بازارسال شده از کبوتر بله
#تصنیف #شکایت_معشوقدر آواز #ابوعطا
در دل آتشِ، غمِ رُخَت تا که خانه کرددیده سیلِ خون، به دامنم بَس روانه کرد
آفتاب عُمر من فرو رفت و ماهم از افق چرا سر برون نکرد
هیچ صبحدم نشد فلق، چون شفق زخون، دلِ مرا لالهگون نکرد
ز روی مهت جانا پرده بر گشادر آسمان مه را منفعل نما
به ماه رویت سوگندکه دل به مهرت پابند به طرّهات جان پیوند
فِراق رویت یک چندبه جانم آتش افکند بِکُن به وصلم خُرسند
بیا نگارا جمال خود بنماز رنگ و بویت خجل نما گُل را
رو در طرف چمن، بین بنشسته چو مندل خون بس ز غم، یاری غنچه دهن
گُل درخشنده، چهره تابنده، غنچه در خنده، بلبل نعره زنانهر که جوینده، باشد یابنده، دل دارد زنده، بس کن آه و فغان
ز جور مه رویان، شکوه گر سازیبه ششدر محنت، مُهره اندازی(همچون سالک، دست خود بازی)۲
در دل آتشِ، غمِ رُخَت تا که خانه کرددیده سیلِ خون، به دامنم بَس روانه کرد
آفتاب عُمر من فرو رفت و ماهم از افق چرا سر برون نکرد
هیچ صبحدم نشد فلق، چون شفق زخون، دلِ مرا لالهگون نکرد
ز روی مهت جانا پرده بر گشادر آسمان مه را منفعل نما
به ماه رویت سوگندکه دل به مهرت پابند به طرّهات جان پیوند
فِراق رویت یک چندبه جانم آتش افکند بِکُن به وصلم خُرسند
بیا نگارا جمال خود بنماز رنگ و بویت خجل نما گُل را
رو در طرف چمن، بین بنشسته چو مندل خون بس ز غم، یاری غنچه دهن
گُل درخشنده، چهره تابنده، غنچه در خنده، بلبل نعره زنانهر که جوینده، باشد یابنده، دل دارد زنده، بس کن آه و فغان
ز جور مه رویان، شکوه گر سازیبه ششدر محنت، مُهره اندازی(همچون سالک، دست خود بازی)۲
۱۸:۵۲