بسم الله#ذکر_صالحین#خاطرات_سلوکی
خاطره پنجم: آتش عشق و نور حکمت (تابستان ۱۳۷۴)(از مجموعه خاطرات یکی از اساتید قرآنی، حاج مرتضی کاوه، از ارتباطاتشان با مرحوم نجم الدین #علامه_حسن_زاده آملی)
صوت خاطره:
https://ble.ir/Najm_Amoli/-5785514025596546911/1764017477443
سوز عشق در فراق، و نور حکمت در وصال
بسم الله الرحمن الرحیم
سوز عشق و درد فراقچند سالی از دیدار اولم که تابستان سال ۱۳۶۹ بود میگذشت. هرچقدر از روزها و ماهها و سالها از آشنایی با مولایم (روحی فداه) سپری میشد، عشقِ آن ولیّ خدا در نهادم نهادینهتر و سوزندهتر میشد. ایام تابستان طوری، و ایام زمستان طوری دگر، شعلههای این عشق زبانه میکشید.
اگرچه حافظ، مولانا، سنایی، سعدی و دیگر بزرگان از قبل برایم عزیز بودند، لکن از آن به بعد برایم عزیزتر و دوستداشتنیتر شدند. با این حال، طاقت خواندن اشعارشان را، بهویژه سرودههایی که زبان حالِ فراق بود، را نداشتم. آنجا که حافظ فرمود:دَردِ هِجری کِشیدهاَم کِه مَپُرسزَهرِ هَجری چِشیدهاَم کِه مَپُرس
یا مولانا:اِی خُدا این وَصل را هِجران مَکُنسُرخوشانِ عِشق را نالان مَکُن
یا سروده شیخ اجل که:سِلسِلِه مویِ دوست، حَلقِۀ دامِ بَلاستهَر کِه دَر این حَلقِه نیست، فارِغ اَز این ماجَراست
بارها پیش آمده بود که هنگام خواندن غزلیات مولانا یا حافظ گریستم. قرآن کریم و دعاها برایم معجونی شده بودند که هر کلامی از آن کلمات نورانی را که میخواندم، مولایم در نظرم جلوهگری میکرد.
بیش از یک سال طول کشیده بود که زیارت ناحیه مقدسه را تمام کنم. اصلاً طاقت نداشتم؛ همین که چند فراز از آن زیارت شریف که به نوبه خود مقتل حضرت سیدالشهدا (روحی له الفدا) هست را میخواندم، تپش قلبم شدت میگرفت، اشک مانع خواندن میشد و از خواندن باز میماندم.
نامهها؛ مرهمی بر دلتنگیبسیار شده بود که با خود حدیث نفس میکردم. من با همه خامی و جهالتم، مگر چقدر از زوایای وجودی مولایم را معرفت داشتم؟ به جرأت و قاطع باید گفت: هیچ. با این حال، لحظهای تاب و توان دوریشان را نداشته و ندارم. اگر شرایط مناسب باشد، حضوری مشرف میشوم. اگر نه، تماس میگیرم.بعضی مواقع که زمان تشرّف فاصله میافتاد و تماس هم دلم را آرام نمیکرد، مشغول نامه نوشتن میشوم؛ چون هنگام نوشتن نامه، حضورشان را احساس میکردم. چندین و چند نامه، نامههای طولانی برای آقاجان نوشتم.
هر وقت که به حضورشان مشرف میشدم، حضوری پاسخ نامهای که فرستاده بودم را میدادند.فرموده بودند: «نامهای که میفرستی را میخوانم ولی نباید متوقع باشی پاسخ نامهات را مکتوب بدهم. عهد باشد که حضوری پاسخ بدهم و اگر سؤالی در نامه بود، فراخور حال خواهم داد.»
صد البته که حق داشتند؛ با آن همه مشغله و تألیف و تحقیق، کجا فرصت بود که نامهی طفل ابجدیخوانی چو مرا پاسخ دهند؟ همین مقدار که میخواندند و در فضایی که حضوری ایجاد میشد، بعضی از آن سؤالات را پاسخ میفرمودند، خود لطفی عظیم و کرامتی غیر قابل توصیف برایم بود.
امان از دل زینب...به هر تقدیر، [وقتی] برای این بندهی حقیر ناچیز جاهل، شب و روزم زائل شده بود. لحظهای از یاد آقاجان فارغ نبودم. ای وای، ای وای، چه گذشت بر [قلب] حضرت زینب و اهلبیت مولایمان الامام حضرت سیدالشهدا (روحی و روح العالمین لهم الفدا)؟ آن ارتباط باطنی و الهی که بین آن ذوات مقدس بود، آن معرفتی که حضرت عقیله بنیهاشم (سلام الله علیها) به امام زمان خودشان داشتند، چگونه تاب و تحمل ممکن بود؟
همین درد فراق سبب شده بود که دهها جلد کتاب در عناوین مختلف به نظم و نثر در [مورد] واقعه عاشورا بخوانم؛ از "ارشاد" شیخ مفید و "لهوف" سید بن طاووس (روحی فداه) گرفته تا اشعار محتشم، "زبدة الاسرار" صفی، دیوان نیّر تبریزی، "نفس المهموم" علامه شعرانی، "لؤلؤ و مرجان" علامه محدث نوری، "حماسه حسینی" شهید مطهری، "کبریت احمر" بیرجندی، "خصائص الحسینیه" شوشتری، "آذرخشی دیگر از آسمان کربلا" مصباح یزدی، و غیره و غیره.
