رفقای ولایی و امیرالمومنینی!
وقتی خدا و رسولش غدیر رو مهمترین رویداد عالم و افضل اعیاد معرفی می کنند و برای هیچ واقعه ای اینقدر توصیه به سنگ تموم و وقت گذاشتن ندارند، ما با کدوم اولویت سایر فعالیتهای فرهنگی و شخصیمون رو مقدم می کنیم؟آیا خوندیم روایات و توصیه ها رو؟آیا می دونیم کار برای علی و معرفی علی (ع) جبران کننده همه کارهای کرده و نکرده مونه؟آیا می دونیم که اگر غدیر حقش ادا می شد و بشه، دیگه نیازی به خیلی از دست و پا زدنها نیست و میشه آنچه که باید بشه؟اردوی جهادی و تشکیلاتی و سیاسی و اجتماعی و ... قراره جای کار برای غدیر رو بگیره؟مگه ما چه مغناطیسی از این قوی تر و عالم گیرتر داریم که قلوب ایرانیها بخواد باهاش مجتمع بشه و جلا پیدا کنه؟کاش ملتفت بودیم چه ظرفیتی اینجا نهفته است...
وقتی خدا و رسولش غدیر رو مهمترین رویداد عالم و افضل اعیاد معرفی می کنند و برای هیچ واقعه ای اینقدر توصیه به سنگ تموم و وقت گذاشتن ندارند، ما با کدوم اولویت سایر فعالیتهای فرهنگی و شخصیمون رو مقدم می کنیم؟آیا خوندیم روایات و توصیه ها رو؟آیا می دونیم کار برای علی و معرفی علی (ع) جبران کننده همه کارهای کرده و نکرده مونه؟آیا می دونیم که اگر غدیر حقش ادا می شد و بشه، دیگه نیازی به خیلی از دست و پا زدنها نیست و میشه آنچه که باید بشه؟اردوی جهادی و تشکیلاتی و سیاسی و اجتماعی و ... قراره جای کار برای غدیر رو بگیره؟مگه ما چه مغناطیسی از این قوی تر و عالم گیرتر داریم که قلوب ایرانیها بخواد باهاش مجتمع بشه و جلا پیدا کنه؟کاش ملتفت بودیم چه ظرفیتی اینجا نهفته است...
۹:۳۶
تحرک طیف محاسبه گر!
پیشتر گفته بودم که جامعه امروز ایران دیگر اکثریتی ندارد. آرایشی است از اقلیتهای فکری و فرهنگی با هویت اجتماعی تفکیک شده و مشخص که در بزنگاههایی به دلیل یافتن انگیزه ها و دالهای گفتمانی مشترک، تصمیم مشترک می گیرند.
در کارزارهای انتخاباتی نیز نامزدی موفق است که بتواند روی این دالهای گفتمانی مشترک سوار شود.
تحرک درخورتوجه این روزها متعلق به یک اقلیت حدود 15 درصدی است که بهترین اسمی که توانستم برایشان انتخاب کنم این است: محاسبه گر!این طیف دالهای هویتی مشترکی دارند:1-تحصیلکرده اند و متعلق به دهک 9و10 جامعه2-به فرهنگ تمدن غرب متمایلند و نسبت به سایر طیفهای اجتماعی از آن متأثرتر3-از جمهوری اسلامی دل خوشی ندارند و گمان هم می کنند زوالش نزدیک است ولی نسبت به سیستم دچار کینه روحی نشده اند. (5درصد طیف برانداز را باید از این طیف جدا کرد)
این طیف غالبا یک رویه مشخص در کنشهای انتخاباتی دارند. اگر احساس کنند گزینه مدنظرشان (ولو گزینه حداقلی مطلوب) شانس رأی آوری ندارد، انتخابات را تحریم می کنند ولی در حالت برعکس اتفاقا تکاپوی انتخاباتی قدرتمندی از خود بروز می دهند. هرچند هیچ وقت اقرار نکنند و حتی گاها کتمان کنند و 88 راه بیندازند، اما در مقام عمل کاملا به سلامت سیستم در امانتداری صندوقهای رأی واقفند و کنشهایشان را بر اساس آن شکل می دهند. (رجوع شود به کارزار انتخاباتی سال 92 و رأی آوری کاندید مورد نظر این طیف با کمتر از 1درصد اختلاف)
این طیف مهماند! به دلیل مرجعیت فکریای که در میان اطرافیان خود با داشتن جایگاه تحصیلی و اجتماعی، یافته اند. اصلاح طلبان نیز به خوبی این را می دانند و همیشه روی دالهای گفتمانی و انگیزه های این طیف سرمایه گذاری می کنند.شعارهایی نظیر تخصص محوری و داشتن تعامل سازنده با غرب (که هر دو از مطلوبیتهای این طیفند)، اگر به شیوه مناسب و باورپذیر با شعار صداقت و پاکدستی (که حلقه واسط میان این طیف و طیفهای سنتیتر است) ترکیب و روی کاندید مورد نظر سوار شوند، می تواند به سایر بدنه های اجتماعی سرایت کند و نتیجه این کارزار سیاسی را به نفع این جریان تغییر دهد.
باید صبر کرد و دید آیا جریان اصولگرا با گزینه های متکثر خود، توان بازسازی دالهای گفتمانی باورپذیر متقابلی برای متأثر کردن طیفهای مردد دارد یا خیر. طیفهایی که همیشه تعیین کننده سرنوشت انتخاباتها بوده اند.
