عکس پروفایل عبرت🧐🕳️ع

عبرت🧐🕳️

۱۰,۹۲۱عضو
سلام صبحتون بخیر undefined

۶:۳۰

عبرت🧐🕳️
undefined چپ چپ نگاهی بهم انداخت و گفت انگار خلاف شرع گفتم. میگم حالا که رفتیم خانواده تو رو دیدیم بریم سر راه یه ساعتم خونه ما بمونیم و بعدش برمیگردیم خونه. گفتم نه ناصر من با این سر و وضع نمیام. نگاهی به لباسام انداخت و گفت چشه مگه؟.. عالیه که. چشمکی زد و گفت اتفاقا چون میخواستی بری پیش خانوادت یه تیپ خیلی خوب زدی. گفتم نه بریم یه دوش بگیریم شب بعد از شام میریم خونتون. نمیدونم چرا یه حس بدی داشتم از اینکه برم خونه عمه اینا. همش دنبال بهانه بودم که ناصر بیخیال بشه و منو با خودش نبره. ناصر خیلی خوب دستمو خونده بود داشتم بهانه تراشی میکردم که یهو گفت یه کلمه بگو نمیام که منم بدونم منظور حرفات چیه. گفتم فکر میکنم فعلا وقتش نیست... ولی ای کاش اون جمله رو نمیگفتم. داد زد از صبح بیکار نبودم را براه دنبال تو راه بیام به اون پدر و مادرت التماس کنم تو رو راه بدن تو خونشون.. یه قدم برات برداشتم و به خانواده ات نزدیکت کردم الان تو هم وظيفته یه قدم منو جواب بدی و بیایی بریم پیش خانواده‌ام. ببین میدونم دل خوشی از مامانم نداری و دلت نمیخواد حتی یک ثانیه هم ببینیش ولی بزار برای اولین بار بهت بگم همون حسی که تو نسبت به مامان من داری منم دقیقا نسبت به مامان تو دارم ولی بخاطر تو پاشدم اومدم خونتون.. پس انقد به من طعنه نزن که مامانت فلانه و من چه حسی نسبت بهش دارم.. مادرمه.. مجبوری قبولش کنی... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌*#عبرتundefinedundefined https://ble.ir/abrat1 *
thumnail
هیچی نمیگفتم و فقط سکوت کرده بودم. ناصر از اون سکوت من استفاده کرد و تندتند داشت حرفاش رو میزد. یه جورایی حق هم داشت ولی من خیلی از عمه دلگیر بودم. ناصر اونقدر حرف زد تا بالاخره گفتم باشه بابا.. بسه دیگه.. میام.. ولی اگه یه ذره به من بی احترامی کرد یا حرفی زد که من ناراحت شدم همونجا جلو من باید بهش تذکر بدی. ناصر دیگه چیزی نگفت. گفتم قبوله؟ سری تکون داد و گفت متاسفم برات. گفتم متاسف نباش، چون خودتم دقیقا از رفتار عمه خبر داری هر واکنشی ممکنه نشون بده.. با حالت اکراه گفت باشه. تمومش کن دیگه این بحث رو. منم بیشتر از اون حرف نزدم. چند دیقه بعد رسیدیم دم خونه عمه اینا. بدون هیچ حرفی خواستم از ماشین پیاده بشم که ناصر گفت کجا؟ با تعجب نگاش کرد و گفتم خودت گفتی بریم تو دیگه. گفت آره من گفتم، ولی بنظرت با این قیافه بری داخل نمیگن ارغوان اومده برای بحث و دعوا؟ گفتم من که بهت گفتم بريم لباسامو عوض کنم خودت قبول نکردی. نگاهی بهم انداخت و آروم و معصوم گفت لبخند بزن. به حدی ناراحت بودم که تکون دادن لبام برای یه لبخند ساده به شدت برام سخت شده بود. گفتم بیخیال ناصر باز تکرار کرد لبخند بزن عزیزم.. لحن صداش و حالت چهره اش یه جوری بود که ناخواسته لبخند زدم و گفتم خوبه؟ چشمکی زد و گفت عالیه....

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌*#عبرتundefinedundefined
https://ble.ir/abrat1*

