عکس پروفایل مادرانه‌ بر‌بلندای‌ شرق‌ تهران🌲م

مادرانه‌ بر‌بلندای‌ شرق‌ تهران🌲

۷۰عضو
thumnail
باذن‌الله #حماس زنده است و زنده خواهد ماند
پخت آش توسط بانوان شهرک محلاتی و فروشبه نفع #جبهه_مقاومت undefined
الحمدلله با فروش آش مبلغ ۱۰ میلیون تومان به نفع جبهه ی مقاومت جمع شدundefined
از مادران شهرک دعوت کردیم اگر دوست دارند کیک و نون خونگی و شیرینی یا هر محصول خونگی که در توانشان هست با خودشون بیاورند و به نفع جبهه ی مقاومت برای فروش بگذارند.که به لطف خدا با استقبال خوبی روبه‌رو شدundefined

#پویش_مادرانه#قدرت_درونی_جهان_اسلام#نهضت_مردمی_حمایت_از_جبهه‌ی_مقاومت#مادرانه_شمال‌_شرق....undefined@bar_bolandaundefined

۷:۲۵

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

16_ya-man-arjooho-ghahar_(www.Rasekhoon.net) (1).mp3

۰۲:۱۲-۵۶۱.۶۷ کیلوبایت
یا من ارجوه لکل خیرundefined

۱۳:۱۱

آخرین روز ماه رجب...التماس دعا...undefined🥲
undefined@bar_bolandaundefined

۱۳:۱۱

thumnail
#الگوی_سوم#زن_ایرانی#مادرانه_شمال_شرق_تهران..undefined@bar_bolandaundefined

۱۴:۳۶

داریم به روزهای قشنگ تقویم می‌رسیم...undefinedروزهای زیبا و خاطره انگیز دهه فجر...undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedدر آستانه چهل و ششمین سالگرد پیروزی انقلاب عزیزمان، چه فرصتی بهتر از این که نگاهی به زندگی زنان آن روزگار بیندازیم؟ زنانی که در دل حوادث بزرگ، با ایمان و اراده، روزهای سخت و شیرین آن دوران را رقم زدندundefined.
undefined مطالعه درباره این بانوان، نه‌تنها دریچه‌ای به گذشته است، بلکه الهام‌بخش امروز و فردای ما نیز خواهد بود. undefinedاگر به دنبال کتابی هستید که شما را به روزهای بهمن ۵۷ و سال‌های دفاع مقدس ببرد، همراه ما باشید!

۱۴:۴۱

thumnail
undefined «کتاب دختر تبریز» خاطرات صدیقه صارمی رزمنده، مربی نهضت سوادآموزی و مربی پرورشی دهه 60 تبریز
undefined به قلم هدی مهدیزادundefined کتاب دختر تبریز خاطرات دختر جسور و پر جنب و جوشی به اسم صدیقه است که از دل حوادث و ماجراهای تلخ و شیرین دهه ی ۶۰ می‌گذرد و جوانی و میانسالی‌اش دستخوش ماجراهایی آموزنده و جذاب است.
undefinedصدیقه صارمی، رزمنده، مربی نهضت سوادآموزی و مربی پرورشی دهه ۶۰ شهر تبریز است که در این کتاب خاطرات و تجربه‌هایش را از روزهای سخت جنگ با شما درمیان می‌گذارد.
undefinedخانم صارمی نمونه ی جالبی است از دختران انقلابیِ خوش فهمی که کار را در زمانِ مناسب ِ آن به نحو شایسته انجام دادند و از تهدیدها، فرصت ساختند. ایشان حقیقتا خستگی ناپذیر بوده و جایی از کتاب نیست که ببینید این زن از پای نشسته و خسته شده! حتی در بحبوحه‌ی تظاهرات و کتک خوردن از ماموران ساواک و مجروحیت در جبهه...
undefinedحتی در پیاده روی های طولانی و سخت برای سرکشی به روستاها در ماموریت های نهضت سواد آموزی.
undefinedان شاءالله ما هم بتوانیم مثل ایشان، در مسیر انقلاب ثابت قدم و استوار باشیم.
#معرفی_کتاب#کتابخوانی #مادرانه_شمال‌_شرق_تهران
...undefined@bar_bolandaundefined

