۹ آبان ۱۴۰۱
چقدر خون جوان روی قتلگاه بریزد؟چقدر دست و سر و تن از این سپاه بریزد؟
درختِ آه سر از خاک ، خاک مرده برآرداگر که روی زمین خون بیگناه بریزد
به جای بارش رحمت بعید نیست در این ظلماز آسمان خدا ، شعله شعله آه بریزد
بگو به ظلم ، ندیدی تبربهدوشی ما راکه برج و باروی این کاخ روسیاه بریزد
مرا چه ترس که تیری به حلق شعر نشیندو خون نوغزلم را میان راه بریزد
مسیر آخر ما کربلاست ، کربوبلاییکه قطره قطره گُل از یال ذوالجناح بریزد
#شهدای_امنیت#شاعر_فائزه_زرافشان#مدرسه_حمد
۷:۴۳
۳ آذر ۱۴۰۱
بسا تزلزل سروی در انعکاس پیالهقوام ساقه هرزی به چشم خیره و والهبسا تغزّل گرگی به چشم مسخ غزالانبسا بلاهت پیری به عقل طفل دوسالهبسا سروش کلاغی برای دفن برادربسا تظلم دزدی به رونوشت قبالهبسا سکوت عمیقی به وقت مسأله گفتنبسا جزای گرانی به مفتیان رسالهبسا تلاطم دشتی به ضرب سمّ ستورانهجوم قهقهه بر اقتدار و غربت نالهبسا تأسف چشمی به یوسفی که نیامدبه نرگسی که شکفت از قمیص خونی لالهبسا حوالت اثبات کین و ننگ سیاوشبه ذبح و آتش و آنگه خرد به کینه حوالهبسا تحسّر رجّالههای قاتل خاتونرمیده از خود و بیخود به بزم چرخش بالهبسا توهّم نامردمی به خدعه میریروا کبیر و صغیری به حرف عمه و خالهبسا تطاول سرچشمهای به وسعت دریابه انتقام تباری که برده از یم ژالهاگرچه یکّه و تنها اگرچه رنجه، مباداسه رنگ بیرقت ای جان بدون نام جلاله
#جمهوری_اسلامی_مقتدر_مظلوم#شاعر_صادق_جمالی#مدرسه_حمد
#جمهوری_اسلامی_مقتدر_مظلوم#شاعر_صادق_جمالی#مدرسه_حمد
۶:۵۳
۱۷ دی ۱۴۰۱
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
یکی از غزلیات جناب حافظ :
همه وصف چشم و ابروی محبوب است و من در این اندیشه ام که:
انسان چقدر پر معناست
انسان چقدر قدرت تفصیل دارد
محبت چقدر شگفت انگیز است
چقدر حافظ خوب بوده
چقدر در ابراز محبت خلاقیت داشته
طفلک چقدر پدرش در آمده
چقدر خوب اگر کسی شایسته این همه وصف باشد
چقدر خوبتر کسی که این وصف برایش کم است
"مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو \ جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو "(صحنه جنگ را تصویر کردو چشمش مجروح است و نگران جنگ جهانی)
"غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی \نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو "(ملازم و غلام است در عمارتی زیبا)
"هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش \ که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو(لاغر شده و رنجور از محبت است)
"رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم \ هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو "(هوشیار است و نکته سنج )
"روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست \ که بر طرف سمن زارش همیگردد چمان ابرو "(مانوس در تفرجگاه است)
"دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی \ که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو "(در حال تخمین و مقایسه است و مفتخر)
"تو کافردل نمیبندی نقاب زلف و میترسم\ که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو " (نگران است و اثر پذیر)
"اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری\به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو "(در صحنه شکار استو مغلوب و صید شده در حالیکه خیلی زرنگ بود)
غزل یاد شده تقدیم به او که این همه برایش کم است
#پرسه_در_اشعار#کارگروه_شعر_وسرود#صبح_جمعه
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
همه وصف چشم و ابروی محبوب است و من در این اندیشه ام که:
غزل یاد شده تقدیم به او که این همه برایش کم است
#پرسه_در_اشعار#کارگروه_شعر_وسرود#صبح_جمعه
۱۶:۵۲
۲۲ دی ۱۴۰۱
در سر شُکوهِ صبح، پر از شاعرانگیپیچیده مِهر را به دل کیکِ خانگی
در هم تنیده بوی هِل و نور و زعفران عطر گلاب می وزد از سمتِ استکان
در استکان چای، نشانده بهار رااز دل گرفته خنده قندش، غبار را
او کیست؟ او که سر به قدم در لطافت استاز تار و پود روشن نور و نجابت است
بر لب بهار دارد و بر دستها حریردر چشمها ستاره هفت آسمان کویر
او پرنیانِ روشن باران و نور و مهرنامش دوباره آمده روی زبان شعر....