پیشتر گفته بودم که جامعه امروز ایران دیگر اکثریتی ندارد. آرایشی است از اقلیتهای فکری و فرهنگی با هویت اجتماعی تفکیک شده و مشخص که در بزنگاههایی به دلیل یافتن انگیزه ها و دالهای گفتمانی مشترک، تصمیم مشترک می گیرند.
در کارزارهای انتخاباتی نیز نامزدی موفق است که بتواند روی این دالهای گفتمانی مشترک سوار شود.
تحرک درخورتوجه این روزها متعلق به یک اقلیت حدود 15 درصدی است که بهترین اسمی که توانستم برایشان انتخاب کنم این است: محاسبه گر!این طیف دالهای هویتی مشترکی دارند:1-تحصیلکرده اند و متعلق به دهک 9و10 جامعه2-به فرهنگ تمدن غرب متمایلند و نسبت به سایر طیفهای اجتماعی از آن متأثرتر3-از جمهوری اسلامی دل خوشی ندارند و گمان هم می کنند زوالش نزدیک است ولی نسبت به سیستم دچار کینه روحی نشده اند. (5درصد طیف برانداز را باید از این طیف جدا کرد)
این طیف غالبا یک رویه مشخص در کنشهای انتخاباتی دارند. اگر احساس کنند گزینه مدنظرشان (ولو گزینه حداقلی مطلوب) شانس رأی آوری ندارد، انتخابات را تحریم می کنند ولی در حالت برعکس اتفاقا تکاپوی انتخاباتی قدرتمندی از خود بروز می دهند. هرچند هیچ وقت اقرار نکنند و حتی گاها کتمان کنند و 88 راه بیندازند، اما در مقام عمل کاملا به سلامت سیستم در امانتداری صندوقهای رأی واقفند و کنشهایشان را بر اساس آن شکل می دهند. (رجوع شود به کارزار انتخاباتی سال 92 و رأی آوری کاندید مورد نظر این طیف با کمتر از 1درصد اختلاف)
این طیف مهماند! به دلیل مرجعیت فکریای که در میان اطرافیان خود با داشتن جایگاه تحصیلی و اجتماعی، یافته اند. اصلاح طلبان نیز به خوبی این را می دانند و همیشه روی دالهای گفتمانی و انگیزه های این طیف سرمایه گذاری می کنند.شعارهایی نظیر تخصص محوری و داشتن تعامل سازنده با غرب (که هر دو از مطلوبیتهای این طیفند)، اگر به شیوه مناسب و باورپذیر با شعار صداقت و پاکدستی (که حلقه واسط میان این طیف و طیفهای سنتیتر است) ترکیب و روی کاندید مورد نظر سوار شوند، می تواند به سایر بدنه های اجتماعی سرایت کند و نتیجه این کارزار سیاسی را به نفع این جریان تغییر دهد.
باید صبر کرد و دید آیا جریان اصولگرا با گزینه های متکثر خود، توان بازسازی دالهای گفتمانی باورپذیر متقابلی برای متأثر کردن طیفهای مردد دارد یا خیر. طیفهایی که همیشه تعیین کننده سرنوشت انتخاباتها بوده اند.
۱۵:۳۷
خانواده ای چهار نفره به علت اتصال برق خونشون کاملا سوختهو هر چهار نفر دچار سوختگی شدنپدر خانواده به علت اینکه تلاش کرده اعضای خونواده رو نجات بدهخودش از ناحیه ی شکم و عضلات داخلی دچار سوختگی شدید شده
برای تعمیر منزل ( مستاجر هستند)، تهیه ی لوازم ابتدایی زندگی و تامین هزینه های درمان نیاز به کمک دارندهر کس در این ایام عزیز به عشق مولا میخواد گره گشای این خانواده باشه بسم الله:6393461030613489ایمان مشایخی
لوازم ضروری خانواده: پنکه یا کولر، پخچال، گاز، فرش، پتو، بالشت، ظرف و ظروف و یا هر چیز مورد نیاز یک خانوادهچرخ خیاطی ( برای مادر خانواده که بتونه کسب درآمد کنه )میکسر، آبمیوه گیری، مخلوط کن، آسیاب ( برای تامین غذای پدر که بسیار شدید دچار سوختگی شده )
برای تعمیر منزل ( مستاجر هستند)، تهیه ی لوازم ابتدایی زندگی و تامین هزینه های درمان نیاز به کمک دارندهر کس در این ایام عزیز به عشق مولا میخواد گره گشای این خانواده باشه بسم الله:6393461030613489ایمان مشایخی
لوازم ضروری خانواده: پنکه یا کولر، پخچال، گاز، فرش، پتو، بالشت، ظرف و ظروف و یا هر چیز مورد نیاز یک خانوادهچرخ خیاطی ( برای مادر خانواده که بتونه کسب درآمد کنه )میکسر، آبمیوه گیری، مخلوط کن، آسیاب ( برای تامین غذای پدر که بسیار شدید دچار سوختگی شده )
۰:۵۵
