عکس پروفایل ܀⊹ 𝗕𝗧𝗦⟭⟬ ❄️✨܀⊹܀

܀⊹ 𝗕𝗧𝗦⟭⟬ ❄️✨܀⊹

۱۲۶عضو
اینم از رمان جدید

۵:۱۳

های گایز مالکم بریم براتون پارت بزارم

۸:۴۹

نام رمان: خوناشام جذاب من
ژانر : یکم اصمات/ خون آشامی / یکم غمگین
کاپل: ات / جونگ‌کوک
پارت : نامعلوم
خلاصه: بخون میفهمی

۸:۴۹

#خون_اشام_جذاب_من
p4لباس کوتاه پوشیدم و رفتیم پیش ماشین جونکوکدرو برام باز کرد و من نشستم رفتیم شهر بازیو کلی چیز سوار شدیم جونکوک: من میرم تو ماشین الان میام  ا/ت:  باشه
جونکوک یه ده دیقه بعد اومد و داشتیم راه میرفتیم که من رو لباسش که سفید بود یه لکه دیدم ا/ت:  جونکوک جونکوک:  بله ا/ت:  یه چیز رو لباسته ببینم جونکوک:  نمیخواد ولش کن
نگاه کردم دیدم یه لکه قرمز رو لباسشه زیاد نبود ا/ت:  این چیهجونکوک:  هیچی دستمو بریدم ا/ت:  باشه ولی اسیب جدی که ندیدی زخمت بزرگ نیست که؟  جونکوک: نه بابا بیا راه بریم رفتیم کلی راه رفتیم و در مورد خانواده هامون حرف زدیم اینطور که معلومه جونکوک پول داره ا/ت:  بریم غذا بوخوریم جونکوک:  باشه
رفتیم غذا خوردیم و رفتیم تو ماشین ازش تشکر کردم و ماشین توی یه پار کینگ دور و تاریک بود جونکوک به من نگاه کرد و پیاده شود حالش بهم خورد منم پیاده شودما/ت:  خوبی؟ جونکوک همینطوری به من نگاه میکرد توی پارکینک نشست و منو کشید سمت خودشو منو بوسید گردنمو گرفتوو کیس مارک ارغوانی میز د با تمام زور گفتم جونکوک داری چیکار میکنی؟ جونکوک گفت هیس هیس و دوتا دندون نیش در اورد ترسیدم و میخواسم بلند شم اما کمرمو گرفتو دوتا دندون هاشو وارد گردنم کرد و دادی زدم و یک بعد بیهوش شدم و وقتی بیدار شودم پایانundefined

۸:۵۱

#خون_اشام_جذاب_من P5
و دیدیم روی تخت جونکوک م و جیغ بلندی زدم جونکوک:  چی شده ا/ت:  منو اوردی خونتون بعد میگی چی شودهجونکوک:  نترس بهت تجاوز نکردم دیشب بیهوش بودی اوردمت خونه خودمون دیشب رو یادم اومد بلند شودم و از تر س افتادم زمین جونکوک:  چی شده حالت خوبها/ت:  بت من نزدیک نشوووو (داد)  جونکوک:  نترس باشه کاریت ندارمبلند شودم و فرار کردم یادم من خواهر برادرم خونه ی اون عوضین و راه اوفتادم روبه خونه ی پدرم رشیدم و رنگارو زدم پدر:  کجا بودی ا/ت:  تو چیکار داری پدر:  معلوم نیست ز*ی*ر کی بودی تا الان ا/ت:  منو با زنت اشتباه گرفتی
یه مشت زد تو صورتما/ت:  تو حق نداری منو بزنی پدر: چرا ا/ت:  چون نه پدری در حقم کردی نه چیز دیگه ای پدرم هیچی نگفت منم رفتم تو خونه زن پدرم داشت با بچه ها حرف میزد منم داد زدم و  گفتم لوکا سوجو بیاید بریم سریع اونا هم اومدن و رفتیم خونه ا/ت: با با که نزدتون لوکا: نه سوجو:  نه ا/ت باشه عشقای ابجی گذاشتمشون خونه و صبحانه اماده کردم و خودمم خودم و لباس فرمم رو پوشیدم و راه افتادم رفتم مدرسه پایانundefined🩸

