پرواز با هداهید
35
با گروه برادر عبدالرضا پورباقری قرارمان اینجوری است که هنگام برگشت چند دقیقه استراحت کرده و موقعیت را از تمام جهات بررسی نموده، سپس به سمت مقر حرکت کنند.یعنی در برگشت به مقر، هر گروه خود مستقل عمل کند و معطل دیگری نشود.*دم دم های آخر سحر و نزدیک به طلوع فجر است که از آخرین محل تردد مشترک، یعنی محل قرار با گروه برادرپورباقری می گذریم.
نزدیک 20 ساعت است که گروه راه می رود.بار هم روی دوش بچه ها هست. اسلحه، خشاب فشنگ، نارنجک و مقداری خوراکی.نماز صبح را بین راه می خوانیم، صبحانه و سپس حرکت.دم دم های ظهر به مقر می رسیم. اولین چیزی که با کنجکاوی دنبال می کنیم بازگشت گروه برادر پورباقری است.بله زودتر از ما آمده و در حال استراحتند.
تا بجنبیم ظهر فرا می رسد نماز و نهار و کمی استراحت. برادران عزیز بابایی، مرادی و خسروانی اما گویی سرگرم انطباق مسیر با نقشه می شوند.جوانی همه چیزش تفاوتی زمین تا آسمان دارد با پیری.سرت که روی بالش رفت و چرت به چشمانت نشست خستگی هم وداع می کند......تویوتایی وارد مقر می شود و جمع مسئولین به اتفاق آن دو برادر سینه تپه ای روی پتو سر می برند درون نقشه.عزیز و عبدالرضا، برادر مرادی و خسروانی و آن دو نفر، برادران حسین الله کرم و سعید قاسمی اند.
طبیعی است که از آغاز عملیات شناسایی مطلع باشند. اما اینکه همانروز، آن هم حضوری در پی گزارش گیری باشند کمی تعجب دارد!یک ساعتی گفت و گو و بررسی مسیر و انطباق آن با نقشه و ارائه گزارش طول می کشد و دوستان قرارگاه تاکتیکی نجف اشرف خدا حافظی می کنند.
عزیز اما اهل حرف زدن نیست، یا باید از زبان عبدالرضا بشنویم و یا اینکه مش صفدر خودش از جلسه چیزی بگوید....روز بعد باید دوباره آماده شناسایی شویم.دو گروه و همان مسیر. همان ساعت حرکت و همان ترکیب.مطابق شناسایی قبل که با مطالعه شرایط منطقه و وضعیت دشمن، طرح ریزی شده حرکت می کنیم.از لابلای همان سنگ دل شکسته عبور می کنیم و تا همانجایی که دو شب قبل رفته ایم پیش می رویم. اینبار عزیز با زمان بیشتری از گروه جدا شده و مسیری بیشتر پیش می رود و باز می گردد و به مقر می آییم.
روز بعد برادران حسین الله کرم و سعید قاسمی سر می رسند و دوباره جلسه در سینه صاف تپه.چیزی از جلسه نگذشته است که ما را صدا می زنند. از هر دو گروه دو تا سه نفر بجز مسئول وارد جلسه شده و به صورت شفاهی مسیر رفت و برگشت و مشاهاتشان را توضیح می دهند.
برادران قرارگاه باورشان نمی شود که گروه ها اینگونه درون منطقه نفود کرده باشند!می گویند شما در پیاده سازی مسیر روی نقشه اشتباه می کنید.دو باره با استفاده از نقاط تعیین کننده(نوک قله های متفاوت) مسیرها و موقعیت خودتان را روی نقشه پیاده کنید تا دقیق باشد.اما بچه ها از کارشان اطمینان دارند. هم خود و قابلیت های خود را می شناسند هم فرمول های پیاده سازی روی نقشه را مسلط هستند.منتهی دوستان قرارگاه نمی توانند باور کنند.در حرفشان دو نکته وجود دارد.1- چطور به این سرعت و با اولین شناسایی تا این حد وارد فضای جبهه دشمن شده اید!2- میزان نفوذ و نقطه نهایی که می گویید رفته ایم احتمالا روی نقشه دقیق نیست!
اینجای کار جای جدل و اثبات خود نیست. اصلا شخصیت بچه رزمنده اینگونه نیست که با جدل و سماجت بخواهد چیزی را اثبات کند.دوستان جز ارائه واقعیت کاری ندارند...یکی دو روز بعد دوباره راهی شناسایی می شویم.حرف بچه ها این است که دوباره مسیر رفته را چک می کنیم.شناسایی محور را کامل تر کرده و با نشانی های بیشتری گزارش می دهیم.اگر باورشان نشد پیشنهادی مطرح می کنیم که اگر دوست داشتند می توانند قبول کنند، در غیر این صورت باید گزارش های ما را باور کنند...**ادامه دارد...---------------------پ ن: الان درست یادم نیست که شب اول شناسایی کدام گروه زودتر برگشت به محلی که از هم جدا می شدیم.
چون در هنگام بازگشت هر گروه، همان هنگام، مشخص نمی شد که آیا گروه قبلی باز گشته یا نه! البته شاید بین دوتا مسئول گروه نشانه ای هماهنگ می شده که ما بی خبر بودیم.
اما فردای آن روز که به مقر برمی گشتیم معلوم می شد که کدام گروه زودتر بازگشته است.
* از یک طرف موضوع محوریابی و شناسایی معابر برای انجام عملیات، امر ساده و معمولی ای نیست که به همین آسانی بتوان قرارگاه را قانع کرد.از دیگر سو باید سوابق یگان های قبل در شناسایی و نفوذ به مواضع دشمن توی این منطقه را در نظر گرفت. ظاهرا یگان هایی که پیش از ما در منطقه حضور داشته و با محوریابی کار شناسایی را دنبال کرده اند. کارشان چندان قرین به توفیق نبوده که البته آنها هم دلایل دیگری دارد. مثل نوع طرح ریزی عملیاتی. یا چگونگی شناخت از دشمن و آمایش و آرایش نیرو و سنگرها یا موارد دیگر.
35
با گروه برادر عبدالرضا پورباقری قرارمان اینجوری است که هنگام برگشت چند دقیقه استراحت کرده و موقعیت را از تمام جهات بررسی نموده، سپس به سمت مقر حرکت کنند.یعنی در برگشت به مقر، هر گروه خود مستقل عمل کند و معطل دیگری نشود.*دم دم های آخر سحر و نزدیک به طلوع فجر است که از آخرین محل تردد مشترک، یعنی محل قرار با گروه برادرپورباقری می گذریم.
نزدیک 20 ساعت است که گروه راه می رود.بار هم روی دوش بچه ها هست. اسلحه، خشاب فشنگ، نارنجک و مقداری خوراکی.نماز صبح را بین راه می خوانیم، صبحانه و سپس حرکت.دم دم های ظهر به مقر می رسیم. اولین چیزی که با کنجکاوی دنبال می کنیم بازگشت گروه برادر پورباقری است.بله زودتر از ما آمده و در حال استراحتند.
تا بجنبیم ظهر فرا می رسد نماز و نهار و کمی استراحت. برادران عزیز بابایی، مرادی و خسروانی اما گویی سرگرم انطباق مسیر با نقشه می شوند.جوانی همه چیزش تفاوتی زمین تا آسمان دارد با پیری.سرت که روی بالش رفت و چرت به چشمانت نشست خستگی هم وداع می کند......تویوتایی وارد مقر می شود و جمع مسئولین به اتفاق آن دو برادر سینه تپه ای روی پتو سر می برند درون نقشه.عزیز و عبدالرضا، برادر مرادی و خسروانی و آن دو نفر، برادران حسین الله کرم و سعید قاسمی اند.
طبیعی است که از آغاز عملیات شناسایی مطلع باشند. اما اینکه همانروز، آن هم حضوری در پی گزارش گیری باشند کمی تعجب دارد!یک ساعتی گفت و گو و بررسی مسیر و انطباق آن با نقشه و ارائه گزارش طول می کشد و دوستان قرارگاه تاکتیکی نجف اشرف خدا حافظی می کنند.
