بازارسال شده از
آغاز دهه فجر مبارک پایگاه بسیج سروش
۶:۱۶
بازارسال شده از
وعده ما فردا نه صبح در سراسر کشور مثل همیشه خواهیم آمد تا پای جان پای این پرچم و ولایت و انقلاب هستیم پایگاه بسیج سروش
۱۴:۳۱
بازارسال شده از
دنیای از حماسه و زیبایی که امروز خلق شد
۱۱:۳۹
بازارسال شده از
به یادت امسال قدم زدیم ریس جمهور شهید دوست داشتنی
۱۱:۳۹
بازارسال شده از
آقا سید مجتبی خامنه ای در راهپیمایی امروز
۱۱:۳۹
بازارسال شده از
لعنت به هرچی سازشکار
۱۱:۳۹
بازارسال شده از
چقدر مردم با موشک ها عکس یادگاری گرفتند
۱۱:۳۹
بازارسال شده از
همیشه در صحنه
۱۱:۳۹
بازارسال شده از
حضور همیشگی بسیج سروش در مراسمات
۱۱:۳۹
بازارسال شده از
دهه پنجاهی ها انقلاب شروع کردند دهه نودی ها پای کار ولایت موندن تقارن دو نسل
۱۱:۳۹
بازارسال شده از
حتی شلوغی جمعیت معاون بازرگانی هم آورد تو غرفه کمک
۱۱:۳۹
بازارسال شده از
دمتون گرم که بازم حماسه خلق کردید
۱۱:۳۹
دلم نیومد اینو تنهایی ببینم ، حتما ببینید.چه عشقبازی باحالی، چه حال معنوی خوبی، چه دلدادگی قشنگی، چه آغوش گرفتن و آغوش کشیدن پدرانه ای، چه حس خوبی، حس رهبری هزار برابر حس حاج قاسم است. حکم رهبر برای حاج قاسم، حکم مجنون است برای لیلی، چقدر رهبری در انتظار می نشیند تا لیلی، از حسینیه اش گذر کند. تبادل انرژی انجام میشود و حاصل مثبت در مثبت، از مثبت هم، مثبت تر میشود. رهبری با دیدن حاج قاسم شارژ میشوند، دوپینگ می کند، خط هفتم را می زند، آخرین جرعه را می نوشد، مست میشود، رقص سماء می کند، می چرخد و می چرخد، به آسمان میرود، الهی میشود و بر می گردد، با خطابه ای، چنان بر گوش استکبار می نوازد که تا چند سال گیج و منگ هستند و تا به خود بیایند، آسمانها را به تصرف درآورده ایم، آری این است تبادل حرارت بین آغوش رهبری و مالک اشترش.
الله اکبراسماعیل محمودی@Aahdeyaran
الله اکبراسماعیل محمودی@Aahdeyaran۱۸:۲۷
۱۸:۲۷
فرا رسیدن ماه عاشقی مبارک
۷:۵۴
بازارسال شده از
در غزه هر روز کودکی، کودکی شهید را تشییع میکندآیا دیدن این صحنه‌ها وجدان بشریت را تکان نمی‌دهد؟!#کف_میدون@Kafemeydoon
۶:۵۸
️ شهید امیرعبداللهیان : *طرف مقابل چیزی خواست که کلیدش دست حاجی بود و قرارشد عمل به وعده همزمان باشد اما حاج قاسم گفت:بگویید من زیر قولم نمیزم، شما به وعده عمل کنید من ده روز بعد مسئله را حل میکنم. او به "برد برد" قائل بود اما میگفت تا حق مردم را نگرفتید امتیاز ندهید*۷:۰۰
۷:۰۱
حبه انگور داستان قشنگی است:روزی به مسجدی رفتیم که امام مسجد دوست پدرم بود گفت داستان بنا شدن این مسجد قصه عجیبی است ،روزی شخص ثروتمندی دو کیلو انگور می خرد و به خدمتکار خود می گوید انگور را به خانه ببر و به همسرم بدهو خود شخص به سر کارش رفت ،بعد از ظهر از کار به خانه می آید و می گوید لطفا انگور را بیاورید تا بخورم، همسرش گفتمن و فرزندان انگور ها را خورده ایم ،مرد گفت دو کیلو انگور خریدم یه دونه هم برای من نگذاشته اید !از خانه خارج می شود و همسرش او را صدا می زند هیچ جوابی نمی دهد، رفت املاک فروشیجایی که زمین خرید و فروش می شود گفت : یک قطعه زمین می خواهم در بهترین جای شهر آن را خرید، و رفت نزد پیمانکار ساختمان ، جهت ساخت و ساز گفت بی زحمت همراه من بیایید او را با خود برد و زمینی که خریده بود بهش نشان داد به پیمانکار گفت می خواهم مسجدی برای من بنا کنید و همین الان هم جلو چشمانم ساخت و ساز را شروع کنیدپیمانکار تمام وسایل و کارگران را آورد و شروع کرد به کار کردن و ساخت و مسجد ،مرد ثروتمند به خانه برگشت زنش بهش گفت کجا بودی ؟ مرد گفت الان اگر بمیرم خیالم راحته، شما حتی با یک دانه انگور هم بیاد من نیستید در صورتی که بین شما زنده هستم ،چگونه انتظار داشته باشم بعد از مرگم مرا بیاد بیاورید و برایم صدقه دهید ؟الان چهارصد سال است که این مسجد بنا شده ،400 سال است و این مسجد صدقه جاریه برای آن مرد می باشد ،چون از یک دانه انگور درس و عبرت گرفت .ای انسان قبل از مرگ برای خود عمل خیر انجام بده و به انتظار کسی منشین که بعد از مرگت کار خیری برایت انجام دهد ،محبوب ترین مردم تو را فراموش می کنند حتی اگر فرزندانت باشند.۷:۰۶