کاریکلماتورهای انتخاباتی
□ کاندیدا داخل صندوق نمیرفت جارو به دمبش بسته بود.
□ همسرش اجازه نداد نامزد انتخابات شود.
□ دریغا در انتخابات قبل از انتخاب نامزد میشویم.
□ برای راحتی عمومِ مردم قسمتی از تبلیغاتِ انتخاباتیاش را مخصوصِ پیچیدنِ سبزی چاپ میکند.
از کتاب نانوا هم جوش میزند، بیچاره فرهاد نوشتهی #مهدی_فرجاللهی
#کاریکلماتور | @carikalamature
□ کاندیدا داخل صندوق نمیرفت جارو به دمبش بسته بود.
□ همسرش اجازه نداد نامزد انتخابات شود.
□ دریغا در انتخابات قبل از انتخاب نامزد میشویم.
□ برای راحتی عمومِ مردم قسمتی از تبلیغاتِ انتخاباتیاش را مخصوصِ پیچیدنِ سبزی چاپ میکند.
از کتاب نانوا هم جوش میزند، بیچاره فرهاد نوشتهی #مهدی_فرجاللهی
#کاریکلماتور | @carikalamature
۱۸:۱۶
#گلچین طنزکهای ابراهیم رها (علی میرمیرانی)
یکیه ارباب رجوعی از اوضاع یه ادارهای خیلی ناراحت بود و اعصابش به هم ریخته بود. کارش راه نمیافتاد. کسی بهش جواب نمیداد. وضعش معلوم نبود... یه روز رفت پیش رئیس که وضع اینه. رئیس شروع کرد به سخنرانی که من میدونم دست کیا تو کاره. من مچ اینها پیش چشم همه میگیرم. من آبروشون رو میبرم. ای الهی بمیرن این نامردا. ای الهی ذلیل بشن این خائنها، ای... ارباب رجوع وسط حرفها پا شد که بره. رئیس گفت کجا؟ ارباب رجوع گفت پیش ننهبزرگم چون اگه بنا به نفرین باشه اون بهتر بلده.
دواز یکی پرسیدن آخرین باری که سینما رفتی کی بود؟ گفت یازده سال پیش. پرسیدن آخرین باری که فوتبال دیدی کی بود؟ گفت نُه سال پیش. پرسیدن آخرین بار که موسیقی گوش کردی کی بود؟ گفت بیست سال پیش تصادفی توی تاکسی اونم یه کم. گفتن ببخشید شما کارشناس مسائل جوانان نیستین؟گفت چرا هستم!
سهیه روز خیلی سال پیش بود. یعنی اساساً خیلی سال پیش بود. یه حاکمی در یک ولایت دوردستی رفت به دیاری سر بزنه. یه شب که دیدار مردمی داشت، مردم پرسیدن ای حاکم عزیز شما فردا سفر سه روزهتون تموم میشه، چه کردین؟ حاکم اون ولایت دور دست در خیلی سال پیش گفت روز اول که سیل اومد یه عدهای مردن و نشد کاری بکنم. روز دوم هم کوه ریزش کرد راهها بند اومد نشد اقدامی انجام بدم. روز سوم هم که زلزله... یکی حرفش رو قطع کرد و گفت خداروشکر سفرتون سه روزه بود!
کانال کاریکلماتور در بله | @carikalamature
یکیه ارباب رجوعی از اوضاع یه ادارهای خیلی ناراحت بود و اعصابش به هم ریخته بود. کارش راه نمیافتاد. کسی بهش جواب نمیداد. وضعش معلوم نبود... یه روز رفت پیش رئیس که وضع اینه. رئیس شروع کرد به سخنرانی که من میدونم دست کیا تو کاره. من مچ اینها پیش چشم همه میگیرم. من آبروشون رو میبرم. ای الهی بمیرن این نامردا. ای الهی ذلیل بشن این خائنها، ای... ارباب رجوع وسط حرفها پا شد که بره. رئیس گفت کجا؟ ارباب رجوع گفت پیش ننهبزرگم چون اگه بنا به نفرین باشه اون بهتر بلده.
