۲۲ آبان ۱۴۰۲
یک روز حکیمی فرزندان خود را فراخواندو از هر کدام خواست که چوبی با خود بیاورند از آنها خواست که هر کدام چوبی های در دست خود را بشکنند و همه آنها به راحتی چوبه ها را شکستند دوباره از آنها خواست که هر کدام چوبی بیاورند و این دفعه از پسر بزرگتر خواست که چوبها را از همه بگیرد و آنها را با هم بشکند پسر بزرگتر نتوانست و هر گاه از یکی از پسر هایش این را خواست ، هیچ کدام نتوانستند آن دسته چوب را بشکنند. پدر گفت که فرزندانم میخواستم که امروز درسی به شما بدهم همانگونه که دیدید شما توانستید هر کدام از چوبها را به تنهایی و به راحتی بشکنید اما وقتی آنها را در کنار هم گذاشتید دیگر آنها شکننده نبودند پس بدانید که اگر شما با هم همدل باشید و همبستگی داشته باشید شما هم استوار و ناشکستنی خواهید بود
۱۱:۰۴
سلام و درود به همه عزیزان و هم بستگان عزیز . خیلی وقت بود که به این فکر میکردم که روز به روز شرایط اقتصادی در جامعه سخت تر میشود و روزانه هزینه ها بیشترمیشودتا اینکه به یاد داستان بالا افتادم و به این فکر کردم که اگه ما بتوانیم همبستگی ایجاد کنیم تا بشود برای خرید های ماهانه خود از شرکت های پخش و یا عمده فروش ها خرید کنیم قطعا هزینه هایمان کمتر خواهد شد برای همین این گروه را تشکیل دادم تا گرهی از گره های اقتصادیمان باز شود
۱۱:۰۵
۵ آذر ۱۴۰۲
سلااااااااام به همه
۵:۱۰