۶:۳۹

عبرت🧐🕳️
#پرسش_اعضا undefined سلام من حدود هفت ساله بچه دار نشدم...یک سال ونیم بعد عروسی وقتی اقدام به بچه دار شدن کردیم خیلی استرس داشتم که نکنه مشکل داشته باشم تقریبا شش ماه اقدام کردیم بعد از آن برای رفع استرس خودم مجبور شدم به دکتر زنان برای خودم بروم و یه دکتر هم شوهر برود اول بار شوهرم رفت متوجه شدیم متاسفانه صفر هست ...نباید ای وی اف کنیم من بلافاصله ای وی اف رفتم وتمام مراحل انجام دادم دو جنین شش سلولی انتقال دادم اما لانه گزینی نکرد واین عمل موفق نبود الان که سال هفتم ازدواجم می‌باشد دوباره میخام ای وی اف کنم آن شا الله اگه امکانش هست ودکتری را در اصفهان میشناسید که مطب داشته باشه وصبورانه مراحل درمان بیمار را دنبال کند و بیمار را آگاه کند را معرفی کنید ممنون میشم میخام کارش ای وی اف باشه وتمام مراحل رایک به یک توضیح بدهد واگه کسی ای وی اف انجام داده و موفق بوده لطفا قبل وبعد ای وی اف را برای ما آگاهی ما جهت موفق بودن عمل تجربشو بگه...ممنون undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined سلام دوستان نیاز به راهنماییتون دارم من یه مدت طولانی هستش که بدنم رو میشکونم مخصوصا دستام واقعا انگشتام دارن کج میشن و هم اینکه جوشام رو مدام میترکونم اصلا خودم از این وضعیت راضی نیستم و دست خودم نیست خواهش میکنم اگر راهکاری دارید که میتونه کمکم کنه پیشنهاد کنید چون واقعا دارم با دستای خودم خودمو داغون میکنم undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined سلام ادمین عزیز لطفاً هرچه زودتر پیامم رو داخل گروه بذار من پشت کنکوری انسانی هستم امسال سال دومم هست که میخوام کنکور بدم تاالان حدودا یه چیزایی خوندم اما خیلی نه از الان به طور جدی دارم میخونم چهل روز دیگه کنکور هست هدفم دانشگاه فرهنگیان استان زاهدان هست ما خودمون جنوب استان کرمان هستیم اگه از الان به طور جدی بخونم تربیت معلم قبول میشم؟ اعضای گروه خواهش میکنم اگه کسی معلم هست یا مشاور راهنماییم کنه؛ بعدش برای تربیت معلم چه رتبه ای لازمه؟ چه کتاب هایی رو بیشتر بخونم؛ پیشاپیش از پاسخگویی شما ممنونم سلامتی آقا امام زمان یه صلوات بفرستینundefined ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌*#عبرتundefinedundefined https://ble.ir/abrat1 *
#پاسخ_اعضا undefined

سلام دوستی که ۴۰ روز دیگه کنکور دارن عزیز عربی ضریب ۳ داره یا بیشتر اون رو بخون قسمت‌های نحو یعنی گرامر ها رو بخون الان دیگه تست زدن به دادت نمیرسه ،بهترین کار اینه که یه مرور رو کلیات درسهایی که ضریب داره انجام بدی اگر بتونی تو ترجمه قوی باشی بینش وقرآن وعربی رو راحت میتونی بزنی
undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined
سلام عزیزم برای دختر خانمی که پشت کنکوری هستن پسر من دانشجو معلم رشته علوم اجتماعی هستش از کلاس دهم در کلاس های قلم چی وتست کار میکرد خدا رو شکر همون سال اول قبول شد ورودی سال نود نه هستش اگه خواستی راهنمایی بگیری میتونی شماره منو از ادمین بگیر تا پسرم راهنمایت کنه عزیزم انشالله موفق باشی
undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined
دوستی که کاشت جنین داشتن یه ۴۰ روز یک روز در میون برید روی شکمتون بادکش گرم بندازید دوست من جنین کاشت اما طبیب در حضور من گفتن این رحمش سرده ،،گفت میخوام برم کاشت جنین که گفت بری انجام بدی هم نمیمونه که همونطور هم شد ،وبعد که بادکش انجام داد دوره دوم خودش باردار شد عزیز به طبیب سنتی مراجعه کن میگه بهت رحمت سرده یا نه ضرر هم نداره نرفتی هم انجام بده بعد برو کاشت جنین انجام بده موفق باشی عزیز undefinedundefinedundefined
undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined
سلام در مورد خانمی که دکتر برای ای وی اف میخوان اصفهان دکتر احمدی و کلانتر انجام میدن
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌*#عبرتundefinedundefined
https://ble.ir/abrat1*

۷:۰۵

عبرت🧐🕳️
#دردو_دل_اعضا undefined سلام خانمی هستم 42 ساله و همسرم 44 ساله هر دو ازدواج دوممون هست من از ازدواج اولم ی پسر 25 ساله ی دختر 18 ساله دارم‌هر دو پیش پدرشون هستند و همسرم هم ی دختر 18 ساله داشت که چند سالی پیش ما بود که ازدواج کرد از ازدواج دومم هم ی دختر5 ساله دارم شغل همسرم آزاده و درآمد خوبی داره حدود هفت سال میشه که ازدواج کردیم اوایل شوهرم تو هر مناسبتی میشد برام طلا می خرید طلاهای سنگین و خوب ولی از اولش هم خانواده اش منو دوست نداشتن همیشه با نیش و کنایه با من صحبت میکردن تا اینکه بین منو خواهر شوهر و مادر شوهرم بحث پیش اومد الان دو سال میشه رفت و آمد نداریم دیگه تا اینکه چون پسرم بیکار بود و همسرم چون به کارگر نیاز داشت تو مغازه اش من از همسرم خواهش کردم که پسرم بیاد و مغازه اش کار کنه بعد دامادش شغلش سپاه هست وچون پسرم اومد پیش همسرم دامادش هم اومد پیش همسرم از حسادت زیاد خلاصه بین پسرم شوهرم اختلاف انداختن کارشون به دعوا و کتک رسید شوهرم پسرم رو بیرون کرد منم بیرون کرد و همه طلاها مو ازم گرفت الان دو سال میشه حتی تو مناسبت‌ها هم طلاها رو نداده بندازم حدود چهار ماه پیش پدرم فوت شد خانواده همسرم هیچ کدوم بهم تسلیت نگفتن ولی من برای همشون از کوچیک تا بزرگ احترام قائل بودم الان مشکل اینه رابطه پسرم و همسرم خیلی بد شده چون دختر شوهرم پیش خانواده شوهرش گفته بود که پسر من زمان مجردی نظر داشته ... #ادامه_دارد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌*#عبرتundefinedundefined https://ble.ir/abrat1 *
ولی بازم شوهر من میگه از بچه های تو یاد گرفته اینطوری شده مشکلم خیلی زیاده از طرفی شوهرم از نظر رابطه خیلی سرده اوایلش ی کم بهتر بودو همه فکرش پیش مغازه ملک خریدن و پول جمع کردنه تمام خرید خونه رو خودش انجام میده و به من ی پول جزئی میده که اونم باید کلی بهش بگم تا بده قبل عید ی خونه خرید اولش بهم زنگ زد گفت ی مقدارش رو به نامت میزنم بعد یواشکی رفت به نام خودش زد دوباره هفته پیش کنار مغازه خودش ی مغازه خرید اولش بهم زنگ زد گفت برات مغازه خریدم طلاهاتو می فروشم برات می خرم که دوباره رفت ماشین خودش رو فروخت که برای خودش بگیره خیلی اعصابم خورده دیگه نمیتونم تو این زندگی بمونم فقط به خاطر دخترم موندم اگه جدا شم دخترم چی میشه چطور این زندگی رو ادامه بدم پدر شوهرم تو دعوایی که داشتیم بهم گفت ما تو رو نمی‌خواستیم پسرمون خودش تو رو انتخاب کرده برای همونم هیچ کدوم از خانوادش بهم تسلیت نگفتن در ضمن شوهرم پیش فامیل طوری رفتار کرده همه فکر میکنن خیلی خوبه و کسی باورش نمیشه که من چقدر مشکلات دارم تو خونه شوهرم اصلا بهم توجه نمیکنه از نظر روحی خیلی داغونم چیکار کنم طلاق نگیرم خودمو چیکار کنم که نه محبتی بهم میکنه نه پولی بهم میده ولی با این همه حال من خونه شهرستان خودمو که رهن دادم پولشو بهش دادم که باهاش کار کنه خیلی حرف تو دلمه خودمم پدرو مادرم فوت شدن و خواهر برادر خوبی ندارم که حداقل از نظر روحی آروم شم دخترم گاهی وقتها میومد پیش ما میموند که دختر شوهرم خیلی اذیت می‌کرد حسادت می‌کرد که چرا اومده ولی خودش هر هفته میاد اینجا با اینکه از من نفرت داره ولی بازم میاد که منو ناراحت کنه ببخشید طولاني شد ممنون میشم راهنماییم کنید چیکار کنم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌*#عبرتundefinedundefined
https://ble.ir/abrat1*

