عکس پروفایل ︳𝖻𝗎𝕿𝗍𝖾𝓡   ︳

︳𝖻𝗎𝕿𝗍𝖾𝓡 ︳

۲۸۹عضو
thumnail
خوشحال میشم در چنل/دیلی 𝖻𝗎𝕿𝗍𝖾𝓡 ببینمتundefined

۱۹:۱۸

thumnail
خلاصه رمآن:
#Room.Sixty.Nineundefined
ته به کانادا مهاجرت کرده بود ته تصمیم گرفت که بره کره ی جنوبی. دوشنبه 21 دسامبر حرکت کرد به سمت کره ی جنوبی.و اتاق 69 رو رزرو کرد.و تصمیم گرفت بره داخل شهر یکم بگرده....
سآعت 1 بآمداد بود هوا رو مه گرفته بود، ته راه هتل رو گم کرده بود؛اونجا یه مردی رو دید با موهای بلوند چشمای رنگی کت مشکی بر تن داشت،موها و بدنش انقدر بوی خوبی داشت که همجا رو بوش گرفته بود؛ته تصمیم گرفت ازش بپرسه هتلش کدوم وره... وقتی بهش رسید پشیمون شد از اینکه بهش نزدیک شد....




مرد غریبه:هتل منم همینه
داخل هتل که رسیدن مرد غریبه درست رو به روی اتاق ته یعنی اتاق 69 بود و.........
#thv

۱۹:۳۱

thumnail
︵︵𖥔︵︵ ﹝undefined﹞︵︵𖥔︵︵ تک پآرتیundefined

#فرشته ی من


_ یه آتیشمون نشه؟ .undefined؛.#thv

۲۰:۱۲

thumnail
دیلي دوتأ فر̶͟͞ند؟undefined
ب‍ٵ کلے ڔمأن¿undefined
خوشحآل میشم تو دیلی منو فرندم جوین بشین

