عکس پروفایل رمان لیدی تنهای مَنر

رمان لیدی تنهای مَن

۱۱۰عضو
Part6#اهورا
از حرکتش بدم اومد و محکم زدم تو دهنش.
دستشو گذاشت رو لبش و با چشمای اشکیش نگام کرد.
پوفی کشیدم.دست خودم نبود این کارم.
ترسیده بود.
اروم دستشو از رو لبش برداشتم و با دیدن خون اعصابم خراب شد.
اروم اشکاش ریختن رو صورتش و از ترس به خودش میلرزید.
اروم دستمالی برداشتم و گذاشتم رو لبش.
تشکری زیر لب کرد.
اروم پاشد ک کُت کهنه که روی زمین بود رو برداشت.
با صدای لرزون گفت:
_ا.ازتون ممنونم که منو تو خیابون ول نکردید.
سرمو تکون دادم و اون به سمت در رفت که صدام بلند شد:
+کجا داری میری جوجه؟
@alone_baby_girl

۹:۲۱

لایکا بشه 5میریم پارتای بعدی

۹:۳۰

لایکا کو؟

۱۴:۲۶

حمایت شه فردا کلی پارت داریم

۱۸:۳۰

GN🌈🥺✨

۱۸:۳۰

Part7
برگشت و نگام کرد.
_میخام برم خونم.
اوکی بود.باید میرفت خونش.ولی نه تنهایی.
+وایسا میرسونمت.
_نه نه خودم میرم.
سوئیچ رو برداشتم و دستشو کشیدم بردم تو اسناسور.
سرش پایین بود.
وقتی رسیدیم پایین بهش اشاره کردم بشینه.
اروم رفت و در جلوی ماشینو باز کرد.
@alone_baby_girl

۱۲:۰۹

Part8
آدرس خونشون رو گرفتم و دیگه چیزی بینمون رد و بدل نشد.
ولی م این دخترو میخاستم.
جلوی خونشون نگه داشتم.یه خونه تو جنوب تهران.
رفت و من آدرس خونشو یادداشت کردم.
بدستت میارم کوچولو....
#بهسا
این مرد خیلی عجیب بود.
نمیدونم چرا اینجوری باهام کرد.
ولی به هرحال نباید خودمو درگیر این چیزا کنم.
باز رسیدم به جای اولم.خونه ای پر از تنهایی.
تنهایی که خودم خواستارش بودم.
ولی الان پشیمون بودم.خیلی خیلی پشیمون.
خودم خواستم که اونا بمیرن.
نباشن تا راحت زندگی کنم.
بدون محدودیتاشون.
@alone_baby_girl

۱۵:۳۹

Part10
با یاد آوری اون روزا دوباره گریم گرفت.
خیلی دوست داشتم که تنهای زندگی کنم.
هرروز آرزوم بود وه خانوادم بمیرن.
خیلی احمقانست.
ولی واقا خدا اونارو ازم گرفت.
گرفت و من موندم تو تنهاییم.
سر کار های احمقانم همیشه خودم رو مغصر میدونم.
باید دنبال کار میگشتم.
نمیتونستم اینجوری دووم بیارم.
@alone_baby_girl

۱۸:۴۴

فردا منتظر پارت های هیجانی باشین

۱۸:۴۹

GN🌈🫂

۱۸:۴۹

حمایت نداریم؟

۱۳:۴۴

امشب پارت داریممم

۱۷:۰۵

Part11در خونرو وا کردم و رفتم تو خونه.
خونه که هیچ.
یه اتاق 20 متری بود.
خسته بودم.میخاستم بخوابم.
ولی باید دنبال کار میگشتم.هیچی پول نداشتم.
لباسای کهنمو از تنم کندم.لباسای خونگی تنم کردم.
اروم رفتم سراغ روزنامه تا آگهی های استخام رو ببینم.
یه چندتارووپیدا کردم با خوشحالی به سمت تلفن رفتم و برداشتم و شماررو گرفتم و با صدای اولین بوق این صدا تو گوشم پیچید.صدای آشنایی بود که حس کردم شنیدم:
_بله؟
+سلام برای آگهی کار مزاحم شدم........
@alone_baby_girl

۱۷:۱۲

این پیام لایک بخوره میریم برا پارت های قدرتی

۱۷:۰۱

یه نفر؟

۱۷:۰۴

او مای گاد 3 نفر😂❤️

۱۲:۵۹

بریم برای پارت

۱۳:۰۰

Part12_پشت تلفن نمیتونم شرایطو توضیح بدم،فردا به همون آدرس بیاین.
منتظر جوابم نموند و گوشیو قط کرد.
ذهنم درگیر شده بود.
خسته بودم از همه لحاظ.
دلم یکیو میخاست تا بهم کمکم کنه،به فکرم باشه.
ولی تو سن کم خانوادمو از دست دادم.
آرزوم بود که میرن،ولی وقتی مردن واقا از خودم متنفر شدم.
نباشید این آرزورو میکردم.
با یاد آوری اون روزا دوباره گریم گرفت و به گوشه خونه رفتم و شروع کردم به گریه کردن.
اشگ جلوی دیدمو تار کرد و نفسم حبس شد.
تنگی نفس داشتم،نمیتونستم درست نفص بکشم.
جلوی دیدمو سیاهی گرفت،نفسم تنگ شد و هیچی نفهمیدم..
@alone_baby_girl

۱۳:۰۴

Part13
#اهورا
_اقای تهرانی.
با شنیدن صدای منشیه لاشیم سرمو برگردوندم.
+بله؟
با ناز زبونی به لبای پروتزیش کشید و گفت:
_یه دختری زنگ زدن برای کار،گفتم فردا بیان،مشکلی که نیست؟
+خیر نیست.
_ام اهو...
نزاشتم حرفای چرت بزنه و بخاد منو به سمت خودش بکشونه،رفتم توی اسناسور و پارکینگ رو کلید کردم.
باید یه‌سری به اون دختر میزدم.
@alone_baby_girl

۱۳:۰۹

Part14سوار ماشینم شدم و به سمت خونش روندم.
بعد نیم ساعت حرکت به سرعت باد رسیدم دم خونش.
زنگ و زدم.
چیزی نشد.دوباره زنگ و زدم.
چیزی نشد.نگران شدم.
نگرانی؟اونم برای کسی که نمیشناسم؟
عجیب بود.
باید از در بالا میرفتم.
با ور رفت از دستگیره و دیوار،بالاخره رسیدم به اونور در.
به سمت در خونه رفتم و بازش کردم.
انقد راحت میشد به یه جوجه رسید؟
درو باز کردم.رفتم توی خونه.
با دیدن جسم کوچیکی کنار دیوار،هنگ کردم.
به سمتش رفتم.
@alone_baby_girl

۱۵:۵۰