عکس پروفایل the senariot

the senario

۱۲۶عضو
thumnail
دو پارتی جیمین....
__
ویو ا/ت....
امروز جیمین موزیک ویدیو داشت قل داده بود منم ببره سر صحنه پس ساعت راس ۶ بیدار شدم..
رفتم صبحونه درست کنم...
۱ ساعتی مشغول درست کردن بودم بعد رفتم تا جیمین رو بیدار کنم
ا/ت : خوب خوب اقای پارک من خوابم اب میریزی روم؟؟دارم براتundefinedundefined
رفتم یه لیوان اب یخ به همراه تیکه های یخ برداشتم رفتم بالا سر جیمین لیوانو بردم بالا سرش تا اومدم بریزم..
جیمین : جرعت داری بریزش
ا/ت : ت..تو ک..کی ب.بیدار شدی؟؟ ( لکنت )
جیمین : الان ... خوب پارک ا/ت داشتی چیکار می کردی؟
ا/ت : این کارو ( ابو ریختی روش)
جیمین : ا/تتتتتتتت
ا/ت : بای بای
جیمین: دعا کن دستم بهت نرسع....
ا/ت : نترس با اون دستای کوچولوت نمی رسهundefinedundefined
جیمین : به من میخندی وایسا کاریت ندارم....
ا/ت : اره جون خودت نداری....
ویو یه خوشگلهundefined...
و خوب این دو عدد سگ و گربه به جون هم افتادن ( دور از جون بچم)
و جیمین انقدر ا/ت رو قلقلک دادکه ا/ت بدبخت دل و رودش پیچید به هم...
ا/ت : اخ جیمین نکن..
جیمین : دفعه اخرت باشه
ا/ت : باشه حالا پاشو بریمصبحونه که باید بریم دیر میشه
جیمین : کجا دیر میشه؟؟مگه تو قرار جایی بیای؟؟( خودشو میزنه به اون راه)
ا/ت : جیمین اذیت نکن دیگه خودت گفتییی
جیمین : عذاب دادنت حال میده
ا/ت : ججججججیییییییمممممممممییییییییینننننننننننن
جیمین : الفرارررررر

فلش بک به رفتن (#گشادی ممنوع)
ویو ا/ت...
یه پیراهن ساحلی پوشیدم رنگش لیمویی روشن بود دور یقه و استینش سفید بود
یه گردنبد ست با جیمین انداختم مال من جیمین بود مال جیمین ا/ت بود ( فهمیدی چی شد به منم بگوundefinedundefined)
رفتم تو حال که دیدم جیمین رو مبل نشسته منتظر بود بعد اومدنم یه نگاهی کرد بهم
جیمین : واسه من از این تیپا نمیزنی شیطون
ا/ت : اخه تو جنبه نداری
جیمین : عه بیا بهت جنبه رو نشون بدم
جیمین کم کم رفت نزدیک ا/ت که....
"مگه من فوضولم بدونم چی شد؟؟undefinedundefined"
هیچی فقط یه بوس کوچولو داشتن همین کوچولو موچول
بعد به سمت محل مورد نظر حرکت کردن.......
__

