بازارسال شده از حک شده توسط علی سایبری
گرفتنِ پیام دلم برات تنگ شده " چقدر کیف میده فکر کن یکی یادت افتاده و از نبودنت کنارش اذیت شده و اومده داره به خودت میگه وای خدا .....

۴:۵۶
بازارسال شده از حک شده توسط علی سایبری
به نظرم هیچ دردی بالاتر ازین نیست که ناراحت بخوابی ..... درسته ؟ 

۴:۵۶
بازارسال شده از حک شده توسط علی سایبری
کاش میتونستم یه بار محکم بغلت کنم..تو همون بغل واسه همیشه چشامو ببندم
تایم فدای چشایی خوشگلت
🥹
تایم فدای چشایی خوشگلت
۴:۵۶
بازارسال شده از حک شده توسط علی سایبری
خب خب بریم ادامه؟
۴:۵۶
بازارسال شده از حک شده توسط علی سایبری
من بد 🥺
از اینکه همش حسرت های آرزوهام تو دلمه خسته ام
۴:۵۶
بازارسال شده از حک شده توسط علی سایبری
قلب من از رنج میترسد.....

۴:۵۶
بازارسال شده از حک شده توسط علی سایبری
ی چی بگم ؟آدم بعضی وقتا انقد تنها میشه که با خودش حرف میزنه اگه تبدیل میشه به دو نفر من الان هفت هشت نفرم 

۴:۵۶
بازارسال شده از حک شده توسط علی سایبری
میخوامت همون قدری که نمی تونم داشته باشمت

۴:۵۶
بازارسال شده از حک شده توسط علی سایبری
اگه این فکر منه پس چرا همش پیش توهه؟ هااا
۴:۵۶
بازارسال شده از حک شده توسط علی سایبری
گفت ..... هر وقت دلت تنگ شد یادت باشه منم زیر همین آسمون نفس میکشم تو همین شهر یادمه خیلی یادمه

۴:۵۶
بزنید لایک قلب رو خیلی ممنون میشم
۱۰:۱۷
بازارسال شده از حک شده توسط علی سایبری
۱۰:۱۷
بازارسال شده از حک شده توسط علی سایبری
شارژ کرده بودم گفتم وقتی که لایک های منه زاهد آهورانی بیشتر بشه بعدش ۵۰هزار پاکت ۲۰نفره میزارم ولی ارزششو ندارین چون ازم حمایت نمیکنین از این به بعد داخل این کانال دیگه هیچوقت پاکت نمیزارم میرم داخل همون کانال فارس ها میزارم بهتره چون همیشه ازم حمایت میکنن تازه رفتارم با اونا خیلی بدتر هم از شماها بوده با#تشکرزاهدآهورانی
۱۰:۳۰
نسیم صورتش را نوازش میکرد و او بار ها میمرد و میمرد تا بتواند زندگی کند.باران که میبارید چشم به آسمان میدوخت، باران نبود که آفتاب بود، خورشید میسوزاند و لباس های پهن شده خشک میشدند و داغ که نه، سرد تر از قلب از کار افتاده اش دستانش بودند و آنها ناتوان بودند؛ پرنده بدون بال پرواز میکرد و رنگین کمان سیاه بود و او خوشحال میرقصید در کوچک خانه خرابه ای که داشت. بوی روغن سوخته که به مشام میرسید هلهله میکردند و سر میکشیدند غم را و چه زاری میکرد فرزندی که دید برادر گرسنه است و خواست خود تکه تکه شود که نشد زیرا مادر بود، او بود تا جان فدا کند.رعد که میزد میمردند درختان و پس دیگری افتاده بر زمین و حصار خار خفه میکرد گلوی آن که دید پدر اشک میریزد و کوه یخ به زانو درآمد تا نبیند مرگ را.سیگارِ بر لب، با آتشِ عشقِ خاموش روشن کرد؛ کوله بست و پرید و رها شد از افکار درنده اش که خون نریزد جایی که نماز میخواندند گناهکاران؛ تکه نانی خورد کودک بی چیز و نگو نان که دنیا دادند به او!دمی به پشت نگاه نکرد تا نبیند خفت و جایی که نفرت و کثافت فرا گرفته بود تمامش را.در سر تیری بود و قلب؟ دل نگو که سنگ بود و شیشه میشکست گر دهان گشوده میشد و حرف های ناگفته گفته میشد و جنگ میشد و کشت و کشتار میان عقب مانده ذهن هایی که ادعای پیری میکردند؛ جهان تمام شد و همچنان میرفت و میرفت و زخم ها گرفته بود تنش را و که بود که بفهمد؟ قدم برمیداشت به سوی کور نور سیاه. سُرور میخواست، او سُرور میخواست...
۷:۳۵
۹:۴۳
گیف
۳۳:۱۲
۷:۱۹

پاکت هدیه
رمانکده بلوچستان🖤🥀
شیرینی 🧁

پاکت هدیه
رمانکده بلوچستان🖤🥀
شیرینی 🧁

پاکت هدیه
رمانکده بلوچستان🖤🥀
بر طبل شادانه بکوب

گیف
۳۳:۱۲
۲۲:۳۱