عزیز اما اهل حرف زدن نیست، یا باید از زبان عبدالرضا بشنویم و یا اینکه مش صفدر خودش از جلسه چیزی بگوید....روز بعد باید دوباره آماده شناسایی شویم.دو گروه و همان مسیر. همان ساعت حرکت و همان ترکیب.مطابق شناسایی قبل که با مطالعه شرایط منطقه و وضعیت دشمن، طرح ریزی شده حرکت می کنیم.از لابلای همان سنگ دل شکسته عبور می کنیم و تا همانجایی که دو شب قبل رفته ایم پیش می رویم. اینبار عزیز با زمان بیشتری از گروه جدا شده و مسیری بیشتر پیش می رود و باز می گردد و به مقر می آییم.
روز بعد برادران حسین الله کرم و سعید قاسمی سر می رسند و دوباره جلسه در سینه صاف تپه.چیزی از جلسه نگذشته است که ما را صدا می زنند. از هر دو گروه دو تا سه نفر بجز مسئول وارد جلسه شده و به صورت شفاهی مسیر رفت و برگشت و مشاهاتشان را توضیح می دهند.
برادران قرارگاه باورشان نمی شود که گروه ها اینگونه درون منطقه نفود کرده باشند!می گویند شما در پیاده سازی مسیر روی نقشه اشتباه می کنید.دو باره با استفاده از نقاط تعیین کننده(نوک قله های متفاوت) مسیرها و موقعیت خودتان را روی نقشه پیاده کنید تا دقیق باشد.اما بچه ها از کارشان اطمینان دارند. هم خود و قابلیت های خود را می شناسند هم فرمول های پیاده سازی روی نقشه را مسلط هستند.منتهی دوستان قرارگاه نمی توانند باور کنند.در حرفشان دو نکته وجود دارد.1- چطور به این سرعت و با اولین شناسایی تا این حد وارد فضای جبهه دشمن شده اید!2- میزان نفوذ و نقطه نهایی که می گویید رفته ایم احتمالا روی نقشه دقیق نیست!
اینجای کار جای جدل و اثبات خود نیست. اصلا شخصیت بچه رزمنده اینگونه نیست که با جدل و سماجت بخواهد چیزی را اثبات کند.دوستان جز ارائه واقعیت کاری ندارند...یکی دو روز بعد دوباره راهی شناسایی می شویم.حرف بچه ها این است که دوباره مسیر رفته را چک می کنیم.شناسایی محور را کامل تر کرده و با نشانی های بیشتری گزارش می دهیم.اگر باورشان نشد پیشنهادی مطرح می کنیم که اگر دوست داشتند می توانند قبول کنند، در غیر این صورت باید گزارش های ما را باور کنند...**ادامه دارد...---------------------پ ن: الان درست یادم نیست که شب اول شناسایی کدام گروه زودتر برگشت به محلی که از هم جدا می شدیم.
چون در هنگام بازگشت هر گروه، همان هنگام، مشخص نمی شد که آیا گروه قبلی باز گشته یا نه! البته شاید بین دوتا مسئول گروه نشانه ای هماهنگ می شده که ما بی خبر بودیم.
اما فردای آن روز که به مقر برمی گشتیم معلوم می شد که کدام گروه زودتر بازگشته است.
* از یک طرف موضوع محوریابی و شناسایی معابر برای انجام عملیات، امر ساده و معمولی ای نیست که به همین آسانی بتوان قرارگاه را قانع کرد.از دیگر سو باید سوابق یگان های قبل در شناسایی و نفوذ به مواضع دشمن توی این منطقه را در نظر گرفت. ظاهرا یگان هایی که پیش از ما در منطقه حضور داشته و با محوریابی کار شناسایی را دنبال کرده اند. کارشان چندان قرین به توفیق نبوده که البته آنها هم دلایل دیگری دارد. مثل نوع طرح ریزی عملیاتی. یا چگونگی شناخت از دشمن و آمایش و آرایش نیرو و سنگرها یا موارد دیگر.
۱:۵۸
پرواز با هداهید
36
شناسایی ها دنبال می شود، سوم یا چهارمین عملیات شناسایی صورت می گیرد که اتفاقی در حال رخ نشان دادن است.اتفاقی که تصورش چندان کار آسانی نیست...گروه عزیز بابایی وارد دهانه تنگه کرگمل شده و عبور از آن برای گروه کار دشواری نیست.البته این موضوع(ادامه مطلب) را حتی بنده که عملا معاون عزیز هستم نیز نمی دانم و بعد متوجه می شوم. که گروه از چندین کمین کوهستانی و از حاشیه یکی از مقرهای منافقین عبور کرده و تا دهانه تنگه پیش رفته و رد شدن از تنگه برایش کار دشواری نیست، منتهی عزیز ملاحظاتی دارد.- اول اینکه بچه ها به تجربه رسیده اند که اقدام نهایی در نفود به پشت جبهه دشمن را در آخرین شب های پیش از عملیات انجام دهند، این امر امنیت مسیر انتقال نیرو در بالاترین شکل را تامین می کند.- دوم پذیرش گزارش وضعیت موجود_ نفوذ گروه ها به مواضع دشمن توسط قرارگاه.- و سوم ورود برادران طرح و عملیات و فرماندهان گردان ها به معابر و مشاهده میدانی و امکان سنجی عبور نیرو به پشت دشمن جهت عملیات.به عبارتی فرماندهان طرح و عملیات که کار طراحی عملیات و فرماندهی میدانی گردان ها را برعهده دارند ممکن بودن عبور نیرو در منطقه را تایید کنند.
واقعیت این است که تقریبا اکثر قریب به اتفاق عناصر اطلاعاتی، منطقه را برای عملیات مناسب ارزیابی نمی کنند.به عبارت روشن تر، نظر اطلاعات روی منطقه مثبت نیست!دلایل مهمی دال بر منفی بودن نظرشان دارند.1- عملیات در این منطقه اثرات آنچنانی بر جبهه دشمن ندارد.2- فاصله زیاد محل رهایی گردان ها تا محل درگیری با دشمن، موجب از بین رفتن توان عملیاتی نیروها می شود.حرکت با تجهیزات و تغذیه حداقلی مورد نیاز هر نیرو خود داستانی خواهد بود. 3- امکان پشتیبانی مناسب و به موقع نیروها پس از عملیات و استقرار در مواضع جدید به آسانی وجود ندارد.با توجه به اطلاع از تجربه های فراوانی که دشمن در پاتک دارد.4- امدادرسانی و انتقال مجروحین در حین عملیات کاری بسیار دشوار و اذیت کننده ای خواهد بود.
این مسائل از مواردی است که اطلاعات در تحلیل های مبتنی بر اخبار و مشاهدات خود باید متذکر شود و نیروهای طراح و فرماندهی نیز نسبت به آن حساسیت جدی دارند.با توجه این وضعیت، عزیز بیشتر دوست دارد فرماندهان لشکر و مسئولین طرح و عملیات به محورها آمده و وضعیت را خود از نزدیک مشاهده کرده بعد تصمیم گرفته شود.*شناسایی ها به جد دنبال می شود. ترسیم مسیر حرکت گروه های شناسایی روی نقشه و تهیه کالک با دقت و ملاحظات بیشتر صورت می گیرد و گزارش های روند شناسایی به مسئولین لشکر و قرارگاه ارسال می شود.