او شاعر است،؟ نه؛ که خودش شعر روشن استتهمینه ای که گرمی قلب تهمتن است
افسانه نیست گوهر پاکی که بین ماست؛ آری زن است؛ مظهر زیبایی خداست
عطر خداست، رایحه ای از تبار گلریحانه است، آینه بی غبارِ گل
خالی مباد گوش جهان از ترانه اشهم لحن دلبرانه و هم مادرانه اش#روز_مادر#مقام_زن#شاعر_معصومه_مهبودی
در هم تنیده بوی هِل و نور و زعفران عطر گلاب می وزد از سمتِ استکان
در استکان چای، نشانده بهار رااز دل گرفته خنده قندش، غبار را
او کیست؟ او که سر به قدم در لطافت استاز تار و پود روشن نور و نجابت است
بر لب بهار دارد و بر دستها حریردر چشمها ستاره هفت آسمان کویر
او پرنیانِ روشن باران و نور و مهرنامش دوباره آمده روی زبان شعر....
او شاعر است،؟ نه؛ که خودش شعر روشن استتهمینه ای که گرمی قلب تهمتن است
افسانه نیست گوهر پاکی که بین ماست؛ آری زن است؛ مظهر زیبایی خداست
عطر خداست، رایحه ای از تبار گلریحانه است، آینه بی غبارِ گل
خالی مباد گوش جهان از ترانه اشهم لحن دلبرانه و هم مادرانه اش#روز_مادر#مقام_زن#شاعر_معصومه_مهبودی
۱۸:۴۳
۲۳ دی ۱۴۰۱
#میلاد_حضرت_صدیقه_طاهره_سلاماللهعلیها
بگو به راه تو عطر سحر بیفشانندفرشتگان خدا بال و پر بیفشانند
درختهای جهان را صدا بزن بانوکه پیش مقدم سبزت ثمر بیفشانند
و نخلها به هوایت به پای خاستهاندمدینه را رطبی تازهتر بیفشانند
زمین بهشت، زمین دشت نور خواهد شدغباری از سر کویت اگر بیفشانند
به قدر ارزنی از لطف تو نمیکاهدبهار، عشق، غزل، هر قدر بیفشانند
بر این قریحهی بیجان که خاک درگه توستبه یمن نام تو ای کاش، زر بیفشانند
#فائزه_زرافشان
بگو به راه تو عطر سحر بیفشانندفرشتگان خدا بال و پر بیفشانند
درختهای جهان را صدا بزن بانوکه پیش مقدم سبزت ثمر بیفشانند
و نخلها به هوایت به پای خاستهاندمدینه را رطبی تازهتر بیفشانند
زمین بهشت، زمین دشت نور خواهد شدغباری از سر کویت اگر بیفشانند
به قدر ارزنی از لطف تو نمیکاهدبهار، عشق، غزل، هر قدر بیفشانند
بر این قریحهی بیجان که خاک درگه توستبه یمن نام تو ای کاش، زر بیفشانند
#فائزه_زرافشان
۱۱:۳۲
۶ بهمن ۱۴۰۱
#قرآن_عزیز
رسیده است به دستم دوباره تازهبراتشهزار شکر که باز است بابهای نجاتش
سری مباد تهی از تجلیّات خیالشمباد جام دلی خالی از زلال حیاتش
هجوم ظهر کویر است، هان مسافر حیراندرآ به سایهی طوبی، به خیمهی حجراتش
نگاه کن به بلندای آسمانی آیاتکه ریسه ریسه شکفته، شکوه ذات و صفاتش
خزان غم منشیند به شانهات که دمادمبهار میوزد از آیههای صبر و صلاتش
به تلخکامی خود خو مکن، دل ای دل غمگینکه سورههای سرور است شاخههای نباتش
نشستهام سر سجادهی سکوت و تماشامگر سحر برسد جانفزاترین نفحاتش
نه صرف روح معانی، نه واژههای حجازیمرا اسیر خودش کرده از جمیع جهاتش
به دست فاتحهاش زنده کرد باز دلم راکه بسته بود به اعجاز او حیات و مماتش