تو این بلبشویی که هر کس میخواد نظر خودش رو راجع به انتخابات (اعم از رأی دادن یا ندادن یا به کی رأی دادن) به خورد بقیه بدهمن یه ملاک تو ذهنم دارم: چه کنیم که فردا بتونیم سرمون رو جلوی کسانی که برای سربلندی مملکتمون جون دادن، بلند کنیم.خودم هنوز مرددم و دوست دارم بگم و بشنومهر کس دوست داشت راجع بهش حرف بزنیم بیاد پی وی :)@bacheyatim
۷:۳۵
۱۱:۵۷
(نقل ازکتاب خاطرات دکتر پاپلی یزدی - جغرافیدان برجسته کشور ) :
پیرمرد بعد از رأی آوردن میتران مثل اینکه جوانی را از دست داده باشد، بخاطر شکست حزبش گریه میکرد. میگفت منافع ملی ما در خطر است. او میگفت در ظرف چند ماه سرمایهها از فرانسه فرار خواهند کرد. سرمایه دارها سرمایههایشان را از کشور خارج میکنند و اقتصاد فرانسه مختل میشود. من 35 سال داشتم و او 85 سال. سال 1361 بود ومن خود نگران وضعیت کشور. صحبت را عوض کردم و حال بچهها و نوههایش را پرسیدم. از 6 بچهاش هیچکدام درپاریس نبودند. چند نوهاش در پاریس بودند که گاه گاه به پدربزرگ سری میزدند.چند ماهی گذشت و فرانسوا میتران در کاخ الیزه بود. عراق به ایران حمله کرده بود. یکی از نتایج این جنگ گرانی قیمت نفت بود. نفت از بشکهای 7-6 دلار به بیش از 30 دلار رسیده بود. فرانسوا میتران در تلویزیون ظاهر شد. رییس جمهور با مردم صحبت کرد. گفت به علت گرانی نفت، فرانسه با مشکلات اقتصادی روبرو خواهد شد. او پیشنهاد داد و گفت من نه دستور میدهم و نه بخشنامه میکنم، فقط پیشنهاد میدهم. پیشنهادش چه بود. قانون در فرانسه میگفت که درجه حرارت ساختمانها در زمستان 21 درجه باشد. میتران گفت اگر به جای 21 درجه، شوفاژها را روی 18 درجه تنظیم کنید، حدود 3 میلیارد فرانک صرفهجویی انرژی خواهیم داشت.چند روز بعد رفتم خبری از موسیو دسپاکس بگیرم. زمستان بود و سرما. موسیو در آپارتمانش را باز کرد. دیدم پالتویی پوشیده و کلاهی بر سر گذاشته است. من داخل آپارتمان موسیو دسپاکس شدم . هوا سرد بود، پرسیدم پس چرا اینقدر لباس پوشیدهاید و کلاه به سر دارید؟گفت رییس جمهور چند روز پیش پیشنهاد داد که درجه حرارت را از 21 به 18 کاهش دهیم. گفتم شما که با فرانسوا میتران مخالف بودید، از پیروزی او ناراحت شدید، آنقدر ناراحت شدید که گریه کردید. گفت موسیو پاپلی از وقتی او رییس جمهور شد، او رییس جمهور همه فرانسه و همه ملت فرانسه است. من از نظر حزبی با او مخالفم ولی او ربیس جمهور من است. من حرف او را بعنوان یک رییس جمهور قبول دارم. ما برای منافع ملی فرانسه همه باید با او همکاری کنیم. همه حزب ماهم با او همکاری دارند. البته ما درمجالس با حزب سوسیالیست مخالفت میکنیم ولی هر کجا پای منافع ملی باشد همه یکی هستیم. در کارهای روزمره هم او رییس جمهور است.من درگوشهای ازاتاق موسیو دسپاکس نشسته بودم، در فکر بودم و سردم شده بود، دیدم که دماسنج آپارتمان درست بالای سر شوفاژ است، شوفاژ آن طرف اتاق بود. گفتم موسیو دسپاکس، دماسنج بالای شوفاژ است، وقتی درجه حرارت بالای شوفاژ، 18 درجه باشد این گوشه اتاق حتماً 15 درجه است. من گفتم باید جای دماسنج را عوض کنید. لااقل آن را به دیوار وسط اتاق بگذارید.موسیو دسپاکس فکری کرد و گفت، من که خود را گول نمیزنم، پارسال هم دماسنج همان جا بالای سر شوفاژ بود. من پارسال اتاق را با همین دماسنج 21 درجه تنظیم کردم و امسال با حرف رییس جمهور با 18 درجه. جای دماسنج را هم عوض نمیکنم.من در حیرت بودم، مردی 85 سالهای که 1.200.000 فرانک برای شکست فرانسوا میتران داده بود، حالا خود را در پالتو پیچیده بود تا حرف همین فرانسوا میتران را به عنوان رییس جمهور عملی کند. مردی که ماهیانه دهها هزار فرانک در مزرعه وسهام درآمد داشت، میخواست ماهیانه 60 فرانک درفاکتور شوفاژخانه صرفهجویی کند تا منافع ملیش حفظ شود.شاید من بهترین درس دکترایم را در پاریس در اتاق موسیو دسپاکس گرفتم نه از دانشگاه سوربن!رییس جمهورمنتخب ولو ازحزب مخالف، رییس جمهور همه ملت و کشور است.