قرارگاه همچنان بر حرف خود سماجت دارد که به شکلی غیر منتظره گروه عبدالرضا پورباقری در سوم یا چهارمین عملیات شناسایی موفق به عبور از راس الخط جغرافیایی ارتفاع شاخ خیشک و رفتن به پشت خط دشمن می شود.با رفتن این خبر به قرارگاه حیرت آنان بیشتر شده و سریع به مقر اطلاعات می آیند.بچه ها(عموحسن و مش صفدر) با مشورت جمعی مسئولین گروه ها و عناصر موثر دیگر واحد، به این جمع بندی می رسند که به برادران قرارگاه پیشنهاد دهند که اگر هنوز به روند شناسایی ها اعتماد کافی ندارید دعوت می کنیم خود یا عناصر موردنظرتان جهت همراهی با گروه های شناسایی به مقر بیایند تا با حضور در محورها واقعیت های رخ داده را از نزدیک شاهد باشند.از قرار معلوم گویا برادران قرارگاه از میزان نفوذ در تنگه کرگمل توسط گروه عزیز تعجب کرده اند و اکنون با شنیدن خبر عبور از خط راس جغرافیایی ارتفاعات و رفتن به پشت جبهه دشمن توسط گروهی دیگر از بچه های اطلاعات المهدی(عج) دچار شوک شده اند.با طرح پیشنهادی دوستان به قرارگاه برای حضور در عملیات شناسایی. همچنین تهیه نقشه و کالک های جدید که با دقت و ظرافت بیشتر مسیر و میزان نفوذ گروه ها را نشان می دهد، سرانجام قرارگاه متقاعد به اعتماد شده و با تعجب از چنین اتفاقی، برادر الله کرم اظهار می کند: ...حتما به برادر محسن می گویم که بچه های المهدی چکار کرده اند، خودمان هم حتما بچه ها را تشویق می کنیم...!
اما اتفاق! اتفاق تلخ و شکننده ای که یکی از خاطرات بسیار آزار دهنده دوران دفاع مقدس ما شده.اگرچه حضرت امام رضوان الله تعالی علیه همواره سفارش می فرمودند که مسائل سیاسی اجتماعی کشور، بخصوص مسائلی که طیف های فکری دامن می زنند نباید وارد فضای جبهه و زندگی رزمندگان شود اما گاه از روی غفلت یا چیز دیگری اینگونه موارد پیش می آمد.از جمله در این برهه موضوع قائم مقامی آقای منتظری کمی دامن زده شد. موضوعی که موجب شکل گیری شبهه غیبت گردید.برادران جهرمی لشکر به واسطه شخصیت بزرگ و ارزشمندی چون مرحوم حسین آقای آیت اللهی که از علمای مبارز و با بصیرت استان فارس هستند. از همان ابتدا با روشنگری های ایشان که امامت جمعه آن شهرستان نیز برعهده داشت مخالف قایم مقامی آقای
36
شناسایی ها دنبال می شود، سوم یا چهارمین عملیات شناسایی صورت می گیرد که اتفاقی در حال رخ نشان دادن است.اتفاقی که تصورش چندان کار آسانی نیست...گروه عزیز بابایی وارد دهانه تنگه کرگمل شده و عبور از آن برای گروه کار دشواری نیست.البته این موضوع(ادامه مطلب) را حتی بنده که عملا معاون عزیز هستم نیز نمی دانم و بعد متوجه می شوم. که گروه از چندین کمین کوهستانی و از حاشیه یکی از مقرهای منافقین عبور کرده و تا دهانه تنگه پیش رفته و رد شدن از تنگه برایش کار دشواری نیست، منتهی عزیز ملاحظاتی دارد.- اول اینکه بچه ها به تجربه رسیده اند که اقدام نهایی در نفود به پشت جبهه دشمن را در آخرین شب های پیش از عملیات انجام دهند، این امر امنیت مسیر انتقال نیرو در بالاترین شکل را تامین می کند.- دوم پذیرش گزارش وضعیت موجود_ نفوذ گروه ها به مواضع دشمن توسط قرارگاه.- و سوم ورود برادران طرح و عملیات و فرماندهان گردان ها به معابر و مشاهده میدانی و امکان سنجی عبور نیرو به پشت دشمن جهت عملیات.به عبارتی فرماندهان طرح و عملیات که کار طراحی عملیات و فرماندهی میدانی گردان ها را برعهده دارند ممکن بودن عبور نیرو در منطقه را تایید کنند.
واقعیت این است که تقریبا اکثر قریب به اتفاق عناصر اطلاعاتی، منطقه را برای عملیات مناسب ارزیابی نمی کنند.به عبارت روشن تر، نظر اطلاعات روی منطقه مثبت نیست!دلایل مهمی دال بر منفی بودن نظرشان دارند.1- عملیات در این منطقه اثرات آنچنانی بر جبهه دشمن ندارد.2- فاصله زیاد محل رهایی گردان ها تا محل درگیری با دشمن، موجب از بین رفتن توان عملیاتی نیروها می شود.حرکت با تجهیزات و تغذیه حداقلی مورد نیاز هر نیرو خود داستانی خواهد بود. 3- امکان پشتیبانی مناسب و به موقع نیروها پس از عملیات و استقرار در مواضع جدید به آسانی وجود ندارد.با توجه به اطلاع از تجربه های فراوانی که دشمن در پاتک دارد.4- امدادرسانی و انتقال مجروحین در حین عملیات کاری بسیار دشوار و اذیت کننده ای خواهد بود.
این مسائل از مواردی است که اطلاعات در تحلیل های مبتنی بر اخبار و مشاهدات خود باید متذکر شود و نیروهای طراح و فرماندهی نیز نسبت به آن حساسیت جدی دارند.با توجه این وضعیت، عزیز بیشتر دوست دارد فرماندهان لشکر و مسئولین طرح و عملیات به محورها آمده و وضعیت را خود از نزدیک مشاهده کرده بعد تصمیم گرفته شود.*شناسایی ها به جد دنبال می شود. ترسیم مسیر حرکت گروه های شناسایی روی نقشه و تهیه کالک با دقت و ملاحظات بیشتر صورت می گیرد و گزارش های روند شناسایی به مسئولین لشکر و قرارگاه ارسال می شود.
قرارگاه همچنان بر حرف خود سماجت دارد که به شکلی غیر منتظره گروه عبدالرضا پورباقری در سوم یا چهارمین عملیات شناسایی موفق به عبور از راس الخط جغرافیایی ارتفاع شاخ خیشک و رفتن به پشت خط دشمن می شود.با رفتن این خبر به قرارگاه حیرت آنان بیشتر شده و سریع به مقر اطلاعات می آیند.بچه ها(عموحسن و مش صفدر) با مشورت جمعی مسئولین گروه ها و عناصر موثر دیگر واحد، به این جمع بندی می رسند که به برادران قرارگاه پیشنهاد دهند که اگر هنوز به روند شناسایی ها اعتماد کافی ندارید دعوت می کنیم خود یا عناصر موردنظرتان جهت همراهی با گروه های شناسایی به مقر بیایند تا با حضور در محورها واقعیت های رخ داده را از نزدیک شاهد باشند.از قرار معلوم گویا برادران قرارگاه از میزان نفوذ در تنگه کرگمل توسط گروه عزیز تعجب کرده اند و اکنون با شنیدن خبر عبور از خط راس جغرافیایی ارتفاعات و رفتن به پشت جبهه دشمن توسط گروهی دیگر از بچه های اطلاعات المهدی(عج) دچار شوک شده اند.با طرح پیشنهادی دوستان به قرارگاه برای حضور در عملیات شناسایی. همچنین تهیه نقشه و کالک های جدید که با دقت و ظرافت بیشتر مسیر و میزان نفوذ گروه ها را نشان می دهد، سرانجام قرارگاه متقاعد به اعتماد شده و با تعجب از چنین اتفاقی، برادر الله کرم اظهار می کند: ...حتما به برادر محسن می گویم که بچه های المهدی چکار کرده اند، خودمان هم حتما بچه ها را تشویق می کنیم...!
