عکس پروفایل رمان کده🌷ر

رمان کده🌷

۷۶۰عضو
thumbnail
𓏲 ๋࣭ خیره شدم به ساعت و نور لوستر که توشه 🧂undefined ⬚ ֢

۱۱:۲۷

thumbnail
𓏲 ๋࣭ کالسکه اش اسب نداشت 🧂undefined ⬚ ֢

۱۱:۴۷

thumbnail
𓏲 ๋࣭ فقط وایبش🧂undefined ⬚ ֢

۱۱:۴۹

thumbnail
𓏲 ๋࣭ منو داداشم الان یهویی🧂undefined ⬚ ֢

۱۱:۵۲

thumbnail
𓏲 ๋࣭کیوت 🧂undefined ⬚ ֢

۱۱:۵۴

thumbnail
گیف
۰۰:۰۲
𓏲 ๋࣭ حدس بزنیم کجام خودمم نمیدونم 🧂undefined ⬚ ֢

۱۲:۰۱

thumbnail
𓏲 ๋࣭ لباس جدید خریدم 🧂undefined ⬚ ֢

۱۵:۳۶

𓏲 ๋࣭ با داییم چت میکنم 🧂undefined ⬚ ֢

۱۶:۲۰

thumbnail
تولد دوستم بود کیک بارونش کردیم

۱۴:۴۱

thumbnail
𓏲 ๋࣭ .دان کردم 🧂undefined ⬚ ֢

۳:۳۱

درود مالک جدیدم عزیزا اولین رمان یه رمان جذاب و دیدنی هست

۱۲:۲۶

#پارت1لواشک حاجیundefined
+ شالتو بکش جلو دختر
نگاهی به حاج بابا کردم که مشغول مرتب کردن پارچه ها بود
شما که سرت پایینه از کجا دیدی شالم افتاده؟؟

+ من ده تا چشم دارم ، بکش جلو اون وامونده رو

به اجبار شالمو جلوتر کشیدمو موهامو مرتب کردم ، از عقاید و افکار قدیمی بابام بیزار بودم

+ نفس عزیزم من میرم تا مغازه آقا رسول ، اگه مشتری اومد راش بنداز تا بیام

باشه

بابا از مغازه بیرون رفتو وقتی مطمعن شدم که رفته ، شالمو از سرم در آوردم و پرت کردم روی صندلی
پنکه رو روی دور 3 گزاشتم و دکمه مانتومو باز کردم ، هوا خیلی گرم شده بود و عرق کرده بودم کش موهاهو باز کردم و دستی به موهای لختم کشیدم
پاچه های شلوارمم بالا دادم تا کمی خنک تر بشمهمونطور که داشتم حال میکردم با پنکه ، پسر جوونی وارد مغازه شد
یقه پیراهنشو تا زیر گلوش بسته بود و حس میکردم همین الاناس که خفه شه
سرشو پایین انداخت و گفت :+ ببخشید حاجی نیستن؟؟
موهامو با کش بستم و گفتم: نه نیستن. امری داشتین؟؟

+ بعله پارچه میخواستم

برای کجا؟

+ برای پردمون
تک خنده ای کردم و با شیطنت گفتم : پرده خودتون؟ یا مادرتون؟

پسره که دو هزاریش جا نیوفتاده بود گفت :
+ مگه فرقیم میکنه؟؟

بعله صد در صد ، اگه برای خودتونه جنس نازک تر بدم بهتون . اگه برای مادرتونه ضخیم تر بدم

+ آهان ، برای مادرم هستش
_ برادر چرا زمینو نگاه میکنی؟؟ من اینجاما
نگاهشو از کف موزاییک های مغازه گرفت و چشم دوخت بهم اوووف لامصب عجب جیگری🤍