۷:۰۹

#حرف_حساب undefined
قانون های که باعث میشن زندگی قشنگ تری داشته باشیم:قانون‌اولعصر نخواب که مجبور نشی تا صبح بیدار بمونی.قانون‌دومحتی اگه میدونین کسی جنبه شوخی رو داره، باز هم دست به تخریبش نزنید.قانون‌سومدلتنگی بهانه‌ی خوبی برای پیام دادن نیست.قانون‌چهارمرو کسی که تمام سعیش خندوندنت بود، عیب نذار و فکر نکن وظیفش بوده.قانون‌پنجمبه عقاید بقیه احترام بذار، تو مسئول کاراشون نیستی.قانون‌ششمیادت نره که یه روز خوب اومدنی نیست، ساختنیه.قانون‌هفتمهرکاری وقتی داره، وقتی آمادگی شروع کار یا وارد رابطه شدن رو نداری انجامش نده.قانون‌هشتمچون نمیتونی به دستش بیاری به این معنی نیست که غیر ممکنه. فقط به اندازه خواستت تلاش کن.قانون‌نهم با خودت مثل کسی که عاشقشی رفتار کن.قانون‌دهمخودتو برای اینکه یکی دیگرو پیدا کنی،گم‌ نکن.قانون‌یازدهم با قلبت فکر نکن.قانون‌دوازدهمیاد بگیر ، با خودت خوشحال باشی.قانون‌سیزدهمتو محدوده‌ی امنِت نمون، گاهی وقتا لازمه بیای بیرون.قانون‌چهاردهمیادتون نره انتخاب‌هاتون باید بدرد یک عمر بخوره، نه یک شب!قانون‌پانزدهم تو ذهنت راجع به اتفاقاتی که هنوز نیوفتاده خیال‌پردازی افراطی نکن. خصوصا اگه موضوعش دوست‌داشتن یه نفر باشه.قانون‌شانزدهممهم نیست الان یا ده سال دیگه اولین بوستو تجربه کنی. مهم اینه چن سال بعدش نگی کاش اولین بوسه ام با یکی دیگه بود.قانون‌هفدهم‏از هیچ‌چیزی هیچ‌وقت تعجب نکنید، چون دنیا انقدر می‌چرخه که یه روز می‌بینی دقیقا داری همون کارو انجام میدی.قانون‌هجدهموقتی خوابت نمیاد چشاتو ببند خوابت ببره. (آره همینقدر بی منطق.)قانون‌نوزدهم خودتو برای هرکسی توضیح نده، بذار خودشون بفهمنت.قانون‌بیستم فکر کردن زیاد به از دست دادن چیزی یا برعکس مطمئن بودن زیاد از داشتنش ، اونو از تو میگیره.قانون‌بیستم و یکمبعد از هر گریه ای که میکنی خودتو تو آیینه ببین.باید یادت بمونه تا چه حد چقدر قوی هستی.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌*#عبرتundefinedundefined
https://ble.ir/abrat1*‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