اما اتفاق! اتفاق تلخ و شکننده ای که یکی از خاطرات بسیار آزار دهنده دوران دفاع مقدس ما شده.اگرچه حضرت امام رضوان الله تعالی علیه همواره سفارش می فرمودند که مسائل سیاسی اجتماعی کشور، بخصوص مسائلی که طیف های فکری دامن می زنند نباید وارد فضای جبهه و زندگی رزمندگان شود اما گاه از روی غفلت یا چیز دیگری اینگونه موارد پیش می آمد.از جمله در این برهه موضوع قائم مقامی آقای منتظری کمی دامن زده شد. موضوعی که موجب شکل گیری شبهه غیبت گردید.برادران جهرمی لشکر به واسطه شخصیت بزرگ و ارزشمندی چون مرحوم حسین آقای آیت اللهی که از علمای مبارز و با بصیرت استان فارس هستند. از همان ابتدا با روشنگری های ایشان که امامت جمعه آن شهرستان نیز برعهده داشت مخالف قایم مقامی آقای
۳:۱۳
منتظری بودند. شاید بشود گفت که این دوستان هیچگاه آن بخش شعار معروف بعد از نماز که مرتبط با آقای منتظری بود را سر ندادند.بعد از "خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدارمنتظری نستوه محافظت بفرما" گفته می شد که این دوستان از روی اطلاع و شناخت نمی گفتند...به هر جهت این موضوع در آن مقطع سربلند کرد و بگومگوهایی بین برخی از رزمندگان شکل گرفت که خوشایند نبود.**
این بگومگوها در برخی از موارد و بین برخی از نیروها شدت داشت. بعد از یکی از نماز جماعت ها برادر محمود مصلی نژاد*** رو کرد به من و به شوخی گفت: عبدالله کاری نکن که توی عملیات خودم بزنم بیافتی ها!عزیز که در بندگی اخلاص داشت، از این مسائل به شدت اذیت می شد.کار تصمیم گیری در باره منطقه هم بالا گرفته بود و نمی توانست مرخصی بگیرد...تصمیم براین شد که فرماندهان گردان ها و مسئولین طرح و عملیات برای توجیه نسبت به منطقه و شناخت میدانی از محورها و معابر شناسایی شده، با دو گروه عزیز و عبدالرضا همراه شوند...ادامه دارد...---------------------پ ن: قبلا گفته ام و لازم است مجدد یادآور شوم که عزیز از انسان هایی است که حرفی از او شنیده نمی شود و این گفته ها نیز از تحلیل شخصیت ایشان برداشت می شود. دوستی نزدیک، به همراه کار در محضر آن بزرگوار که موجب مشاهده رفتارهای مختلف از ایشان می شود، همچنین اتفاقات رخ داده در مدت مورد نظر، این امکان را فراهم می کند که بتوان نوع تصمیم و اقدامات او را تحلیل کرد.
* در استان فارس علمای دیگری نیز در این موضوع با حسین آقا هم موضع بودند از جمله مرحوم حضرت آیت الله نسابه دارابی، البته بنده مستقیم چیزی از ایشان نشنیدم اما از سیره و مواضع ایشان چنین استنباط می شود. ولی آقای آیت اللهی گویا علنی موضع گیری می کرد و به روشنگری می پرداخت.* محمود از بچه های خوب و اطلاعات، دارای اعتقادی راسخ به ولایت فقیه، با روحیه ای قوی و دارای جسارت است. چند روز اول شیوع کرونا مشرف شده بود قم، زنگ زدم حتما تشریف بیارید منزل، قول داد در صورت آمدن تهران حتما میام، اما شرایط سفرشان جوری شد که توفیق نبود خدمتشان باشیم. غیر از دیدار که یکی از علاقه های همیشگی با دوستان دوران دفاع مقدس است، از نیت هام باز کردن سر صحبت در باره همین ایام و گرفتن خاطرات ایشان بود که توفیق حاصل نشد.
این بگومگوها در برخی از موارد و بین برخی از نیروها شدت داشت. بعد از یکی از نماز جماعت ها برادر محمود مصلی نژاد*** رو کرد به من و به شوخی گفت: عبدالله کاری نکن که توی عملیات خودم بزنم بیافتی ها!عزیز که در بندگی اخلاص داشت، از این مسائل به شدت اذیت می شد.کار تصمیم گیری در باره منطقه هم بالا گرفته بود و نمی توانست مرخصی بگیرد...تصمیم براین شد که فرماندهان گردان ها و مسئولین طرح و عملیات برای توجیه نسبت به منطقه و شناخت میدانی از محورها و معابر شناسایی شده، با دو گروه عزیز و عبدالرضا همراه شوند...ادامه دارد...---------------------پ ن: قبلا گفته ام و لازم است مجدد یادآور شوم که عزیز از انسان هایی است که حرفی از او شنیده نمی شود و این گفته ها نیز از تحلیل شخصیت ایشان برداشت می شود. دوستی نزدیک، به همراه کار در محضر آن بزرگوار که موجب مشاهده رفتارهای مختلف از ایشان می شود، همچنین اتفاقات رخ داده در مدت مورد نظر، این امکان را فراهم می کند که بتوان نوع تصمیم و اقدامات او را تحلیل کرد.
* در استان فارس علمای دیگری نیز در این موضوع با حسین آقا هم موضع بودند از جمله مرحوم حضرت آیت الله نسابه دارابی، البته بنده مستقیم چیزی از ایشان نشنیدم اما از سیره و مواضع ایشان چنین استنباط می شود. ولی آقای آیت اللهی گویا علنی موضع گیری می کرد و به روشنگری می پرداخت.* محمود از بچه های خوب و اطلاعات، دارای اعتقادی راسخ به ولایت فقیه، با روحیه ای قوی و دارای جسارت است. چند روز اول شیوع کرونا مشرف شده بود قم، زنگ زدم حتما تشریف بیارید منزل، قول داد در صورت آمدن تهران حتما میام، اما شرایط سفرشان جوری شد که توفیق نبود خدمتشان باشیم. غیر از دیدار که یکی از علاقه های همیشگی با دوستان دوران دفاع مقدس است، از نیت هام باز کردن سر صحبت در باره همین ایام و گرفتن خاطرات ایشان بود که توفیق حاصل نشد.
۳:۱۳
بند مهربانی است چشمانت
تو را به مهر سفر دادند، سفری که اشتیاق تو پیش از ما بود و بیش از ما.
تو را وصل که وعده بود تا چنین شتابان روی؟!
در کدامین فصل از نگاه، بهارنشین وصلت کردند؟
در رمضان ، آنگاه که در نبرد با دون، تازه گرد عزیمت برتنت نشست؟!
یا آنگاه که در بجلیه و چلات چشم چاره جوی لشکرت کردند؟!
آیا تو را از بزمگاه وصال " علی اکبر " در کرانه های اروند و همسایگی فاو اجابت رسید؟
یا در رزمگاه کربلای چهار که ایوب و ابالفضل و غلامرضا و اسمائیل و نجمعلی و... بر آب شدند و تاب ماندن نیاوردند؟
پ بگو ای مرد_ لبخندهای نجیب آسمان خاطراتم:
تا از کجای این بهشت_ فرو نشسته برزمین، صبرت بود که قنوتت باران داد؟!
در شلمچه، آن هنگام که عبدالمحمد هماغوش چشمک ستاره های لبخند در مسیر اوج شد.خلیل جان داد!چه می گویم؟!خلیل سرداد
چه می گویم، شاید از بدر و در آن خسته لحظه های باز آمدن از فرات بی جلال شکوه سجده ات کوشا شد، که امروز مهربانی تو را هویت باشد.
پس بگشا از دلم عقده کلام و بازگو تا بدانم ز کجا برآمده است تیر اجابت رفتنت؟!
از قمطره یا تمرچین و یا از بررد زد و شهید صدر، حاجی عمران، رایات یا پشت یکی از میادین مین در والفجر1 ؟
برگو برادرم، درخت رفتنت ریشه در کدام رود یا نهر دارد؟ اروند ، کارون ، کرخه یا ابطر ، بچاچره ، قاسمیه یا خین ؟!
مش مراد، دستی برآر و برگو در این چله سکوت رمضانی ات در کدام معابر عروج شناسایی کردی؟
با کدامین رفقای راحل؟قدم شمارتان که بود؟قطب نما دست کدامتان و راستی تامین عقبه را به که سپردید؟!