۱۱:۳۰

توی دیدگاه این پیام از جیمین درخواست بدیدundefined#ایلین

۱۴:۰۷

دوستانننن 1 ساعت دیگه تولده تهیونگههه"بر اساس ساعت سئول"
#jm

۱۴:۰۸

thumnail
دو پارتی جیمین....__ویو یه خوشگله undefinedخوب این دو عاشق بعد از یک ساعت رسیدن.....=اقای پارک (این = یکی از عوامل پشت صحنه است)جیمین : بله؟= باید برین واسه میکاپ جیمین : الان میاما/ت : جیمینیundefinedجیمین : چیزی شده که مهربون شدی عزیزم؟؟( هی میخوام عاشقانه بنویسم نمی تونمundefinedundefined و راستی بگم دوستمم کنارمهundefinedundefinedundefined بلی)۴ا/ت : یااا..میگم میشه منم بیام پیشتجیمین : نها/ت : خواهششششجیمین : نها/ت : اصن قهرممممممجیمین : باشه وایسا برم ببینم اجازه میدن یا نه ا/ت : باشیundefinedundefinedجیمین : همین جا وایسادی دیگه مگه نه؟؟؟ ا/ت : اره بروووووو
فلش بک به چند دقیقه بعد
جیمین : خوب بریم ا/ت : باشه رفتن داخلجیمین : ا/ ت برو روی اون کاناپه بشین ا/ت : باشهویو ا/تبعد از چند دقیقه یه خانم اومد بهمون بیسکوییت تعارف کرد...منم یکی برداشتم بدون توجه به مزش و اینا خوردمشویو جیمین ‌داشتن میکاپم میکردن که یه خانومه اومد بهم بیسکوییت تعارف کرد منم یکی برداشتم از وسط نصفش کردم و دیدم ا/ت ام یکی برداشت بدون توجه داشتم میخوردم که فهمیدم توش شکلات داره سریع به سمت ا/ت رفتمجیمین : ا/ت همین الان تفش کن..ولی کار از کار گذشته بود ا/ت اونو قورت داده بودا/ت یهو تغییر رنگ داد از سفید به قرمز تبدیل شد و نفسش بند اومد و شروع کرد به شلوار جیمین چنگ زدن ( منحرف منظورم پاچه ی شلوار شه عهundefinedundefinedundefined)بعد از چند دقیقه بیهوش شد......فلش بک به چند ساعت دیگه (پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی پیام بازگانی ...........................ویو ا/ت کم کم داشتم صدا هارو میشنیدم چشامو باز نکردم تا نور اذییت ام نکنه صدای جیمین بود داشت داد میزدجیمین : اگه بلایی سرش بیاد یکاری میکنم دیگه سمت ( در حال داد و بیداد بود که مرده حرفید (پرید وسط حرفش) اره)= اروم باشد ببینید چشماشو وا کرده جیمین با شتاب به سمت ا/ت رفتجیمین : خوبی عزیزم؟؟جاییت درد نمیکنه؟؟چیزی نمیخوای؟؟ا/ت : نه مرسیجیمین : اب میخوری میخوای برگردیم ؟؟ا/ت : نه اوکیه تو برو برا ضبط جیمین : حواست به خودت نیس نمیشه تنهات بزارم میبرمت خونه باید بسپرمت به اجوما ا/ت : باش بریم...لعنت بهت حساسییت مسخره( هعییی درک میکنم درک میکنم سخته به همچی حساسیت داشته باشیundefinedundefined)و بعله اینا رفتنو به کار و زندگیشون رسیدن ما هم فوضول نیستیم و تو زندگی دیگران دخالت نمیکنیم..__ بای بای (= ♡

۱۵:۱۸

thumnail
happy birthday Kim teahyunggg 🥳undefined

۱۵:۱۹

thumnail
چند پارتی جیمین(وقتی حامله ای و فهمیدی مافیاست)
این چند روز احساس عجیبی داشتی و مدام یا بالا میاوردی یا خونریزی میکردی...پس تصمیم گرفتی فردا بری دکتر
صبح بیدار شدی و دیدی جیمین کنارت نیست خیلی تعجب کردی رفتی دستشویی و کارای لازمو انجام دادی و اومدی بیرون...رفتی یک نگاه به ساعت کردی دیدی ساعت ۱۰:۲۱ دقیقه است..زیاد دیرت نبود پس رفتی و در کمدو باز کردی و یک لباس و دامن کرمی پوشیدی و یک ارایش کوچیک کردی و از اتاق خارج شدی
از پله ها اوندی پایین دیدی جیمین با یک کت و شلوار اومده پایین و داره جایی میره یهو صداشو شنیدی
جیمین:جایی میری
تصمیم گرفتی بهش نگی چون باهات میومد پس گفتی
ا/ت:ام راستش دارم میرم خونه مین سو(مین سو دوستته)
جیمین:باشه فقط زود برگرد
ا/ت:باشه،تو هم جایی میری؟
جیمین:اره یه کاری دارم انجامش میدم میام
ا/ت:اوکی
چند روزی بود رفتار جیمین برات عجیب شده بود...بهش مشکوک شده بودی...متوجه شدی جیمین رفته پس با بادیگاردت سوار ماشین شدید و به سمت بیمارستان حرکت کردید...
دیدی بادیگاردتم باهات اومد که بهش گفتی
ا/ت:حالم خوبه نیاز نیست بیای
بادیگاردت سرشو تکون داد و رفت داخل ماشین
وارد بیمارستان شدی و رفتی سمت پذیرش
ا/ت:ببخشید اتاق دکتر کجاست؟
پرستار گفت:انتهای سالن سمت راست
سری تکون دادی و به سمت اتاق دکتر حرکت کردی...وقتی رسیدی مشکلتو گفتی و ازت یک ازمایش گرفت...
دکتر:دو ساعت دیگه جواب میاد لطفا منتظر باشید
سری تکون دادی و روی یک صندلی نشستی
جواب اومد...با استرس به سمت ازمایش رفتی
با چیزی که دیده بودی واقعا تعجب کرده بودی..جواب مثبت بود! تو حامله بودی!..اصلا نمیدونستی چیکار کنی مخصولا موقعی که جیمین رو دیدی
شب...
گند زدم نه؟
دوستون دارمundefined