#فائزه_زرافشان
رسیده است به دستم دوباره تازهبراتشهزار شکر که باز است بابهای نجاتش
سری مباد تهی از تجلیّات خیالشمباد جام دلی خالی از زلال حیاتش
هجوم ظهر کویر است، هان مسافر حیراندرآ به سایهی طوبی، به خیمهی حجراتش
نگاه کن به بلندای آسمانی آیاتکه ریسه ریسه شکفته، شکوه ذات و صفاتش
خزان غم منشیند به شانهات که دمادمبهار میوزد از آیههای صبر و صلاتش
به تلخکامی خود خو مکن، دل ای دل غمگینکه سورههای سرور است شاخههای نباتش
نشستهام سر سجادهی سکوت و تماشامگر سحر برسد جانفزاترین نفحاتش
نه صرف روح معانی، نه واژههای حجازیمرا اسیر خودش کرده از جمیع جهاتش
به دست فاتحهاش زنده کرد باز دلم راکه بسته بود به اعجاز او حیات و مماتش
#فائزه_زرافشان
۱۳:۲۰
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
ایرانی و بر تارکِ تاریخ تابانیهمواره ایران بوده ای، همواره ایرانی
از رستم دستان و سهراب و سیاووشیاز کاوه آهنگر و زال و نریمانی
از میرزایِ جنگلی، شیرانِ تنگستانستارخان، پسیان، تقی خانِ فراهانی
کم نیست در این کهکشان، منظومه های نوراز اخترانت هست تاریخت چراغانی
مثل همین حالا که از خورشید سرشاریحالا که جمهوری اسلامی ایرانی
از کاظمی، صیاد و تهرانی مقدم هاسرشار از هادی و آوینی و چمرانی
گرم است نبضت از وجود شیرمردانتاز کاوه و همت، جهان آرا و ردانی
با یاد آن دریادلانِ آسمان پیمااز فتح خون داری روایت های طولانی
از رملهای فکه، از خاک طلائیهاز صفر مرزی، از شقایق های شرهانی
مانند اروندت سرافرازی؛ ولی دلتنگ از پر زدن با دست بسته، شَروِه می خوانی
ای آسمان، ای میهنِ منظومه های عشقایران.... تو عاشق خیزی و مهد دلیرانی
گیرم که می گیرند جان حاج قاسم رامی روید از گهواره ها، قاسم سلیمانی
#معصومه_مهبودی #ایران
از رستم دستان و سهراب و سیاووشیاز کاوه آهنگر و زال و نریمانی
از میرزایِ جنگلی، شیرانِ تنگستانستارخان، پسیان، تقی خانِ فراهانی
کم نیست در این کهکشان، منظومه های نوراز اخترانت هست تاریخت چراغانی
مثل همین حالا که از خورشید سرشاریحالا که جمهوری اسلامی ایرانی
از کاظمی، صیاد و تهرانی مقدم هاسرشار از هادی و آوینی و چمرانی
گرم است نبضت از وجود شیرمردانتاز کاوه و همت، جهان آرا و ردانی
با یاد آن دریادلانِ آسمان پیمااز فتح خون داری روایت های طولانی
از رملهای فکه، از خاک طلائیهاز صفر مرزی، از شقایق های شرهانی
مانند اروندت سرافرازی؛ ولی دلتنگ از پر زدن با دست بسته، شَروِه می خوانی
ای آسمان، ای میهنِ منظومه های عشقایران.... تو عاشق خیزی و مهد دلیرانی
گیرم که می گیرند جان حاج قاسم رامی روید از گهواره ها، قاسم سلیمانی
#معصومه_مهبودی #ایران
۱۹:۵۸
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
اسیر بود زمین، سخت بال و پر میخواستچه تیره بود هوایش، دلش سحر میخواست