پیرمرد بعد از رأی آوردن میتران مثل اینکه جوانی را از دست داده باشد، بخاطر شکست حزبش گریه میکرد. میگفت منافع ملی ما در خطر است. او میگفت در ظرف چند ماه سرمایهها از فرانسه فرار خواهند کرد. سرمایه دارها سرمایههایشان را از کشور خارج میکنند و اقتصاد فرانسه مختل میشود. من 35 سال داشتم و او 85 سال. سال 1361 بود ومن خود نگران وضعیت کشور. صحبت را عوض کردم و حال بچهها و نوههایش را پرسیدم. از 6 بچهاش هیچکدام درپاریس نبودند. چند نوهاش در پاریس بودند که گاه گاه به پدربزرگ سری میزدند.چند ماهی گذشت و فرانسوا میتران در کاخ الیزه بود. عراق به ایران حمله کرده بود. یکی از نتایج این جنگ گرانی قیمت نفت بود. نفت از بشکهای 7-6 دلار به بیش از 30 دلار رسیده بود. فرانسوا میتران در تلویزیون ظاهر شد. رییس جمهور با مردم صحبت کرد. گفت به علت گرانی نفت، فرانسه با مشکلات اقتصادی روبرو خواهد شد. او پیشنهاد داد و گفت من نه دستور میدهم و نه بخشنامه میکنم، فقط پیشنهاد میدهم. پیشنهادش چه بود. قانون در فرانسه میگفت که درجه حرارت ساختمانها در زمستان 21 درجه باشد. میتران گفت اگر به جای 21 درجه، شوفاژها را روی 18 درجه تنظیم کنید، حدود 3 میلیارد فرانک صرفهجویی انرژی خواهیم داشت.چند روز بعد رفتم خبری از موسیو دسپاکس بگیرم. زمستان بود و سرما. موسیو در آپارتمانش را باز کرد. دیدم پالتویی پوشیده و کلاهی بر سر گذاشته است. من داخل آپارتمان موسیو دسپاکس شدم . هوا سرد بود، پرسیدم پس چرا اینقدر لباس پوشیدهاید و کلاه به سر دارید؟گفت رییس جمهور چند روز پیش پیشنهاد داد که درجه حرارت را از 21 به 18 کاهش دهیم. گفتم شما که با فرانسوا میتران مخالف بودید، از پیروزی او ناراحت شدید، آنقدر ناراحت شدید که گریه کردید. گفت موسیو پاپلی از وقتی او رییس جمهور شد، او رییس جمهور همه فرانسه و همه ملت فرانسه است. من از نظر حزبی با او مخالفم ولی او ربیس جمهور من است. من حرف او را بعنوان یک رییس جمهور قبول دارم. ما برای منافع ملی فرانسه همه باید با او همکاری کنیم. همه حزب ماهم با او همکاری دارند. البته ما درمجالس با حزب سوسیالیست مخالفت میکنیم ولی هر کجا پای منافع ملی باشد همه یکی هستیم. در کارهای روزمره هم او رییس جمهور است.من درگوشهای ازاتاق موسیو دسپاکس نشسته بودم، در فکر بودم و سردم شده بود، دیدم که دماسنج آپارتمان درست بالای سر شوفاژ است، شوفاژ آن طرف اتاق بود. گفتم موسیو دسپاکس، دماسنج بالای شوفاژ است، وقتی درجه حرارت بالای شوفاژ، 18 درجه باشد این گوشه اتاق حتماً 15 درجه است. من گفتم باید جای دماسنج را عوض کنید. لااقل آن را به دیوار وسط اتاق بگذارید.موسیو دسپاکس فکری کرد و گفت، من که خود را گول نمیزنم، پارسال هم دماسنج همان جا بالای سر شوفاژ بود. من پارسال اتاق را با همین دماسنج 21 درجه تنظیم کردم و امسال با حرف رییس جمهور با 18 درجه. جای دماسنج را هم عوض نمیکنم.من در حیرت بودم، مردی 85 سالهای که 1.200.000 فرانک برای شکست فرانسوا میتران داده بود، حالا خود را در پالتو پیچیده بود تا حرف همین فرانسوا میتران را به عنوان رییس جمهور عملی کند. مردی که ماهیانه دهها هزار فرانک در مزرعه وسهام درآمد داشت، میخواست ماهیانه 60 فرانک درفاکتور شوفاژخانه صرفهجویی کند تا منافع ملیش حفظ شود.شاید من بهترین درس دکترایم را در پاریس در اتاق موسیو دسپاکس گرفتم نه از دانشگاه سوربن!رییس جمهورمنتخب ولو ازحزب مخالف، رییس جمهور همه ملت و کشور است.
۷:۰۷
۱۹:۴۰
۱۴:۲۹
۲۲:۳۷
۸:۵۱
وارث کربلا فرمود: اَلْقَتْلُ لَنا عادَةٌ وَ كَرامَتُنَا الشَّهادَةُ.
اینجا به یادگار بماند.
برای تمام کسانی که خیال می کنند این جنایت ها و این شهادتها، اسرائیل را از این منجلاب نجات خواهد داد.
اسرائیل به فضل الهی و به برکت این خونها بهار ۱۴۱۹ را نخواهد دید.
اینجا به یادگار بماند.
برای تمام کسانی که خیال می کنند این جنایت ها و این شهادتها، اسرائیل را از این منجلاب نجات خواهد داد.
اسرائیل به فضل الهی و به برکت این خونها بهار ۱۴۱۹ را نخواهد دید.
۱۲:۲۴
۶:۴۹
دوی امدادی یادتان هست؟ که چوب را میدهند به نفر بعد و نوبتشان تمام میشود.
