۹:۱۳
۹:۱۳
گلکاری حرم ببینید لذت ببرید
۹:۱۳
IMG_20230602_124349_884.mp4
۲.۰۸ مگابایت
خیلی خیلی قشنگه حتمااااااا امتحانش کنین :)
چشمات ببند و به یاد #امام_زمان اسکرین بگیر
#باشدکهناگهنگهیهمبهماکنند
چشمات ببند و به یاد #امام_زمان اسکرین بگیر
#باشدکهناگهنگهیهمبهماکنند
۹:۱۴
۹:۴۰
۹:۵۴
لیستی از کتاب های مربوط به شهدای مدافعحرم(قسمت۲)
نام کتاب:حاج قاسم سلام نویسنده:مجید سان کهنموضوع:والفجر ۸ به روایت حمیدرضا فراهانی
نام کتاب:دلم پرواز میخواهدنویسنده:پریسا محسنپورموضوع:زندگانی شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی
کتاب:تو جای همه آرزوهایمنویسنده:سمیه گنجیموضوع:زندگانی شهید لشکر فاطمیون نعمتالله نجفی
کتاب:هیچ چیز مثل همیشه نیستنویسنده:الهه آخرتیموضوع:زندگانی شهید مدافع حرم امیر سیاوشی
کتاب:جای من اینجاستنویسنده:فریبا انیسیموضوع:زندگانی شهید سیدحمید تقوی
کتاب:پانصد صندلی خالینویسنده:لیلی علامالدینموضوع:یادداشتهای زن سوری در سالهای محاصره الفوعه
کتاب:کتیبه ژنرال قصرالدشتنویسنده:اکبر صحراییموضوع:کودکی تا شهادت شهید عبدالله اسکندری
کتاب:شرط عاشقینویسنده:رضیه غبیشیموضوع:زندگی شهید مدافع حرم سعید سیاح طاهری
کتاب:یک روز بعد از حیرانینویسنده:فاطمه سلیمانیموضوع:شهید مدافع حرم دهه هفتادی محمدرضا دهقانامیری
کتاب:ذوالفقارنویسنده:علیاکبر مزدآبادیموضوع:برشهایی از خاطرات شفاهی حاج قاسم سلیمانی
کتاب:حاج قاسمنویسنده:علیاکبر مزدآبادیموضوع:جستاری در خاطرات حاج قاسم سلیمانی
#مدافعان_حرم #نمایشگاه_کتاب
دختران زینبی @cvcvcvl
نام کتاب:حاج قاسم سلام نویسنده:مجید سان کهنموضوع:والفجر ۸ به روایت حمیدرضا فراهانی
نام کتاب:دلم پرواز میخواهدنویسنده:پریسا محسنپورموضوع:زندگانی شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی
کتاب:تو جای همه آرزوهایمنویسنده:سمیه گنجیموضوع:زندگانی شهید لشکر فاطمیون نعمتالله نجفی
کتاب:هیچ چیز مثل همیشه نیستنویسنده:الهه آخرتیموضوع:زندگانی شهید مدافع حرم امیر سیاوشی
کتاب:جای من اینجاستنویسنده:فریبا انیسیموضوع:زندگانی شهید سیدحمید تقوی
کتاب:پانصد صندلی خالینویسنده:لیلی علامالدینموضوع:یادداشتهای زن سوری در سالهای محاصره الفوعه
کتاب:کتیبه ژنرال قصرالدشتنویسنده:اکبر صحراییموضوع:کودکی تا شهادت شهید عبدالله اسکندری
کتاب:شرط عاشقینویسنده:رضیه غبیشیموضوع:زندگی شهید مدافع حرم سعید سیاح طاهری
کتاب:یک روز بعد از حیرانینویسنده:فاطمه سلیمانیموضوع:شهید مدافع حرم دهه هفتادی محمدرضا دهقانامیری
کتاب:ذوالفقارنویسنده:علیاکبر مزدآبادیموضوع:برشهایی از خاطرات شفاهی حاج قاسم سلیمانی
کتاب:حاج قاسمنویسنده:علیاکبر مزدآبادیموضوع:جستاری در خاطرات حاج قاسم سلیمانی
#مدافعان_حرم #نمایشگاه_کتاب
دختران زینبی @cvcvcvl
۹:۵۵
۹:۵۶
۱۰:۰۰
#همه_خوابند،_بچهها_بیدار!#شادی_روح_مادران_شبزندهدار!