۸:۵۱

#خون_اشام_جذاب_من این پارت اصماته  جنبه نداری نخون
p6
رفتم مدرسه جونکوک رو که دیدم پشیمون شودم داشتم میرفتم دست شوی که دیدم جونکوک پشتمه دویدم سمت دست شوی جونکوک: ا/ت (بلند)  ا/ت:  ها جونکوک:  کاریت ندارما/ت:  توی خون اشامی جونکوک:  بزار باعم حرف بزنیم ا /ت:  چیهههـــــهجونکوک:  من عاشقت شودم
منم ساکت وایسادم جلوش نمیتونستم دست و پام. تکون بدم خشکم زده بود ا/ت:  نه این طور نیست تو حتا منو نمیشناسی جونکوک:  اگه بیشتر باهم وقت بگذرونیم بیشتر اشنا میشیم جونکوک رو حولش دادم و دویدم تو کلاس اونم پوشتم اومد اوستاد سریع وارد کلاس شد منم نشستم جونکوک کم پیشم نشست کلاس تموم شد رفتیم بیرون جونکوک رو ندیدم تا کلاس شروع شد فهمیدم تو کلاس مونده بودهبعد تاوقتی کلاس تموم شد هیچی نگفت داشتم از سالن میرفتم بیرون که جنکوک دستمو گرفت جونکوک: لطفا این کارو با من نکن ا/ت: ولم کن پچه ها کلا رفته بودن کوک گردنمو گرفت و کیس مارک ارغوانی میزد بعد رفت سراغ لبم محکم مک میزد منم همراهیش کردم دستمو گرفت بورد تو ماشین رفتیم خونش منو برد تو اتاقش پرت کرد رو تخت منو میبوسید و  دوباره به گردنم کیس مارک میزد و دندون نیش هاشو وارد گردنم کرد زیاد ی طولش نداد تا من بیهوش نشم لباساشو در اورد ا/ت:  بسه دیگه جونکوک:  واسه چی ا/ت:  هنوز زوده ولی جونکوک ادامه داد لباساشو در اورد و روی من خیمه زد و لباسمو پاره کرد و در اورد بوسه ی خیسی وسط سینه هام گذاشت و رفت سینه هام. مک میزد رفت سوراغ پو*صیم و وحشیانه میخورد و گفت میخوام امادت کنم لیتل بیبی سه تا از انگشتاشو وارد پو*صیم کرد و گفتم و منم ناله های کش دار تحویلش میدادم و د* یکش رو وارد کرد و جیغ بلندیزدم و بعد چند راند اومد بغلم و بوسم کرد و••••••••
پايان undefined🩸

۸:۵۱

#خون_اشام_جذاب_من p7بغلم کرد یه نیم ساعت خوابمون برد وقتی بیدار شدم با دل درد شدیدی مواجه شودم رفتم یه قرص جلو گیری خوردمجونکوک رو بیدار کردم ا/ت:  خواهر برادم تنهان باید برم پیشون من میرم جونکوک:  خودم میبرمت لباساشو پوشید بلند شود و منو برد تو ماشین و رسوند خونه رفتم خونه به لوکا:  کجا بودی ا/ت:  خونه دوستم غذا درست کردم و بهشون دادم سوجو:  ابجی من میخوام برم خونه با با لوکا:  منم ا/ت:  چرا من تنهام لوکا:  خوب تو که میری خونه دوستت لطفابزار بریم ( کمی عصبی) ا/ت:  الان لوکا: اره
بردمشون خونه بابا اومد پاین بابا:  برو برام مشروب بخر ا/ت منم رفتم خریدم اومدم ا/ت:  بیا زن بابام امد پاین زن بابای ا/ت:  گردن بندت چه خوشگله با با: ا/ت این گردن بند به دردت نمیخوره بدش به مامانت ا/ت:  اولن این مامان من نیست دومن این یادگاری مامان خدا بیامرزمه بابام یه مشت زد تو صورتم خیلی درد داشت نذاشتم گردن بندمو ازم بگیرن و دویدم و یکم که دور شدم دیدماز طبقه بالا لوکا و سوجو دارن نگاه میکنن داد زدم گفتم هیچی نیست نگران نباشین خوبم راه افتادم سمت خونه هوا ابری بود منم لباسامو پوشیدم رفتم سر کاررئس:  دیر کردی ا/ت:  ببخشید کارمو شروع کردم چندتا سفارش گرفتم و بردم سر میزاشون و دوباره سفارش گرفتم همه رفته بودن و شروع کردم به طی کشیدن و میز هارو تمیز کردم داشت بارون خیلی شدیدی میومد منم چتر نداشتم داشتم راه میرفتم که ••••پايان undefined🩸

