۱۹:۲۰
۱۹:۲۰
۱۹:۲۰
۱۹:۲۰
#Lara
۱۹:۲۲
#Lara
۱۹:۲۴
#Lara
۱۹:۲۷
#Lara
۱۹:۲۸
۱۹:۲۹
۱۹:۲۹
۱۹:۲۹
۱۹:۲۹
۱۹:۲۹
۱۹:۲۹
۱۹:۲۹
Butterfly🦋🪼
تصویر
تصویر#Lara
۱۹:۲۹
#lara
۱۹:۲۹
#lara
۱۹:۳۲
دبلیو"W"Part1
"8 صبح به زمان سئول"
مامان:هیو جو!هیو جو بلند شو برو ببین بابات چرا نیومده خونه...هیو جو!!!
(علامت هان هیو جو +)
+مامان...من حوصله ندارم...باشه؟لطفاا
مامان:بلند شو برو دختر چشم سفید
+باشه...باشهبلند شدم و لباسم رو عوض کردم بعد از تقریبا 20 دقیقه رسیدم به دفتر بابا
+بابا...بابا!!!کجایی...چرا اینجا آنقدر بهم ریخته...یک عکس نظرم رو جلب کرد پس برش داشتم
+این عکس یه هیولا هستش...پشت عکس رو دیدم که یک چیزی نوشته شده بود
+بکش قبل از اینکه کشته بشی...این چه نوشته چرتیه...من به بابا گفتم که باید بیخیال کمیک بشه...چرا آنقدر لجبازه؟میخواستم برم ولی پست یکی از توی کامپیوتر پدرم من رو کشید
+چ...چی...هی...نفهمیدم چی شد و بیهوش شدم...
(سه ساعت گذشته و الان ساعت 12 ظهر هستش)چشمام رو باز کردم یکم طول کشید به خودم بیام ولی بعد خودم رو توی یک اتاق دیدم...یک اتاق ناآشنا
+من...من کجامیکم فکر کردم و بعد یادم اومد توی دفتر بابا چه اتفاقی افتاداز جام بلند شدم و همون لحظه پسری وارد شد
(قبل از هرچیزی این پسره نقش اصلیه و علامتش_اینه)
_فکر کردم دیگه بیدار نمیشی
+تو کی هستی...و من چرا اینجام
_این رو من باید ازت بپرسم...تو توی خونه من چیکار میکنی؟
+منظورت چیه؟من توی دفتر پدرم بیهوش شدم و وقتی بیدار شدم اینجا بودم..
_توی دفتر پدرت؟مرد خندید_ها ها...شوخی نکن...وقتی برگشتم خونه دیدم بیهوش وسط خونه من بودی
+ولی...آخه...من..
_حقیقت رو بگو قبل از اینکه بکشمت!مرد اصلحه از پشتش درآورد
+من واقعا نمیدونم چرا اینجام جدی میگم...
_پس مرگ رو انتخاب کردی؟
+وایسا...یادم اومد....اصلحه رو کمی پایین آورد آب دهنم رو قورت دادم
+من...من...ام...خونه رو اشتباهی اومدم..
_تو واقعا احمقی
مرد شلیک کرد و....
#lara
"8 صبح به زمان سئول"
مامان:هیو جو!هیو جو بلند شو برو ببین بابات چرا نیومده خونه...هیو جو!!!
(علامت هان هیو جو +)
+مامان...من حوصله ندارم...باشه؟لطفاا
مامان:بلند شو برو دختر چشم سفید
+باشه...باشهبلند شدم و لباسم رو عوض کردم بعد از تقریبا 20 دقیقه رسیدم به دفتر بابا
+بابا...بابا!!!کجایی...چرا اینجا آنقدر بهم ریخته...یک عکس نظرم رو جلب کرد پس برش داشتم
+این عکس یه هیولا هستش...پشت عکس رو دیدم که یک چیزی نوشته شده بود
+بکش قبل از اینکه کشته بشی...این چه نوشته چرتیه...من به بابا گفتم که باید بیخیال کمیک بشه...چرا آنقدر لجبازه؟میخواستم برم ولی پست یکی از توی کامپیوتر پدرم من رو کشید
+چ...چی...هی...نفهمیدم چی شد و بیهوش شدم...
(سه ساعت گذشته و الان ساعت 12 ظهر هستش)چشمام رو باز کردم یکم طول کشید به خودم بیام ولی بعد خودم رو توی یک اتاق دیدم...یک اتاق ناآشنا
+من...من کجامیکم فکر کردم و بعد یادم اومد توی دفتر بابا چه اتفاقی افتاداز جام بلند شدم و همون لحظه پسری وارد شد
(قبل از هرچیزی این پسره نقش اصلیه و علامتش_اینه)
_فکر کردم دیگه بیدار نمیشی
+تو کی هستی...و من چرا اینجام
_این رو من باید ازت بپرسم...تو توی خونه من چیکار میکنی؟
+منظورت چیه؟من توی دفتر پدرم بیهوش شدم و وقتی بیدار شدم اینجا بودم..
_توی دفتر پدرت؟مرد خندید_ها ها...شوخی نکن...وقتی برگشتم خونه دیدم بیهوش وسط خونه من بودی
+ولی...آخه...من..
_حقیقت رو بگو قبل از اینکه بکشمت!مرد اصلحه از پشتش درآورد
+من واقعا نمیدونم چرا اینجام جدی میگم...
_پس مرگ رو انتخاب کردی؟
+وایسا...یادم اومد....اصلحه رو کمی پایین آورد آب دهنم رو قورت دادم
+من...من...ام...خونه رو اشتباهی اومدم..
_تو واقعا احمقی
مرد شلیک کرد و....
#lara
۱۹:۳۶