باریافته برادرم، مرا برگو از کدام قله دیده ات به نگاه گرفتی تا بگشاید گره سخت فراق را:دوپازا؟بوالفتح؟رژوا؟بهرام؟کدو؟قمطره؟تمرچین؟آزادی؟کلاشین؟یا...چند سفارش است ما را به دوستان!سفارش که نه، خواهش است.به سعادت فرد بگو بازابه یک آن، سحرگاهی، نیمه شبی، چاشت دمانی، یا عصرگاهی!فقط یک پرسش دارمقول می دهم، نه مثل آن روزها که پرسشم شب تا سحر بود نه!فقط یک پرسش...
به سالخورده گو به یک آن ما را آهنگ های تو را هوس است. لختی...
به محمدرضا...حسنبه همه بچه ها بگوما در تنهایی بی شما آب می شویم.اینجا را صبوری که نه به غفلت توانیم گذشت و گذاشت.آنجا بی شما چه کنیم؟!
صبور برادرم مراد، سفر به سلامتشهادت می دهم که تو مرد ماندگاریمیراث دار تو خاطرات بر نشسته بر در و دیوار دنیاست.بوته هایی که شب هم ذکر لبانت بودند.شاخه هایی که پناهت می دادند از دید دشمن.ستاره هایی که راهت بودند تا سنگر کین توزان پلید!نسیم هایی که تبسم می زدند از دیدارت در تاریکی های کوشک و زید و زبیدات و فکه و چلات و...امواجی که پهلوی مهرشان شبیه سیلی می نواخت و دست تکان می داد به خنده؟!همه نسل اندر نسل تو را به جاودانگی میراث برند و خیرات کنند یادت را.
اکنون که ما را وا نهادی، بشارت باد تو را به میزبانی اباالفضل و خلیل و جلال، عبدالرحیم و مجید و سیدجمال و عزیز و ایوب و علی محمد و محمدحسین و هاشم و محمد و حسن و...مبارکت باد جشن میزبانی شهدامراد عزیز خدا حافظ تمام بودن هایتاز ازلیت اشتیاق تا ابدیت امید.من امیدم است که با شهدا تا خیمه گاه خواهی رفت...فقط یک خواهشما را دستی تکان ده...# زیارتی99/3/18
تو را به مهر سفر دادند، سفری که اشتیاق تو پیش از ما بود و بیش از ما.
تو را وصل که وعده بود تا چنین شتابان روی؟!
در کدامین فصل از نگاه، بهارنشین وصلت کردند؟
در رمضان ، آنگاه که در نبرد با دون، تازه گرد عزیمت برتنت نشست؟!
یا آنگاه که در بجلیه و چلات چشم چاره جوی لشکرت کردند؟!
آیا تو را از بزمگاه وصال " علی اکبر " در کرانه های اروند و همسایگی فاو اجابت رسید؟
یا در رزمگاه کربلای چهار که ایوب و ابالفضل و غلامرضا و اسمائیل و نجمعلی و... بر آب شدند و تاب ماندن نیاوردند؟
پ بگو ای مرد_ لبخندهای نجیب آسمان خاطراتم:
تا از کجای این بهشت_ فرو نشسته برزمین، صبرت بود که قنوتت باران داد؟!
در شلمچه، آن هنگام که عبدالمحمد هماغوش چشمک ستاره های لبخند در مسیر اوج شد.خلیل جان داد!چه می گویم؟!خلیل سرداد
چه می گویم، شاید از بدر و در آن خسته لحظه های باز آمدن از فرات بی جلال شکوه سجده ات کوشا شد، که امروز مهربانی تو را هویت باشد.
پس بگشا از دلم عقده کلام و بازگو تا بدانم ز کجا برآمده است تیر اجابت رفتنت؟!
از قمطره یا تمرچین و یا از بررد زد و شهید صدر، حاجی عمران، رایات یا پشت یکی از میادین مین در والفجر1 ؟
برگو برادرم، درخت رفتنت ریشه در کدام رود یا نهر دارد؟ اروند ، کارون ، کرخه یا ابطر ، بچاچره ، قاسمیه یا خین ؟!
مش مراد، دستی برآر و برگو در این چله سکوت رمضانی ات در کدام معابر عروج شناسایی کردی؟
با کدامین رفقای راحل؟قدم شمارتان که بود؟قطب نما دست کدامتان و راستی تامین عقبه را به که سپردید؟!
باریافته برادرم، مرا برگو از کدام قله دیده ات به نگاه گرفتی تا بگشاید گره سخت فراق را:دوپازا؟بوالفتح؟رژوا؟بهرام؟کدو؟قمطره؟تمرچین؟آزادی؟کلاشین؟یا...چند سفارش است ما را به دوستان!سفارش که نه، خواهش است.به سعادت فرد بگو بازابه یک آن، سحرگاهی، نیمه شبی، چاشت دمانی، یا عصرگاهی!فقط یک پرسش دارمقول می دهم، نه مثل آن روزها که پرسشم شب تا سحر بود نه!فقط یک پرسش...
به سالخورده گو به یک آن ما را آهنگ های تو را هوس است. لختی...
به محمدرضا...حسنبه همه بچه ها بگوما در تنهایی بی شما آب می شویم.اینجا را صبوری که نه به غفلت توانیم گذشت و گذاشت.آنجا بی شما چه کنیم؟!
صبور برادرم مراد، سفر به سلامتشهادت می دهم که تو مرد ماندگاریمیراث دار تو خاطرات بر نشسته بر در و دیوار دنیاست.بوته هایی که شب هم ذکر لبانت بودند.شاخه هایی که پناهت می دادند از دید دشمن.ستاره هایی که راهت بودند تا سنگر کین توزان پلید!نسیم هایی که تبسم می زدند از دیدارت در تاریکی های کوشک و زید و زبیدات و فکه و چلات و...امواجی که پهلوی مهرشان شبیه سیلی می نواخت و دست تکان می داد به خنده؟!همه نسل اندر نسل تو را به جاودانگی میراث برند و خیرات کنند یادت را.
اکنون که ما را وا نهادی، بشارت باد تو را به میزبانی اباالفضل و خلیل و جلال، عبدالرحیم و مجید و سیدجمال و عزیز و ایوب و علی محمد و محمدحسین و هاشم و محمد و حسن و...مبارکت باد جشن میزبانی شهدامراد عزیز خدا حافظ تمام بودن هایتاز ازلیت اشتیاق تا ابدیت امید.من امیدم است که با شهدا تا خیمه گاه خواهی رفت...فقط یک خواهشما را دستی تکان ده...# زیارتی99/3/18
۲۰:۴۸
پرواز با هداهید
37
چیزی نگذشت که متوجه شدیم چند گوسفند توی مقر وول می خورند و می چرند. کاشف به عمل آمد قرارگاه که گفته بود بچه های شما را تشویق می کنم، حالا چند بره با این عنوان هدیه آورده است.ظاهرا باید هدیه پنداشت، هدیه ای که بابت دست مریزاد_ توفیق غیرقابل انتظار آنها در شناسایی رخ داده است.اما به نظر می رسد بیشتر جنبه دلجویی دارد. دلجویی از بچه ها که چندین روز در مقابل توفیق های آنها مقاومت کرده و حاضر به پذیزش واقعیت شکل گرفته در معابر نبودند.
یادتان هست که گفته بودم مسئولین واحد و گروه ها مایل بودند فرماندهان لشکر به ویژه مسئولین طرح و عملیات و فرماندهان گردان ها به منطقه آمده و هنگام شناسایی، بچه ها را همراه باشند و نظرشان را با رویت میدانی معابر شناسایی بگویند؟!البته این اتفاق که فرماندهان بیایند و نسبت به منطقه توجیه شوند یک روال معمول است، منتهی زمانی که عملیات در شرف انجام است، یعنی شناسایی ها به سرانجام رسیده و طراحی عملیات صورت گرفته و حالا زمان اجراست. اینجا اما قضیه تفاوت دارد. بچه ها دوست دارند در همین شناسایی بیایند تا از نزدیک واقعیت ها را حس کنند و...خب پس قبول دارید که اگر آنها همه بیایند، مخصوصا فرماندهان گردان ها میزبانشان اطلاعات است.درست متوجه شدید، بله درست است همینکه توی ذهن شماست اتفاق افتاده.گوسفندها قربانی شدند تا از فرماندهان گردان ها پذیرایی شود.
