عکس پروفایل •|آۅآۍ عآشقے|•[🙃🤍]

•|آۅآۍ عآشقے|•[🙃🤍]

۱,۰۵۲عضو
عکس پروفایل •|آۅآۍ عآشقے|•[🙃🤍]
۱.۱هزار عضو

•|آۅآۍ عآشقے|•[🙃🤍]

سلام خوش آمدینundefinedundefined(: اینجا همه چی دارهundefinedundefined(: ایموییundefinedundefined(: اکولایزرundefinedundefined(: کلیپ غمگینundefinedundefined(: کلیپ شادundefinedundefined(: کلیپ عاشقانهundefinedundefined(: کلیپ بلوچیundefinedundefined(: بیو تیکه متن انگیزشیundefinedundefined(: اهنگ بلوچی
*(: پروفundefined
ble.ir/join/

۱۸ مهر

پروازِ مَن بیـ تُو سقوطِ:)undefinedundefined
بـیو عاشـکیundefinedundefined#EM4DE

۱۸:۰۶

بودت انقد بهم آرامش میده که زندگیم فدای لحظه به لحظه ی بودنت !:)🥺undefined
🫀undefined[003113]بـیو عاشـکیundefinedundefined#EM4DE

۱۸:۰۶

|•undefinedundefined•||•وجودِت قَشِنگهِ داشتنت قَشَنگ تَر•|undefinedبـیو عاشـکیundefinedundefined#EM4DE

۱۸:۰۶

"دُنیای مَن خلاصه میشه تو چشآتundefineds!:)بـیو عاشـکیundefinedundefined#EM4DE

۱۸:۰۶

بـیو عاشـکیundefinedundefinedبا تقدیم آقای جن تل منundefined🫀#EM4DE

۱۸:۰۷

لایک کنید دوستان گلundefined#EM4DE

۱۸:۰۸

Default Gift Icon

پاکت هدیه

عکس پروفایل •|آۅآۍ عآشقے|•[🙃🤍]

•|آۅآۍ عآشقے|•[🙃🤍]

شیرینی 🧁undefined
مبارکتundefined

۱۸:۱۱

۲۱ مهر

thumnail
کدوم دوستتهundefinedundefined

۱۲:۱۱

thumnail
🥲undefined

۱۵:۵۰

۲۲ مهر

#دلبردکتر🌸💕#پارت_187
اومدم دوباره بزنمش که با کاری که کرد کپ کردم ،
دستشو گزاشت روی دماغش و به حالت سکوت گفت:
+ هییششش آروم باش
مثل خودش صدامو آوردم پایین و گفتم:
چرا چیشده؟؟

+ بابا میگم ساکت بیرونن صداتو میشنون

آروم لب زدم:

کی؟

یهو قهقه ای زدو گفت:
+ هیچی راحت باش اسکلت کردم
خدایا بین ۸۰ملیون نفر ادم همین یه چس غلو باید مینداختی تو دامن ما؟؟
عاقل اندر سهیفانه نگاهی بهش انداختم که ساکت شد ،
هه هه با نمک کی بود تو؟؟ ندزدنت خیارشور

+ نترس تا وقتی تو باهامی هیچکس منو نمیدزده

تشریف ببر بیرون لباس بپوشم بیام

+ راحت باش پناه نیست خونه
_ گوریل عزیز مشکلم دقیقا با خودته ، برو بیرون دیگ میزنمتا
خداروشکر بی اینکه حرفی بزنه از اتاق رفت بیرون و درو پشت سرش بست

۱۶:۱۵

#دلبردکتر🌸💕#پارت_188
درو پشت سرش بست که از جام بلند شدم و به سمت سرویس رفتم ، دستو صورتمو شستم و مسواکی به دندونام زدم
یه نموره گشنم بود ، اول لباس پوشیدم بعدشم یه آرایش ملایم کردم ، از اتاق که رفتم بیرون دیدم حامی مثل مار چنبره زده رو مبل
ایشی زیر لب گفتم و به سمت آشپزخونه رفتم ، آخی پناه میز صبونه چیده بود
چاییم روشن بود ، چایی توی ماگم ریختم و یه لقمه کره و مربا برای خودم گرفتم
کمی از چاییم خوردم و یه لقمه دیگه برای خودم گرفتم ، زیاد اهل صبونه نبودم فقط یه ته بندی کردم تا ناهار
کتری رو خاموش کردم و به سمت حال رفتم
خب بریم