رسیده بود خبرها که غم نخواهد ماندچنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
بنا به گفته تورات، زود می آمدو گفت حضرت عیسی که.... ((اِسْمُهُ اَحمَد)) . . . گذشت و خواست خدا کوه نور بگذاردکجاست آینه ای تا به دوش بردارد؟
فرود اگر که بیاید به کوه، می پاشدمگر که آینه ای میشود چنین باشد؟
نبود و نیست؛ مگر احمد امین باشدکه او هر آینه، مشکات بر زمین باشد
و نور آمد و آیینه نور باران شدمحمد است محمد، که ظرف قرآن شد
مباد ثانیه ای آسمانمان بی اوچه ابتر است تماشای این جهان بی او
محمد است، که همواره نورگردان استجهان تیره به لطفش ستاره باران است
فدای خُلق عظیمش، فدای لبخندشندیده است و نبیند فلک همانندش
و گفت اقرأ.. و از دل قرار را بردندز روی تیره دنیا غبار را بردند
به روی بال مَلَک نامه های تر آمد و از حبیب، صد و چارده خبر آمد
و عشق آمد و آتش به بی قراران زدبه تشنه زار جهان، آیه آیه باران زد
خدا و هرچه مَلَک، بر نبی دهند سلام دهید مردم مؤمن بر او بلند سلام
#معصومه_مهبودی
#مبعث#حضرت_رسول_ص#حضرت_محمد#قرآن
رسیده بود خبرها که غم نخواهد ماندچنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
بنا به گفته تورات، زود می آمدو گفت حضرت عیسی که.... ((اِسْمُهُ اَحمَد)) . . . گذشت و خواست خدا کوه نور بگذاردکجاست آینه ای تا به دوش بردارد؟
فرود اگر که بیاید به کوه، می پاشدمگر که آینه ای میشود چنین باشد؟
نبود و نیست؛ مگر احمد امین باشدکه او هر آینه، مشکات بر زمین باشد
و نور آمد و آیینه نور باران شدمحمد است محمد، که ظرف قرآن شد
مباد ثانیه ای آسمانمان بی اوچه ابتر است تماشای این جهان بی او
محمد است، که همواره نورگردان استجهان تیره به لطفش ستاره باران است
فدای خُلق عظیمش، فدای لبخندشندیده است و نبیند فلک همانندش
و گفت اقرأ.. و از دل قرار را بردندز روی تیره دنیا غبار را بردند
به روی بال مَلَک نامه های تر آمد و از حبیب، صد و چارده خبر آمد
و عشق آمد و آتش به بی قراران زدبه تشنه زار جهان، آیه آیه باران زد
خدا و هرچه مَلَک، بر نبی دهند سلام دهید مردم مؤمن بر او بلند سلام
#معصومه_مهبودی
#مبعث#حضرت_رسول_ص#حضرت_محمد#قرآن
۱۷:۳۲
۱۶ فروردین
14020116_62080_l.mp4
۱۳.۴۷ مگابایت
شعر سرکار خانم زرافشان در دیدار شاعران با مقام معظم رهبری(مدظله)
خواهر بزرگوار افتخار مجموعه هستید
خواهر بزرگوار افتخار مجموعه هستید
۲۳:۱۵
۹ شهریور
مرغ بسمل! ذبح اعظم! کهیعصآیهآیه، کاکُلت خونینترین اورنگ باد
آل یعقوب آه گرگی را به خون آغشته کردخون دل میراث ماهی شد که در چاه اوفتاد
مرغ بسمل! ای همای بیسر شهر سلامای پر پرواز جبریل شب قدر عباد
آل موسی، آل هارون، آل ابراهیم و نوحآل طه، آل یس،... آل ندبه، آل یاد،
وارث ذکر تواند ای طائر صحرای عشقای تو آغاز غزل! ای منتهای مستزاد!