۸:۵۱

رمان #فقط_بخاطر_تو
خلاصه ی داستان
جونگ‌کوک پسر درس خون و محبوبی توی مدرسه بود و همه دخترا میخواستن باهاش قرار بزارن اما کوک میخواست تمرکزشو روی درساش بزاره تا در آینده موفق بشه.کیم تهیونگ هم کلاسی و بهترین دوستش دقیقا برعکس جونگ‌کوک بود؛ شیطون بود و به درساش کم توجهی میکرد و دنبال خوش گذرونی بود.همچی داشت برای کوک خوب پیش میرفت تا وقتی که دانش آموز جدیدی به نام ا/ت به کلاسشون اومد...
شخصیت اصلی: جعون جونگ‌کوک، کیم تهیونگ،ا/ت
ژانر:مدرسه ای،عاشقانه،غمگین
تعداد پارت:نامعلوم

۸:۵۱

#فقط_بخاطر_تو

P29
+:این تویی؟ا/ت شوکه شد:ا..ا..این دیگه چیه..ت..ت..تو اینو از کجا آوردی+:وا تو نمیدونی؟فیلم بوسیدنتون همجا پخش شدها/ت:چ..چی..+:اوهوم همه ی مدرسه دیدن..کل مدرسه خبر دارن با بهترین دوست تهیونگ بهش خیانت کردیا/ت:..*تعجب و سکوت*کمی بعد جونگ‌کوک وارد کلاس شد.داشت میرفت بشینه سر جاش که چشمش به ا/ت خورد:ام..ا/ت تو خوبی؟ا/ت:..فردی که کنار ا/ت بود گفت:اووو بچه ها نگاه کنید عاشق داره حال معشوقشو میپرسهجونگ‌کوک:*تعجب*چی داری میگی تو؟+:اوف نگو که توعم ندیدیجونگ‌کوک:چی رو ندیدم باز چیشده؟گوشیش رو برداشت و فیلم رو به جونگ‌کوک نشون داد:این فیلمو میگم اوپا..فیلم بوسه تون همجا پخش شده چطور شماها ندیدین؟جونگ‌کوک هم شوکه شد و با تعجب به فیلم نگاه کرد:ا..این فیلمو کی گرفته؟+:فیلم آبرو ریزیتونو؟فعلا هیچکس نمیدونه کی این فیلمو گرفته کسیم گردنش نمیگیرهجونگ‌کوک:اوف ای خدا+:وای ببین چیکار کردین که بنده خدا تهیونگ از افسردگی امروز نیومده مدرسه..جونگ‌کوک:بس کن+:جونگ‌کوک ولی از هرکسی این کار انتظار میرفت جز تو..شک داشتم این دختره خر.اب باشه ها اما تو..که یهو ا/ت داد زد:*با بغض*بسه دیگهو بعد دویید و از کلاس خارج شد.جونگ‌کوک:ا/ت وایسااو دنبال ا/ت رفت.
.......
تهیونگ با خستگی زیادی از خواب بیدار شد.تهیونگ:*سرفه سرفه*اوفف خدا گلوم چقدر درد میکنه..باباش: تهیونگ پسرم پاشو مدرست دیر میشهتهیونگ از جاش بلند شد و از اتاقش رفت بیرون:باباباباش:عا بیدار شدی پسرم..بدو زود حاضر شو که مدرست دیر شدهتهیونگ:ام چیزه..فکر کنم سرما خوردمباباش:چی؟