بچه های جبهه خود واقفند، اما آنهایی که در جریان نیستند نیز با تجربیات دیگر دستشان آمده است که جوانی و این شرایط اتفاقات خاص خود دارد. مضاف بر اینکه چند عنصر تشدید کننده جرایم اینچنینی هم حاضر و ناظر باشند.بله می دانم شمام حدس زدید که چه رخ داده... آره برخی از بخش های بره ها مثل جگر و دل و قلوه...بله...من الان بر این نیستم که گناه کسی را بشویم اما انگشت اتهام بیشتر متوجه قاسم استوان، قنبرعلی بافنده، رحیم رنجبران و شاید هم عبدالصمد قاسمی می رود. چون این چند نفر هستند که سنگری خاص دارند و یا به آن سنگر خاص تعلق خاطر خاصی دارند...بگذریم، همچنانکه گذشت.
خلیل مطهرنیا و جواد ناطقی مسئول و معاون طرح و عملیات. مرتضی جاویدی و رضابدیعی* از گردان فجر، اصغرماهوتی از گردان کمیل، داود ملکوتی از گردان ابوذر و احتمالا چند تن دیگر از فرماندهان گردان ها آمدند که با محور و معابر شناسایی آشنا شده و نسبت به منطقه توجیه شوند.یعنی این عناصری که باید عملیات را اجرایی کنند آمدند تا با حضور و مشاهدات خود در تصمیم گیری در مورد انجام یا انجام ندادن عملیات در منطقه مشارکت کنند. توفیق داشتیم یک شب پیش از شناسایی و یک شب بعد از بازگشت خدمت برخی از این عزیزان باشیم.
برادر حسن خسروانی که بین بچه ها به "حسن جان"** شناخته می شود و برادر صفدر مرادی که معروف به مش صفدر است، مسئولین وقت اطلاعات هستند.*** حاج خلیل و حسن هم زبان اند. هر دو از اعراب ایل خمسه استان فارس که مشهور است نسبشان به جابربن عبدالله انصاری می رسد. خب این دو هم تعریف های خوبی هم برای یکدیگر هستند.کلا حضور چنین افرادی در کنار یکدیگر خود دیدنی بوده و شورانگیزی خاصی دارد.بنا شد همه که رسیدند فردای آن روز از محور روستای "قلپ" برویم تا دو معبر راست و چپ آن مورد بررسی واقع شود.معابر دیگر که قرار بود به سمت قله های شاخ شمیران، شاخ سورمر و یکی از ارتفات دیگر باز شود، در همان روزهای اول و با یکی دو شناسایی منتفی شدند.ادامه دارد...نگارش99/3/17------------------------پ ن: یاد و نام این عزیزان سینه انسان را دگر گون می کند. خلیل، مرتضی، رضا! اینها را امام راحل چگونه ساخته بود؟! هرکدامشان جلوه ای از نور خداوند بودند. جلوه ای بلند بالا از محبت و مهربانی و...خدایا همچنونکه در این دنیا یاد و نامشان را در ذهن و قلب و زبان ما قرار داده ای در آخرت نیز بین ما و آنها را فراق قرار مده.
* برادر اسماعیل اگرچه این روزها دلش غم از دست دادن مش مراد دارد، اما می دانم تا به جمله حسن جان برسد لبش به تبسم خواهد نشست. آخه "حسن جان" اسماعیل و "جان" جواب حسن جان به اسماعیل همیشه با حسن جان های دیگران و جانی که حسن جان در جواب دیگران می داد تفاوت بنیادین داشت.* اگرچه این مطلب را قبلا عرض کرده ام اما چون فاصله بین انتشار بخش های موضوع یک هفته طول می کشد و برخی از دوستان نیز بین راه با ما همراه می شوند لازم به یادآوری است.
37
چیزی نگذشت که متوجه شدیم چند گوسفند توی مقر وول می خورند و می چرند. کاشف به عمل آمد قرارگاه که گفته بود بچه های شما را تشویق می کنم، حالا چند بره با این عنوان هدیه آورده است.ظاهرا باید هدیه پنداشت، هدیه ای که بابت دست مریزاد_ توفیق غیرقابل انتظار آنها در شناسایی رخ داده است.اما به نظر می رسد بیشتر جنبه دلجویی دارد. دلجویی از بچه ها که چندین روز در مقابل توفیق های آنها مقاومت کرده و حاضر به پذیزش واقعیت شکل گرفته در معابر نبودند.
یادتان هست که گفته بودم مسئولین واحد و گروه ها مایل بودند فرماندهان لشکر به ویژه مسئولین طرح و عملیات و فرماندهان گردان ها به منطقه آمده و هنگام شناسایی، بچه ها را همراه باشند و نظرشان را با رویت میدانی معابر شناسایی بگویند؟!البته این اتفاق که فرماندهان بیایند و نسبت به منطقه توجیه شوند یک روال معمول است، منتهی زمانی که عملیات در شرف انجام است، یعنی شناسایی ها به سرانجام رسیده و طراحی عملیات صورت گرفته و حالا زمان اجراست. اینجا اما قضیه تفاوت دارد. بچه ها دوست دارند در همین شناسایی بیایند تا از نزدیک واقعیت ها را حس کنند و...خب پس قبول دارید که اگر آنها همه بیایند، مخصوصا فرماندهان گردان ها میزبانشان اطلاعات است.درست متوجه شدید، بله درست است همینکه توی ذهن شماست اتفاق افتاده.گوسفندها قربانی شدند تا از فرماندهان گردان ها پذیرایی شود.
بچه های جبهه خود واقفند، اما آنهایی که در جریان نیستند نیز با تجربیات دیگر دستشان آمده است که جوانی و این شرایط اتفاقات خاص خود دارد. مضاف بر اینکه چند عنصر تشدید کننده جرایم اینچنینی هم حاضر و ناظر باشند.بله می دانم شمام حدس زدید که چه رخ داده... آره برخی از بخش های بره ها مثل جگر و دل و قلوه...بله...من الان بر این نیستم که گناه کسی را بشویم اما انگشت اتهام بیشتر متوجه قاسم استوان، قنبرعلی بافنده، رحیم رنجبران و شاید هم عبدالصمد قاسمی می رود. چون این چند نفر هستند که سنگری خاص دارند و یا به آن سنگر خاص تعلق خاطر خاصی دارند...بگذریم، همچنانکه گذشت.
خلیل مطهرنیا و جواد ناطقی مسئول و معاون طرح و عملیات. مرتضی جاویدی و رضابدیعی* از گردان فجر، اصغرماهوتی از گردان کمیل، داود ملکوتی از گردان ابوذر و احتمالا چند تن دیگر از فرماندهان گردان ها آمدند که با محور و معابر شناسایی آشنا شده و نسبت به منطقه توجیه شوند.یعنی این عناصری که باید عملیات را اجرایی کنند آمدند تا با حضور و مشاهدات خود در تصمیم گیری در مورد انجام یا انجام ندادن عملیات در منطقه مشارکت کنند. توفیق داشتیم یک شب پیش از شناسایی و یک شب بعد از بازگشت خدمت برخی از این عزیزان باشیم.