۱۴:۴۵

thumnail
undefined بریده ای از کتاب دختر تبریزی
undefined خاطره یک شب برفی
بیست و یکم بهمن حکومت نظامی اعلام شد. امام خمینی پیام داد که: مردم به حکومت نظامی اعتنا نکرده و در خانه نمانند. با این پیام بعد از غروب روز ۲۰ بهمن همۀ اهل محل ریختند به خیابان. زن و مرد کوچک و بزرگ فرقی نمی کرد؛ هدف فقط اطاعت از فرمان امام بود حتی سرمای سوزناک تبریز هم نمی توانست مردم را از حضور در خیابان منصرف کند.🥶مادرم جلوی در خانه پتویی پهن کرده و با یک سماور مجلسی بزرگ بساط چای روبه راه کرد. یکی از همسایه ها کوکو آورده بود، دیگری خرما و نان و پنیر . یکی دو ساعت بعد یک دفعه مأموران کلانتری ۲۱۵ با چندتا تیر هوایی خواستند جمعیت را بترسانند و متفرق کنند اما هیچکس از جایش جُم نخورد!undefined آنها زانوهایشان را به زمین زده و در مقابل مردم آماده به شلیک نشسته بودند اما جرئت چنین کاری را نداشتند. مگر یکی دو نفر بودیم که بتوانند از عهده مان بربیایند؟ تازه تعدادی از جوان‌ها برای اینکه به مأموران بفهمانند کارشان چقدر عبث و مسخره است به آن‌ها چای تعارف میکردند undefinedundefinedتا صبح هیچ کس کم نیاورد. همه در خیابان بودیم. وقت اذان صبح شد. دوسه تا از پسربچه ها در گوشه و کنار خیابان شروع کردند به اذان گفتن. همه به دنبال قطعه سنگ یا هر چیز دیگری که می‌شد بر آن سجده کرد بودیم. مأموران مات و مبهوت مانده بودند از این همه شعور ...undefined
#کتابخوانی#بریده_کتاب#مادرانه_شمال_شرق_تهران ...undefined@bar_bolanda

۱۹:۱۳

بازارسال شده از 🌷سلیمانی عزیز🌷
thumnail
ساعت به وقت حاج قاسمundefined
مشت بر دیوار و سر بر سنگ و دندان بر جگرلب فرو بستیم و راهی جز شکیبایی نبود...
ble.ir/join/ODJjOThhND

۲۱:۵۳

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

آغاز دهه پرشکوه فجر انقلاب اسلامی مبارک بادundefined
undefined@bar_bolanda

۶:۴۸

thumnail
#زنان_مجاهد#الگوی_سوم#مادرانهundefined@bar_bolanda

۶:۵۵

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

thumnail
undefined کتاب حوض شربت نوشته مریم قربان‌زاده روایتی است نایاب از روزهای تبعید...از سال‌های مبارزه و قیام، از لحظه‌های دلتنگی و تنهایی یک زن که می‌کوشد یار باشد و نه بار... بانویی که مجبور می‌شود در آغاز جوانی به همراه همسرش از وطن هجرت کند تا شوهرش که طلبه‌ای انقلابی است بتواند در کنار آقا روح‌الله خمینی بماند...
undefinedبانو بتول باوقار وقتی می‌بیند شیخ اسماعیل فردوسی‌پور ممنوع‌المنبر شده و تحت فشار رژیم نمی‌تواند به راهش ادامه دهد و چاره را در هجرت می‌بیند، غربت و سختی‌هایش را به جان می‌خرد تا در کنار شیخ اسماعیل بماند و یاری‌اش کند🥲
undefinedاین زوج جوان از محله حوض شربت شهر فردوس تا شارع‌الرسول نجف اشرف، سفری سخت را برای هجرتی دوازده ساله آغاز می‌کنند. پیاده و شبانه از مرز ایران و عراق رد می‌شوند تا در کنار امام‌ باشند. بتول دو فرزند خردسال دارد و باید پس از رسیدن به نجف با زندگی فقیرانه و ساده همسر طلبه اش بسازد... سال‌های دور از وطن در کوچه‌های خاکی و هوای گرم نجف، برای بتول سخت اما شیرین می‌گذرد. خانواده امام همسایه‌های مهربانی هستند و تحمل غم غربت را برای او آسان می‌کنند🥺

#معرفی_کتاب#کتابخوانی#حوض_شربت#مادرانه_شمال_شرق_تهران ...undefined@bar_bolanda..

