۸ شهریور ۱۴۰۰
۱۹:۵۵
۱۹:۵۵
#parte.1با صدای آرایشگر به خودم اومدمارایشگر:واای ماشالله عین یه تکه ماه شدی دخترمو_ممنونمنگاهی به خودم انداختم امشب خیلی خوشگل شده بودم(اعتماد به سقف و داشته باشین)که بعد 20min امیر با دسته گل وارد شدبا دیدنم چند لحظه مات موندامیر:بهار این تویی؟_آره دیگه من بهارم....امیر:چقد خوشگلم شدی...._وا نگه خوشگل نبودمامیر:خوشگل که بودی خوشگلتر شدی؟_یعنی قبلا زشت بودم امیر؟؟؟امیر:خوشگل که بودی ولی امشب از حد معمول خوشگل شدم_میخای تا صبح تو همین آرایشگاه بمونمامیر:نه بابا.و شنلو انداخت روم و تو گوشم پچ زد:خواستنی تر از همیشه شدی؟و از آرایشگر بیرون اومدیموماشین آخرین سیستم امیر شویمامیر چند تا بوق زد_چیکار میکنی دیوونه؟امیر:میخام کل آدمای این شهر بفهمن تو مال منی....خنده رولبم نقش بستو بعد 30 min ووارد تالار شدیمو وارد شدن ما به تالار دست و کل همه فامیل بالا رفت....وقتی نشستیم رو مبل که امیر دستمو گرفت_چیکار میکنی امیرامیر:میخام با خانومم برقصم_خجالت میکشمامیر:خجالت نداره....و دستمو کشید و برد وسط تالار که با این کارش دوباره کل و کف همه بالا رفتو دستشو دور کمرم گرفت و مشغول رقصیدن شدیم.....تا آخر مجلس رقصیدیم وقتی به خونه رسیدیم امیر شنلو از روم برداشت و لبشو رو لبام گذاشت و حریص میبوسیدمدستم دور گردنش حلقه شد که با این کارم جری تر شد ومنو برد رو تخت و گذاشتنم روتخت که بلاخره نفس کم آورد و لبامو ول کرد.با دیدن گل های قرمز پر پر شده روی تخت امیرو بغل کردمو گفتم:واای امیر عاشقتم.... کاشکی میذاشتی یه عکسم بگیرم.امیر:اگه توخالی همیشه تخت برات پرگل میکنم....خندهای کردم که دستشو به سمت زیپ لباس عروسم برد و لباس عروسم از تنم با یه حرکت بیرون آورداز اینجوری بودنم جلوش حسابی خجالت کشیده بودم.امیر:خجالت نکش خانومم.و کتشو درآورد و پیرهنش و از تنش بیرون آورد وشروع کرد به مک زدن تو گردنم انقد گردنمو مک زد که مطمئن بودم گردنم کبود میشه....._امیر گردنمو کبود کردی؟ امیر:چه بهتر از این به بهد همه میفهمن که از این به بعد مال امیر زندی.... و شروع کرد به........ با دیدن لکه خونی روی تختی زیر شکمم درد گرفت پس من امشب دیگه دختر نبودم زن بودم......... امیر منو تو آغوشش فرو برد تو گوشم پچ زد. امشب دیگه خانومم شدی و پتو رو روی خودمون کشیدومنم سرمو به سینه ها مردونه اش چسبوندم و چشامو بستم
۲۰:۲۲
۱۰ شهریور ۱۴۰۰
#parte.2چشامو آروم باز کردم....اولین چیزی که دیدنم این بود تو بغل امیر بودم.تکونی خوردم که امیر چشاشو باز کرد وامیر :صبح بخیر 🎡 🕰️_صبح تو هم بخیر 💝 💘 🏳⚧و امیر پاشد تیشرت سفید با شلوار چسبیدن مشکیشو پوشید و منم تاپ سفید با شلوارک مشکیمو به تنم کردم که گوشی امیر زنگ خورد #از.زبان.امیر گوشیم زنگ خورد..... با دیدن اسم مهران اخمی غلیظی رو ابروهام نشست رفتم تو تراس و تماسو وصل کردم _ها چیه.....؟ مهران:الو سلام تازه داماد بی ادب به خانوم کوچولوت بهار گفتی که اینقد بی ادبی _بیشرف اسم ناموس منو به زبونت نیار؟مهران:فعلا کاری با بهار نداریم ولی اگه باهام همکاری نکنی کاری میکنم که یه شب عشقتو زیر یکی از ما........... نذاشتم حرفشو ادامه بده غریدم:عوضی اینقد زر نزن مهران:همکاری میکنی یا نه؟ _پدسگ باید فکرامو بکنم مهران'پس زود فکراتو بکن و تلفونو قطع کرد که دستی رو شقیقه باد کردم اومد #از.زبان.بهار با صدای داد بیداد امیر تو تراس رفتم آخرین جمله ای که شنیدن این بود پدسگ بذار فکرامو بکنم با کی بود؟ که انقد عصبانی بود... از عصبانیت رگ روی گردنش باد کرده بود صورتش قرمز شده بود دستمو رو رگش گذاشتم که به سمتم برگشت #از.زبان.امیر به سمتش برگشتم با دیدن بهار نا خودآگاه تو یه حرکت ناگهانی پرتش کردم که اومد تو بغلم این دختر با دل من چیکار کرده بود که اگه ¹روز ازش دور بودم دیگه زندگی برام معنایی نداشت.