ذکر، یعنی خواندن نجوای پیری در سکوت حکم در دستان طفلی دادنِ سلطانِ داد
ذکر یعنی استخوانی نرم از عصیان قوممشعل رأسی میان گریههای خاک و باد
ذکر یعنی مریم و مشّایه و روح خداموکب نخلی خمیده، زائری بیتوش و زاد
مرغ بسمل! روح جاری! التیام طعنهها!ذکر محراب زکرْیا! رحمت باب الجواد!
غسل تعمیدی که یحیی داد اگر از اشک توست،اشک یحیی، رسم یحیی، اسم یحیی زندهباد!
صادق جمالی #سوره_مریم#اربعین
آل یعقوب آه گرگی را به خون آغشته کردخون دل میراث ماهی شد که در چاه اوفتاد
مرغ بسمل! ای همای بیسر شهر سلامای پر پرواز جبریل شب قدر عباد
آل موسی، آل هارون، آل ابراهیم و نوحآل طه، آل یس،... آل ندبه، آل یاد،
وارث ذکر تواند ای طائر صحرای عشقای تو آغاز غزل! ای منتهای مستزاد!
ذکر، یعنی خواندن نجوای پیری در سکوت حکم در دستان طفلی دادنِ سلطانِ داد
ذکر یعنی استخوانی نرم از عصیان قوممشعل رأسی میان گریههای خاک و باد
ذکر یعنی مریم و مشّایه و روح خداموکب نخلی خمیده، زائری بیتوش و زاد
مرغ بسمل! روح جاری! التیام طعنهها!ذکر محراب زکرْیا! رحمت باب الجواد!
غسل تعمیدی که یحیی داد اگر از اشک توست،اشک یحیی، رسم یحیی، اسم یحیی زندهباد!
صادق جمالی #سوره_مریم#اربعین
۸:۵۸
۱۰ شهریور
تو زائری و پیات ملائک زائرریگ و رمل طریق، یکیک زائرمشّایه و موکب و عمود از در ذکرهر لحظه ندا دهد که حرّک زائر
صادق جمالی#اربعین
صادق جمالی#اربعین
۲۱:۱۵
۲۱ شهریور
چیزی به جز تداعی بانگ رحیل نیست دلتنگی غروب و غم کوچ ایل نیست
اندوه من حکایتش از جنس دیگری است اندوه من حکایتش از این قبیل نیست
دیگر کسی خدای شترهای خود نبوداین ماجری به سنت اصحاب فیل نیست
موسی نشسته بر لب دریای ماتممهارون ببین! شکافته رودی که نیل نیست
هاجر بسان امّ شهیدی خمیده استلطْمات روی سارۀ من، بیدلیل نیست
پیرنگ قصۀ من از آهنگ نی زدهانداین شیوه را به رسم روایت، بدیل نیست
اینبار رسم پردهنگاری عوض شده استدیگر بنا به وصل ذبیح و خلیل نیست
عرجون کهنه، آیت نخل خمیدهای استچون ماه، سربلند؛ خادم عذرا ذلیل نیست
برگشته قدخمیده هلالی به کربلاوین جزر و مدّ خون گلو بیدلیل نیست
در سوگ پور آب، عطش مویه میکند جز با زلال اشک، قتیلی غسیل نیست
ما مستحق و روزی هر شام ما بهراهآوارۀ طریق تو ابن السبیل نیست؟
خیل سپاه هست ولی جز به طوف عشق دیگر کسی به طرف بیابان گسیل نیست
صادق جمالی #اربعین
اندوه من حکایتش از جنس دیگری است اندوه من حکایتش از این قبیل نیست
دیگر کسی خدای شترهای خود نبوداین ماجری به سنت اصحاب فیل نیست
موسی نشسته بر لب دریای ماتممهارون ببین! شکافته رودی که نیل نیست
هاجر بسان امّ شهیدی خمیده استلطْمات روی سارۀ من، بیدلیل نیست
پیرنگ قصۀ من از آهنگ نی زدهانداین شیوه را به رسم روایت، بدیل نیست
اینبار رسم پردهنگاری عوض شده استدیگر بنا به وصل ذبیح و خلیل نیست
عرجون کهنه، آیت نخل خمیدهای استچون ماه، سربلند؛ خادم عذرا ذلیل نیست
برگشته قدخمیده هلالی به کربلاوین جزر و مدّ خون گلو بیدلیل نیست
در سوگ پور آب، عطش مویه میکند جز با زلال اشک، قتیلی غسیل نیست
ما مستحق و روزی هر شام ما بهراهآوارۀ طریق تو ابن السبیل نیست؟
خیل سپاه هست ولی جز به طوف عشق دیگر کسی به طرف بیابان گسیل نیست
صادق جمالی #اربعین
۱۰:۲۳
۱۷ مهر
#طوفان_الاقصی
این آیههای سورهی حشر است، هان به گوش!در صور میدمند، هلا خفتگان، به هوش!