تکه چوبی که یحیی به سمت پهپاد پرتاب کرد؛ به سمت همهی بینندگان آن فیلم تا قیامت انداخته شد... بلکه بگیرند و راه شرف و غیرت را ادامه دهند.
سنوار یک اسطوره کامل بود.
سنوار عملاً اسدالله لاجوردی غزه بود.
تمام منافذ اسرائیل را بست؛ و غزه را برای نفوذیها چنان ناامن کرد که خودش یکسال تمام لو نرفت و آخر سر هم تصادفی او را زدند.
تمام سرویسهای اطلاعاتی دنیا را مبهوت کرد.
سنوار دههها بعد شناخته خواهد شد.
تکه چوبی که یحیی به سمت پهپاد پرتاب کرد؛ به سمت همهی بینندگان آن فیلم تا قیامت انداخته شد... بلکه بگیرند و راه شرف و غیرت را ادامه دهند.
سنوار یک اسطوره کامل بود.
سنوار عملاً اسدالله لاجوردی غزه بود.
تمام منافذ اسرائیل را بست؛ و غزه را برای نفوذیها چنان ناامن کرد که خودش یکسال تمام لو نرفت و آخر سر هم تصادفی او را زدند.
تمام سرویسهای اطلاعاتی دنیا را مبهوت کرد.
سنوار دههها بعد شناخته خواهد شد.
۵:۰۶
انسانها هرچه در کوچکها و بزرگها و ریز و درشت زندگی اقرار به حق میکنند، اقرار به خطا میکنند، اقرار به عصیان و جهل میکنند، اگرچه به حق نمیرسند، امّا از حق محروم نمیشوند؛ چون اقرار دارند...
این آدم به حق نرسیده، امّا از حق جا نمیماند. حق این را رها نمیکند؛ چون اقرار کرد. انسان با اقرار به مقام استحقاق عفو میرسد.
#بیان_بزرگان
این آدم به حق نرسیده، امّا از حق جا نمیماند. حق این را رها نمیکند؛ چون اقرار کرد. انسان با اقرار به مقام استحقاق عفو میرسد.
#بیان_بزرگان
۵:۵۸
حلقهی میانی رسانه
هر از چند گاهی با سوژهای و فتنهای و شهادتی، ناله و جوّ «ای داد بیداد! ما رسانه را باختهایم و جهاد تبیین را زمین گذاشتهایم!» بلند میشود.امت حزب الله هم شوری میگیرد و سینهای میزند و موجی بلند میشود و فرو مینشیند.
امروز رسانهی امت حزب الله بیش از گذشته بلاتکلیف است.بعد از ۸۸ که فهمید رسانهی اجتماعی چقدر مهم است، ورودش را کرد، گردانهای مردمی و حاکمیتی اش را تشکیل داد، پویشها و چالشهایش را برگزار کرد، آنچه از محتوا بلد بود را روی دایره ریخت و الان دیگر نمیداند چه کار بیشتر و موثرتری برای فعال کردن بدنه مردمی اش میتواند پیش ببرد.
هل دادن و به میدان فرستادن بدنه مردمیای که فهمی از مخاطب و لسان قوم و ذائقه مخاطب ندارند و از بالا هم راهبرد موثری دستشان داده نشده، جز سرخورده کردنشان سودی ندارد!
بچه مسجدی فعال رسانه دو وظیفه در دو لایه دارد:1- برای بدنهی دغدغه مند، یک بستر کوچک بسازد که همانجا یاد بگیرند برای مخاطبهای عینی و ملموس، محتوای اثربخش بسازند. (آموزش حین عمل در یک بستر کوچک با زیست مشترک، مثل هم مسجدی ها، هم محلی ها، همکلاسی ها...)2-ارتباطش را با منبع حکمت و معارف اهل بیت بالا ببرد. (ساده ترین راه، طلب کردن و به میدان کشاندن فضلایی است که هرچند فعال رسانه نباشند، اما دید فقاهتی مبتنی بر زمانهی بالایی دارند) چرا که در پیچیدگیهای فعلی، میدان رسانه شدیدا نیاز به ترمیم راهبرد و غنای محتوایی دارد.
فعالان رسانه باید حلقهی میانی این دو لایه شوند.
#بچه_یتیمشما هم بفرستید: @ertebaati
هر از چند گاهی با سوژهای و فتنهای و شهادتی، ناله و جوّ «ای داد بیداد! ما رسانه را باختهایم و جهاد تبیین را زمین گذاشتهایم!» بلند میشود.امت حزب الله هم شوری میگیرد و سینهای میزند و موجی بلند میشود و فرو مینشیند.
امروز رسانهی امت حزب الله بیش از گذشته بلاتکلیف است.بعد از ۸۸ که فهمید رسانهی اجتماعی چقدر مهم است، ورودش را کرد، گردانهای مردمی و حاکمیتی اش را تشکیل داد، پویشها و چالشهایش را برگزار کرد، آنچه از محتوا بلد بود را روی دایره ریخت و الان دیگر نمیداند چه کار بیشتر و موثرتری برای فعال کردن بدنه مردمی اش میتواند پیش ببرد.
هل دادن و به میدان فرستادن بدنه مردمیای که فهمی از مخاطب و لسان قوم و ذائقه مخاطب ندارند و از بالا هم راهبرد موثری دستشان داده نشده، جز سرخورده کردنشان سودی ندارد!