۱۸:۱۲

thumnail
استایل ا/ت داخل چند پارتی جیمین #ایلین

۱۸:۱۴

thumnail
استایل جیمین داخل چند پارتی #ایلین

۱۸:۱۶

thumnail
چندکپارتی نامجون: وقتی زنشی و...p1
#نامجون

وقتی زنشی و توی مراسمی برنده شدن و قهرین باهم و به دیدن اون و پسرا میری برای بردشون .

امروز برد پسرا بود و باید منم میرفتم..
با یاد آوری دوروز پیش هنوزم اعصابت داغون بود و دلت برای نامجون خیلی تنگ شده بود
همه حرفایی که بهم دیگه گفته بودین مثل یک تیکه اهنگ توی ذهنت اکو میشدن دستی به موهای قهوه ای و نرمت زدی و نفستو دادی بیرون اما هرکاری میکردی نمی تونستی اون اتفاقارو فراموش کنی

فلش بک خونه

خوش گذشت؟!
= منظورت چیه..اره خب
معلومه که میگذره..اخه انگار میل نداشتی با دختر عمت خداحافظی کنی..!!
= ات..میشع ساکت شی؟!
درحالی که داشت دکمه های پیراهنِ مشکی و شیکشو باز میکرد گفت
اخمی کردی
من به اندازه کافی ساکت بودم آقای کیم..تو اصلا اون مهمونی حواست به من بود؟! ها بود؟؟
دیگ تن صدات داشت بلند میشد حقم داشتی نامجون اونجا زیادی گرم گرقته بود اصلا حواسش به تویی که داشتی از حسادت زیاد حرص میخوردی نبود
= ببینم..نکنه داری حسودی میکنی؟!
دست به سینه واستادی روبه روش و اونم کاملا پیراهنشو درآورد و یه تیشرت ابی تنش کرد
با اخم جوابشو دادی
اسمش حسودی نیست..باید بهت میگفتم..تو اونجا دختر عمتو بع من ترجیح دادی..
=ات..خستم ..تمومش کن..
داشتی دیونه میشدی پوزخند تلخی زدیو کیف پشمی سفیدت رو برداشتی
باش..تمومش میکنم بدون سروصدا بخواب
از اتاق خارج شدی و با سرعت از پله ها پایین اومدی
=ات..'صدای بلند' .. ات..کجا میری
قبل از اینکه دستش بهت برسه ار خونه خارج شدی و با ماشین خودت که بیرون پارک کرده بودی سوار شدی
وقتی نامجون ار خونه بیرون اومد تو ماشینو روشن کردیو رفتی
نامجون هرچقدم بهت زنگ میزد جواب نمیدادی خیلی اعصبانی بودی و بدون کنترل اشکات سرازیر شدن
همش به زمین و زمان فحش میدادی و اصلا حواست به خودت نبود
میخواستی جایی بری که نامجون نباشه و پیدات نکنه تا بلکه بتونی امشب ارام باشی بدون غر غر کردن اما بی فایده بود
شبتو تو یه هتل ۵ ستاره گذراندی حوصله هیچیو نداشتی
گوشیتو خاموش کردی،چون لباسات راحت نبودی با حوله حمومی که توی اتاقت گذاشته بودن خوابیدی.
"فردای آن روز "
از خوابی که به سختی تونسته بودی بخوابی دل کندی و یک صبحانه عالی خوردی اما هنوزم فکرت درگیر نامجون بود..
همش این سوالا تو مغزت اکو میشدن
که : صبحانشو خورده؟! حالش خوبه..؟
اَه اصن چرا نگرانشم؟ سرتو فرو بردی به بالش سفیدت
نگاهی به اطراف کردی
گوشیم کجاست؟!
یکم وول خوردی که دیدی زیر پتوی گرم و نرمته
روشنش کردی و ۲۵ تماس بی پاسخ از طرف نامجون بود
هه نگرانمی؟!
....پارت بعدی.....
#jm