۱۱:۲۷

︳𝖻𝗎𝕿𝗍𝖾𝓡 ︳
undefined خلاصه رمآن: #Room.Sixty.Nineundefined ته به کانادا مهاجرت کرده بود ته تصمیم گرفت که بره کره ی جنوبی. دوشنبه 21 دسامبر حرکت کرد به سمت کره ی جنوبی.و اتاق 69 رو رزرو کرد.و تصمیم گرفت بره داخل شهر یکم بگرده.... سآعت 1 بآمداد بود هوا رو مه گرفته بود، ته راه هتل رو گم کرده بود؛اونجا یه مردی رو دید با موهای بلوند چشمای رنگی کت مشکی بر تن داشت،موها و بدنش انقدر بوی خوبی داشت که همجا رو بوش گرفته بود؛ته تصمیم گرفت ازش بپرسه هتلش کدوم وره... وقتی بهش رسید پشیمون شد از اینکه بهش نزدیک شد.... مرد غریبه:هتل منم همینه داخل هتل که رسیدن مرد غریبه درست رو به روی اتاق ته یعنی اتاق 69 بود و......... #thv
thumnail
#Room.Sixty.Nine
#1
18 دسامبر 2019؛اون شب تو کانادا حسابی بارون میومد.ته(ته اون وو) از پنجره خونش بیرون رو نگاه میکرد ناگهان گوشیه تلفنش زنگ خوردرینگ رینگ رینگundefinedته:بله،بفرمایید؟بامن کاری داشتید؟
undefined:سلام ته اون وو حالت چطوره؟شناختی؟اوه متاسفم تو منو قراره بزودی بشناسی نمیخوای یه سر به کره بزنی؟
ته:جانم؟!شماره منو از کجا اوردید!اصلا من شمارو نمیشناسم این چرت و پرتا چیه میگین؟و اینکه چرا باید بیام کره؟
undefined:[هه هه هه هه]چرا باید بیای کره؟همونطور که گفتی منو نمیشناسی میگم بیای کره که باهم یکم مشورت کنیم و...
ته:دیگه به من زنگ نزن و مزاحم تلفنی نشو وگرنه به 119(پلیس) خبر میدم
تلفن رو قعط کردته:عجبا مردم هم دیوونه شدن برای مزاحم تلفنی شدن چه چرت و پرتا میگن...ولی از کجا فهمید یه بلیط هواپیما برای کره گرفتم؟ اوف شاید اتفاقی بوده بد به دلت راه نده ته21 دسامبر ساعت 6:16 دقیقه صبحته:وایی دیرم شد دیرم شددد چرا دیشب تا 2 بیدار بودم اخه وقتی باید صبح زود پا میشدمداخل هواپیماته:اخیش به موقع رسیدم بزار به کارکنان هواپیما بگم یه آب میوه بیاره
+بله بفرمایید آقا چه کاری ازم بر میاد؟
ته:ممنون میشم یه آب سیب برام بیارید
+بله حتما
ته اون وو رسید کره و یه اتاق تو هتل آمبِر رزرو کردساعت 8:43 دقیقه شب ته:آیی خیلی خستم یکم استراحت میکنم میرم یکم بگردم تو شهرساعت 9:35 دقیقه شب ته:وایی دیره بهتره زود برم شهرو بگردم دلم تنگ شده ته اون وو رسید به یه بار[یه نوع کافه که آبجو و م*شروب و... اینا میخورن] و انقدری آبجو خورد که بیهوش شد ته اون وو زود مست نمیشه ولی وقتی زیاد بخوره بیهوش میشه و وقتی بهوش میاد اَسَری از آبجو نمیمونه ته وقتی بهوش اومد دید هیچکس تو بار نیست و فقط خودشه ساعتو نگاه کرد دید ساعت 1 بامداده از بار رفت بیرون دلشت دنبال هتل میگشت ولی پیداش نکرد ته:وایی رسما گم شدم چجوری هتلمو پیدا کنممم
هوارو مه گرفته بود؛باد خفیفی[یعنی باد به مقدار کمی] میوزید،ته یه مرد با موهای بلوند،چشمای رنگی کت مشکی بر تن،عطری که زده بود ته محو بوش شده بود،ته با خودش گفت:بهتره برم ازش بپرسم ببینم راه هتلمو بلده؟
ته:ببخشید آقا شـ...مـ...مـ..ا !!
ته دید مرد غریبه لباسش غرق خون بود ته ترسید دیگه چیزی بگه زبونش بند اومده بود!...
مرد غریبه(+) پرسید:سلام بفرما؟چی میخواستی بپرسی؟!!
ته ترسیده بود چون مرد یجورایی جملشو با خشونت گفت انگار دعوا داشت
ته گفت:هتل آمبِر رو ب..ب..ب..بلدی؟؟
+ بلدم دنبالم بیا
به هتل رسیدنته:ممنون ازت میتونی بری...!
+کجا برم؟!هتل منم همینه
ته:عه..واقعا باشه ببخشید
[از زبون ته]اتاق اون مرد عجیب و غریب دقیقا روبه روعه اتاق من بود یعنی اتاق 69 ساعت 2بامداد بود فهمیدم یکی در اتاق اون مرد عجیب و غریبو زد و اون مرده گفت:چیه خورشید از کدوم طرفه اومده که تو اومدی اینجا میدونی که نباید میومدی وگرنه جونت تو خطر میوفتاد مگه نه؟
_اره خیلی خوب هم میدونستم نباید بیام ولی بلخره باید یجوری از شرت خلاص شم یا نه؟؟
صدای شلیکمرد غریبه:هی پرو شدی داری از خطت رد میشی ولی خودت مجبورم کردی الان همینجا بکشمتصدای دوبار شلیک[از زبون ته]من خیلی ترسیده بودم فهمیدم که صاحب اتاق روبه روییم به احتمال زیاد قاتله از چشمی در اتاقم داشتم نگاه میکردم دیدم اون جسدو با خودش برد تو اتاق و چشمش به چشمی در من افتاد منم که داشتم نگاه میکردم و....هرگونه کپی از این رمان پیگرد قانونی دادundefined#thv

۲۱:۳۴

گؤیآ چشمآن او ꯭ا꯭꯭ق꯭꯭ی꯭꯭ا꯭꯭ن꯭꯭و꯭꯭س꯭꯭ی꯭ زیبا است undefinedundefined .

۱۱:۵۳

تࣵنهآ ̸ی̸ک رٱهؘ ؤجۭو͛د ͜͡د͜͡ا͜͜͡͡ر͜͡د undefinedundefined.