۷:۱۳

#حرف_اعضا undefined

خیلی وقت پیش، یه دخترخانوم 14 ساله داستان زندگیشو گفت که بدون آگاهی کافی با یه پسر صیغه خونده بودن ولی مدتی که گذشته بود اون دختر متوجه میشه که صیغه بدون اجازه پدردختر باطله و قصد توبه داشت..."من اون دخترخانوم و قضاوت کردم!"گذشت و گذشت تا خودم دقیقا تو سن چارده سالگی با یه پسر 23 ساله آشنا شدم؛ من اهل همچین رابطه هایی نبودم و خونوادم خیلی مراقبم بودن و اطلاعات کافی رو بهم داده بودن که به عنوان یه نوجوون خوب چطوری باید رفتار کنم اما اون ایام دقیقا انگار کور و کر شده بودم و چیزی حالیم نبود؛بعد مدتی با اون پسر تصمیم گرفتیم که صیغه بخونیم و محرم شیم! اون زمان داستان اون دختر 14 ساله رو یادم بود،یادم بود که میگفت پشیمون شده و میخواد توبه کنه اما به طرز عجیبی کاااملا دلیل پشیمونی و توبشو یادم رفته بود !...ما صیغه رو خوندیم و به خیال خودمون محرم شده بودیم اما بعد مدت خیلی کمی یهو از خواب بیدار شدم و دلیل پشیمونی اون خانومو به یاد آوردم...البته منم توبه کردم،رابطه رو قطع کردم ولی ضربه روحی خیییلی بدی خوردم...یکی از بزرگترین درس های زندگیم این داستان بود.این ماجرا رو به این دلیل تعریف کردم که بگم لطفا قضاوت نکنید چون بدون شک خدا یه روزی یا خودتون،یا عزیزاتونو دقیقا تو اون شرایط قرار میده؛فقط بخاطر اینکه درک کنید.به قانون کارما اعتقاد داشته باشید[:حتی واسه کوچکترین مسائل زندگی...
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌*#عبرتundefinedundefined
https://ble.ir/abrat1*

۷:۱۹

#دل_نوشت undefined
"رنج نبايد تو را غمگين كند"اين همان جايی ست كه اغلب مردم اشتباه ميكنند...
رنج قرار است تو را هوشيار تر كند, چون انسانها زمانی هوشيارتر ميشوند كه زخمی شوند، رنج نبايد بيچارگی را بيشتر كند.
رنجت را تنها تحمل نكن, رنجت را درک كن, اين فرصتی ست براى بيداری, وقتی آگاه شوی بيچارگی ات تمام ميشود...
اگر كه به جاى محبتی كه به كسی كرديد از او بی مهری ديده ايد, مأيوس نشويد, چون برگشت آن محبت را از شخص ديگری, در زمان ديگری, در رابطه با موضوع ديگری خواهيد گرفت.شک نكنيد!
اين قانون كائنات است.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌*#عبرتundefinedundefined
https://ble.ir/abrat1*

۷:۲۴

#یک_نکته_از_هزاران undefined

ای عزیز، عمر را به نادانی به آخر مرسان، بیاموز و بیاموزان. علم اگر چه دور باشد بطلب.
کم‌گوی و کم‌خور و کم‌خُفت باش. در سختی‌ها صبر پیشه گیر. بر شکسته و ریخته و گذشته افسوس مخور.
به آنچه در دست داری شادمان باش و آنچه از دستت رفت غم و دریغ مخور.
در سخن ،صواب اندیش باش. کس را به افراط مگوی و مستای از برای اندک چیزی خودت را بی قدر مکن.
اگر صلح بر مراد نرود، آماده جنگ باش. کاری که به صلح بر نیآید، دیوانگی در او بباید.
بر اندک خود قانع مباش. در مهمات ضعیف رأی و سست همت باش.
حرمت را به از مال بدان. از آموختن علم و پیشه عار مدار.
جمع مال را اقبال دان و خرج ناکردنش را ادبار.
نماز تهجد، کار پیرزنان است حج کردن، تماشای جهانست نان دادن کار جوانمردان است دلی بدست آر که کار آنست.
اگر بر روی آب روی، خسی باشی و اگر به هوا پری، مگسی باشی؛ دلی به دست آر تا کسی باشی.
خواجه عبدالله انصاری
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌*#عبرتundefinedundefined
https://ble.ir/abrat1*