۱۳:۵۱

نیاز مند ادمینننن
#jm

۱۳:۵۲

اینجا توی کامنتای این جهت ادمین شدن " . " بزارید
#jm

۱۳:۵۳

thumnail
چند پارتی جیمین پارت ۲(وقتی حامله ای و فهمیدی مافیاست)
(شب ساعت ۸)
رفته بودی خونه ولی جیمین نبود..نگران بودی واکنشش موقعه اینکه بفهمه حامله از چیه؟!...یهو دیدی جیمین درو باز کرد و اومد تو...مثل اینکه خسته بود مشکوک شده بود که گفت...
جیمین:یونگ کجاست؟( یونگ یکی از بادیگارداست دوستان)
میخواستی جواب بدی که نمیدونی که یک هو یونگ اومد
(یونگو با + نشون میدم)
+بله قربان
جیمین:بیا کارت دارم
ویو جیمین
۲۴ اسلحه داخل کارگاه داشتیم که دشمنامون رو باهاشون بکشیم ولی الان گم شده بودن ولی طوری نبود چون یونگ اسلحه زیاد داشت پس میخواستم بیاد و اسلحه هارو نشونم بده
جیمین و یونگ رفتن تو راهرو...
جیمین:اسلحه های کارگاه گم شدن الان ما هیچ اسلحه ای برای کشتن گو هان نداریم(گو هان دشمن جیمینه)
یونگ:اها.. طوری نیست من اسلحه زیاد دارم تو کارگاه
جیمین:میدونم بخواطر همین اومدم اینجا
یونگ :ا/ت که نمیدونه تو مافیایی درسته؟؟
جیمین:اره نمیدونه بهش نگو
که یک دفعه...
ویو ات
یکم مشکوک شدم پس تعقیبشون کردم که رفتن تو راهرو...دنبالشون کردم که ایستادن..پشت دیوار وایستادم و به حرفاشون گوش دادم
وقتی کلمه مافیا رو شنیدم تنم مور مور و به شدت لرزید..پس تصمیم گرفتم فرار کنم..مثل اینکه جیمین میخواست بره جایی پس منتظر بودم بره...رفتم رو مبل نشستم که صداش اومد
جیمین:ا/ت من میرم بیرون کار دارم
ا/ت:باشه
جیمین رفت
وقتی گفت میخواد بره مشکوک شدی پس تعقیبش کردی...که فهمیدی جیمین رفت و بادیگاردا اسلحه رو به سمت یک بیچاره نشونه گرفتن و میخواستن بکشنش وقتی فهمیدن تو اونجا بودی فرار کردی وبی یکی از بادیگاردا گرفتت
ا/ت:ولم کننننن(داد)
بادیگارد:ساکت شوو(نسبتا بلند)
بردنت پیش جیمین (صورتتو پوشوندی)
جیمین:وایسا ببینم ات تویی؟؟(تعجب)
(خواستی فرار کنی که یکی از بادیگاردا به شکمت لگد زد)
جیمین:چیکار میکنی عو*ضییی(خیلی بلند)
بادیگارد:ب.ب.بخشید م.من نمید.دونستم(لکنت)
جیمین اسلحه رو به سمت بادیگارد نشونه گرفت و کشتش...