حامی از سرجاش بلند شدو به سمت در رفت که منم پشت سرش راه افتادم ، توماشین که نشستیم گفت:

+ خب اول یه چند تا نکته رو بهت گوش زد کنم

ای بابا بازم نکات طلایی شما شروع شد؟؟ خب بفرمایید میشنوم

+ پدر من رو یه سری مساعل خیلی حساسه ، سیگار کشیدن ممنوع!
_ من کی سیگار کشیدم اصن؟؟ یه چیز بگو با عقل جور دربیاد ، خب بعدش؟

۱۶:۱۵

#دلبردکتر🌸💕#پارت_189
+به هر حال داشتم کلی می‌گفتم آداب و معاشرتو کامل رعایت می‌کنی ، جلف بازی ممنوع شوخی‌های بی‌خودی ممنوع خنده‌های بلند ممنوع
.ایشی زیر لب گفتم و با حالت کنایه لب زدم:
دیگه یهو بگو لال باشیم دیگه اصلاً چطور وانمود کنیم که کر و لالم ها چطوره؟؟

+.خوب عزیز دلم چیکار کنم این چیزایی که پدرم ازش خوششون نمیاد.در کل پدرم عاشق خانواده‌های اصیل و ایرانیه.لطفاً از.استعدادهای پنهانت جلوی پدرم کلاً استفاده نکن

.دندونامو محکم روی هم فشار دادم و کم کم حس کردم داره بهم توهین میشه

اصلاً هرجور که دلم بخواد رفتار می‌کنم یه جوری هم جلوی پدرش رفتار می‌کنم که دمشو بذاره رو کولشو الفرار.

برای اینکه دل حامی خوش بشه و باور کنه حرفاشو گوش دادم سرمو به نشونه تایید تکون دادم و بله بله می‌گفتم

تا آخر مسیر حامی دوباره یه سری چرت و پرت‌های دیگه بلغور کرد که اصلاً نفهمیدم چی میگه

چون فکرم درگیر یه چیز دیگه بود.جلوی خونه که رسیدیم ماشینو پارک کرد و مثل مردهای جنتلمن پیاده شد درو برام باز کرد

.نگاهی به دور و اطرافم انداختم و گفتم:

اینجا دوربین داره؟

+ نه چطور
_ آخه بلند شدی درو برام باز کردی تعجب کردم گفتم شاید پدرت داره از دوربین ما رو نگاه می‌کنه
+.اختیار دارید خانم من همیشه جنتلمنانه رفتار می‌کنم.

۱۶:۱۵

#دلبردکتر🌸💕#پارت_190
اختیار دارید خانم من همیشه جنتلمنانه رفتار می‌کنم
سرمو تکون دادم و با همدیگه به سمت داخل خونه حرکت کردیم نمی‌دونم چرا حامی هی.دوست داشت که خودشو بهم بچسبونه
.ولی من فاصله اجتماعی رو رعایت می‌کردم.وارد خونه که شدیم به سمت پذیرایی رفتیم
یک مرد تقریباً مسن با کت و شلوار مشکی براق روی مبل نشسته بود
اوه اوه باباش عجب خوشتیپی بود.رسماً شوگری بود برای خودش.حامی تک سرفه کرد و با صدای بلند به پدرش سلام گفت
خوب پانیا جان از الان مسخره بازی رو شروع کن که بریم بزنیم تو کارش.
پدرش با دیدن ما از جاش بلند شد و عینکش رو روی چشماش میزون کرد
کلاً به قیافش نمی‌خورد که بابای حامی باشه بیشتر بهش می‌خورد که داداشی چیزی.باشه
.والا راست میگم پول آدمو جوون می‌کنه.پدر خدا بیامرز من سی و خورده‌ای سن داشت ولی قیافش به ۶۰ ساله‌ها می‌خورد
.لبخند بسیار جلفی زدم و با حالت تلوتلو خوران به سمتش رفتم.صدامو کمی نازک کردم و آدامسی که از قبل گوشه لپم جاساز کرده بودم شروع کردم به جویدن.
انقدر بد آدامس می‌جویدم که صداش واقعاً رو مخ خودم بود ولی چه کنم دیگه مجبور بودم
.با همون صدای نازک هم گفتم:
_ سلام بابا جان خوب هستین.