بیا اینجا ببینمتهیونگ رفت و باباش به پیشونیش دست زد:اوه اوه اره انگار مریض شدی خیلی تب داری..تهیونگ:اره گلومم درد میکنهباباش:بخاطر اینه که دیروز پیاده زیر بارون اومدی خونه..وایسا ببینم تو اصلا دیشب رفتی دوش بگیری؟تهیونگ:ام..نهباباش:لباساتو چی عوض نکردی؟تهیونگ:خب راستشو بخوای..باباش:بگو که حداقل موهاتو خشک کردیتهیونگ:..*سکوت*باباش:اونم نه؟یعنی همینجور خیس خیس گرفتی خوابیدی؟اوفف همینه که سرماخوردی دیگه..پنجره ی اتاقتم که بازه..خب اشکال نداره امروزو تو خونه استراحت کن تا زود خوب بشی..اما کی مراقبت باشه..من دارم میرم سرکار کهتهیونگ:اوف بابا مگه من دوسالمه..خودم میتونم مراقب خودم باشمباباش:مطمعنی؟تهیونگ:اره بابا مطمعنمباباش:نیام ببینم خونه رو آتیش زدیتهیونگ:باور کن نمیزنم بابا تو با خیال راحت برو سرکارتباباش:باشه خب پس..تو کابینت قرص هست بردار بخور زودتر خوب بشی تهیونگ باشه بابا باشه میخورمباباش:باش پس من رفتم..فعلا پسرم تهیونگ:فعلا بابا موفق باشیو بعد باباش رفت.تهیونگ:اوف خب برم بخوابم.
......
جونگ‌کوک دنبال ا/ت راه افتاد:ا/ت صبر کن کجا میریا/ت واینستاد.جونگ‌کوک جلوتر رفت و دست ا/ت رو گرفت:ا/ت گفتم وایساا/ت دستشو کشید:ولم کن..دیگه نمیخوام تو این مدرسه بمونم..میخوام گمشم برم همونجایی که قبلا بودم..جونگ‌کوک:چرا..نکن این کارو ا/ت..ا/ت:*داد و گریه*یعنی چی چرا یعنی چی نکن..کجایی جونگ‌کوک آبرومون رفت..الان کل بچه های مدرسه مارو به چشم چی میبینن؟آدمای کثافتی که به دوست پسر و بهترین دوستشون خیانت کردن..میدونی الان همه چه فکرایی راجبمون میکنن؟جونگ‌کوک خب چه اهمیتی داره که بقیه چه فکری راجب ما میکنن؟اصلا بقیه کین که تو زندگی ما دخالت کنن؟ا/ت:اما از این به بعد زندگیمون تو مدرسه جهنم میشه..همه با نگاهاشون مارو میخورن وقتی از کنارشون رد بشیم بهمون تیکه میندازن پشت سرمون حرف میزنن و..جونگ‌کوک:ا/ت بسه..انقدر به اینا فکر نکن..تازه گیریم که این اتفاقا بیوفته..من یکی که اصلا برام مهم نیست..برای من..فقط تو مهمی..بعد دستاشو گذاشت رو صورت ا/ت و اشکاش رو پاک کرد..جونگ‌کوک:تنها چیزی که من میخوام تویی..من بخاطر تو هر کاری میکنم..حاضرم از همه چیز بگذرم..فقط بخاطر تو..پایانundefined