۱۲:۲۶

رمان کده🌷
#پارت1 لواشک حاجیundefined + شالتو بکش جلو دختر نگاهی به حاج بابا کردم که مشغول مرتب کردن پارچه ها بود شما که سرت پایینه از کجا دیدی شالم افتاده؟؟ + من ده تا چشم دارم ، بکش جلو اون وامونده رو به اجبار شالمو جلوتر کشیدمو موهامو مرتب کردم ، از عقاید و افکار قدیمی بابام بیزار بودم + نفس عزیزم من میرم تا مغازه آقا رسول ، اگه مشتری اومد راش بنداز تا بیام باشه بابا از مغازه بیرون رفتو وقتی مطمعن شدم که رفته ، شالمو از سرم در آوردم و پرت کردم روی صندلی پنکه رو روی دور 3 گزاشتم و دکمه مانتومو باز کردم ، هوا خیلی گرم شده بود و عرق کرده بودم کش موهاهو باز کردم و دستی به موهای لختم کشیدم پاچه های شلوارمم بالا دادم تا کمی خنک تر بشم همونطور که داشتم حال میکردم با پنکه ، پسر جوونی وارد مغازه شد یقه پیراهنشو تا زیر گلوش بسته بود و حس میکردم همین الاناس که خفه شه سرشو پایین انداخت و گفت : + ببخشید حاجی نیستن؟؟ موهامو با کش بستم و گفتم: نه نیستن. امری داشتین؟؟ + بعله پارچه میخواستم برای کجا؟ + برای پردمون تک خنده ای کردم و با شیطنت گفتم : پرده خودتون؟ یا مادرتون؟ پسره که دو هزاریش جا نیوفتاده بود گفت : + مگه فرقیم میکنه؟؟ بعله صد در صد ، اگه برای خودتونه جنس نازک تر بدم بهتون . اگه برای مادرتونه ضخیم تر بدم + آهان ، برای مادرم هستش _ برادر چرا زمینو نگاه میکنی؟؟ من اینجاما نگاهشو از کف موزاییک های مغازه گرفت و چشم دوخت بهم اوووف لامصب عجب جیگری 🤍
گلاش به ۳ برسه و یا آمار چنل به ۷۴۰ برسه پارت ۲ دو رو میزارم🪷

۱۲:۲۸

#پارت2لواشک حاجیundefined
با دیدن ریختو قیافم صورتش سرخ شدو استغفراللهی گفت
چیزی گفتی؟؟

+ خیر ، ببخشید فضولی نباشه ولی برای دختر حاج یوسف زشته با این تیپ بگرده

اونش دیگه به شما ربطی نداره ، پردتون چند متر باشه؟؟

+ ۳متر باشه کافیه
از پشت میز بیرون اومدم و به سمت پارچه ها رفتم
چه جنسی باشه؟؟ حریر ، کرپ ، مخمل یا ساده؟؟

با دستش عرق پیشونیشو پاک کردو گفت:
+ هرکدوم خودتون صلاح میدونین که بهتره

به نظر من حریر ببری قشنگ تره
چند لحظه صبر کن بیارم برات
چهار پایه رو برداشتم و رفتم روش . دست دراز کردم و پارچه حریر سفیدی رو از بالای قفسه ها برداشتم
کمی از پارچه رو باز کردم و نزدیک دستش بردم
دست بزن ببین جنسش خوبه؟؟

دستشو دور ترین نقطه پارچه گزاشت و بالا پایین کرد

بدون اینکه نگام کنه گفت:
+ بعله ممنون خوبه

آرتروز گردن نگیری همش سرت پایینه

+ راحتم
آخه من ناراحتم ، بابا یه نگاه حلاله راحت باش حاجی

زیر لب چیزی زمزمه کرد که نشنیدم

چیچی میگی زیر لب باخودت؟؟؟

+ ذکر میگم مبادا شیطون گولم بزنه
خنده ای کردم و مسخره وار گفتم :
_ بگو بگو

۱۲:۳۲

رمان کده🌷
#پارت2 لواشک حاجیundefined با دیدن ریختو قیافم صورتش سرخ شدو استغفراللهی گفت چیزی گفتی؟؟ + خیر ، ببخشید فضولی نباشه ولی برای دختر حاج یوسف زشته با این تیپ بگرده اونش دیگه به شما ربطی نداره ، پردتون چند متر باشه؟؟ + ۳متر باشه کافیه از پشت میز بیرون اومدم و به سمت پارچه ها رفتم چه جنسی باشه؟؟ حریر ، کرپ ، مخمل یا ساده؟؟ با دستش عرق پیشونیشو پاک کردو گفت: + هرکدوم خودتون صلاح میدونین که بهتره به نظر من حریر ببری قشنگ تره چند لحظه صبر کن بیارم برات چهار پایه رو برداشتم و رفتم روش . دست دراز کردم و پارچه حریر سفیدی رو از بالای قفسه ها برداشتم کمی از پارچه رو باز کردم و نزدیک دستش بردم دست بزن ببین جنسش خوبه؟؟ دستشو دور ترین نقطه پارچه گزاشت و بالا پایین کرد بدون اینکه نگام کنه گفت: + بعله ممنون خوبه آرتروز گردن نگیری همش سرت پایینه + راحتم آخه من ناراحتم ، بابا یه نگاه حلاله راحت باش حاجی زیر لب چیزی زمزمه کرد که نشنیدم چیچی میگی زیر لب باخودت؟؟؟ + ذکر میگم مبادا شیطون گولم بزنه خنده ای کردم و مسخره وار گفتم : _ بگو بگو
این هم از پارت ۲

۱۲:۳۲

بریم برای پارت ۳؟

۱۲:۳۲

رمان کده🌷
بریم برای پارت ۳؟
آمار ۷۵۰ پارت ۳ رو میزارم

۱۲:۳۵

بازارسال شده از دستیار کانال

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

بازارسال شده از دستیار کانال

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.