۱۴:۵۷

thumnail
چند پارتی نامجون : وقتی زنشی و...p2

خنده مسخره ای کردی
+ جناب بنگ من به این تازگیا نمیبخشمت
دو تماس دیگم از دوست صمیمیت داشتی
حتما نامجون بهش گفته
کل روز توی تخت بودی و نگاهت به تلوزیون بود دلت برای بغلای نامجون تنگ شده بود
اما نمیخواستی به سادگی رازی شی
گوشیت شروع به زنگ خوردن کرد
نگاهی انداختی آنا بود
+ بله؟!
با صدای بلندی گفت
عقلتو از دست دادی دختررررر
+ آییی کر شدم..چیه؟
÷ شبتو کجا موندی
+ پس میدونی جریان چیه
÷ نامجون همه چیو بهم گفت..مگه پسر دبیرستانی که از خونه بزنی بری؟
+ آیی ول کن دیگه ... چی میخوای؟
÷ پاشو برو خونت اصن کجایی
حوصله حرف زدن نداشتی و میدونستی بگی کجایی حتما به شوهرت میگه
+ میرم حموم با اجازه
÷ هی با توع...
گوشیتو قطع کردی و شماره دوتاشونم مسدود کردی(روانی ای؟undefined)
+ اَه ..
نگاهتو دادی به تلوزیون که داشت تبلیغات نامجونیو نشون میداد
+ هه هه..توعم با من لج میکنی؟(روبه تلوزیون) هوففف
تلوزیونم خاموش کردی


شب مراسم"
+ یعنی میگی که برم؟!
روی تخت دراز کشیده بودی و گوشیت رو بلند گو بود
÷ اره دیگه .. شایعه پخش میکنن که اگه نری
+ اَه معروف بودنم عجب سختیه
÷ ات خودتو نزن به خریت باید بری نری همین دوتا انگشتمو میکنم تو چشات
+ خیلی ترسیدم
÷ شوخی ندارم خود دانی
+ باشه .. ببینم چی میشه
÷ دیونم نکن دختر فردا صبح بیا فروشگاهم یه دست لباس مناسب انتخاب کن
+ باشه فعلا میرم بخوابم
÷ شب بخیر
+خدافظ

"پایان فلش بک"

+چطورم
÷عالی شدی دختر
لباس صورتی و کوتاهی پوشیده بودم و همراهش یه کت کوتاه و سفید با کفش های سفید
استایلتو دوست داشتی و به مکانی که قرار بود بری رفتی
وقتی رسیدی تازه شروع کرده بودن و سخنرانی زیادیو از دست نداده بودی
نامجون یکم بی حس داشت حرف میزد اما چشمش به تو افتاد که شادتر و انرژی زیادی گرفت و با لبخند بقیه حرفاشو گفت
بعد از سخنرانی
پسرا رفتن به پشت صحنه
توهم پیششون رفتی که کوک رو دیدی
پارت بعدی....

۱۸:۵۱

thumnail
_چند پارتی نامجون : وقتی زنشی و....p3(پارت آخر)

+ اوه جونگکوکا
جونگکوک نگاهشو از گوشیش گرفت و داد بهت با دیدنت لبخندی زد
-ات خوبی
متقابل بهش لبخند زدی
اهوم ،نامجون کجاست؟
با انگشتش به اتاقی اشاره کرد
- اونجا
ممنونم
چند تقه ای به در زدیو واردش شدی نامجون با دیدنت لبخندی زد
=ات..
توهم لبخند زدی و به سمتش رفتی
= معذرت ميخوام ات..
بیخیالش شیم..منم زیاده روی کردم
بوسه ی کوتاهی به لبات گذاشت
جین به پیشتون اومد
آخ ات کجا بودی که این پیرمرد منو 3 شب با بغلاش خفم کرد
خنده ای کردی
واقعا
= پیرمرد خودتی، توهم همش وول میخوردی
رسما داشتی خفم میکردییی
برای دوتاشونم خندیدی بیخیال امشب شام خونه مایید پسرا ایول... البته که دستپخت من یچیز دیگس
خوشحال بودی که نامجون متوجه اشتباهش شده و از دستت اعصبانی نیست البته توعم از دستش دیگه اعصبانی نبودی بعد از اینکه پسرا رفتن ضرفارو جمع مبکردی که دستای مردونه و بزرگی دورت حلقه شد
سرشو گذاشت رو گردنت و نفسی کشید
= آحح دلتنگ خوش بوییت بودم
واقعا
=هوممم
=خب پس الان وقتشه
متعجب نگاهش کردی
وقت چی
پوزخندی زد
= جبران 3 شب نبودت..بیب

"the end"

۱۸:۵۲

Calssy☆: undefined ایدیم@d_d_army#jmCalssy☆: وقتی عضو هشتمی و تولدت بود و پسرا...