۸:۵۲

#فقط_بخاطر_تو

P30

جونگ‌کوک:تنها چیزی که من میخوام تویی..من بخاطر تو هر کاری میکنم..حاضرم بخاطرت از همه چیز بگذرم..فقط بخاطر تو..الانم دیگه ناراحت نباش..باشه؟ا/ت هنوزم کمی گریه میکرد.جونگ‌کوک با دستش چونه ی ا/ت رو گرفت و آروم سرشو آورد بالا:به من نگاهن کن..باشه خوشگلم؟ا/ت توی چشمای جونگ‌کوک نگاه کرد:*لبخند*..ب..باشه..جونگ‌کوک هم با دیدن لبخند ا/ت خوشحال شد و لبخند زد:همینه..بعد همدیگرو بغل کردن.جونگ‌کوک دست ا/ت رو گرفت:حالا بیا بریم..ا/ت:کجا؟جونگ‌کوک:تو کلاسا/ت:اما جونگ‌کوک..جونگ‌کوک:فقط همراهم بیا..من باید این قضیه رو روشن کنم..قل میدم بعدش باهم از اینجا بریم..بعد به سمت کلاس حرکت کردن.به کلاس که رسیدن دست تو دست هم وارد کلاس شدن.و بعد کلاس تو سکوت کامل فرو رفت.جونگ‌کوک رفت و وسط کلاس ایستاد:چیه چرا ساکت شدین؟کار دیگه ای جز حرف زدن درمورد مردم و قضاوت کردنشون نداریناس هنوز هم ساکت بود..جونگ‌کوک دست ا/ت رو گرفت بالا:ببینین..درسته..من این دخترو دوست دارم و ذره ای برام اهمیت نداره که چی درمورد من یا ا/ت فکر میکنین..تنها چیزی که برام مهمه داشتن آرامشه..الانم سرتون تو کار خودتون باشه..بعد روبه ا/ت کرد:کار من اینجا تموم شد..بریمو بعد از کلاس خارج شدن..
........
چند ساعت بعدتهیونگ روی مبل خواب بود که با صدای باز شدن در بیدار شد:من اومدمتهیونگ:عا بابا تویی..بابا:اره پسرمتهیونگ:زود برگشتیبابا:چیه ناراحت شدی از اینکه برگشتم؟تهیونگ:عا نه چیزه فقط برام سوال شد.بابا:اره امروزم کارم زودتر تموم شد منم گفتم بیام خونه به پسر مریضم رسیدگی کنمتهیونگ:اها که اینطوربابا:خب چه خبر حالت چطوره بهتری؟تهیونگ:یه چنتایی قرص خوردم و خوابیدم..الان حالم خیلی بهتره..بابا:خب خوبه..میخوای برو یکم دیگه استراحت کن منم الان برات سوپی چیزی درست میکنم.تهیونگ:نه نمیخوام استراحت کنم..دلم میخواد برم بیرون..بابا:بیرون؟یعنی..تو داری میگی که حالت برای بیرون رفتن خوبه؟میتونی بری بیرون؟تهیونگ:اره..من خوبم..بابا:*پس گردنی*پدرصگتهیونگ:..آییی بابا چرا میزنیییبابا:تو به بهونه ی مریض بودن نرفتی مدرسه بعد الان میگی برم بیرون؟تهیونگ:اخه اون موقع واقعا مریض بودم اما الان حس میکنم خوبم..بعدشم هوای تازه برای مریضیمم خوبهبابا:حالا کجا میخوای بری؟تهیونگ:نمیدونم احتمالا یسر بریم ساحلبابا:خیلی خب..میتونی بری..اما زود برگردیا اگه یه وقت بارون اومد به بهونه ی قدم زدن پیاده برنمیگردی خونه تاکسی میگیری..در ضمن یوقت به سرتم نزنه که بپری تو آبا..کنار دریا فقط قدم میزنی..دیگه حداقل از اینی که هستی بدتر نشی..تهیونگ:باشه بابا..ممنون..پس من میرمتهیونگ اینو گفت و از خونه خارج شد.بابا:به سلامت..
پایانundefined