بچه مسجدی فعال رسانه دو وظیفه در دو لایه دارد:1- برای بدنهی دغدغه مند، یک بستر کوچک بسازد که همانجا یاد بگیرند برای مخاطبهای عینی و ملموس، محتوای اثربخش بسازند. (آموزش حین عمل در یک بستر کوچک با زیست مشترک، مثل هم مسجدی ها، هم محلی ها، همکلاسی ها...)2-ارتباطش را با منبع حکمت و معارف اهل بیت بالا ببرد. (ساده ترین راه، طلب کردن و به میدان کشاندن فضلایی است که هرچند فعال رسانه نباشند، اما دید فقاهتی مبتنی بر زمانهی بالایی دارند) چرا که در پیچیدگیهای فعلی، میدان رسانه شدیدا نیاز به ترمیم راهبرد و غنای محتوایی دارد.
فعالان رسانه باید حلقهی میانی این دو لایه شوند.
#بچه_یتیمشما هم بفرستید: @ertebaati
۴:۳۹
۹:۱۸
بازارسال شده از " هر مسجد یک سنگر "
یک داستان پرتکرار
به اشکی که روی گونههایش در سوگ فراق سید غلطیده بود سوگند خورد که هرچه در توان دارد میگذارد تا قدمی برای او بردارد.
بضاعتش به مسجد کوچکشان ختم میشد و یکی دو گروه فامیلی و دوستانه در شبکههای اجتماعی و پیج شخصیاش در اینستاگرام.
پیش خودش گفت: «میروم بچههای مسجد را جمع میکنم، کانالی میزنیم در یکی از پیام رسانها و میترکانیم.»
در همین افکار بود که موبایلش زنگ خورد. حسین بود با صدای گرفته گفت: «محمد جان ما امشب قرار گذاشتیم در مسجد جمع شویم و هرچه ظرفیت داریم پای کار بیاوریم تا به اندازه خودمان برای سید حسن نصرالله و حزب الله کار کنیم. ساعت ۷ شب مسجد باش برادر.»
میز تحریر آخوندی خود را جلو کشید. چند برگه آچار را از کشو درآورد و با موبایلش هم زیارت عاشورای شلمچه حاج منصور را پلی کرد. شروع کرد ایدههایی که میتوانست با کمک بچه مسجدیها اجرا کند را نوشت:
- طراحی پوستر با حامد - تهیه کلیپ با سعید- فیلمبرداری از سوژههای مردمی با حسن- بارگذاری و تبلیغات در پیام رسانها با رسول- راهاندازی قرارگاه رسانهای با آقا مصطفی- کانال بله به اسم «مساجد سنگر هستند» با خودم- گزارشهای مکتوب با حسین - و ...
ساعت ۱۸ با دو سه برگه پر از ایده، وضو گرفته رفت به سمت مسجد. نماز را به جماعت خواند. منتظر بود تا مکان جلسه اعلام شود. یکی در گروه بله نوشت: «مکان صحن اصلی مسجد.»
منتظر ماند. از ساعت ۱۹:۳۰ به بعد تک و توک بچهها ملحق شدند. از ۴۰ - ۵۰ نفری که در گروه عضو بودند نهایت پنج نفری آمدند.
آقا مصطفی شروع کرد: «بچهها باید شروع کنیم. به کمی تعدادمون نگاه نکنید. خدا برکت میدهد. اما باید وقت گذاشت. باید تلاش کرد.»
محمد که دید تعداد ایدههایش چند برابر تعداد دوستان است، برگهها را غلاف کرد.
نوبت به صحبت او که رسید، گفت: « به نظر من لااقل یک کانال بزنیم تا حرفهایمان را حتی شده به هزار نفر برسانیم.»
سعید گفت: «کانال چرا؟ برویم با صدا و سیما صحبت کنیم یک برنامه تولید کنیم.»
حسین گفت: «حالا برنامه تلویزیونی که سنگین است. میتوانیم مستند بسازیم. کلیپ بسازیم.»
آقا مصطفی گفت: « با کدام پول؟ با کدام تجهیزات؟ همان کانال مفیدتر است و به اجرا نزدیکتر.»
حامد پرید وسط و گفت: «اگر قرار است در حد یک کانال کار کنیم من متأسفانه نمیتوانم وقت بگذارم.»
حسن پیشدستی کرد و دنباله حرف حامد را گرفت: «ما تخصصمان تصویر است. مدیوم کانال آن هم در بله ظرفیتهای ما را میسوزاند.»
حرفها به هم گره خورد. موانع غیر ضرور زیاد شد. ساعت از ۲۱ گذشت و بچه مسجدیها باید به منزل میرفتند تا برای مدرسه فردا آماده شوند.
چند بار دیگر هم جلسه با همین صحبتها برگزار شد و تمام شد.
دست کم در هر جلسه پنج نفری میآمدند و هر سری هم میگفتند: «همینی که دور هم جمع میشویم، اتفاق مثبتی است. تضارب آرا انسان را رشد میدهد.»
۴۰ روز از شهادت سید حسن گذشت. چهلمین جلسه هم برگزار شد بدون حتی یک خروجی.
خبر رسید حزب الله که فرمانده از دست داده بود، بیش از پیش، با قدرت بیشتر این بار به قلب تل آویو حمله کرده است.او ساختار خود را پس از از دست دادن فرمانده بازسازی کرد پا از عرصه جهاد پیش نکشید و ما هنوز گرم مراسمات سید بودیم.