۷:۱۵

undefinedبریده ای از کتاب حوض شربت
ساعت داشت به ۱۲ نزدیک می‌شد. سر دسته‌ها ۱۵۰ مسافر بزرگ و کوچک را در ۱۵ تاکسی جا دادند و قطار ماشین‌های فرسوده رو به آن سوی مرز ایران را ترک کرد. شیخ اسماعیل و بچه‌ها با سه مسافر دیگر در صندلی عقب نشسته بودند. بتول کف ماشین جلوی پای شوهرش نشسته بود. جایش از آنچه درباره تنگی قبر شنیده بود هم تنگ‌تر بود. با این وجود یاد حرف‌های مادرش افتاد که می‌گفت: تو به عمه‌ات رفته‌ای ریزه و قلقلی! این ریزه بودن حالا به کارش آمده بود اما از آن دختر قلقلی، اندامی لاغر مانده بود و بدنی نحیف...undefined
نور اندک مهتاب تاریکی را کمتر کرده بود جز چراغ ماشین‌ها که یکی در میان روشن بود، نوری دیده نمی‌شد. این چراغ‌ها هم باید به زودی خاموش می‌شدند. تکان‌های ماشین که از بیراهه حرکت می‌کرد گاهی چنان زیاد می‌شد که سر بتول گیج می‌رفت. گرد و غبار از لای درزهای ماشین که هر کدام به قد انگشتی باز بود، داخل می‌شد و ریه‌هایش پر می‌شد از بوی خاک و بنزین و دود ماشین. بتول چیزی نمی‌دید جز سقف پاره پوره ماشین. فکر می‌کرد ماشین دارد دور خودش می‌چرخد و پیش نمی‌رود...undefined
مجتبی بهانه شیر گرفته بود مدام دستهای پدرش را چنگ می‌زد و به دنبال بتول سر می‌چرخاند🥺. بتول چگونه می‌توانست در آن تنگنا که مثل روزنامه مچاله شده گیر افتاده بود دستش را باز کند، بچه را روی پا بگیرد و شیرش بدهد؟ اسماعیل انگشتش را به لب‌های بچه کشید. مجتبی حریصانه لب تکان داد و سر چرخاند تا آن را به دهان بگیرد. بالاخره با مکیدن انگشت پدر خوابش برد...undefined

#کتابخوانی#بریده_کتاب#مادرانه_شمال‌_شرق_تهران...undefined@bar_bolanda...

۷:۱۵

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

thumnail
سلام‌ دوستانundefinedاعیاد شعبانیه و دهه فجر مبارکundefined
بیاید‌ از خاطراتتون بگید در ایام‌ دهه فجر undefined🥰
خاطرات‌ بامزه ای که مخصوصا در مدارس، این دهه‌ رو برامون ماندگار‌ کردundefined

گروه‌های سرودی که‌ تشکیل می‌دادیم undefinedشور و نشاطی‌ که‌ برای تزیین‌ کلاس‌ها داشتیم 🥳...undefined@bar_bolanda

۷:۲۵

thumnail
می‌گفت:تنها ماهی که شهادت ندارد، شعبان است؛‌و تنها ماهی که ولادت ندارد؛ محرم...‌این یعنی:‌امام حسین (ع) محور شادی و غم است...
#میلاد_امام_حسین(ع)undefinedundefined#مبارڪ_باد🌸🌱#مادرانه_شمال_شرق_تهران

undefined@bar_bolanda

۱۵:۵۴

Default Gift Icon

پاکت هدیه

عکس پروفایل مادرانه‌ بر‌بلندای‌ شرق‌ تهران🌲م

مادرانه‌ بر‌بلندای‌ شرق‌ تهران🌲

هر کس هدفی داشته از آمدن خویش
مـن آمده ام درغم تـو اشک ببارمundefined
رضوان مـن و خلد مـن و حور مـن این اسـت
تـو دل ببری از مـن ومن جان بسپارمundefined

undefinedولادت با سعادت امام حسین (علیه‌السلام) و روز پاسدار مبارک undefined
الحمدالله الذی خلق الحسین ...
#جرعه‌ای_از_چشمه‌سار_نور
undefined امام حسین(علیه السلام):
هرکس زبانش راستگو باشد، کردارش پاکیزه گردد.
و هرکس نیت خیر داشته باشد، روزی‌اش فراوان شود.
و هرکس با زن و بچه اش خوش رفتار باشد عمرش طولانی می‌شود.

ارشاد القلوب، ج ١، ص٣٢٣undefined

undefined@bar_bolanda

۹:۱۰