۷:۴۸

#حرف_اعضا undefined

سلام در جواب خانمی که بچه شون دندون درآوردن و پاهاشون قرمز شده، بعضی بچه ها به چربی زیاد در غذا حساسیت دارن و همون باعث قرمز شدن و خارش میشه. غذاهات را کم چرب درست کن. در ضمن هر روز ببرش حموم و داخل وان یا لگن آب بریز و مقداری اسباب بازی بده دستش. تا توی وان حدود نیم ساعت بشینه. پاهاش زودتر خوب میشه
undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined
سلام درمورد خانمی که پای بچشون زخم شده وخوب نمیشه بچه اول منم همینطور بود هرکارکردم خوب نمیشد بعد یکی ازهم محله ایها خداخیرش بده گفته بود بدن بچه گرمی داره گیاهی هست اسمش سمله تره هست بپز با آبش چند روز پای بچه روبشور خوب خوب میشه انجام دادیم عالی شد فقط یک هفته این کارو کردیم حالا شما اگه این گیاه رو نمیشناسین ازکدو استفاده کنین کدو راخوب آب‌پز کنید توی آب لهش کنین بعد از شستن بچه باآب ازاین محلول به بدنش بمالید خیلی زود خوب میشه
undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined
سلام در جواب خانمی که مادر شوهر و خواهر شوهرشون در مورد ایشان و مراسم عروسیشون نظر میدن، به نظرم با سیاست رفتار کن و اصلا با اونها برخورد جدی نداشته باش. فقط در مورد کارهات اصلا به اونا چیزی نگو. این طوری راه دخالت و نظر دادن را پیدا نمیکنن. مثلا چه لزومی داره بدونن که میخوای دندونت رو روکش کنی. یه جوری برنامه ریزی کن که موقعی که دندانپزشکی میری نفهمن.
undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined
سلام درموردخانم ۴۲ساله که ازدواج دومشون عزیزم من توسنی نیستم که بخوام شماراراهنمایی کنم ولی بگم که عموی شوهرم وقتی همسرش به رحمت خدارفت زن دوم گرفت خانم با بچها نساخت وبارفت اومدشون مشکل داشت ورفت مهریه شاتمام کمال اجراگداشت ازش گرفت ولی عمو بازم زن گرفت والان زنش خیلی باسیاست رفتارمیکنه ازاول به بچهای عمواحترام میذاشت مثلاوقتی نمیمدن خونه عموزنگشون میزد ابرازنگرانی ودلتنگی میکردبچهاخیلی دوسش دارن به خاطرهمین شوهرشم بچهای اون خانم هرزگاهی دعوت میکنه وباهم همگی صمیمی هستن حتی ماشین که خرید زدبه نام خانمش وبهترین سیاست این خانم این بودکه بابچهای شوهرش خوب کتاراومدبهشون خیلی محبت میکردعموهم احترام بچهای اون رادارهویکی ازاشتباهات شمااین بوده که خواستیدپسرتون تومغازه شوهرتون کارکنه اصلاکاردرستی نبوده اینجوری حرمتهاازبین میره وبچهای شوهرتون پیش خودشون فکرمیکونن شمانظربه مال پدرشون داریدبرابچهای خودتون
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌*#عبرتundefinedundefined
https://ble.ir/abrat1*

۱۳:۴۰

#پرسش_اعضا undefined

سلام ی سوال داشتم من ی مدته طرف راست بدنم مشکل پیدا کرده مثلا موهای طرف راست سرم به سرعت سفید میشه ابرومم شروع کرده به سفید شدن، روی پوست دستمم ی لکه های خیلی کمرنگ و ریزی پیدا شده، پای سمت راستم ی حالت خواب رفتگی پیدا میکنه کف پامم که حسابی خشکه و ترک میخوره هر دو طرف بدنم درگیر این مشکلات هست اما طرف راستم شدیدتره اگه کسی تجربه ای داره راهنمایی کنه ممنون میشم

undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined

سلام من ۱۷ سالمه شوهرم ۲۷ سالش ما نسبت فامیلی داریم یعنی من میشم دختر پسر عموش ۵ ماهه که عقد کردیم خیلی اخلاق خوب و مهربونی دارن و خیلی با هم خوبیم . دیشب که امتحانام تموم شد بم گفت میام دنبالت بیا خونمون منم رفتم من وخواهرش از قبل از عقد امون هم با هم مشکل داشتم ولی خو هیچ با هم حرف نمیزدیم حتی سلام هم نمی‌کردیم به هم ولی الان که یخورده بیشتر فامیل شدیم undefined مجبوریم همصحبت بشیم حالا اختلاف سنیمون هم خیلیییه اون ۸ سال از من بزرگتره بعد امشب که رفته بودیم خونشون سره یه چیزی جلو همه بحث امون شد من هی کوتاه میومدم اون هی توهین میکرد تا یه جایی که به خانوادم توهین کرد منم حرفاشو به خودش نسبت دادم اون جلو تمام خانواده شوهرم زد تو گوشم من هیچی نگفتم فقط با اشک یه نگاه به شوهرم کردم که شوهرم اومد یکی خوابوند تو گوش خواهرش بهش گفت حق نداری زن منو بزنی حتی منم برای اولین بار بود میدیدم دست رو کسی بلند میکنه بعد من بلند شدم بدو بدو رفتم تو ماشین مادر شوهرم که خیلی مهربون و ماهه اومد دم در ازم عذرخواهی و خداحافظی کرد من تموم شب رو گریه کردم شوهرم خیلی شرمنده اس پیش من بعد امروز که بیدار شدم میبینم خواهرش پیام داده من نباید روت دست بلند میکردم ولی تو هم نباید داداشمو علیه من پر میکردی تو با نگاهت اونو علیه من پر کردی تو باعث شدی داداشم برا اولین بار بزنه تو گوشم....با اینکه من هیچیییی نگفتم .. بنظر شما هم من مقصرم؟؟ باید چیکار میکردم؟؟؟ لطفا راهنمایی ام کنید

undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined

سلام .دخترم ۲ ساله ازدواج کرده .دامادم خونه رو ساخته .از روزی که وارد خونه شده هر شب صداهایی مثل اینکه ده تا ظرف همزمان بندازی پایین .میشنون .اکثرا شبها از ترس این صدا خونه نمیرن .بعضی مواقع صداها زیادتر هم میشه .به نظرتون چی میتونه باشه .خونشون ۲ واحدی هستش .ممنون میشم کمکم کنین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌*#عبرتundefinedundefined
https://ble.ir/abrat1*