برادر حسن خسروانی که بین بچه ها به "حسن جان"** شناخته می شود و برادر صفدر مرادی که معروف به مش صفدر است، مسئولین وقت اطلاعات هستند.*** حاج خلیل و حسن هم زبان اند. هر دو از اعراب ایل خمسه استان فارس که مشهور است نسبشان به جابربن عبدالله انصاری می رسد. خب این دو هم تعریف های خوبی هم برای یکدیگر هستند.کلا حضور چنین افرادی در کنار یکدیگر خود دیدنی بوده و شورانگیزی خاصی دارد.بنا شد همه که رسیدند فردای آن روز از محور روستای "قلپ" برویم تا دو معبر راست و چپ آن مورد بررسی واقع شود.معابر دیگر که قرار بود به سمت قله های شاخ شمیران، شاخ سورمر و یکی از ارتفات دیگر باز شود، در همان روزهای اول و با یکی دو شناسایی منتفی شدند.ادامه دارد...نگارش99/3/17------------------------پ ن: یاد و نام این عزیزان سینه انسان را دگر گون می کند. خلیل، مرتضی، رضا! اینها را امام راحل چگونه ساخته بود؟! هرکدامشان جلوه ای از نور خداوند بودند. جلوه ای بلند بالا از محبت و مهربانی و...خدایا همچنونکه در این دنیا یاد و نامشان را در ذهن و قلب و زبان ما قرار داده ای در آخرت نیز بین ما و آنها را فراق قرار مده.
* برادر اسماعیل اگرچه این روزها دلش غم از دست دادن مش مراد دارد، اما می دانم تا به جمله حسن جان برسد لبش به تبسم خواهد نشست. آخه "حسن جان" اسماعیل و "جان" جواب حسن جان به اسماعیل همیشه با حسن جان های دیگران و جانی که حسن جان در جواب دیگران می داد تفاوت بنیادین داشت.* اگرچه این مطلب را قبلا عرض کرده ام اما چون فاصله بین انتشار بخش های موضوع یک هفته طول می کشد و برخی از دوستان نیز بین راه با ما همراه می شوند لازم به یادآوری است.
۲۰:۴۹
پراوز با هداهید
38
معمولا پس از شناسایی معابر پیش رفتن روند کار، برخی از نیروها کم کم به گروه اضافه می شوند و در پی گیری های تکمیلی شناسایی این بچه ها هم وارد معابر شده و در ترکیب تیم قرار می گیرند.گاه این نیروها یا تازه واردند، یا از نظر شناسایی در محیط جدید، تازه کارند.مثلا عنصری که وارد اطلاعات می شود شاید یک سال در جنوب کار اطلاعاتی انجام داده باشد، اما در غرب و محیط کوهستانی اولین بار است که تجربه می کند.همچنین است در آب جاری یا راکت.
این روندها در طول زمان که تجربه ها کسب و انباشت می شود و با تفکر مسئولین ورز می خورد بوجود می آید و خود از شیوه های منتقل یا منتشر کردن دانش به دست آمده در طول زمان و تردد در مکان و محیط های مختلف است.
فردا که قرار است با مسئولین برویم جلو، برادر عزیز بابایی می گوید: به ابراهیم بهادری و حبیب الله ذبیحی بگو آماده باشند برای همراهی گروه.ما هم طبق وظیفه عمل می کنیم. حبیب خیلی کم حرف است. از نظر شخصیتی می شود گفت تا حدودی به عزیز نزدیک است. شجاع، بی ادعا و تیز.ابراهیم با اخلاص، صاف و صادق، خاکی، اهل تعیین تکلیف روشن و ریزبین.فکر می کنم تا شب ابراهیم بیش از سه بار ازم می پرسد مسئولیت من در گروه چی هست؟معمولا تقسیم وظایف به دلیل اضافه یا کم شدن اعضاء، اگر لازم باشد در همان آغاز یا اواسط راه توسط مسئول گروه انجام می شود.از بس گیر داده منم به شوخی می گویم: برادر شما کوله بردار گروهی!انصافا از روی شوخی و از باب اینکه از سر خودم بازش کنم که بیش از این نپرسد می گویم.حتی با خنده این جمله را ادا می کنم.
...پس از صبحانه گروه آماده حرکت می شود. مش صفدر و حسن جان حاج خلیل و فرماندهان را همراهی می کنند. با صراحت می گویم که قطعا تنها شناسایی_ شلوغ و پرتعداد منطقه شیخ سله در این روز اتفاق افتاد.گروه پورباقری، گروه عزیز با دو نیروی جدیدی که اضافه شده اند، مش صفدر و حسن جان، حاج خلیل مطهرنیا فرمانده طرح و عملیات لشکر، جواد ناطقی جانشین طرح و عملیات و یکی از نیروهای دیگر این واحد. مرتضی جاویدی رضا بدیعی، فرماندهان گردان فجر، اصغرماهوتی فرمانده گردان کمیل، داودملکوتی فرمانده گردان ابوذر و یکی دو نفر دیگر از فرمانده گردان ها یا بچه های طرح و عملیات.البته به احتمال قوی برادر طمراس چگینی هم یکی از فرماندهانی است که در این شناسایی حضور دارد.
عرض کردم بیشترین زمان خلیل با حسن می گذرد. حرف هایشان از ایل و ایلیاتی است! از جنگ و منطقه است! از شهدا و خاطرات است نمی دانم....با عبور از چند تپه و یال وارد شیاری می شویم که از حوالی روستای قلپ می آید.باید جوری آهنگ حرکتمان تنظیم کنیم که بلافاصله پس از نماز مغرب و عشا دو گروه از هم جدا شده و وارد معابر خود شوند.خلیل که در حقیقت فرمانده عملیات لشکر است و کار طراحی را باید با تیم طرح و عملیاتی لشکر انجام دهد، همزمان که با حسن جان پیش می روند کاملا محیط را وارسی می کند و هرجا پرسشی دارد از مش صفدر و حسن جان یا از مسئولین گروها می خواهد تا توضیح دهند.
یکی دو ساعتی که پیش می رویم یک تیم دو نفره با فاصله 50-100 متر جلو می روند و یک تیم دونفره با همین فاصله عقب حرکت می کنند.هر دو تیم تامین با بالا رفتن از دیواره های دو طرف شیار، مسیر و اطراف را دقیق زیر نظر دارند.یادتان هست که گفته شد منطقه علاوه بر وجود دشمن بعثی، آلوده به گروهای ضد انقلاب کرد و منافقین است. یکی از مسیرهای تردد جهت جمع آوری اطلاعات توسط منافقین همین منطقه هست.
نزدیک ظهر است و رسیده ایم به محدوده ای از شیار که دقیقا در دید دشمن قرار دارد.جایی که اگر دقت نشود با این حجم نیرو، قطعا ما را لو خواهد داد.تقریبا مسافتی نزدیک 400 متر همه جوره در دید دشمن قرار دارد.برای عبور ایمن از این مقطع قرار می شود:اول) به صورت تک نفر تک نفر و با فاصله برویم.دوم) افراد با تهیه شاخه های برگ دار درختان شیار، خود را استتار کنند.سوم) سعی کنند از حواشی دو طرف رودخانه و از لابلای بوته و درختان تنک موجود حرکت کنند.
تدارک شاخه ها و حرکت تکی و با فاصله افراد برای عبور از این مقطع قریب 1 ساعت طول کشید.بچه ها شده اند عین بوته بلند و متحرکی که بین بوته و درخت ها حرکت می کنند.صحنه های دیدنی لذت بخشی است.هرکس عبور می کند برمی گردد به نظاره افرادی که پس از خود می آیند. خنده است که امان می برد. هر کدام از بچه ها با توجه به قد و جثه و سلیقه در انتخاب نوع درخت و شاخه، حتی نوع حرکت، شکل و شمایلی به هم زده است که با دیگری تفاوت دارد.طبیعی است که شوخی و خنده هم در پی این استتار باشد.بهترین استتار متعلق به مرتضی و خلیل است. خلیل شوخ طبع است و شور و هیجان برآمده از اتفافات عبور از این مقطع خستگی از تن بچه ها در می کند.
بعد از عبور همراه با استتار در حاشیه رودخانه(شیار) جایی که آب
38
معمولا پس از شناسایی معابر پیش رفتن روند کار، برخی از نیروها کم کم به گروه اضافه می شوند و در پی گیری های تکمیلی شناسایی این بچه ها هم وارد معابر شده و در ترکیب تیم قرار می گیرند.گاه این نیروها یا تازه واردند، یا از نظر شناسایی در محیط جدید، تازه کارند.مثلا عنصری که وارد اطلاعات می شود شاید یک سال در جنوب کار اطلاعاتی انجام داده باشد، اما در غرب و محیط کوهستانی اولین بار است که تجربه می کند.همچنین است در آب جاری یا راکت.