- خب بخوابیم؟ + آره.- دیگه شب بخیر دخترم.+ شب بخیر مامان.
+ مامان من الان پنج سالمه؟- نه عزیزم، عید نوروز که درختا شکوفه بزنن، تولد پنجسالگیت میشه.+ ولی من دوست دارم الان پنج سالم باشه.- حالا هم نزدیک پنج سالته، فعلا بخواب.+ باشه، شب بخیر.
+ مامان من خوابم نمیبره.- چشماتو ببند، به هیچی فکر نکن، خوابت میبره.+ بستم. خوابم نبرد.- خب آخه باید یه کمی صبر کنی.+ صبر کردم بازم خوابم نبرد.- نه باید بیشتر صبر کنی.+ باشه، دیگه شب بخیر.
+ مامان من صبح صبحونه نخوردم.- باشه؛ فردا بخور.+ نه؛ میشه الان برام تخم مرغ درست کنی؟- الان؟ این وقت شب؟ + بله، آخه گرسنهمه.- ای خدا! آخه چقدر میگم سر سفره غذاتو بخور.+ از این به بعد غذامو میخورم. حالا میشه برام تخم مرغ درست کنی؟- باشه، پاشو بریم تو آشپزخونه.
+ چراغ روشن کنم؟- نههه!+ چرا؟- خوابت میپره. چراغ هود کافیه.+ مامان میدی من تخم مرغو بشکونم؟- آخه تاریکه.+ مراقبم.- بفرما.+ نمیتونم، خودت بشکون.- شما نون در بیار.+نون نمیخوام.- که قشنگ سیر بشی دیگه...+ سیرم.- مگه نگفتی گرسنهمه تخم مرغ میخوام؟+ نه سیر نیستم. فقط میتونم تخم مرغ بخورم.- باشه، بخور. مواظب باش نسوزی.
+ مامان تخممرغو کدوم حیوون به ما میده؟- وقتی میگیم تخم مرغ، یعنی تخمِ...؟+ گوسفند؟- نه! ببین میگیم تخمِ "مرغ". یعنی تخمِ....؟؟؟+ .... نمیدونم.- یعنی تخم مرغ. یعنی خانم مرغه به ما میده.+ ااا آره! سیر شدم.- پاشو بریم مسواک بزنیم دیگه بخوابیم.
- خب دیگه بسم الله بگو بخواب.+باشه؛ شب بخیر.- شب بخیر.+ مامان میشه برام قصه بگی؟- آخه دیگه خوابم میاد...+ فقط یه قصه کوچولو.- یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. یه پیرزنی بود رفت مشهد، بقیهش برا فردا شب...+ هههه خیلی خندهدار بود.- خب دیگه بخواب.+ نه یه بار دیگه، یه بار دیگه بگو.- یه پیرزنی بود رفت مشهد، بقیهش برا فردا شب.+ هههه خیلی خندهداره. بذار برم برای بابا بگم و بیام.- نههه. بابا خوابه. ما هم باید بخوابیم دیگه. شب بخیر.+ شب بخیر.
+ مامان؟- ...هوم؟+ تشنمه.- خب برو آب بخور بیا.+ آخه تاریکه.- خب چراغ روشن کن.+ آخه خوابم میپره!- ای بابا. باشه الان برات میارم.+ آب یخچالی بیاری. آب لوله نیاریها...
_ آبم که خوردی. دیگه بخواب دیگه دخترم.+ باشه. شب بخیر.- شب بخیر.+ مامان؟- بله....+ میشه گوشیتو بدی قصه گوش بدم؟- نه دیگه؛ قصه که گفتم برات. الانم وقت گوشی نیست.+ پس اون نور چیه از زیر پتوت میاد؟- لا اله الا الله! هیچی.+ اِ خاموش شد.- میخوابی دیگه؟ ساعت ۱۲ شب شد.+ باشه؛ شب بخیر.