اما تاب و توان بیان دو سه جمله از آن وقایع عُظمیٰ را ندارم که نزد عزیزی بازگو کنم. نه اشک امان میدهد، نه قلبم تاب میآورد. امانم بریده میشود تا بخواهم بگویم: «امان از دل زینب...» (روحی و روح العالمین لهم الفدا).
جوشش شعر در مسیر دیداربله عزیزم، میعادگاهم، تابستانی دیگر فرا رسید. در یکی از زمانهای تشرّف، طبق سنوات گذشته که پیاده مشرف میشدم، در مسیر ایرا، همان تخته سنگی که محل استراحت من بود، آنجا که نشسته بودم تا قدری استراحت نمایم و آب و نانی خورده باشم، ناگاه چنین بیان کردم:
ساقی بِه روزِ اَلَست، کَرد مَرا مِیگُساررَفت زِ دَستَم عِنان، پیشِ رُخِ شَهرِیار
آنچِه چِشیدَم اَز او، مَن بِه یِکی جُرعِه مِیمیکَدِه ها بایَدَم، اَز پِیِ دَفعِ خُمار
بسم الله الرحمن الرحیم
اگرچه حافظ، مولانا، سنایی، سعدی و دیگر بزرگان از قبل برایم عزیز بودند، لکن از آن به بعد برایم عزیزتر و دوستداشتنیتر شدند. با این حال، طاقت خواندن اشعارشان را، بهویژه سرودههایی که زبان حالِ فراق بود، را نداشتم. آنجا که حافظ فرمود:دَردِ هِجری کِشیدهاَم کِه مَپُرسزَهرِ هَجری چِشیدهاَم کِه مَپُرس
یا مولانا:اِی خُدا این وَصل را هِجران مَکُنسُرخوشانِ عِشق را نالان مَکُن
یا سروده شیخ اجل که:سِلسِلِه مویِ دوست، حَلقِۀ دامِ بَلاستهَر کِه دَر این حَلقِه نیست، فارِغ اَز این ماجَراست
بارها پیش آمده بود که هنگام خواندن غزلیات مولانا یا حافظ گریستم. قرآن کریم و دعاها برایم معجونی شده بودند که هر کلامی از آن کلمات نورانی را که میخواندم، مولایم در نظرم جلوهگری میکرد.
بیش از یک سال طول کشیده بود که زیارت ناحیه مقدسه را تمام کنم. اصلاً طاقت نداشتم؛ همین که چند فراز از آن زیارت شریف که به نوبه خود مقتل حضرت سیدالشهدا (روحی له الفدا) هست را میخواندم، تپش قلبم شدت میگرفت، اشک مانع خواندن میشد و از خواندن باز میماندم.
هر وقت که به حضورشان مشرف میشدم، حضوری پاسخ نامهای که فرستاده بودم را میدادند.فرموده بودند: «نامهای که میفرستی را میخوانم ولی نباید متوقع باشی پاسخ نامهات را مکتوب بدهم. عهد باشد که حضوری پاسخ بدهم و اگر سؤالی در نامه بود، فراخور حال خواهم داد.»
صد البته که حق داشتند؛ با آن همه مشغله و تألیف و تحقیق، کجا فرصت بود که نامهی طفل ابجدیخوانی چو مرا پاسخ دهند؟ همین مقدار که میخواندند و در فضایی که حضوری ایجاد میشد، بعضی از آن سؤالات را پاسخ میفرمودند، خود لطفی عظیم و کرامتی غیر قابل توصیف برایم بود.
همین درد فراق سبب شده بود که دهها جلد کتاب در عناوین مختلف به نظم و نثر در [مورد] واقعه عاشورا بخوانم؛ از "ارشاد" شیخ مفید و "لهوف" سید بن طاووس (روحی فداه) گرفته تا اشعار محتشم، "زبدة الاسرار" صفی، دیوان نیّر تبریزی، "نفس المهموم" علامه شعرانی، "لؤلؤ و مرجان" علامه محدث نوری، "حماسه حسینی" شهید مطهری، "کبریت احمر" بیرجندی، "خصائص الحسینیه" شوشتری، "آذرخشی دیگر از آسمان کربلا" مصباح یزدی، و غیره و غیره.
اما تاب و توان بیان دو سه جمله از آن وقایع عُظمیٰ را ندارم که نزد عزیزی بازگو کنم. نه اشک امان میدهد، نه قلبم تاب میآورد. امانم بریده میشود تا بخواهم بگویم: «امان از دل زینب...» (روحی و روح العالمین لهم الفدا).
ساقی بِه روزِ اَلَست، کَرد مَرا مِیگُساررَفت زِ دَستَم عِنان، پیشِ رُخِ شَهرِیار
آنچِه چِشیدَم اَز او، مَن بِه یِکی جُرعِه مِیمیکَدِه ها بایَدَم، اَز پِیِ دَفعِ خُمار
۲۰:۵۲