۴:۲۹
#parte.3بهار:اییی امیر خفه شدماز بغلم جداش نکردم فقط حلقه دستمو از دور کمرش فشارد کمتر کردم موهاشو پشت گوش انداختم _قربون خانومم برم که انقد تو بغلم اینجوری ساکته بهار:امیر...امیر.... امیر _جان..... بهار:آمیر گشنمه بریم یه صبحونه بخوریم _قربون خانوم خجالتیم بشم بهار:من صبحانه میخام و از بغلم جدا شد و رفتیم سر میز صبحونه که صدای پیامک گوشیم بلند شد. #از.زبان.راوی صدای پیامک گوشی امیر بلند شد مهران به امیر پیام داده بود که. ~🦋♡متن پیام مهران به امیر~🦋♡مهران:فکراتو کردی؟ امیر با دیدن پیام مهران دوباره اخم کرد عصبانی و سریع شروع کرد به تایپ کردن امیر:تا شب فکرامو میکنم و بهت میگم(پیام امیر به مهران) عصبانی گوشیشو انداخت رو میز بهار با دیدن این حجم از عصبانیت امیر نگران شد از جاش بلند شد وبه سمت امیر رفت. بهار:امیر... امیر امیر امیر نگاهشون به سمت بهار چرخوند بهار:حالت خوبه امیر؟ چت شده؟ اصن این کیه که وقتی بهت یه pm میده یا بهت زنگ میزنه اینجوری تو بهم میریزی؟ اگه چیزی هست بهم بگو من زنتم. امیر لیوان آب پرتقالی رو برداشت و یه نفس سر کشید وسعی داشت عصبانیتش سر بهار خالی نکنه امیر:هیچی نیس یه ذره فکرم درگیره تو خودتو اذیت نکن باشه؟ بهار از این جواب امیر لبخندی روی لب صورتی رنگش نشست و گفت:چشم..... و نشست سذگر جاش و صبحونه شونو خوردند
۴:۲۹
#parte.4
۴:۲۹
#parte.1
۴:۲۹
۱۱ شهریور ۱۴۰۰
#parte.5.تا شب امیر فک کرد اما دیگه دوس نداشت. به همون امیری برگرده که بی رحم بود دوس نداشت به امیری برگرده که به جز خودش به هیشکی فک نمیکرد.. که گوشیم امیر زنگ خورد امیر بادیدن اسم mehran🔗اخمی رو صورتش نشست تماس وصل کرد مهران:الو سلام امیر امیر:سلام مهران مهران:فکراتو کردی؟ امیر :آره راستش دیگه نمیخام با شماها همکاری داشته باشم مهران:پس خونه خودت و اون خانوم کوچولو دست خودتو مهران مجال حرف زدن به امیرو نداد و تلفون روش قطع کرد امیر از این حرف مهران خیلی عصبی بود گوشیشو پرت کرد که خورد به دیوار اتاق و خورد شد بهار با شنیدن این صدا با سراسیمه وارد اتاق امیر شد بهار:آمیر.... امیر:بعله بهار:این چه صدایی بود که چشمای پرا از نگران بهار به گوشی شکست خورده امیر افتاد به سمت گوشی شکسته امیر رفت و تکه های خردشده گوشی امیرو تو دستاش گرفت و به سمت امیر رفت و با نگرانی از امیر پرسید:امیر چیشده؟ مشکلی پیش اومده؟ بخدا دارم از نگرانی میمرم امیر باشنیدن صدای مردن از زبان بهار به سمت بهار رفت و چسبوندمش به دیوار وبهادر و بین دیوار و خودش محاصره کرد وغرید:بهار دیگه هیچوقت و او هیچ شرایطی حرف از مردن نزن وگرنه من میدونم و تو فهمیدی امیر کلمه آخرشو با داد وفت که بهار از صدای داداش اشک تو چشای بهار جمع شد امیر بهارو توبغلش گرفت و گفت:بغض نکن لامصب بهار:امیر چت شده حال تو خوب نیس
۴:۳۴