۸:۵۲

#فقط_بخاطر_تو

P31(پارت آخر)
جونگ‌کوک دست ا/ت رو گرفت و باهم از کلاس خارج شدن.ا/ت:کجا داریم میریم؟جونگ‌کوک:نمیدونم..هرجا که تو بخوایا/ت:هرجا که من میخوام؟جونگ‌کوک:اره..میخوای کجا بریم؟ا/ت:ام..*کمی فکر*خب..من دوست دارم بریم لب ساحل..جونگ‌کوک:باشه..خوبه ساحل به اینجام نزدیکه..پیاده بریم؟ا/ت:اره حتما چرا کهجونگ‌کوک:باشه پس..ا/ت و جونگ‌کوک همونطور که دست هم دیگه رو گرفته بودن از مدرسه خارج شدن و به سمت ساحل حرکت کردن.مدتی بعد به ساحل رسیدن و شروع کردن به قدم زدن.ا/ت:*لبخند*چه خوب شد که اومدیم اینجا..حال هوامون عوض شد.جونگ‌کوک:همینطوره..ا/ت:بعد از اون اتفاقاتی که صبح افتاد این پیاده روی واقعا حالمو سر جاش آورد..پیاده روی،ساحل،هوای تازه،تو..جونگ‌کوک:*خنده*من؟ا/ت:اره تو..جونگ‌کوک..تو باعث حال خوب منی..تو کسی هستی که وقتی ناراحتم باعث میشه حالم خوب بشه..تو فردی هستی که بیشتر از هرکسی که تو زندگیمه مراقبم بودی..دوست دارم جونگ‌کوک..جونگ‌کوک:.*لبخند و نگاهای عاشقانه*منم دوست دارم..بعد کمی جلوتر رفت و به آرومی لبای ا/ت رو بوسید.بعد برای چند ثانیه بهم خیره شدن.ا/ت:..*لبخند*بیا بهم قول بدیم هیچوقت از همدیگه جدا نشیم،باشه؟جونگ‌کوک:*لبخند*باشه..قول..ا/ت:قول..
........
تهیونگ از خونه خارج شد.تهیونگ:اوم..بنظر میاد هوا خوبه..و بعد آروم آروم به سمت ساحل حرکت کرد و بعد از مدتی به ساحل رسید.تهیونگ داشت پیاده روی میکرد و هم زمان هم از هوا لذت میبرد.تهیونگ:*نفسی عمیق*اوممم چه روز خوبیه..امروز دیگه هیچ چیز نمیتونه حال خوبمو خراب کنه..تا اینکه کمی جلوتر و رفت و با صحنه ای مواجه شد که اصلا انتظارشو نداشت..تهیونگ جونگ‌کوک و ا/ت رو درحالی که داشتن توی ساحل باهم دیگه قدم میزدن و صحبت میکردن دید.کمی حالش گرفته شد.تهیونگ:خب..مثل اینکه اشتباه فکر میکردم..انگار بهتره که برگردم خونه..تهیونگ خواست برگرده که یهو حرفایی که اخر بار ا/ت بهش زده بود رو به یاد آورد.*ا/ت:من انتظاری ازت ندارم..اگه دلت میخواد تا اخر عمرت منو نبخش..اما با جونگ‌کوک..با کسی که مثل برادرته همچین کاری نکن..حتی اگه الانم نتونیستی مهم نیست..اما خواهش میکنم حداقل تلاشتو بکن که بتونی یروز جونگ‌کوک ببخشی..تهیونگ وایساد..کمی به فکر فرو رفت..ناگهان تمام خاطراتی که طی سالها با جونگ‌کوک داشتن از جلوی چشمش رد شد..تمام روز های خوب و بدی که داشتن..تمام شادیهاشون..تمام روز هایی که باهم دیگه بیرون رفتن..خاطراتشون تو مدرسه..خاطراتشون وقتی باهم بازی میکردن..تهیونگ:یعنی..واقعا این قهر باید ادامه داشته باشه..بعد از مدتی تهیونگ از برگشتن بشیمون شد و به مسیرش ادامه داد و به سمت ا/ت و جونگ‌کوک حرکت کرد..کمی که جلوتر رفت ا/ت متوجه تهیونگ شد.ا/ت سر جاش وایساد:عام جونگ‌کوک..جونگ‌کوک:بله؟ا/ت:اون..تهیونگ نیست؟جونگ‌کوک:..*کمی دقت*چرا..انگار..خودشه..داره میاد سمت ما؟ا/ت:اینطور بنظر میاد..بعد از مدتی تهیونگ به جونگ‌کوک و ا/ت رسید..جونگ‌کوک:تهیونگ..تهیونگ:میدونم..انتظارشو نداشتی نه؟جونگ‌کوک:اما من..فکر میکردم تو دیگه نمیخوای منو ببینی..تهیونگ:میرم سر اصل مطلب..جونگ‌کوک..من و تو مثل برادرای هم میمونیم..از وقتی که اومدی کره و باهات دوست شدم..از اون موقع تاحالا دیگه هیچکس برام مثل تو نمیشه..من با هیچکس به اندازه ی تو صمیمی نیستم جونگ‌کوک..ما خاطرات زیادی باهم داشتیم..روزای خوب و بد زیادی رو باهم گذروندیم..من خیلی با خودم فکر کردم..و خب میدونی..به این نتیجه رسیدم که هیچ چیز ارزش اینو نداره که رابطه ای که بینمونه رو خراب کنیم..من دلیلی نمیبینم که دیگه باهم قهر بمونیم..جونگ‌کوک:تو..جدی هستی؟تهیونگ:من کاملا جدیم جونگ‌کوک..و درمورد رابطت با ا/ت هم بگم که..میتونید راحت باشید..من میدونم که چقدر هم دیگهرو دوست دارید..من دیگه از اینکه شما دوتا رو کنار هم ببینم ناراحت نمیشم و ا/ت رو هم به عنوان یک دوست میبینم..از الان به بعد از هیچکدومتون ناراحت نیستم و میخوام که دوباره باهم مثل قبل باشیم..البته..اگه توهم بخوای..جونگ‌کوک:*کمی بغض*تهیونگ دیوونه شدی؟معلومه که میخوام..و بعد هم دیگه رو بغل کردن.جونگ‌کوک:پس..یعنی الان دیگه مثل قبل شدیم؟تهیونگ:نه تنها مثل قبل شدیم..بلکه حتی بهترم هم خواهیم شد جونگ‌کوک..
پایانundefined