دواز یکی پرسیدن آخرین باری که سینما رفتی کی بود؟ گفت یازده سال پیش. پرسیدن آخرین باری که فوتبال دیدی کی بود؟ گفت نُه سال پیش. پرسیدن آخرین بار که موسیقی گوش کردی کی بود؟ گفت بیست سال پیش تصادفی توی تاکسی اونم یه کم. گفتن ببخشید شما کارشناس مسائل جوانان نیستین؟گفت چرا هستم!
سهیه روز خیلی سال پیش بود. یعنی اساساً خیلی سال پیش بود. یه حاکمی در یک ولایت دوردستی رفت به دیاری سر بزنه. یه شب که دیدار مردمی داشت، مردم پرسیدن ای حاکم عزیز شما فردا سفر سه روزهتون تموم میشه، چه کردین؟ حاکم اون ولایت دور دست در خیلی سال پیش گفت روز اول که سیل اومد یه عدهای مردن و نشد کاری بکنم. روز دوم هم کوه ریزش کرد راهها بند اومد نشد اقدامی انجام بدم. روز سوم هم که زلزله... یکی حرفش رو قطع کرد و گفت خداروشکر سفرتون سه روزه بود!
کانال کاریکلماتور در بله | @carikalamature
۸:۱۴
۱۳:۰۵
#گلچین اشعار #اکبر_اکسیر
اخطاراز آجیل سفرهی عیدچند پستهی لال مانده استآنها که لب گشودند، خورده شدندآنها که لال ماندند، میشکننددندانساز راست میگفت:پستهی لال، سکوت دندان شکن است!
پداگوژیبهزیستی نوشته بود:شیر مادر، مهر مادر، جانشین نداردشیر مادر نخورده، مهر مادر پرداخت شدهپدر یک گاو خریدو من بزرگ شدماما هیچکس حقیقت مرا نشناختجز معلم عزیز ریاضیامکه همیشه میگفت:گوساله، بتمرگ!
نمونهباور کنید من نمونهامدوست و دشمن اقرار میکنند من نمونهامملیحه هم تأیید میکند من نمونهاماول باور نمیکردم من نمونهامحالا باور میکنم من نمونهاملطفاً، قبل از ساعت ۸مرا به آزمایشگاه تحویل دهید!
نکتهمن تعجب میکنمچطور، روز روشندو هیدروژنبا یک اکسیژن، ترکیب میشوندو آب از آب، تکان نمیخورد!
معادلهپدر، همه را به یک چشم میدیدپا توی یک کفش میکردو عوض خُر خُر، خِس خِس میکردجنگ که تمام شداز پدر چیزی حدود ۳۰ درصد مانده بودحالا که دیپلم ریاضی گرفتهام میفهممما صد در صد به پدر مدیونیمنه ۷۰ درصد!
ریکاوریمادران موجودات جالبی هستندنه میخورند نه میخوابند نه میخندند نه...شب و روز کار میکنند شب و روز نگرانندشب و روز اصلاً شب و روز ندارندفقط وقتی میمیرنداستراحت میکنند!تازه آن هم اگر نگویند:هرگز نمیر مادر
کانال کاریکلماتور در بله | @carikalamature
اخطاراز آجیل سفرهی عیدچند پستهی لال مانده استآنها که لب گشودند، خورده شدندآنها که لال ماندند، میشکننددندانساز راست میگفت:پستهی لال، سکوت دندان شکن است!
پداگوژیبهزیستی نوشته بود:شیر مادر، مهر مادر، جانشین نداردشیر مادر نخورده، مهر مادر پرداخت شدهپدر یک گاو خریدو من بزرگ شدماما هیچکس حقیقت مرا نشناختجز معلم عزیز ریاضیامکه همیشه میگفت:گوساله، بتمرگ!
نمونهباور کنید من نمونهامدوست و دشمن اقرار میکنند من نمونهامملیحه هم تأیید میکند من نمونهاماول باور نمیکردم من نمونهامحالا باور میکنم من نمونهاملطفاً، قبل از ساعت ۸مرا به آزمایشگاه تحویل دهید!