+ مامان؟-.....+ مامان؟- ...هوم...؟+ برام لالایی میخونی؟- من خوابم.+ پس چرا داری حرف میزنی؟- الان صدام کردی بیدار شدم.+ پس یه لالایی هم برام بخون. قول میدم آخریشه.- ... باشه...
مدینه بود و غوغا بوداسیر دیو سرما بودمحمد(ص) سر زد از مکه که او خورشید دلها بودخدیجه همسر او بودزنی خندان و خوشرو بودبرای شادی و غمهاخدیجه یار نیکو بود
+مامان، خدیجه یعنی دخترِ خاله مرجان؟- نه یعنی مامان حضرت زهرا.+باشه، بقیشو بخون.
-خدا یک دختر زیبابه آن ها داد لالالابه اسم فاطمه زهراامید مادر و بابا
+ فاطمه زهرا دوست مسجدم؟-نه گوش کن بخواب دیگه...
علی داماد پیغمبربرای فاطمه همسربرای دختر خورشیدعلی از هرکسی بهترعلی شیر خدا لالاعلی مشکل گشا لالاشب تاریک نان میبُردبرای بچه ها لالا
+ مامان.- بلههه؟+ نون میخوام!!!!!-......
دختران زینبی
- خب بخوابیم؟ + آره.- دیگه شب بخیر دخترم.+ شب بخیر مامان.
+ مامان من الان پنج سالمه؟- نه عزیزم، عید نوروز که درختا شکوفه بزنن، تولد پنجسالگیت میشه.+ ولی من دوست دارم الان پنج سالم باشه.- حالا هم نزدیک پنج سالته، فعلا بخواب.+ باشه، شب بخیر.
+ مامان من خوابم نمیبره.- چشماتو ببند، به هیچی فکر نکن، خوابت میبره.+ بستم. خوابم نبرد.- خب آخه باید یه کمی صبر کنی.+ صبر کردم بازم خوابم نبرد.- نه باید بیشتر صبر کنی.+ باشه، دیگه شب بخیر.
+ مامان من صبح صبحونه نخوردم.- باشه؛ فردا بخور.+ نه؛ میشه الان برام تخم مرغ درست کنی؟- الان؟ این وقت شب؟ + بله، آخه گرسنهمه.- ای خدا! آخه چقدر میگم سر سفره غذاتو بخور.+ از این به بعد غذامو میخورم. حالا میشه برام تخم مرغ درست کنی؟- باشه، پاشو بریم تو آشپزخونه.
+ چراغ روشن کنم؟- نههه!+ چرا؟- خوابت میپره. چراغ هود کافیه.+ مامان میدی من تخم مرغو بشکونم؟- آخه تاریکه.+ مراقبم.- بفرما.+ نمیتونم، خودت بشکون.- شما نون در بیار.+نون نمیخوام.- که قشنگ سیر بشی دیگه...+ سیرم.- مگه نگفتی گرسنهمه تخم مرغ میخوام؟+ نه سیر نیستم. فقط میتونم تخم مرغ بخورم.- باشه، بخور. مواظب باش نسوزی.
+ مامان تخممرغو کدوم حیوون به ما میده؟- وقتی میگیم تخم مرغ، یعنی تخمِ...؟+ گوسفند؟- نه! ببین میگیم تخمِ "مرغ". یعنی تخمِ....؟؟؟+ .... نمیدونم.- یعنی تخم مرغ. یعنی خانم مرغه به ما میده.+ ااا آره! سیر شدم.- پاشو بریم مسواک بزنیم دیگه بخوابیم.
- خب دیگه بسم الله بگو بخواب.+باشه؛ شب بخیر.- شب بخیر.+ مامان میشه برام قصه بگی؟- آخه دیگه خوابم میاد...+ فقط یه قصه کوچولو.- یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. یه پیرزنی بود رفت مشهد، بقیهش برا فردا شب...+ هههه خیلی خندهدار بود.- خب دیگه بخواب.+ نه یه بار دیگه، یه بار دیگه بگو.- یه پیرزنی بود رفت مشهد، بقیهش برا فردا شب.+ هههه خیلی خندهداره. بذار برم برای بابا بگم و بیام.- نههه. بابا خوابه. ما هم باید بخوابیم دیگه. شب بخیر.+ شب بخیر.