بالا بلندِ مأذنهها با اذان خوش استزیباتر آنکه مسجدالاقصی زند خروش
میدان پر از تلألو " اللهُ اکبر " استمهلت تمام! زوزهی بیدادها خموش!
سردار، صبح سورهی اسری دمیده استجای تو خالی است در این بزمِ نوش نوش
طوفان شدهست، جان برادر، کجاستی؟دستی برآر تا که بگیری علم به دوش
بسیار زخم دیده و سر خم نکرده استجانم به استقامت این خاک سختکوش
این فتح ناب، از نفحات شهادت استبوی بهار میدهد این دشت لالهپوش
#فائزه_زرافشان
این آیههای سورهی حشر است، هان به گوش!در صور میدمند، هلا خفتگان، به هوش!
بالا بلندِ مأذنهها با اذان خوش استزیباتر آنکه مسجدالاقصی زند خروش
میدان پر از تلألو " اللهُ اکبر " استمهلت تمام! زوزهی بیدادها خموش!
سردار، صبح سورهی اسری دمیده استجای تو خالی است در این بزمِ نوش نوش
طوفان شدهست، جان برادر، کجاستی؟دستی برآر تا که بگیری علم به دوش
بسیار زخم دیده و سر خم نکرده استجانم به استقامت این خاک سختکوش
این فتح ناب، از نفحات شهادت استبوی بهار میدهد این دشت لالهپوش
#فائزه_زرافشان
۲:۱۷
۳۰ مهر
بسم الله الرحمن الرحیم
به زمین نزول سخن، به تین،و به زیت منوّر سینوی،به عروج محمد مصطفی،به سجود تو مسجد مینوی
به تموّج درد و خروش غمبه تباکی ابر و قیام یمبه تلاطم دریاها قسمکه تو اقیانوس رها شوی
قُتِلَت؛ فبِأیّ خَطیئةٍ شَرِبوُا دَمَها کَهَنیئةًنَسَبُوا بغیاً بِبَریئَةٍکَدَمٍ کَذِبٍ عُطیَ الهَوِیُّ
نه به این دو مثلث رخبهرخ(که به نیش خود از هم بگسلد)،که به خدعه و تُوب برادرانشدهای به چاه و برون رَوی
همه شیرین شد صف لیلیانهمه دریا شد جوی مولیانبه عزیمت قدس خلیلیانسوی کربوبلا، پی خسروی
منشین پس بادیه، یا علی!«نه» به تیه و به کوی بلا «بلی»به تحسّس یوسف گمشدهبه خروج دوبارۀ موسوی
نظراً بِعُیونِ جُنودِناسمعاً لَکَ سَیِّدَ خامنا!فَاِذا تَأمُرْ سَنَقُمْ بحقّفتَرَبُّصُنا لکَ مَهدویٌّ
به زمین نزول سخن، به تین،و به زیت منوّر سینوی،به عروج محمد مصطفی،به سجود تو مسجد مینوی
به تموّج درد و خروش غمبه تباکی ابر و قیام یمبه تلاطم دریاها قسمکه تو اقیانوس رها شوی
قُتِلَت؛ فبِأیّ خَطیئةٍ شَرِبوُا دَمَها کَهَنیئةًنَسَبُوا بغیاً بِبَریئَةٍکَدَمٍ کَذِبٍ عُطیَ الهَوِیُّ
نه به این دو مثلث رخبهرخ(که به نیش خود از هم بگسلد)،که به خدعه و تُوب برادرانشدهای به چاه و برون رَوی
همه شیرین شد صف لیلیانهمه دریا شد جوی مولیانبه عزیمت قدس خلیلیانسوی کربوبلا، پی خسروی
منشین پس بادیه، یا علی!«نه» به تیه و به کوی بلا «بلی»به تحسّس یوسف گمشدهبه خروج دوبارۀ موسوی