داستان کم کاریها همیشه همین است. تغییر اولویتها، تعلل بیش از حدها و تنبلیهای مفرط.
شعوری که باید توأم با شور باشد هیچگاه برای همه رخ نمیدهد. حرکتهایی به ثمر مینشیند که یک عقل حاکم بر شور، غلبه داشته باشد.
بدون فوت وقت آن شور را به سوی حصول نتیجه راهبری کند نه اینکه شتابزده عمل کند اما تعلل هم نکند.
اشتباه آنجا بود که تمام افراد باشور وارد حلقه خردمندان شدند و به اسم خرد جمعی فرصت طلایی از دست رفت.
از قدیم گفتهاند برای حل مشکلات بگذار به آن زمان بخورد. زمان همه مشکلات را حل میکند.
آری حقیقتاً زمان همه چیز را در خود حَل میکند و زمانی خواهد رسید که عمر ما و حتی یاد ما هم در گذران زمان حل خواهد شد. حال اگر اثری داشتیم مانند شکر یا نمک که طعم آب را تغییر میدهن،د زمان گذشته را یا شیرین میکنیم یا شور.... و امان از عناصر بیخاصیت...
پ.ن: خُذِ ٱلۡكِتَٰبَ بِقُوَّةࣲ
این داستان میتواند ادامه داشته باشد.
یک خبرنگار مسجدی
"هر مسجد یک سنگر" @mardomi_setad
به اشکی که روی گونههایش در سوگ فراق سید غلطیده بود سوگند خورد که هرچه در توان دارد میگذارد تا قدمی برای او بردارد.
بضاعتش به مسجد کوچکشان ختم میشد و یکی دو گروه فامیلی و دوستانه در شبکههای اجتماعی و پیج شخصیاش در اینستاگرام.
پیش خودش گفت: «میروم بچههای مسجد را جمع میکنم، کانالی میزنیم در یکی از پیام رسانها و میترکانیم.»
در همین افکار بود که موبایلش زنگ خورد. حسین بود با صدای گرفته گفت: «محمد جان ما امشب قرار گذاشتیم در مسجد جمع شویم و هرچه ظرفیت داریم پای کار بیاوریم تا به اندازه خودمان برای سید حسن نصرالله و حزب الله کار کنیم. ساعت ۷ شب مسجد باش برادر.»
میز تحریر آخوندی خود را جلو کشید. چند برگه آچار را از کشو درآورد و با موبایلش هم زیارت عاشورای شلمچه حاج منصور را پلی کرد. شروع کرد ایدههایی که میتوانست با کمک بچه مسجدیها اجرا کند را نوشت:
- طراحی پوستر با حامد - تهیه کلیپ با سعید- فیلمبرداری از سوژههای مردمی با حسن- بارگذاری و تبلیغات در پیام رسانها با رسول- راهاندازی قرارگاه رسانهای با آقا مصطفی- کانال بله به اسم «مساجد سنگر هستند» با خودم- گزارشهای مکتوب با حسین - و ...
ساعت ۱۸ با دو سه برگه پر از ایده، وضو گرفته رفت به سمت مسجد. نماز را به جماعت خواند. منتظر بود تا مکان جلسه اعلام شود. یکی در گروه بله نوشت: «مکان صحن اصلی مسجد.»
منتظر ماند. از ساعت ۱۹:۳۰ به بعد تک و توک بچهها ملحق شدند. از ۴۰ - ۵۰ نفری که در گروه عضو بودند نهایت پنج نفری آمدند.
آقا مصطفی شروع کرد: «بچهها باید شروع کنیم. به کمی تعدادمون نگاه نکنید. خدا برکت میدهد. اما باید وقت گذاشت. باید تلاش کرد.»
محمد که دید تعداد ایدههایش چند برابر تعداد دوستان است، برگهها را غلاف کرد.
نوبت به صحبت او که رسید، گفت: « به نظر من لااقل یک کانال بزنیم تا حرفهایمان را حتی شده به هزار نفر برسانیم.»
سعید گفت: «کانال چرا؟ برویم با صدا و سیما صحبت کنیم یک برنامه تولید کنیم.»
حسین گفت: «حالا برنامه تلویزیونی که سنگین است. میتوانیم مستند بسازیم. کلیپ بسازیم.»
آقا مصطفی گفت: « با کدام پول؟ با کدام تجهیزات؟ همان کانال مفیدتر است و به اجرا نزدیکتر.»
حامد پرید وسط و گفت: «اگر قرار است در حد یک کانال کار کنیم من متأسفانه نمیتوانم وقت بگذارم.»
حسن پیشدستی کرد و دنباله حرف حامد را گرفت: «ما تخصصمان تصویر است. مدیوم کانال آن هم در بله ظرفیتهای ما را میسوزاند.»
حرفها به هم گره خورد. موانع غیر ضرور زیاد شد. ساعت از ۲۱ گذشت و بچه مسجدیها باید به منزل میرفتند تا برای مدرسه فردا آماده شوند.
چند بار دیگر هم جلسه با همین صحبتها برگزار شد و تمام شد.
دست کم در هر جلسه پنج نفری میآمدند و هر سری هم میگفتند: «همینی که دور هم جمع میشویم، اتفاق مثبتی است. تضارب آرا انسان را رشد میدهد.»
۴۰ روز از شهادت سید حسن گذشت. چهلمین جلسه هم برگزار شد بدون حتی یک خروجی.