نکتهمن تعجب میکنمچطور، روز روشندو هیدروژنبا یک اکسیژن، ترکیب میشوندو آب از آب، تکان نمیخورد!
معادلهپدر، همه را به یک چشم میدیدپا توی یک کفش میکردو عوض خُر خُر، خِس خِس میکردجنگ که تمام شداز پدر چیزی حدود ۳۰ درصد مانده بودحالا که دیپلم ریاضی گرفتهام میفهممما صد در صد به پدر مدیونیمنه ۷۰ درصد!
ریکاوریمادران موجودات جالبی هستندنه میخورند نه میخوابند نه میخندند نه...شب و روز کار میکنند شب و روز نگرانندشب و روز اصلاً شب و روز ندارندفقط وقتی میمیرنداستراحت میکنند!تازه آن هم اگر نگویند:هرگز نمیر مادر
کانال کاریکلماتور در بله | @carikalamature
۱۵:۱۴
شعری از #صابر_قدیمی
عوض شدهاممثل تومثل روزگارآنقدر که امروزآینه با دلی شکسته گفت:تو دیگر آن «صابر» قدیمی نیستی
کانال کاریکلماتور در بله | @carikalamature
عوض شدهاممثل تومثل روزگارآنقدر که امروزآینه با دلی شکسته گفت:تو دیگر آن «صابر» قدیمی نیستی
کانال کاریکلماتور در بله | @carikalamature
۱۲:۴۵
#گلچین اشعار #سید_حسن_حسینی
امانتشاعری وارد دانشکده شددم درذوق خود را به «نگهبانی» داد
نان و پستهشاعری میلنگیدناقدی نان میخوردتاجری پستهی خندان میخورد
آرامششاعریوام گرفتشعرش آرام گرفت
انحناشاعری خم میشدمنشی قبلهی عالممیشد
شاهکارشاعری محشر کردحاضران جمله به صحرای قیامت رفتند
برکتشاعری رفت به دهبرکت از گندم آبادی رفتکدخدا شاعر شد
خودزنیشاعری روی دلشمُهر «باطل شد»زد
کانال کاریکلماتور در بله | @carikalamature
امانتشاعری وارد دانشکده شددم درذوق خود را به «نگهبانی» داد
نان و پستهشاعری میلنگیدناقدی نان میخوردتاجری پستهی خندان میخورد
آرامششاعریوام گرفتشعرش آرام گرفت
انحناشاعری خم میشدمنشی قبلهی عالممیشد
شاهکارشاعری محشر کردحاضران جمله به صحرای قیامت رفتند
برکتشاعری رفت به دهبرکت از گندم آبادی رفتکدخدا شاعر شد
خودزنیشاعری روی دلشمُهر «باطل شد»زد
کانال کاریکلماتور در بله | @carikalamature
۱۳:۰۷
#گلچین اشعار #پرویز_بیگی_حبیبآبادی
یکساحل به دریا سفر کردجزیره شد
دوسنگی که میخزدلاکپشت
سهسرنوشت رانمیتوانازسرنوشت
چهاردرختان پیربه سایههایشانتکیه میکنند
پنجخطوط پیشانیجادههای بیبازگشت
ششبادبه دنبال گرهگشایی از روسری تو
هفتگورخرزندانی طبیعت
هشتعقربههاقیچی زمان
نهزمینمینچه موسیقی دردناکی
دهساعت مقابل آینهسفر به گذشته
یازدهدرختی که میدودگوزن
دوازدههمه میمیریمبرعکسعکس
سیزدهآبشاررودخانهای ایستاده
کانال کاریکلماتور در بله | @carikalamature
یکساحل به دریا سفر کردجزیره شد
دوسنگی که میخزدلاکپشت
سهسرنوشت رانمیتوانازسرنوشت
چهاردرختان پیربه سایههایشانتکیه میکنند
پنجخطوط پیشانیجادههای بیبازگشت
ششبادبه دنبال گرهگشایی از روسری تو
هفتگورخرزندانی طبیعت