داشتی از تو ماشین به بیرون پنجره نگاه میکردی بارون میومد ، از کنسرت برگشته بودین ولی بقیه پسرا گفتن که آهنگ جدیدشون هنوز کار داره و میرن تا اوکیش کنن پس جین قبول کرد که تو رو برسونه به خوابگاه ، خیلی خسته بودی ، از ی طرف هم روز خوبی نداشتی ، تولدت بود ولی هیچکس یادش نبود حتی پسرا...ساعت ۱۰ و نیم شب بود و دیگه واقعا امیدت رو از دست داده بودی ، اونا حتی از صبح تا حالا تولدتم تبریک نگفته بودن ، نفسی دادی بیرون و دوباره مشغول کلنجار رفتن با افکارت شدی که جین پرسید...
جین : هعیی ، حالت خوبه؟!
با زدن یک لبخند مصنوعی برای نگران نکردن جین بهش گفته
ا.ت : آره اوکیم⁦undefined
جین میدونست حالت خوب نیس حتی دلیل این حال بدت رو هم میدونست ولی به روت نیورد
بعد از ۳۰ دیقع بالاخره رسیدیم خوابگاه ، واقعا خسته بودی و هیچ انرژی برات نمونه بود فقط میخواستی بری رو تخت و ولو بشی
ماشینم پارک کردین و رفتین سمت در
از شدت خستگی تلو تلو میخوردی شایدم از شدت ناراحتی...
رفتین سمت در جین سریع کفشاشو در آورد و کلید و انداخت تو در و در رو باز کرد و رفت داخل
تو هم کفشاتو در آوردی و گذاشتی کنار در با تمام خستگی وارد خونه شدی و به جورابات نگاهی کردی که به خاطر بارونی که اومده بود از کفشت رسیده بود به جورابات
ا.ت : (زیر لب) آیششش ، اینم اخرین زدحال امشبم⁦undefinedundefined)
چشمات از جورابات گرفتی و به جلوت نگاه کردی که تا چند لحظه نتونستی هیچ حرفی بزنی...
پسرا : تولدت مبارککک(همه باهم بلند گفتن)

ادامه پارت بعد...

۱۸:۵۶

...
پسرا : تولدت مبارککک(همه باهم بلند گفتن)
ا.ت : ...
همینطور که آهنگ تولدت مبارک رو آروم میخوندن و در حالی که جیمین جونگکوک بادکنک دستشون بود و تهیونگ ی کیک تولد ساده ولی خیلی خوشگل بود رو میورد می‌تونستی بفهمی این کیک خوشگل کار دست جینه...
همه اعضا اومدن سمتت که تهیونگ گفت :
تهیونگ : ی آرزو کن ا.ت ...undefined
با حرفاش پاهات شل شدن و ی دفعه به صورت ناخواسته اشک توی چشمات جمع شد ... دست خودت نبود ، نمیدونست دلیل این عوارض دقیقا چیه ولی می‌دونستی دلیلاش جلوت وایسادن...
ناگهان قطره اشکی از گوشه ی چشمت پایین اومد و سریع به سمتشون رفتی و همشون رو بغلشون کردی (اونا هم تو رو بغل کردن) ، این کارشون واقعا برات ارزش داشت

۱ ساعت بعد :
(در حالی که تو جین دارین ظرفای کیک هارو جمع میکنین)
جین :. یاه یاه یاه (خنده ی شیشه پاک کنی ) راستی بچه ها ا.ت تو ماشین قبل از این که بیایم چون تولدشو جشن نگرفته بودیم نمیدونین چه زانو ی غمی بغل کرده بودundefinedundefined
جونگکوک و نامجون : واقعاااundefined
شوگا:(درحالی که داره کانالای تلویزیونُ عوض می‌کنه) ا.ت ... تو هم اسکلیا! آخه مگه میشه ما تولدتون یادمون بره؟!
تهیونگ (درحال ظرف شستن) : راس میگه ... ما اسمتو یادمون بره...تولدتون یادمون نمیرهundefined
ا.ت : هعییundefinedundefined(ظربه ای خفیف زدی به بازوش)
جیمین : حالا ولش کنین
نگا...من ی عالم سوجو گرفتم امشبو به مناسبت تولد ا.ت بیداره بمونیم undefined
(و بله اونشب اینقدر بهت خوش گذشت که هیچوقت اون شب رو نتونستی فراموش کنیundefined)