نظراً بِعُیونِ جُنودِناسمعاً لَکَ سَیِّدَ خامنا!فَاِذا تَأمُرْ سَنَقُمْ بحقّفتَرَبُّصُنا لکَ مَهدویٌّ
۵:۴۰
۴ آبان
رمق نمانده در جان، توان نمانده در تنچقدر خستهای تو! چقدر خستهام من!نه لرزشی، نه آهی، نه خنده، نه نگاهیتو پلک بستهای که چنین شکستهام من
من از تو مهربانم، چگونه دل ببرّمبدون هیچ حرف و حدیث و گفتگوییمیان دستهای به خون نشستهی مننمانده از وجودت به غیر تار مویی
عزیز در کفن کیست؟ آه، برادر منبه خواب مرگ رفته، چه خوش، برابر منتو رفتی و زمانه چه ناگزیر و ناگاهتو را چو جان شیرین کشید از بر من
زمین به ذهن بسپار، که کربلا همین جاست،چه روضهی وداعی! چه داغ باشکوهی!مَعَالسّلامه عمری، مَعَالسّلامه قَلبی،مَعَالسّلامه حُبّی، مَعَالسّلامه روحی!
#فائزه_زرافشان
#کهازوجودتوموییبهعالمینفروشم#رفتیبدونحرفوحدیثوعلامتی
۵:۴۶
۱۱ آبان
به برج آسمان سوگند و صبر غیرت موعودبه هُرم حفرههای آتشینِ هیزم اخدود
به پایانبندی بازِ حماسه، از همان آغازبه اسرار مگوی دیدگان شاهد و مشهود
به رقص باد و موسیقای بانگ بیرقی پرخشمکه عمر یاوه کم میکرد و عزم کاوه میافزود
به سینِ اورشلیم و آرزوی قلب ابراهیم به نفرین مسیح و لعنت بیپردۀ داوود
به عهد بیسرانجامی که میبستند با یعقوببه افساری که واکردند از گوسالۀ معبود
به صبح صادق شیرانِ روز و راهبان شببه آنِ زایشِ دم، بامداد بومِ خونآلود
به بودِ کشتگان زنده و شاداب مَردستان به دمغ پوچی قدّارههای کاذب نابود
به قطع نبض سنگستان، به وصل قبةالصخرهبه بطن مسجدالاقصی، به بطش حیفه و اشدود
به آواز خدا سوگند و پرواز پریزاداندگر دیوی نخواهد ماند، تلآویوی نخواهد بود
#شاعر_صادق_جمالی
به پایانبندی بازِ حماسه، از همان آغازبه اسرار مگوی دیدگان شاهد و مشهود
به رقص باد و موسیقای بانگ بیرقی پرخشمکه عمر یاوه کم میکرد و عزم کاوه میافزود
به سینِ اورشلیم و آرزوی قلب ابراهیم به نفرین مسیح و لعنت بیپردۀ داوود
به عهد بیسرانجامی که میبستند با یعقوببه افساری که واکردند از گوسالۀ معبود
به صبح صادق شیرانِ روز و راهبان شببه آنِ زایشِ دم، بامداد بومِ خونآلود
به بودِ کشتگان زنده و شاداب مَردستان به دمغ پوچی قدّارههای کاذب نابود
به قطع نبض سنگستان، به وصل قبةالصخرهبه بطن مسجدالاقصی، به بطش حیفه و اشدود
به آواز خدا سوگند و پرواز پریزاداندگر دیوی نخواهد ماند، تلآویوی نخواهد بود
#شاعر_صادق_جمالی
۹:۴۵
۲۵ آبان
انتصار
یک تار موی او را میخواهم!