هشتعقربههاقیچی زمان
نهزمینمینچه موسیقی دردناکی
دهساعت مقابل آینهسفر به گذشته
یازدهدرختی که میدودگوزن
دوازدههمه میمیریمبرعکسعکس
سیزدهآبشاررودخانهای ایستاده
کانال کاریکلماتور در بله | @carikalamature
۱۲:۵۶
شعری از #سعید_سلیمانپور
انگاری غلغلهی محشره چارشنبهسوریگوشم از بمب و ترقّه کره چارشنبهسوریاز اراذل خیابونا همگی محشر خرلاتولوت بازار و خر تو خره چارشنبهسوری«آی... نفسکش» میگن و چاقو و ساطور میکشنگفتمان قمه و خنجره چارشنبهسوریوای به حالش اگه رانندهی مادرمردهاز خیابونی بخواد بگذره چارشنبهسوریشیشههاش خرد و سپر کَنده، اتاقش داغونچار تا چرخ اتولش پنجره چارشنبهسوریرسم خیلی خوبیه، اگه خرابش نکنیمهی نگو باعث شور و شَره چارشنبهسوریدست هم رو میگیرن از روی آتیش میپرنالفت بین زن و شوهره چارشنبهسوریننه صغری به آق اسمال، پسرش، میگه: ننهواسه من فشفشه یادت نره چارشنبهسوریبیعصا روزای دیگه نمیتونه را برهجلدی از روی آتیش میپره چارشنبهسوریتو نود سالگی بسته چادرو دور کمرواسه قاشقزنی پشت دره چارشنبهسوریشب همه اهل محل میریزن تو کوچههاشور و شادی دور هم بهتره چارشنبهسوری«بوالفضولالشعرا،» بسّه بابا! کوتا بیاغزل این شکلی دیگه نوبره چارشنبهسورییه سال از شعرای لوست مخ مَردم ترکیدخوبه که این غزل آخره... «چارشنبهسوری»
کانال کاریکلماتور در بله | @carikalamature
انگاری غلغلهی محشره چارشنبهسوریگوشم از بمب و ترقّه کره چارشنبهسوریاز اراذل خیابونا همگی محشر خرلاتولوت بازار و خر تو خره چارشنبهسوری«آی... نفسکش» میگن و چاقو و ساطور میکشنگفتمان قمه و خنجره چارشنبهسوریوای به حالش اگه رانندهی مادرمردهاز خیابونی بخواد بگذره چارشنبهسوریشیشههاش خرد و سپر کَنده، اتاقش داغونچار تا چرخ اتولش پنجره چارشنبهسوریرسم خیلی خوبیه، اگه خرابش نکنیمهی نگو باعث شور و شَره چارشنبهسوریدست هم رو میگیرن از روی آتیش میپرنالفت بین زن و شوهره چارشنبهسوریننه صغری به آق اسمال، پسرش، میگه: ننهواسه من فشفشه یادت نره چارشنبهسوریبیعصا روزای دیگه نمیتونه را برهجلدی از روی آتیش میپره چارشنبهسوریتو نود سالگی بسته چادرو دور کمرواسه قاشقزنی پشت دره چارشنبهسوریشب همه اهل محل میریزن تو کوچههاشور و شادی دور هم بهتره چارشنبهسوری«بوالفضولالشعرا،» بسّه بابا! کوتا بیاغزل این شکلی دیگه نوبره چارشنبهسورییه سال از شعرای لوست مخ مَردم ترکیدخوبه که این غزل آخره... «چارشنبهسوری»
کانال کاریکلماتور در بله | @carikalamature
۱۵:۳۶
خواستم به اطلاعتان برسانم که با پایان سال ۱۴۰۲، فعالیت این کانال هم به پایان میرسد.نمیدانم چگونه قدردان لطف و مهربانیهای شما باشم؛ فقط این را بدانید که گوشهی دل من، همیشه جایی برای شما هست.
۷:۵۳