۱۶:۱۵

#دلبردکتر🌸💕#پارت_191
با همون صدای نازک هم گفتم:
سلام بابا جان خوب هستین

و به طرفش رفتم و دستمو دراز کردم ، نگاهی به سرتا پام انداخت و سرشو تکون داد

وااا چه گند اخلاق بووود حاجی ، اینکه از حامیم سگ تره!!

باباش با اکراه دستشو به سمتم گرفت و باهام دست داد

ابرویب بالا انداختم و بهش تعارف کردم که بشینه
در همون حین هم نگاهی به حامی انداختم از دندونای کلید شده‌اش و

قیافه قرمزش مشخص بود که دوست داره کلمو از بدنم جدا کنه ولی خب دیگه چیکار کنم!!!

مجبورم به خاطر اینکه باباش من رو انتخاب نکنه از این مسخره بازی‌ها در بیارم تا عروس این خانواده نشم

.باباش روی مبل روبرویی نشست من و حامی هم کنار همدیگه نشستیم

دستمو گذاشتم روی پای حامی و فشار ریزی بهش وارد کردم پدرش دقیقاً داشت حرکاتم رو زیر نظر می‌گرفت

.نزدیک گوشش شدم و الکی چیزی پچ پچ کردم و شروع کردم به خنده‌های بیخودی

+ نکن پانیا ، اون روی سگمو بالا نیار

لبخند مصنوعی زدم و زیر لب گفتم:

وا عشقم چته؟؟

+ الان بت میگم صبرکن
و دستشو بی هوا گزاشت روی....

۱۶:۱۵

#دلبردکتر🌸💕#پارت_192
+ الان بت میگم صبرکن
و دستشو بی هوا گزاشت روی دستم و فشاری بهش وارد که از درد چشمامو بستم
کثافط داشت دستمو میشکوند انگار ، خواستم چنان جیغی بزنم که لبمو گاز گرفتم و خفه خون شدم
برگشتم به سمت حامی و چپ چپ نگاهی بهش انداختم و با حرص زیر گوشش لب زدم:
بزار باهم تنها بشیم میدونم باید بات چیکارکنم حامی خان

+ جلوی بابام فعلا مودب باش تا بعدا حالیت کنم

عه اینجوریاس؟؟؟ میدونم چجوری آدمت کنم حامی نیازی

لبخندی به روش زدم که تعجب کرد ، از جام بلند شدم و رفتم پیش بابا نشستم

خب حالا دیگه جام راحت بودو دستشم بهم نمیرسید و میتونستم هرچقد که دلم میخواد بتازونم

دستمو روی دست باباش گزاشتم که ری اکشن خاصی نشون نداد ، موهامو پشت گوشم انداختم و با عشوه گفتم:

خب باباجان چخبر؟ حالتون خوبه؟

خیلی خشک و سرد گفت:
+ ممنون خوبم
اوف اینم که مثل سنگ بود انگاری ، ولی استعداد پانیا خانوم تو آب کردن همین سنگاس

۱۶:۱۵

#دلبردکتر🌸💕#پارت_193
همونطور که مثل شتر داشتم آدامس می‌خوردم تکیه‌مو دادم به مبل
.پاهام رو انداختم روی اون یکی پا و دوباره شروع کردم به وراجی کردن.
در اصل باید الان دختر متینو آرومی می‌بودم ولی از اونجایی که باید برعکس عمل کنم انقدر حرف می‌زنم تا حوصله‌اش سر بره
خودش از کنارم بلند شه و بره
.بعد از یک ربع چرت و پرت گفتن در مورد آب و هوا و جوک‌های بی‌مزه تعریف کردن بالاخره صبر بابای حامی سر اومد
.نگاهی به من انداخت و دوباره نگاهشو دوخت سمت حامی و گفت:
+ حامی جان لطفاً چند دقیقه بیا باهات کار دارم
.ایول مثل اینکه نقشه‌ام گرفته بود حامی چپ چپ نگاهی بهم انداخت که نیشخندی زدم.
هر دوشون از سر جاشون بلند شدن و با همدیگه به اون سمت سالن رفتن.اصلاً دلم نمی‌خواست بفهمم که دارم به همدیگه چی میگن
چون ۱۰۰٪ چیزی که به حامی می‌گفت مثل طوطی میومد به من تحویل می‌داد به خاطر همین ریلکس
موزی از داخل جام میوه‌ای برداشتم و شروع کردم پوست کندن.
همونطور که داشتم مثل میمون موز رو می‌بلعیدم یهو پدرش به سمتم اومد.با دیدن پدرش موز پرید تو حلقم و چند تا سرفه کردم
خدا رو شکر که نجات پیدا کردم.پدرش کنارم که ایستاد برگشت و گفت :
+حامی کارت داره.

