بله | کانال 🌱 نجم الدین آملی
عکس پروفایل 🌱 نجم الدین آملی

🌱 نجم الدین آملی

۱۲عضو
عکس پروفایل 🌱 نجم الدین آملی
۱۲ عضو

🌱 نجم الدین آملی

مجموعه خاطرات یکی از اساتید قرآنی، حاج مرتضی کاوه، از ارتباطات‌شان با مرحوم نجم الدین علامه حسن‌زاده آملیادمین @msalehi
بسم الله#ذکر_صالحین#خاطرات_سلوکیundefinedخاطره دهم: کهنه رِندِ باده‌نوش (پایان تابستان ۱۳۷۶)(از مجموعه خاطرات یکی از اساتید قرآنی، حاج مرتضی کاوه، از ارتباطات‌شان با مرحوم نجم الدین #علامه_حسن_زاده آملی) undefined صوت خاطره:undefined https://ble.ir/Najm_Amoli/-6942431266379331987/1764196449864undefinedundefined در رؤیا از جام مولا جرعه‌نوش، و طلوعِ شعرِ «کهنه رِندِ باده‌نوش»
بسم الله الرحمن الرحیم
undefined تسکین فراق با نوای مولاناروزهای پایانی تابستان ۷۶ بود. چند روز دیگر باید برمی‌گشتیم آمل، روستای خودمان. تمام غم و غصه عالم به جانم افتاد. اصلاً دوست نداشتم روز شب شود و شب، روز گردد تا آن زمان کوتاه که باقی مانده بود، از دست نرود. لکن چه می‌شد کرد؟خاطر خودم را با ابیات مولانا (روحی فداه) تسکین می‌دادم که در مثنوی چنین دارد (در همان دفتر اول، ابیات اولش):
دَر غَمِ ما، روزها بیگاه شُدروزها با سوزها هَمراه شُد
روزها گَر رَفت گو، رو باک نیستتو بِمان، اِی آنکِه چون تو پاک نیست
هَر کِه جُز ماهی، زِ آبَش سیر شُدهَر کِه بی روزیست، روزَش دیر شُد
دَر نَیابَد حالِ پُختِه، هیچ خامپَس سُخَن کوتاه بایَد، وَالسَّلام
هرکه را جامه ز عشقی چاک شُداو ز حرص و جمله‌عیبی پاک شُد
شاد باش اِی عِشقِ خوش سَودایِ مااِی طَبیبِ جُملِه عِلَّت‌هایِ ما
اِی دَوایِ نَخوَت و ناموسِ مااِی تو اَفلاطون و جالینوسِ ما
جِسمِ خاک، اَز عِشق بَر اَفلاک شُدکوه دَر رَقص آمَد و، چالاک شُد
با لبِ دمسازِ خود گر جفتمیهمچو نِیْ، من گفتنی‌ها گفتمی
هر که او از هم‌زبانی شد جدابی‌زبان شد، گرچه دارد صد نوا
چون که گُل رفت و، گلستان درگذشتنشنوی زان پس، ز بلبل سَرگذشت
جمله معشوق است و عاشق پَرده‌ایزنده معشوق است و عاشق مرده‌ای
مَن چِگونِه هوش دارَم پیش و پَسچون نَباشَد نورِ یارَم پیش و پَس
خلوتم را با این ابیات مولانا که انگار مختص من و حال من سروده بود، سر می‌کردم. گاهی با آه و گریه، گاهی با شادی و خنده. ای من فدای مولانا! بعضی از سروده‌هایش، آن سروده‌های نوری‌اش، سبب وجد و انبساط خاطرم می‌شد، و بعضی از آن هم به جانم آتش می‌افروخت.
undefined شربتی گوارا در عالم رؤیاعلی‌کل‌حال، کمتر شبی می‌گذشت که خواب آقاجان را نبینم. در شبی که خیلی بی‌تاب شده بودم (گرچه دو سه روزی بیشتر نبود که از ایرا برگشته بودم)، خواب خوشی دیدم که شرح آن مفصل است. همین مقدار که آقاجان را دیدم که یک لیوان شربت خنک به من دادند؛ به قدری گوارا و لذت‌بخش بود که در عمرم هرگز چنین شربتی نخورده بودم، تا به حال نیز نخورده‌ام.صبح آن روز خیلی سرحال و بشاش بودم. چندین بار خوابی که دیده بودم را در درونم مرور می‌کردم. ناگاه چنین گفتم:
کُهنِه رِندِ باده‌نوشَم، باده اَز سَر بُرده هوشَمخُمرِه‌ای دارَم بِه دوشَم، هَر کِه خواهَد می‌فُروشَم
قَطرِه‌ای زان رام گَردَد، هَر کِه گویَد مَن چَموشَملَب بِبَستَم بَر سُخَن مَن، «آه و هو» باشَد سُروشَم
نایِ حَق را مَن شِنیدَم، نیمه‌شَب مَن دَر خُروشَمنَجمِ دین تَزویر نَدارَد، خِرقِه‌ی بی‌رَنگ روپوشَم
این ابیات را به زبان حال آقاجان گفته بودم. یادداشت نمودم.
undefined «این الف‌بچه چه می‌گوید؟!»وعده آخر از تابستان آن سال که محضرشان در منزل مشرف شدم، بعد از دقایقی که آن حالات اولیه نشست‌مان گذشت، عرض کردم: «ابیاتی یادداشت نمودم، اجازه می‌فرمایید تقدیم کنم؟»فرمودند: «چرا که نه! خوشحال می‌شوم. اگر مثل دفعه قبل نازم کنی که بیشتر خوشحال می‌شوم.»ای جان من فدای مولایم...
دفتر یادداشت کوچکی که به همراه داشتم گشودم. شروع کردم به خواندن. تا گفتم:«کُهنِه رِندِ باده‌نوشَم، باده اَز سَر بُرده هوشَم...»با یک حالت تعجب مرا نگاه کردند. هیچ نفرمودند. هر بیتی که می‌خواندم حیرت و تعجب‌شان بیشتر می‌شد تا اینکه رسیدم به بیت آخر:«نَجمِ دین تَزویر نَدارَد، خِرقِه‌ی بی‌رَنگ روپوشَم.»
فرمودند: «چی شد؟ دوباره بگو! "نجم دین تزویر ندارد"؟»عرض کردم: «بله آقا جان. خب این چند بیت را از زبان شما سرودم.»به یک‌باره زدند زیر خنده و فرمودند: «خب زودتر بگو! من به خودم می‌گویم خدایا این الف‌بچه چه می‌گوید؟! "کهنه رِندِ باده‌نوشم"؟! اینکه هنوز دهنش بوی شیر می‌دهد، کهنه‌رند کجا بود! خب پس زبان حال ما را گفتی، از من گفتی. دوباره با همون ژستی که گرفته بودی بخوان تا گوش کنم. اول بار ذهنم درگیر خودت بود.»
مجدداً با یک ذوق و شوقی برای ایشان خواندم. خیلی خوششان آمد. دلیل سرودن این ابیات که آن خواب بود را برای آقاجان تعریف کردم. قدری در مورد مِی و خُمره و مرشد و مرید مطالبی فرمودند. از حالات شبانه خودشان نیز فرمایشاتی داشتند که خیلی عجیب بود و تأکید نمودند جایی بیان ننمایم؛ لذا از بیانش معذورم.

۲۲:۳۵