۱۳:۴۴

#دل_نوشت undefined

تا به حال آدم امن توی زندگی‌ات داشته‌ای؟از این آدم‌هایی که تلاش نمی‌کنند،جور خاصی باشند اما همه چیزشان خاص است!حرف‌زدن‌‌شان... آمدن‌شان... بودن‌شان.... رفتن‌شان!آدم‌هایی که آن‌قدر بکر و دست‌نخورده‌اند که وادارت می‌کنند تو هم مثل خودشان، وقتی کنارشان هستی، نقاب‌های مصلحتی و غیرمصلحتی را از صورتت برداری و همان‌طور باشی که خودت دوست داری... خود خودت باشی!آدم‌هایی که وقتی توی یک کافه کنارشان می‌نشینی چای را به هر چیز دیگری ترجیح می‌دهد یا توی رستوران با خیال راحت می‌توانید ارزان‌ترین غذا را سفارش بدهید یا سیب‌زمینی سرخ‌کرده‌یتان را دوتا یکی بخورید... آدم‌هایی که بلد نیستند مدام غر بزنند و هیچ‌چیز از فمنیست و سیاست‌های غلط دولت نمی‌دادند... همان‌ها که تمام هم و غم‌شان انسانیت است و اینکه مبادا خطی روی دل آدمی بیندازند...همان‌ها که ساده لباس می‌پوشند، ساده حرف می‌زنند و عکس صفحه موبایل‌شان دلت را زنده می‌کند....آدم‌هایی که مدام کتاب می‌خوانند اما بلد نیستند ادای کسی را دربیاورند و همیشه از اینکه کم‌کاری کرده‌اند،از خودشان خجالت می‌کشند!.آدم‌هایی که می‌توانی راحت کنارشان گریه کنی، بخندی، غر بزنی و آن‌قدر خودت باشی که نگران قضاوت کردن‌هایشان نباشی....راستش، آدم‌های امن، آدم‌های آن‌قدر امن، توی زندگی خانم ف خیلی هستند....آن‌قدر که روزی چند بار بابت آن‌ها خدا را شکر می‌کند اما واقعیتش را بخواهی، من دلم می‌خواهد تو امن‌ترین همه‌ی این‌ها باشی‌...آن‌قدر امن که راحت برایت بگویم این ترم بس که حواسم به عاشقی گرم بود، درس عربی‌ام را با نمره ۱۱/۷۵ قبول نشدم.آن‌قدر امن که نگران ریمل ریخته پایین چشم و سفیدی روی ناخن‌هایم نباشم.آن‌قدر که وقتی دلم از دست خودت گرفت،مستقیم توی چشم‌هایت زل بزنم و بگویم: لعنتی!حواست را به من و شعرهایم بده....لطفا کمی امن‌تر باش برایم....آن‌قدر که برنج سوخته را یواشکی و دور از چشم تو نریزم برای گنجشک‌ها...آن‌قدر که راحت بغض کنم...راحت بخندم و به جای همه این نوشته‌ها که نمی‌خوانی‌شان، راحت‌تر حرف بزنم....!کمی بیشتر از این، امن‌تر باش عزیزم!
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌*#عبرتundefinedundefined
https://ble.ir/abrat1*

۱۳:۴۸

عبرت🧐🕳️
undefined هیچی نمیگفتم و فقط سکوت کرده بودم. ناصر از اون سکوت من استفاده کرد و تندتند داشت حرفاش رو میزد. یه جورایی حق هم داشت ولی من خیلی از عمه دلگیر بودم. ناصر اونقدر حرف زد تا بالاخره گفتم باشه بابا.. بسه دیگه.. میام.. ولی اگه یه ذره به من بی احترامی کرد یا حرفی زد که من ناراحت شدم همونجا جلو من باید بهش تذکر بدی. ناصر دیگه چیزی نگفت. گفتم قبوله؟ سری تکون داد و گفت متاسفم برات. گفتم متاسف نباش، چون خودتم دقیقا از رفتار عمه خبر داری هر واکنشی ممکنه نشون بده.. با حالت اکراه گفت باشه. تمومش کن دیگه این بحث رو. منم بیشتر از اون حرف نزدم. چند دیقه بعد رسیدیم دم خونه عمه اینا. بدون هیچ حرفی خواستم از ماشین پیاده بشم که ناصر گفت کجا؟ با تعجب نگاش کرد و گفتم خودت گفتی بریم تو دیگه. گفت آره من گفتم، ولی بنظرت با این قیافه بری داخل نمیگن ارغوان اومده برای بحث و دعوا؟ گفتم من که بهت گفتم بريم لباسامو عوض کنم خودت قبول نکردی. نگاهی بهم انداخت و آروم و معصوم گفت لبخند بزن. به حدی ناراحت بودم که تکون دادن لبام برای یه لبخند ساده به شدت برام سخت شده بود. گفتم بیخیال ناصر باز تکرار کرد لبخند بزن عزیزم.. لحن صداش و حالت چهره اش یه جوری بود که ناخواسته لبخند زدم و گفتم خوبه؟ چشمکی زد و گفت عالیه.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌*#عبرتundefinedundefined https://ble.ir/abrat1 *
thumnail
هر دو از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمت خونه عمه. تا زنگ آیفون رو زدیم چند ثانيه بعد عمه جواب داد تویی ناصر جان؟ نگاهی به ناصر انداختم و گفتم مامانت میدونست ما داریم میاییم اینجا؟ شونه‌ای بالا انداخت و لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت چی بگم.. سعی کردم آرامش خودم رو حفظ کنم و چیزی به ناصر نگم. فقط برام جالب بود عمه میتونست خودش رو به اون راه بزنه و برا اینکه من متوجه نشم ناصر به عمه خبر داده پشت آیفون بگه کیه؟ ولی با شناختی که من از ذات عمه داشتم عمدا اون کار رو کرد که بگه ارغوان خیلیم نتونستی پسرم رو ازم دور کنی.. رفتیم داخل و عمه به گرمی ازمون استقبال کرد یه جوری با هر دومون حرف زد که انگار اون مدت هیچ کدورتی بینمون نبوده و همین دیروز همدیگه رو دیدیم. تا نشستیم عمه پرسید ارغوان از بابات اینا چه خبر؟.. خوبن؟ گفتم اتفاقا داریم از خونه اونا میاییم. خوبن خداروشکر. اینو که گفتم عمه با تعجب پرسید مگه اونجام رفتین؟...
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌*#عبرتundefinedundefined
https://ble.ir/abrat1*