۸:۵۲

این از رمان ها

۸:۵۲

#سناریو وقتی ابنبات میخوری خیلی کیوت میشی
نامجون : لباتو میبوسه فقط خواستم لباتو تمیز کنم
+🥹

جین : میگیره میزاره تو دهنش ( منحرف نشین ابنبات رو میگم )
+من اونو خورده بودم
_مگه من وتو داره (صحیحundefined)

شوگا : میتونی بجای اون کوفتی لبای منو امتحان کنی

جیهوپ : کیوت کی بودی تو باییبااغفیییحغقی



جیمین : اجازه هست لباتو ماچ کنم
+اره

تهیونگ : از ابنبات اون برداشته بودی زیر تخت قایم شده بودی از ترست

جونگ‌کوک: باهات قهرم
+ چرا
بجای ابنبات میتونی لبای منو بچشی

۸:۵۲

#سناریو وقتی ایدلی و یه رقص کاملا سکسی کارو کردی و اونا فیلمو میبینن
نامجون:به شدت عصبی شده که همچین رقصی رو کارو کردی
جین: خیلی خوب میرقصه ولی به پای منه هندسام نمیرسه
شوگا:بیبی چرا اینو کاور کردی؟ا.ت: همینجوریچانگبین:نکنه بچه میخوای؟
جیهوپ:سریع ویدیو رو پاک میکنیا.ت:چرا؟جیهوپ:چون بدنت فقط برا منه کسی نباید اینجوری ببینتتا.ت:*قرمز شده *
جیمین: بیبی به عواقبش  فکر کردی
تهیونگ:*با اون صدای بمش در گوشت میگه نکنه دیگه نمی‌خوای راه بری؟