۱۸:۵۶

تکپارتی جیمین
وقتی استاد دانشگاهمونه بهمون اعتراف میکنه


با بردن دستم بالا از استاد اجازه گرفتم برم بیرون اینقدر حالم بد بود اونم فهمید ی چیزیم شده
با دل درد شدیدی رفتم سمت سرویس بهداشتی تو یکی از دستشویی ها خودمو حبس کردم...دلم ... دردش قابل توصیف نبود...
دکمه های لباسمو باز کردم و با دیدن بدنم ...
ا.ت : لعنت بهت مین سو ، لعنت بهت مرتیکه عوضی...
بدن دردم بیشتر شد و نتونستم دیگه رو پاهام وایسم و رو زمین افتادم و شروع به اشک ریختن کردم...(داستان اینکه ا.ت ی دختر بی حاشیس که چون  خوشگله  پسرا براش قلدری میکنن...)

جیمین(استاد دانشگاه و استاد ا.ت)
زنگ خورده بود ولی خبری از ا.ت نبود نگرانش شده بودم ، چون میدونستم دختر های دیگه ازش بدشون میاد بیشتر می‌ترسیدم ،
همینطور در حال قدم زدن تو راهرو های دانشگاه بودم که...

ویو ا.ت :

به زور بلند شدم ی آب به صورتم زدم و از دستشویی اومدم بیرون ، ولی مگه بدن دردم میزاشت راه برم؟
همینطور که به سمت در خروجی میرفتم(نمیتونستم امروز مدرسه بمونم حالم خیلی بد بود!) دوبار اون عوضی پیداش شد...
مین سو(همونی که کتکش زده) :به به ببین کی اینجاس
ا.ت :(سرتو انداخته بودی پایین ولی با دیدن اون آل استار های قرمز فهمیدی خود عوضیشه فقط میخواستی بری سمت در خروجی)
که جلوت وایساد و چسبوندت به دیوار...
مین سو : پس بی محلی میکنی ؟! هان! زبون نداری(با داد)
ا.ت : بزار برم...
مین سو : هه... پس دلت میخواد دوباره طمع دستای سنگینمو دوباره بچشی...
جیمین : قبلش طمع دستای منو بچش عوضی(مین سو برمیگرده سمت صدا و ی مشت با صورتش برخورد میکنه و پخش زمین میشه ولی وقتی چشماشو باز میکنه و میبینه که جیمین جلوش وایساده از جاش بلند میشه فرار میکنه)(درضمن تو برای این که کسی تو رو نبینه از حیاط پشتی میخواستی بری چون هیچکس اونجا نبود که با مین سو برخورد کردی)
جیمین : حالت خوبه ؟ اذیتت که نکرد؟!
ا.ت :( بی اختیار شروع کردی به گریه کردن و رو پاهات نشستی و اون هم تو رو بقل کرد)
گریه نکن ، همه چی درست میشه ...
ا.ت : (سرشو بالا گرفت و با خشم گفت) یعنی چی همه چی درست میشه!اصن چجوری درست میشه تو داری چی می...
که ناگهان با قرار دادن لب هاش روی لب هات دیگه نتونستی هیچ حرفی بزنی

(لب هاش رو از رو لبات برداشت و تو چشات خیره شد و گفت ) ا.ت دیگه گریه نکن باشه من خیلی دوست دارم و برای این که تو رو از این وضعیت نجات بدم هر کاری میکنم ، پس دیگه این مرواریدارو نریز زمین(منظورش اشکاشه )

من حواسم هست که دیگه دختر کوچولوم آسیب نبینه...

۱۸:۵۷

سناریو :


وقتی عضو هشتمی ولی زیاد هیت میگیری :

نامجون : همیشه به هیتر ها میگه که " شما مجبور نیستید به آهنگای ما و ا.ت گوش بدید و این رو بدونید ما و آرمی ها تا آخر پشت ا.ت میمونیم و حرفای شما هیچ چیز رو نمیتونه تغییر بده "

جین : همیشه وقتی به خاطر حرفای هیتر ها ناراحت میشی برات غذای مورد علاقتو درست میکنه از اون جک ها ی بابابزرگیش برات تعریف
میکنه

شوگا : معمولا تظاهر میکنه که براش مهم نیست ، ولی هیچ وقت دوست نداره ناراحتیت رو ببینه ، وقتایی هم که به خاطر حرفای هیتر ها گوشه گیر میشی و میری تو اتاقت ، شوگا کسی که همیشه هواتو داره و هر وقت نیاز باشه میاد باهات حرف میزنه تا حالت رو خوب کنه...