+ مامان؟- ...هوم؟+ تشنمه.- خب برو آب بخور بیا.+ آخه تاریکه.- خب چراغ روشن کن.+ آخه خوابم میپره!- ای بابا. باشه الان برات میارم.+ آب یخچالی بیاری. آب لوله نیاریها...
_ آبم که خوردی. دیگه بخواب دیگه دخترم.+ باشه. شب بخیر.- شب بخیر.+ مامان؟- بله....+ میشه گوشیتو بدی قصه گوش بدم؟- نه دیگه؛ قصه که گفتم برات. الانم وقت گوشی نیست.+ پس اون نور چیه از زیر پتوت میاد؟- لا اله الا الله! هیچی.+ اِ خاموش شد.- میخوابی دیگه؟ ساعت ۱۲ شب شد.+ باشه؛ شب بخیر.
+ مامان؟-.....+ مامان؟- ...هوم...؟+ برام لالایی میخونی؟- من خوابم.+ پس چرا داری حرف میزنی؟- الان صدام کردی بیدار شدم.+ پس یه لالایی هم برام بخون. قول میدم آخریشه.- ... باشه...
مدینه بود و غوغا بوداسیر دیو سرما بودمحمد(ص) سر زد از مکه که او خورشید دلها بودخدیجه همسر او بودزنی خندان و خوشرو بودبرای شادی و غمهاخدیجه یار نیکو بود
+مامان، خدیجه یعنی دخترِ خاله مرجان؟- نه یعنی مامان حضرت زهرا.+باشه، بقیشو بخون.
-خدا یک دختر زیبابه آن ها داد لالالابه اسم فاطمه زهراامید مادر و بابا
+ فاطمه زهرا دوست مسجدم؟-نه گوش کن بخواب دیگه...
علی داماد پیغمبربرای فاطمه همسربرای دختر خورشیدعلی از هرکسی بهترعلی شیر خدا لالاعلی مشکل گشا لالاشب تاریک نان میبُردبرای بچه ها لالا
+ مامان.- بلههه؟+ نون میخوام!!!!!-......
دختران زینبی
۱۰:۵۶
۱۰:۵۷
️ مظلوم ترین مادر شهید ایران
مادر شهید میگفت : من مظلوم ترین مادر شهید ایرانی هستم
برام تعجب بود که یک مادر شهید خودش این حرف رو بزندپرسیدم : منظورتون چیه حاج خانم
مادر شهید گفت: پسرم یوسف بعد از عملیات آزادسازی خرمشهر آمد مرخصی و به ما در مزرعه کمک میکرد.
کوموله ها ریختند و یوسف رو دستگیر کردند ، به او گفتند به خمینی توهین کنولی یوسف این کار رو نکرد.
به من گفتند به خمینی توهین کن.گفتم هیچ وقت چنین کاری نمیکنم.
گفتند: بچه ات را میکشیم. ؛بازهم قبول نکردم.
پسرم یوسف رو بستند به گاری و جلو چشمم سر از تنش جدا کردند و با ساطور دست ها و پاهاش را قطع کردند، شکمش را پاره کردند و جگرش را درآوردند*
گفتند: به *خمینی توهین کن؛ بازهم گفتم: نه
گفتند: کاری میکنیم که از غصه دِق کنی.*
من رو با *جنازه تکه پاره شده یوسفم کردند در یک اتاق و در رو قفل کردند ؛ با جنازه پسرم تنها بودم.
بعداز ۲۴ ساعت در را باز کردند گفتند: باید خودت پسرت را دفن کنی.
گفتم : من مادرم*، با من این کار را نکنید، *من طاقت ندارم روی صورت یوسفم خاک بریزم.*
گفتند: اگه این کار رو نکنی دستانت را میبندیم پشت ماشین و تو روستاها میگردانیم
شروع کردم با دستان خودم برای *پسرم قبر درست کردن،
هر مشت خاک که برمیداشتم با گریه میگفتم: یا فاطمةالزهرا، یا زینب کبری...*
انگار همه عالم کمکم میکردند برای حفر *قبر پسرم.
قبر که آماده شد گفتند خودت باید خاکش کنی...