برادر خردسالش شهید شده و در حال وداع با اوست. با هم داخل منزل بودند و بمباران شدهاند. خودش زنده اما مجروح است. برادر کم سن و سالش شهید شده است. گریه کنان اصرار میکند که یک تار موی او را به من بدهید و سپس او را میبوسد و میگوید: به سلامت عزیز دلم. ای حیات و زندگیام
رمق نمانده در جان، توان نمانده در تن چقدر خستهای تو! چقدر خستهام من! نه لرزشی، نه آهی، نه خنده، نه نگاهی تو پلک بستهای که چنین شکستهام من من از تو مهربانم، چگونه دل ببرّم بدون هیچ حرف و حدیث و گفتگویی میان دستهای به خون نشستهی من نمانده از وجودت به غیر تار مویی عزیز در کفن کیست؟ آه، برادر من به خواب مرگ رفته، چه خوش، برابر من تو رفتی و زمانه چه ناگزیر و ناگاه تو را چو جان شیرین کشید از بر من زمین به ذهن بسپار، که کربلا همین جاست، چه روضهی وداعی! چه داغ باشکوهی! مَعَالسّلامه عمری، مَعَالسّلامه قَلبی، مَعَالسّلامه حُبّی، مَعَالسّلامه روحی! #فائزه_زرافشان #کهازوجودتوموییبهعالمینفروشم #رفتیبدونحرفوحدیثوعلامتی
ترجمه سرکار خانم گیتی از این شعر اثرگذارجهت نشر در فضای مجازی و حتی ساخت نماهنگ به زبان انگلیسی:
In the soul, no lingering gaze remains,In the body, strength wanes and strains.How wearied you are, and wearied am I,Eyelids closed, a shattered sky.
No tremor, no sigh, no laughter, no glance,Locked are the lids, in this fateful dance.I'm kind to you, how can I impart,Sans words, discourse, or a shared heart?
Between these hands stained with life's red,Only a fragile hair of your existence is spread.Beloved in a shroud, oh, brother mine,In death's slumber, a fate so fine.
You departed, time swift and sly,Drew your soul from my arms, oh, how and why?Engrave in your mind, this sacred plot,Karbala's grounds, where wounds are wrought.
A farewell rite, both grand and sore,Peace be upon you, forevermore.Upon your heart, a tranquil stream,Peace be upon you, in every dream.
In the soul, no lingering gaze remains,In the body, strength wanes and strains.How wearied you are, and wearied am I,Eyelids closed, a shattered sky.
No tremor, no sigh, no laughter, no glance,Locked are the lids, in this fateful dance.I'm kind to you, how can I impart,Sans words, discourse, or a shared heart?
Between these hands stained with life's red,Only a fragile hair of your existence is spread.Beloved in a shroud, oh, brother mine,In death's slumber, a fate so fine.
You departed, time swift and sly,Drew your soul from my arms, oh, how and why?Engrave in your mind, this sacred plot,Karbala's grounds, where wounds are wrought.
A farewell rite, both grand and sore,Peace be upon you, forevermore.Upon your heart, a tranquil stream,Peace be upon you, in every dream.
۱۰:۴۹
۵ آذر
اجرای متن فوق توسط سرکار خانم خوشنویس(با اندکی ویرایش):
۱۲:۲۴
۱۲:۳۱
۷ آذر
با بستن سربند تو آرام شدنددر جادۀ عشق، خوشسرانجام شدنداز داغ غمت، خوشا شهیدانی کهبا پهلوی تیرخورده گمنام شدند
#فائزه_زرافشان
@ShereHeyathttps://eitaa.com/faeze_zarafshan
۴:۵۲