۱۳:۵۲

عبرت🧐🕳️
undefined هر دو از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمت خونه عمه. تا زنگ آیفون رو زدیم چند ثانيه بعد عمه جواب داد تویی ناصر جان؟ نگاهی به ناصر انداختم و گفتم مامانت میدونست ما داریم میاییم اینجا؟ شونه‌ای بالا انداخت و لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت چی بگم.. سعی کردم آرامش خودم رو حفظ کنم و چیزی به ناصر نگم. فقط برام جالب بود عمه میتونست خودش رو به اون راه بزنه و برا اینکه من متوجه نشم ناصر به عمه خبر داده پشت آیفون بگه کیه؟ ولی با شناختی که من از ذات عمه داشتم عمدا اون کار رو کرد که بگه ارغوان خیلیم نتونستی پسرم رو ازم دور کنی.. رفتیم داخل و عمه به گرمی ازمون استقبال کرد یه جوری با هر دومون حرف زد که انگار اون مدت هیچ کدورتی بینمون نبوده و همین دیروز همدیگه رو دیدیم. تا نشستیم عمه پرسید ارغوان از بابات اینا چه خبر؟.. خوبن؟ گفتم اتفاقا داریم از خونه اونا میاییم. خوبن خداروشکر. اینو که گفتم عمه با تعجب پرسید مگه اونجام رفتین؟... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌*#عبرتundefinedundefined https://ble.ir/abrat1 *
thumnail
عمه با تعجب پرسید مگه اونجام رفتین؟ گفتم اتفاقا داریم از خونه اونا میاییم.. خوبن خداروشکر. اینو که گفتم عمه با تعجب پرسید مگه اونجام رفتین؟ بادی به غبغب انداختم و گفتم آره اول اونجا رفتیم. ناصر سرفه ریزی کرد و منظورش این بود ارغوان ادامه نده. بعد رو به مامانش گفت تو این مدت من و ارغوان خیلی دلتنگتون بودیم. بی معرفتا شمام که احوالی از ما نمیپرسیدین. عمه که هنوزم ناراحت بود از اینکه ما اول رفتیم خونه بابا اینا با یه حالت ناراحتی گفت همینکه دورادور ازتون خبر داشتم که سالم و سر حالین خیالم راحت بود. پریدم وسط حرفاشون و گفتم البته مادر و پسر که با همدیگه در ارتباط بودین.. فقط این وسط من از همه بی خبر بودم. ناصر اخمی کرد و گفت بیخیال ارغوان.. هرچی ناصر بحث رو عوض میکرد باز من یه چیزی میگفتم که ناصر ناراحت میشد. من خیلی دلم پر بود و حرفای بیشتری برای گفتن داشتم و نمیتونستم از همون چند تا جمله ساده هم بگذرم. کم کم ناصر و عمه منو از بحثاشون دور کردن و دو نفری از هر دری حرف میزدن منم فقط گوش میدادم و اخمام تو هم بود. عمه دید من خیلی سکوت کردم یه بشقاب پر از میوه آورد رو عسلی روبروم گذاشت و گفت بخور عزیزم بیخیال این حرفا باش. کم کم خودت میفهمی کیا برات خوب میخوان و کیا چشم دیدن خوشیات رو ندارن..


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌*#عبرتundefinedundefined
https://ble.ir/abrat1*

۸:۳۲

بازارسال شده از گسترده تبلیغاتی شتاب 🚀
thumnail
این راهکار لاغریِ جهانی به برنامه ی طبیب هم رسیدundefinedاگه اضافه وزن دارید و میخواید با روشی که سازمان بهداشت جهانی تاییدش کرده لاغر بشید این کلیپ رو تا آخر ببینیدundefined
برای سفارش با تخفیف ویژه و تکرار نشدنی این پودر جلبک روی لینک زیر کلیک کنیدundefinedundefinedundefined https://landing.saamim.com/5pMwRhttps://landing.saamim.com/5pMwR

۸:۳۳

#عاشقانه undefined
کسی چه می‌داندسال ها بعدوقتی توموهای کنار شقیقه ات سفید شده باشدو شده باشی یک کارمند منضبطکه شور جوانیش رالابه لای دفترهای اداری جا گذاشته باشدو منزنی آرام و کدبانو شده باشمکه هر پاییز تکیه بر صندلی لهستانی کهنهکه جیر جیر می‌کندجلوی بخاریبا عینک نمره بالابرای زمستان فرزندانم شال گردن آبی می بافمدر کدامین کوچه پس کوچه ی غرورکدامین فصل سکوتکدام بعد از ظهر بی حوصلگییا کدامین لحظه ی حماقت و بی پرواییدوستت دارم راو عشق را جا گذاشتیمکه نسل اندر نسلِ بعد از ما هم...تاوان فصل های سرد دلتنگی و بی عشقی را...با غروب های جمعه ی نهفته در هر روزو هر لحظه شانپس خواهند داد؟!
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌*#عبرتundefinedundefined
https://ble.ir/abrat1*

