
مثل همیشه دارم با خودم راه میرم و با خدا حرف میزنم...دو قدم تشڪر میڪنمصد قدم خواهش و تمنا ڪه این ڪارو بڪن و اون ڪارو بڪن...اما تهش تنها به یه چیزی میرسم...ڪه خُرده فرمایشات رو بذار ڪناربه الان نگاه ڪنچقدر مسیر رو اومدیچقدر خسته ای و به زور قدم برمیداریامـــــا بازم داری ادامه میدیآخرشبه این فڪر ڪن ڪه با تمام سختی هامیرسیم...من بهش یقین دارم... میدانم ڪه هست...
خاطرات خوش
مثل همیشه دارم با خودم راه میرم و با خدا حرف میزنم...دو قدم تشڪر میڪنمصد قدم خواهش و تمنا ڪه این ڪارو بڪن و اون ڪارو بڪن...اما تهش تنها به یه چیزی میرسم...ڪه خُرده فرمایشات رو بذار ڪناربه الان نگاه ڪنچقدر مسیر رو اومدیچقدر خسته ای و به زور قدم برمیداریامـــــا بازم داری ادامه میدیآخرشبه این فڪر ڪن ڪه با تمام سختی هامیرسیم...من بهش یقین دارم... میدانم ڪه هست...
خاطرات خوش
۸:۰۴
هوش مصنوعی با کاراکترهای کارتونی چه کرد وقتی نقشای کارتونی واقعی بودن🥹
کدومشون باحالتره بنظرم ملوان زبل
خاطرات خوش
کدومشون باحالتره بنظرم ملوان زبل
خاطرات خوش
۸:۰۵
خانه های قدیمی را دوست دارم چونکه :
چایی همیشه دم بود،روی سماور،توی قوری
در خانه همیشه باز بود مهمانی ها دلیل و برهان نمی خواست
غذاها ساده و خانگی بود،بویش نیازی به هود نداشت
عطرش تا هفت خانه می رفت
کسی نان خشکه نداشت،نان برکت سفره بود
مهمانِ ناخوانده، آب خورشت را زیاد می کرد
بوی شب بو ها و خاک نم خورده حیاط غوغا میکرد
خبری از پرده های ضخیم و مجلسی نبود،
نور خورشید سهمی از خانه های قدیم بود!
دلخوری ها مشاوره نمی خواست
دوستی ها حساب و کتاب نداشت
سلام ها اینقدر معنا نداشت
یادش بخیر......
خاطرات خوش
چایی همیشه دم بود،روی سماور،توی قوری
در خانه همیشه باز بود مهمانی ها دلیل و برهان نمی خواست
غذاها ساده و خانگی بود،بویش نیازی به هود نداشت
عطرش تا هفت خانه می رفت
کسی نان خشکه نداشت،نان برکت سفره بود
مهمانِ ناخوانده، آب خورشت را زیاد می کرد
بوی شب بو ها و خاک نم خورده حیاط غوغا میکرد
خبری از پرده های ضخیم و مجلسی نبود،
نور خورشید سهمی از خانه های قدیم بود!
دلخوری ها مشاوره نمی خواست
دوستی ها حساب و کتاب نداشت
سلام ها اینقدر معنا نداشت
یادش بخیر......
خاطرات خوش
۸:۰۶
#حواسمان_باشد!
حواسمان به چروکهایِ دور چشم مادرانمان و لرزش دستهای پدرانمان باشد
حواسمان به ترشدن های گاه و بیگاهِ چشم هایِ کم سو و دلتنگیِ شان باشد!
حواسمان باشد که آنها خیلی زود پیر میشوند!
حواسمان باشد خیلی زودتر از آنچه فکرش را میکنیم از کنارمان می روند...
حواسمان باشد که آنها تمامِ عمر حواسشان به ما بوده...به آرام قد کشیدنمان بوده ، به نیازها ونازهایمان بوده....
آنها یک روز آنقدر پیر میشوند که حتی اسمهایمان را هم فراموش میکنند....
حواسمان به گرانترین و بی همتاترین عشقهایِ زندگیمان...به "بابا" به "مامان" ها خیلی باشد!
خاطرات خوش
خاطرات خوش
۸:۲۹
خاطرات خوش
۸:۳۱
.از اینکه زنی دیوانه وار با تو بحث میکند خوشحال باش، دنیای زن ها متفاوت و مرموز است؛ زن اگر سکوت کرد بدان سکوتش پایان توست.
خاطرات خوش
خاطرات خوش
۸:۵۵
خاطرات خوش
۸:۵۷
بعد میگن این نسل عصبی و پرخاشگر شدن!!خدایی اگه خودتون تو کودکی سرگرمی و تفریحت اینا بودن و با اینا بزرگ میشدی الان ابوبکر بغدادی بودی



خاطرات خوش
خاطرات خوش
۵:۴۶
۵:۴۷
زمانی که...آینه به رویم خندید، فهمیدم که غمها، مرا به اقیانوسی تبدیل کردهاند که در سکوتش، آرامش و در طوفانش، قدرت نهفته است. هر چهرهای که در من نقش بست، داستانی بود که با خون دل نوشته شد، و هر قدمی که برداشتم، مرا به خودم نزدیکتر میکرد...
خاطرات خوش
خاطرات خوش
۵:۴۸