جیهوپ : وقتایی که میرید لایو که آرمی هارو ببینید ی هیتر هایی هم اون وسط پیدا میشه ، وقتایی که هیت میدن یدونه از اون نگاه ترسناکاش میکنه و فورا برای این که تو متوجه نشی با آرمی ها خدافظی میکنه و لایو رو قطع میکنه و میگه " اممم بریم ببینیم جین چی درست کرده ...

جیمین : تازه از لایو برگشته بودین ولی با حرفایی که هیترا زده بودن نارحت شده بودی که جیمینمیاد پیشت و میگه : ا.تتتتتت ناراحت نباش !
باشه ؟ ببین تو تنها کسی نیستی که هیت میگیره ، نباید به حرفاشون اهمیت بدی ، حرفاشون مثل خودشون بی ارزشه ، پس بهش فکر نکن
باشه ؟


پارت بعد...

۱۸:۵۹

ادامه ی سناریو قبل...


تهیونگ : تازه از کنسرت خسته و کوفته برگشته بودین و همه رو مبل ولو شده بودن ولی تو تو اتاقت بودی ، که تهیونگ یاد هیت هایی میفته که اون روز بهت دادن و باعث شد گریت بگیره ...
با تمام خستگیش از جاش بلند میشه و میاد سمت اتاقت و در میزنه و وارد میشه و با تویی مواجه میشه که داری خودتو تو آینه برانداز میکنی
ا.ت : تهیونگ..به نظرت من چاقم ؟ (اینقدر بدنت خوش فرم بود که جنیفر لوپز جلوت کم میاورد و هیتر ها از سر حسودی بهت گفته بودن چاق) آروم میاد سمتت و از پشت بغلت میکنه و میگه
کی گفته ؟ به نظرم خوش فرم ترین بدن دنیا متعلق به توئه!
لبخندی از رو خجالت میزنی
ا.ت : (از بقلش میای بیرون و ی مشت به سینش میزنی ) بسس کنن
بعد هم میرین مثل بقیه اعظا ولو میشین



جونگکوک : اون روز خیل روز بدی داشتی ... از طرف ی تیکه از دنسو اشتباه رفتی که باعث شد خبرت همه جا خش بشه (هیتر های ...) البته که اعضا براشون مهم نبود چون هرکس اشتباه میکنه ولی بجاش تو خیلی خوب ووکال رو تونستی اجرا کنی و سوتی خیلی بدی نداده بودی
از ی طرف کمپانی هم چون کرم داشت بهت رژیم یخ داده بود..و اون روز تو لایو خیلی هیت گرفتی ...
حالت خیل بد بود و رفته بودی تو اتاقت و در رو قفل کرده بودی و داشتی زار زار گریه میکردی که با صدای کوک به خودت اومدی
ا.ت! حالت خوبه! درو باز کن!
ا.ت :کوک برو حالم خوب نیس
(چون نگرانت شده بود کنترلش دست خودش نبود و داد زد ) ا.تتت بهت میگم این درو باز کن!
تو هم پاشدی و در رو باز کردی ، وقت در رو باز کردی محکم بغلت کرد و سرت رو نوازش کرد...گریه نکن...باشه ؟ بیا دربارش حرف بزنیم

بی تی اس : سر کنسرت بودین و داشتین با آرمی ها حرف میزدین که ی قضیه ای درباره ی تو پیش اومد(همون هیت ها) و گریت گرفت...:(
وقتی اعضا متوجه شدن که ناراحتی و گریت گرفته همه میان سمتت و بغلت میکنن...و این باعث میشه هیتر ها جز جیگر بگیرن

۱۹:۰۰

بازارسال شده از ᴊɪᴍɪɴ ᴘᴀʀᴋ
thumnail
کاوریست 𝐉𝐢𝐚 رو میشناسی؟

°•° بهترین توی ایپاپ/کی رول °•°

°•° کافیه بری توی دیلیش بهشته°•°

°•° کاور های بهشتیش عالیه °•°

°•° تازه کاره ولی حنجره اش رو خدا بوسیده°•°

°•° کاور جنی رو گذاشته دیدی؟°•°
ᴊɪᴍɪɴ ᴘᴀʀᴋ

۵:۳۳