خبر رسید حزب الله که فرمانده از دست داده بود، بیش از پیش، با قدرت بیشتر این بار به قلب تل آویو حمله کرده است.او ساختار خود را پس از از دست دادن فرمانده بازسازی کرد پا از عرصه جهاد پیش نکشید و ما هنوز گرم مراسمات سید بودیم.
داستان کم کاریها همیشه همین است. تغییر اولویتها، تعلل بیش از حدها و تنبلیهای مفرط.
شعوری که باید توأم با شور باشد هیچگاه برای همه رخ نمیدهد. حرکتهایی به ثمر مینشیند که یک عقل حاکم بر شور، غلبه داشته باشد.
بدون فوت وقت آن شور را به سوی حصول نتیجه راهبری کند نه اینکه شتابزده عمل کند اما تعلل هم نکند.
اشتباه آنجا بود که تمام افراد باشور وارد حلقه خردمندان شدند و به اسم خرد جمعی فرصت طلایی از دست رفت.
از قدیم گفتهاند برای حل مشکلات بگذار به آن زمان بخورد. زمان همه مشکلات را حل میکند.
آری حقیقتاً زمان همه چیز را در خود حَل میکند و زمانی خواهد رسید که عمر ما و حتی یاد ما هم در گذران زمان حل خواهد شد. حال اگر اثری داشتیم مانند شکر یا نمک که طعم آب را تغییر میدهن،د زمان گذشته را یا شیرین میکنیم یا شور.... و امان از عناصر بیخاصیت...
پ.ن: خُذِ ٱلۡكِتَٰبَ بِقُوَّةࣲ
این داستان میتواند ادامه داشته باشد.
یک خبرنگار مسجدی
"هر مسجد یک سنگر" @mardomi_setad
۱۴:۲۳
بازارسال شده از " هر مسجد یک سنگر "
۱۸:۱۹
بازارسال شده از " هر مسجد یک سنگر "
زمان، ایست، دلبریدن
یادم میآید یکی از دوستان بعد از کلی دوندگی، کارهای مهاجرتش جور شد، اما قرار بود همسرش شش ماه بعد به او ملحق شود.
دلکندنشان آنقدر طول کشید و سخت شد که سه بار مهاجرتش به تعویق افتاد و دست آخر ویزایش باطل شد و رفتنش کنسل.
زندگی یکی از شهدای مدافع حرم را میخواندم. پس از چندینبار سفر به سوریه و جهاد و جراحتهای بسیار، برای باز شدن راه شهادتش، آنقدر قربان صدقه مادر رفت، آنقدر به پایش افتاد، آنقدر دورش گشت تا مادر راضی شد.اما دلبریدن و اعزامش بیش از یک ماه طول کشید تا روز آخر که در آغوش هم کلی گریه کردند و از هوش رفتند.
او رفت، شهید شد، برگشت.
یا در کربلا؛ هرچه تلاش کرد دید اسب حرکت نمیکند. گفتند دختر بچهای پای اسب را چسبیده که برادرش به میدان نرود. آنقدر دل بریدن علیاکبر و اهل حرم طولانی شد که سیدالشهدا فرمودند: علی را رها کنید. او ممسوس در ذات خدا است.
ساعت به وقت دلتنگیست. موقع دل بریدن، گویی زمان میایستد، زمین از گردش میافتد، ساعت نمیگذرد. همه چیز کند میشود و طول میکشد...
مانند شب تغسیل فاطمه.شبی که سحر نداشت.شبی بدون طلوع.
فرمود:زهرا! چه کند می گذرد شستشوی تو
نیمه شب است و تازه رسیدم به موی تو
خبرنگار مسجد
"هر مسجد یک سنگر" @mardomi_setad
یادم میآید یکی از دوستان بعد از کلی دوندگی، کارهای مهاجرتش جور شد، اما قرار بود همسرش شش ماه بعد به او ملحق شود.
دلکندنشان آنقدر طول کشید و سخت شد که سه بار مهاجرتش به تعویق افتاد و دست آخر ویزایش باطل شد و رفتنش کنسل.
زندگی یکی از شهدای مدافع حرم را میخواندم. پس از چندینبار سفر به سوریه و جهاد و جراحتهای بسیار، برای باز شدن راه شهادتش، آنقدر قربان صدقه مادر رفت، آنقدر به پایش افتاد، آنقدر دورش گشت تا مادر راضی شد.اما دلبریدن و اعزامش بیش از یک ماه طول کشید تا روز آخر که در آغوش هم کلی گریه کردند و از هوش رفتند.
او رفت، شهید شد، برگشت.
یا در کربلا؛ هرچه تلاش کرد دید اسب حرکت نمیکند. گفتند دختر بچهای پای اسب را چسبیده که برادرش به میدان نرود. آنقدر دل بریدن علیاکبر و اهل حرم طولانی شد که سیدالشهدا فرمودند: علی را رها کنید. او ممسوس در ذات خدا است.
ساعت به وقت دلتنگیست. موقع دل بریدن، گویی زمان میایستد، زمین از گردش میافتد، ساعت نمیگذرد. همه چیز کند میشود و طول میکشد...
مانند شب تغسیل فاطمه.شبی که سحر نداشت.شبی بدون طلوع.
فرمود:زهرا! چه کند می گذرد شستشوی تو
نیمه شب است و تازه رسیدم به موی تو
خبرنگار مسجد
"هر مسجد یک سنگر" @mardomi_setad
۱۸:۲۹