۸:۱۸

︳𝖻𝗎𝕿𝗍𝖾𝓡 ︳
undefined #Room.Sixty.Nine #1 18 دسامبر 2019؛اون شب تو کانادا حسابی بارون میومد.ته(ته اون وو) از پنجره خونش بیرون رو نگاه میکرد ناگهان گوشیه تلفنش زنگ خورد رینگ رینگ رینگundefined ته:بله،بفرمایید؟بامن کاری داشتید؟ undefined:سلام ته اون وو حالت چطوره؟شناختی؟اوه متاسفم تو منو قراره بزودی بشناسی نمیخوای یه سر به کره بزنی؟ ته:جانم؟!شماره منو از کجا اوردید!اصلا من شمارو نمیشناسم این چرت و پرتا چیه میگین؟و اینکه چرا باید بیام کره؟ undefined:[هه هه هه هه]چرا باید بیای کره؟همونطور که گفتی منو نمیشناسی میگم بیای کره که باهم یکم مشورت کنیم و... ته:دیگه به من زنگ نزن و مزاحم تلفنی نشو وگرنه به 119(پلیس) خبر میدم تلفن رو قعط کرد ته:عجبا مردم هم دیوونه شدن برای مزاحم تلفنی شدن چه چرت و پرتا میگن...ولی از کجا فهمید یه بلیط هواپیما برای کره گرفتم؟ اوف شاید اتفاقی بوده بد به دلت راه نده ته 21 دسامبر ساعت 6:16 دقیقه صبح ته:وایی دیرم شد دیرم شددد چرا دیشب تا 2 بیدار بودم اخه وقتی باید صبح زود پا میشدم داخل هواپیما ته:اخیش به موقع رسیدم بزار به کارکنان هواپیما بگم یه آب میوه بیاره +بله بفرمایید آقا چه کاری ازم بر میاد؟ ته:ممنون میشم یه آب سیب برام بیارید +بله حتما ته اون وو رسید کره و یه اتاق تو هتل آمبِر رزرو کرد ساعت 8:43 دقیقه شب ته:آیی خیلی خستم یکم استراحت میکنم میرم یکم بگردم تو شهر ساعت 9:35 دقیقه شب ته:وایی دیره بهتره زود برم شهرو بگردم دلم تنگ شده ته اون وو رسید به یه بار[یه نوع کافه که آبجو و م*شروب و... اینا میخورن] و انقدری آبجو خورد که بیهوش شد ته اون وو زود مست نمیشه ولی وقتی زیاد بخوره بیهوش میشه و وقتی بهوش میاد اَسَری از آبجو نمیمونه ته وقتی بهوش اومد دید هیچکس تو بار نیست و فقط خودشه ساعتو نگاه کرد دید ساعت 1 بامداده از بار رفت بیرون دلشت دنبال هتل میگشت ولی پیداش نکرد ته:وایی رسما گم شدم چجوری هتلمو پیدا کنممم هوارو مه گرفته بود؛باد خفیفی[یعنی باد به مقدار کمی] میوزید،ته یه مرد با موهای بلوند،چشمای رنگی کت مشکی بر تن،عطری که زده بود ته محو بوش شده بود،ته با خودش گفت:بهتره برم ازش بپرسم ببینم راه هتلمو بلده؟ ته:ببخشید آقا شـ...مـ...مـ..ا !! ته دید مرد غریبه لباسش غرق خون بود ته ترسید دیگه چیزی بگه زبونش بند اومده بود!... مرد غریبه(+) پرسید:سلام بفرما؟چی میخواستی بپرسی؟!! ته ترسیده بود چون مرد یجورایی جملشو با خشونت گفت انگار دعوا داشت ته گفت:هتل آمبِر رو ب..ب..ب..بلدی؟؟ + بلدم دنبالم بیا به هتل رسیدن ته:ممنون ازت میتونی بری...! +کجا برم؟!هتل منم همینه ته:عه..واقعا باشه ببخشید [از زبون ته]اتاق اون مرد عجیب و غریب دقیقا روبه روعه اتاق من بود یعنی اتاق 69 ساعت 2بامداد بود فهمیدم یکی در اتاق اون مرد عجیب و غریبو زد و اون مرده گفت:چیه خورشید از کدوم طرفه اومده که تو اومدی اینجا میدونی که نباید میومدی وگرنه جونت تو خطر میوفتاد مگه نه؟ _اره خیلی خوب هم میدونستم نباید بیام ولی بلخره باید یجوری از شرت خلاص شم یا نه؟؟ صدای شلیک مرد غریبه:هی پرو شدی داری از خطت رد میشی ولی خودت مجبورم کردی الان همینجا بکشمت صدای دوبار شلیک [از زبون ته]من خیلی ترسیده بودم فهمیدم که صاحب اتاق روبه روییم به احتمال زیاد قاتله از چشمی در اتاقم داشتم نگاه میکردم دیدم اون جسدو با خودش برد تو اتاق و چشمش به چشمی در من افتاد منم که داشتم نگاه میکردم و.... هرگونه کپی از این رمان پیگرد قانونی دادundefined #thv
#Room.Sixty.Nine
#2
و وقتی این صحنه رو دیدم ترسیدم و خودم رو به عقب پرت کردم اونقدری ترسیده بودم که صدای قلبم رو میشنیدمساعت ۲:۳۰undefinedته:چند دقیقه گذشت که یهو دوباره صدای کشیده شدن جسد دوباره داره میاد.....خیلی ترسیده بودم که صدای در رو شنیدم....
+:سلاااام منم!!
ته:وقتی از چشمی در نگاه کردم دیدم.....خودشه همونه برای چی اومده اینجا؟؟!
با صدای لرزون گفتم بله..
+:گفت منم اتاق روبه رویی همونی که اون شب ازش کمک خواستی یادت نمیاد؟؟؟[با صدای عصبانی]
ته:درو باز کردم گفتم سلام....جواب سلامم رو داد منم تعارف کردم که بیاد تو و دست رد به سینه ام نزد و اومد تو....
[از زبون مرد غریبه]:
خیلی ترسیده بود از قیافش معلوم بود خیلی ترسیده یا مشکلی پیش اومده بوده......یا......یا.....فهمیده من چیکار کردم.!!!
ازش پرسیدم چیشده و اون در جواب گفت چیزی نشده دیگه واقعا بهش شک کردم!!
۲۲ دسامبر ساعت ۱۰:۴۵ صبحundefinedته:هوا افتابیه برم بیرون بلکه حالم بهتر بشه.....از دیشب که از اتاقم رفته بیرون میترسم یه کاری باهام بکنه...!!
اماده شدم و رفتم بیرون که یکم بدو ام و بعد دویدنم یه قهوه خوردم که جون بگیرم.
+:چند دقیقس دارم دنبالش میدوام....خوب شد نشست یه چی بخوره.........آههههه منم اینجا میشینم تا خوردنش تموم شه!!
چند دقیقه بعدundefined[از زبون ته]:
بعد از تموم شدن قهوم دوباره شروع به دویدن کردم که چند دقیقه بعدش خسته شدم.....نشستم گوشیم رو دراوردم و شروع کردم سرچ کردن مکان هتلم که برم....
وقتی رسیدم دیدم که هیچ صدایی از اتاق 70 نمیاد و خیالم راحت شد و رفتم تو اتاقم که یه حموم کوچیک برم و یکمی هم استراحت کنم
ساعت ۱۲ ظهرundefined+:وقتی که اونجا نشسته بودم......باورم نمیشد......همونجا خوابم برده بود و وقتی برگشتم دیگه اونجا نبود کل پارک رو دنبالش گشتم ولی نبود که نبود خیلی عصبی بودم هییی توی راه به خودم لعنت میفرستادم که چرا گذاشتم از دستم فرار کنه!!!ساعت ۲۱:۰۶ شبundefinedته:با صدای در از خواب پریدم و با صدای خوابالو گفتم کیه؟؟
گفت روم سرویسم منم گفتم چی میخوای؟!
روم سرویس:براتون مش!روب اوردم.
ته:من که مش!روب سفارش ندادم
روم سرویس:یعنی چی لطفا درو باز کنید تا فیش رو نشونتون بدم
ته:باشه الان میام
[از زبون ته]:
وقتی درو باز کردم و فیش رو دیدم.....یهو جا خوردم......
هرگونه کپی از این رمان پیگردقانونی دارد undefined#somi

۱۰:۱۲

⚝ 𝗚𝓞𝓞𝕯࣪ 𝗡𝗂𝗴𝗇𝒯 ˖ .
。 ˚ ︶︶✩︶︶‌ ₊ ˚ ︶︶✩︶︶‌ 。˚

۲۱:۰۶