جونگ‌کوک:بیب من بچه می‌خوام

۸:۵۲

وقتی دوست دارن ولی شما دوسشونندارین
#سناریو
نامجون : تمام تلاشش و می‌کنه ب چشت بیاد

جین:مغرور نمیکنه پیشت و تو رو خیلی ناز میده

شوگا : مراقبت میمونه و همیشه نگرانته و کاری می‌کنه ک عاشقش شدی

جی هوپ:آنقدر باهات مهربون میشه تحت تاثیر قرار می گیری

تهیونگ : با تیپ هاش سعی می‌کنه تو رو سمت خودش ببره

جونگکوک : ب رک ترین حالت ممکن بهت اعتراف می‌کنه قبول هم نکنی مجبوری

۸:۵۳

#سناریو
وقتی داشتن تصادف میکردن(خدایی نکرده ) هلشون میدیم و خودمون تصادف میکنیم  و99٪ میمیریم (غمگین) (اشک درار )
نامجون: عزیزم لطفا چشماتو باز کن (با بغض)
جین: ا... ا/ت لطفا بیدار شو قول میدم دیگه اذیتت نکنم(با گریه)
شوگا: من اونی رو ک بهت زد رو زندهنمیزارم الان فقط  چشاتو باز کن پیشیخوشگلم(با بغض و اعصبانیت)
جیهوپ: سانشاینم چرا این بلا رو سرخودت اوردی من بدون ت چیکار کنم اخه(با گریه)
جیمین:ا/ت ت نمیتونی ترکم کنی( با گریه)
تهیونگ: یونتان که تنهام گذاشت تو هم میخوای تنهام بزاری؟(بابغض)
جونگکوک:(همش خودشو سر زنش می‌کنه

۸:۵۳

#سناریو
وقتی اعضا میان خونتون و میبینن چقد اکیپمون باحاله:


نامجون:واییی ات اکیپتون خیلی باحاله جون میده برای کتاب خوندن دسته جمعیات:بازم کتاااب یااااخداااا


جین:اکیپتون باحاله ولی به اکیپ ما یعنی اکیپ ورلد واید هدسام یا همون هفت تا فرشته نمی‌رسهات:عیجانم عینک آفتابیم کو چشام کور شد از درخشش اکیپتundefinedundefined


یونگی:بیا بریم با اکیپتون یه گشت ترسناک تو جنگل داشته باشیم ات:میدونی که من میترسمیونگی:خب تو نمیایundefinedات:یااااا یونگیااااااا


هوپی:چقد باحال خوبه که دوستای مهربون و باحالی داریات:🥰


موچی:بنظرت میتونم بیام تو اکیپتونات:ن چ‌ون اکیپمون دخترونس


ته:میدونی چرا باحالن؟ات:چراته:چون من شوهرتمundefinedundefinedات:خدایا صبر عطا فرماundefinedundefined


کوک:به این فکر می‌کنه که چه برنامه ای بچینه برای دورهمی

۸:۵۴

#سناریو

وقتی میگی من میخوام بدون شما برم سفر
نامجون :چه غلطا

جین:تو که جواب میدونی چرا حرف میزنی میدونی که نمیزارم بری

شوگا :حرف نزن میخوام بخوابم

جیهوپ :اگه میخوای بری سفر بدون من نمیشه بگم هاااا

جیمین:بریم من آماده شدم چون بدون من اصا خوش نمیگذره عزیزم

تهیونگ:چرا. الکی میگی؟ میدونی که نمیزارم

کوک:منم میام باهات بریمراستی اونجا شیر موز خوشمزه داره؟

۸:۵۴

اینم از سناریو

۸:۵۴

فردا اگه وقت کنم پارت میزارم

۸:۵۵