۸:۳۹

بازارسال شده از گسترده تبلیغاتی نور | NOOR 💯 تبلیغ - کانال - گسترده - نور - تبلیغات
thumnail
undefined درآمدت کمه؟؟ نگران درآمدت نباش undefined

undefinedمن احمد هستم، لیسانس گرفتم و فکر میکردم میرم سرکار،اما هیچ شغلی پیدا نکردم و رفتم سراغ کارگری...undefined

undefined خیلی از اوضاع ناراحت بودم تا اینکه دوستم کانال زیر رو بهم معرفی کرد 🪙undefined
ble.ir/join/uuvGythF2S
ble.ir/join/uuvGythF2S
الان خداروشکر روزی بین ۵۰۰ تا ۱ میلیون درآمد دارم
و دیگه برای خودم کار میکنمundefinedundefined

۸:۳۹

بازارسال شده از تبلیغات عبرت
undefined️ ‌طی اخبار پسر ۱۷ ساله ایرانی تو یه ساعت
۱۵۸ میلیون پول به کارتش واریز شده و
گفته همشو بخاطر شغلی ک تو ۱۴ روز یادگرفته به دست آوردهundefined

undefined ادعای این پسر به همراه اون شغل که ماهانه ۱۵۰ میلیون
میتونی دربیاری تو لینک زیر به مدت ۱۲ ساعت گذاشته شده :undefined
ble.ir/join/uuvGythF2S

۸:۳۹

thumnail
#داستان_زندگی undefinedundefined

اون موقع سال 73 بود که یه 30هزارتومان وام گرفته بود شوهرم. هم بخاطر اینکه اساس خونه رو توقیف کردن بودن 30 هزار تومن خرج ایاب زهاب و پارتی بازی شد تا دادگاه کلیدو داد. پاسگاه محل قفل درو باز کردن. دیگه اومد دنبالم منو از روستا آورد خونه وقتی وارد اتاق شدیم بو تعفن یخچال که از برق کشیده بودن که توش چن بسته مرغ گوشت سبزی و این چیزا بوده کل خونه بو گرفته بود ده بار این یخچالو شستیم با خواهر شوهرم تا یخچال تمیز شد خونه رو مرتب کردیم خواهر شوهرم کلی گریه کرد بخاطر اوضاع ما .این گذشت خلاصه یه دوسالی آنجا ماندیم بعداز دوسال با وام و پس انداز یه 150 هزارتومانی جمع کردیم توی همون روستا یه 200 متر زمینی گفتن 300 هزارتومان با پدر شوهرم گفتم شریک بشو گفت نمیخام شریک بشم ولی 150 قرضتون میدم بعداز دوسال 400 هزارتومان پس بدین قبول کرد شوهرم قرارداد بین خودشون نوشتن چن نفر امضا کردن ما زمینو خریدیم ولی روستا رو به پیشرفت بگو الان شهرستان بزرگی شده هنوز به 6 ماه نکشیده هی پدر شوهرم گفت پول لازمم 20 تومن بده هر وماه یه بار پولشو میخاست اون بنده خدا از خانم جوانش 8تا بچه گیرش اومده بود خودش پیر شده بود توان کارنداشت توی روستای خودمون خیلی زمین و باغ داشت همشو فروخت خرج بچه‌های زن دومش کرد دیگه از روستای خودمون اومده بود روستای که ما و خواهرشوهرم بودیم سرایدار یه باغ شده بود گذرون زندگی می‌کرد یه سال نشده بود نزدیک 100 تومان پول گرفت این ازشون کاغذ می‌گرفت خلاصه کلی مشکلات گذشت بعد یه روز اومد تا یه پسر عموشو باهاش آورد خونه گفت میخام زمینو بفروشم بدم بهش .قول داد من باهاهش معامله میکنم سر سه ماهه پول زمینو سه برابر بهتون برمیگردونه هرچن که ناراضی بودم فروخت 400 هزار بهش دادش رفت نگو پسر عموش خلاف مواد میکرده پول سه برابر که نکرد شد یه سال تا ماهی 20 هزارتومان سود حساب میکنه بهش میده یه دفه دیدی میرفت 3روز خونه نمیومد زمستان 75 بود برف سنگینی زده بود برقا قطع شده بود من توی یه خونه بزرگ دربست جدیدا گرفته بودم از خونه خواهرشوهرم دور بودم حتی نون نداشتم شوهر میومد خونه پسر عموش جای سود پول هی بهش تریاک میدادن می‌کشیدن من از ترس برق نبود تا صبح پیک‌نیک روشن میکردم وسط دوتا دخترم می‌نشستم اون وقت دزد زیاد بود بعداز سه روز که هوا آفتابی شد برفا کم شد یه پسر دختر عموم خونش آنجا بود رفتم خونشون گفتم تورا خدا منو ببرین شیراز دیگه اومدم قهر خونه برادرم. سال 75 بود ....

#ادامه_دارد
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌*#عبرتundefinedundefined
https://ble.ir/abrat1*

۸:۴۱

بازارسال شده از بنر
thumnail
شوهرم هر روز بخودش می‌رسید دوش می‌گرفت و ادکلن میزد میرفت بیرون تا دیر وقت.......

دوستم سر کار میرفت منم از سر دلتنگی و بی حوصلگی پسر ۴ سالشو می‌آوردم پیش خودم که تنها نباشم
یه روز که داشتم شام می‌پختم پسر دوستم پرسید خاله چی میپزی گفتم غذای مورد علاقه عمو علیو (شوهرم)میپزم پسر دوستم با تعجب گفت ولی مامانمو ......
ble.ir/join/NDcwMmMyNz
ble.ir/join/NDcwMmMyNz
ble.ir/join/NDcwMmMyNz

متاسفانه همه‌ی داستانهای اینجا واقعیهundefined

۸:۵۶