۱۶:۱۵

#دلبردکتر🌸💕#پارت_194
چند تا دیگه سرفه کردم.تا حالم اوکی شه
پوست موزو انداختم داخل پیش دستی.از سر جام بلند شدم و به طرف حامی رفتم.از حالت چهره‌اش می‌تونستم تشخیص بدم که داره از درون منفجر میشه
خودمم داشتم ریز.ریز به حال اسفناکش می‌خندیدم وقتی کنارش ایستادم با چشم بهم اشاره ای کرد تا بریم طبقه بالا.
اوه یکم داره خطرناک میشه چرا؟ همین جا بهم نمی‌گفت که چه اتفاقی افتاده مطمئنم اگه بریم طبقه بالا می‌خواد یه بلایی سرم بیاره
به خاطر همین مخالفت کردم و گفتم:
نه هر حرفی داری همین جا بزن

+.چرا لج می‌کنی باهام؟ گفتم بیا طبقه بالا کارت دارم اینجا نمی‌تونم بگم

.نگاهمو مثلثی داخل چهره‌اش چرخوندم و گفتم:

اوکی بریم

.حامی دوتا یکی پله‌ها رو بالا می‌رفت ولی من با آرامش کامل دونه دونه پله‌ها رو بالا می‌رفتم
حامی که رسید بالای پله حرصی نگاهی بهم انداخت و گفت:
+ زود باش دیگه داری عروس میاری؟
.بدون توجه به حرفش همونجوری به کارم ادامه دادم وقتی رسیدم بالای پله پوفی کشید و در اتاقش رو باز کرد
.پشت سرش به داخل اتاق رفتم.حامق دستی روی گردنش کشید و گفت :
+نمی‌دونم چه اتفاقی افتاده ولی هرچی که هست خیلی عجیبه.
با کنجکاوی گفتم: چی عجیبه؟

۱۶:۱۵

#دلبردکتر🌸💕#پارت_195
با کنجکاوی گفتم :
چی عجیبه ؟

حامی خارشی به کلش زد و گفت:

+ نمی‌دونم چی بگم واقعا زبونم قاصره!!

تو دلم گفتم ای بابا خب بنال بگو دیگه دو تا کلام حرف می‌خوای بزنی داری ما رو دق میدی ولی همینجوری نگاش کردم تا خودش به حرف بیاد.

+در کمال ناباوری بابام از تو خوشش اومده واقعاً نمی‌دونم چه جوری و واقعاً دوستم ندارم که بدونم چطوری... با اون همه مسخره بازی که تو در آوردی باید می‌زد دهنتو لت و پار می‌کرد

.محکم کوبیدم وسط پیشونیم و سر جام بلند شدم :

_چی داری میگی؟؟ یعنی چی از من خوشش اومده؟؟ تو که گفتی بابات عاشق دخترهای اصیل و با ادبه من که اونجا داشتم مثل شتر آدامس می‌خوردم مثل خر میوه خوردم ، چطور از من خوشش اومده؟

+ نمیدونم

تازه جوک‌های بی‌مزه و بی‌ادبانه تعریف کردم.

شونه بالا انداخت و گفت:
+ نمی‌دونم واقعاً خودمم نمی‌دونم خیلی گیجم فقط یه کلام گفتش که دختر خوبی و ازش خوشم اومده.
دست و پامو واقعاً گم کرده بودم بدنم سرد شده بود.انگار داشتم تو کما می‌رفتم.
خوب خوب تو ازش نپرسیدی چرا از من خوشش اومده ؟

+فقط یه کلام برگشت گفتش یه دختری که.خود واقعیشو نشون میده.زن زندگیه

ای بابا بگو به خدا خود واقعی من این نیستم یعنی داشتم نقش بازی می‌کردم

+چی میگی پانیا.اون الان باور نمی‌کنه داشتی نقش بازی می‌کردی

۱۶:۱۶

پارت های جدید تقدیم نگاه زیباتونundefinedundefined

۱۶:۱۶