دلم گرفت، آخه پسرم کفن نداشت که جنازه اش را کفن کنم*،گوشه ای از چادرم را جدا کردم و *بدن تکه تکه پسرم را گذاشتم داخل چادر.
نگاهم به جنازه اش که افتاد باز دلم گرفت*، آخه نه نمازی بر جنازه خوانده شد ، نه تشییعی شد، نه کسی بود دلداریم بدهد
فقط *خدا خودش شاهد هست که یک خانم چادری بالای قبر ایستاده بود و به من دلداری میداد و میگفت: صبر داشته باش و لا اله الا الله بگو...*
کنار قبرش نشستم و *با دستان خودم یواش یواش رو صورت یوسفم خاک ریختم... به همین خاطر من مظلوم ترین مادر شهید ایرانی هستم.
به راستی مثل کوه پای نظام جمهوری اسلامی و امام خمینی (ره) ایستادندما چه قدر پای ارزش هایمان ایستاده ایم
*شهید_یوسف_داورپناه*
دختران زینبی
مادر شهید میگفت : من مظلوم ترین مادر شهید ایرانی هستم
برام تعجب بود که یک مادر شهید خودش این حرف رو بزندپرسیدم : منظورتون چیه حاج خانم
مادر شهید گفت: پسرم یوسف بعد از عملیات آزادسازی خرمشهر آمد مرخصی و به ما در مزرعه کمک میکرد.
کوموله ها ریختند و یوسف رو دستگیر کردند ، به او گفتند به خمینی توهین کنولی یوسف این کار رو نکرد.
به من گفتند به خمینی توهین کن.گفتم هیچ وقت چنین کاری نمیکنم.
گفتند: بچه ات را میکشیم. ؛بازهم قبول نکردم.
پسرم یوسف رو بستند به گاری و جلو چشمم سر از تنش جدا کردند و با ساطور دست ها و پاهاش را قطع کردند، شکمش را پاره کردند و جگرش را درآوردند*
گفتند: به *خمینی توهین کن؛ بازهم گفتم: نه
گفتند: کاری میکنیم که از غصه دِق کنی.*
من رو با *جنازه تکه پاره شده یوسفم کردند در یک اتاق و در رو قفل کردند ؛ با جنازه پسرم تنها بودم.
بعداز ۲۴ ساعت در را باز کردند گفتند: باید خودت پسرت را دفن کنی.
گفتم : من مادرم*، با من این کار را نکنید، *من طاقت ندارم روی صورت یوسفم خاک بریزم.*
گفتند: اگه این کار رو نکنی دستانت را میبندیم پشت ماشین و تو روستاها میگردانیم
شروع کردم با دستان خودم برای *پسرم قبر درست کردن،
هر مشت خاک که برمیداشتم با گریه میگفتم: یا فاطمةالزهرا، یا زینب کبری...*
انگار همه عالم کمکم میکردند برای حفر *قبر پسرم.
قبر که آماده شد گفتند خودت باید خاکش کنی...
دلم گرفت، آخه پسرم کفن نداشت که جنازه اش را کفن کنم*،گوشه ای از چادرم را جدا کردم و *بدن تکه تکه پسرم را گذاشتم داخل چادر.
نگاهم به جنازه اش که افتاد باز دلم گرفت*، آخه نه نمازی بر جنازه خوانده شد ، نه تشییعی شد، نه کسی بود دلداریم بدهد
فقط *خدا خودش شاهد هست که یک خانم چادری بالای قبر ایستاده بود و به من دلداری میداد و میگفت: صبر داشته باش و لا اله الا الله بگو...*
کنار قبرش نشستم و *با دستان خودم یواش یواش رو صورت یوسفم خاک ریختم... به همین خاطر من مظلوم ترین مادر شهید ایرانی هستم.
به راستی مثل کوه پای نظام جمهوری اسلامی و امام خمینی (ره) ایستادندما چه قدر پای ارزش هایمان ایستاده ایم
*شهید_یوسف_داورپناه*
دختران زینبی
۱۰:۱۹
۱۸:۰۴
۱۸:۰۵
۱۸:۰۷
۱۸:۰۸
۱۸:۰۹
۱۸:۱۰