این روندها در طول زمان که تجربه ها کسب و انباشت می شود و با تفکر مسئولین ورز می خورد بوجود می آید و خود از شیوه های منتقل یا منتشر کردن دانش به دست آمده در طول زمان و تردد در مکان و محیط های مختلف است.
فردا که قرار است با مسئولین برویم جلو، برادر عزیز بابایی می گوید: به ابراهیم بهادری و حبیب الله ذبیحی بگو آماده باشند برای همراهی گروه.ما هم طبق وظیفه عمل می کنیم. حبیب خیلی کم حرف است. از نظر شخصیتی می شود گفت تا حدودی به عزیز نزدیک است. شجاع، بی ادعا و تیز.ابراهیم با اخلاص، صاف و صادق، خاکی، اهل تعیین تکلیف روشن و ریزبین.فکر می کنم تا شب ابراهیم بیش از سه بار ازم می پرسد مسئولیت من در گروه چی هست؟معمولا تقسیم وظایف به دلیل اضافه یا کم شدن اعضاء، اگر لازم باشد در همان آغاز یا اواسط راه توسط مسئول گروه انجام می شود.از بس گیر داده منم به شوخی می گویم: برادر شما کوله بردار گروهی!انصافا از روی شوخی و از باب اینکه از سر خودم بازش کنم که بیش از این نپرسد می گویم.حتی با خنده این جمله را ادا می کنم.
...پس از صبحانه گروه آماده حرکت می شود. مش صفدر و حسن جان حاج خلیل و فرماندهان را همراهی می کنند. با صراحت می گویم که قطعا تنها شناسایی_ شلوغ و پرتعداد منطقه شیخ سله در این روز اتفاق افتاد.گروه پورباقری، گروه عزیز با دو نیروی جدیدی که اضافه شده اند، مش صفدر و حسن جان، حاج خلیل مطهرنیا فرمانده طرح و عملیات لشکر، جواد ناطقی جانشین طرح و عملیات و یکی از نیروهای دیگر این واحد. مرتضی جاویدی رضا بدیعی، فرماندهان گردان فجر، اصغرماهوتی فرمانده گردان کمیل، داودملکوتی فرمانده گردان ابوذر و یکی دو نفر دیگر از فرمانده گردان ها یا بچه های طرح و عملیات.البته به احتمال قوی برادر طمراس چگینی هم یکی از فرماندهانی است که در این شناسایی حضور دارد.
عرض کردم بیشترین زمان خلیل با حسن می گذرد. حرف هایشان از ایل و ایلیاتی است! از جنگ و منطقه است! از شهدا و خاطرات است نمی دانم....با عبور از چند تپه و یال وارد شیاری می شویم که از حوالی روستای قلپ می آید.باید جوری آهنگ حرکتمان تنظیم کنیم که بلافاصله پس از نماز مغرب و عشا دو گروه از هم جدا شده و وارد معابر خود شوند.خلیل که در حقیقت فرمانده عملیات لشکر است و کار طراحی را باید با تیم طرح و عملیاتی لشکر انجام دهد، همزمان که با حسن جان پیش می روند کاملا محیط را وارسی می کند و هرجا پرسشی دارد از مش صفدر و حسن جان یا از مسئولین گروها می خواهد تا توضیح دهند.
یکی دو ساعتی که پیش می رویم یک تیم دو نفره با فاصله 50-100 متر جلو می روند و یک تیم دونفره با همین فاصله عقب حرکت می کنند.هر دو تیم تامین با بالا رفتن از دیواره های دو طرف شیار، مسیر و اطراف را دقیق زیر نظر دارند.یادتان هست که گفته شد منطقه علاوه بر وجود دشمن بعثی، آلوده به گروهای ضد انقلاب کرد و منافقین است. یکی از مسیرهای تردد جهت جمع آوری اطلاعات توسط منافقین همین منطقه هست.
نزدیک ظهر است و رسیده ایم به محدوده ای از شیار که دقیقا در دید دشمن قرار دارد.جایی که اگر دقت نشود با این حجم نیرو، قطعا ما را لو خواهد داد.تقریبا مسافتی نزدیک 400 متر همه جوره در دید دشمن قرار دارد.برای عبور ایمن از این مقطع قرار می شود:اول) به صورت تک نفر تک نفر و با فاصله برویم.دوم) افراد با تهیه شاخه های برگ دار درختان شیار، خود را استتار کنند.سوم) سعی کنند از حواشی دو طرف رودخانه و از لابلای بوته و درختان تنک موجود حرکت کنند.
تدارک شاخه ها و حرکت تکی و با فاصله افراد برای عبور از این مقطع قریب 1 ساعت طول کشید.بچه ها شده اند عین بوته بلند و متحرکی که بین بوته و درخت ها حرکت می کنند.صحنه های دیدنی لذت بخشی است.هرکس عبور می کند برمی گردد به نظاره افرادی که پس از خود می آیند. خنده است که امان می برد. هر کدام از بچه ها با توجه به قد و جثه و سلیقه در انتخاب نوع درخت و شاخه، حتی نوع حرکت، شکل و شمایلی به هم زده است که با دیگری تفاوت دارد.طبیعی است که شوخی و خنده هم در پی این استتار باشد.بهترین استتار متعلق به مرتضی و خلیل است. خلیل شوخ طبع است و شور و هیجان برآمده از اتفافات عبور از این مقطع خستگی از تن بچه ها در می کند.
بعد از عبور همراه با استتار در حاشیه رودخانه(شیار) جایی که آب
۲۲:۴۸
است ابتدا نماز خوانده و سپس نهار با کاشتن چند نگهبان در اطراف صرف می شود....با فرا رسیدن غروب به حوالی روستای قلپ می رسیم. تا تاریک شدن هوا باید مواظب بود تا با ادای نماز مغرب و عشا دو گروه از هم جدا شده کار شناسایی و توجیه ادامه یابد.ادامه دارد...نگارش 99/3/23
۲۲:۴۸
پرواز با هداهید
39
...حسن خسروانی(همان جان)، خلیل مطهرنیا، داود ملکوتی و طمراس چگینی با گروه برادر پورباقری به سمت شرق روستای قلپ می روند.مش صفدر، مرتضی جاویدی، جوادناطقی و اصغر ماهوتی با گروه برادر عزیز بابایی می آیند که به سمت غرب روستای قلپ می رود.قرار بازگشت مثل گذشته است. یعنی قرار نیست گروهی که زودتر برمی گردد برای گروه دیگر توقف کند.
از سنگ دل شکافته که شبیه عدد هفت است عبور می کنیم. یعنی یال ها را پشت سر گذاشته و وارد دامنه کوه می شویم که اره سنگ های جق جقو دارد.توی یکی از سربالایی های تند با اشاره عزیز کمی توقف می کنم تا انتهای گروه را چک کرده باشم که یه وقت کسی جا نماند و یا مسیر اشتباه نرود.وقتی از کنار ستون به سمت سر ستون برمی گردم می بینم ابراهیم که چوبی بلند به عنوان عصا در دست دارد کمی سنگین حرکت می کند.می روم جلو، نزدیک گوشش می گویم: ابراهیم جان چرا سنگین راه می ری؟می گوید: کمی بارم سنگین است!می پرسم: مگه توی کوله چی داری که این همه سنگین است؟جوابم می دهد: کنسرو، کمپوت، خرما و...اصلا یادم نیست که قبلا چه غلطی کرده ام که این بچه باید تاوانش پس دهد!دو باره می پرسم: چرا اینهمه کمپوت و کنسرو و...؟!پاسخم می دهد: خودت گفتی شما کوله برادری!با شنیدن این حرف بیشتر متوجه عمق صداقت، زلالی و اخلاص ابراهیم می شوم، می زنم توی سر خودم و می نشینم.
می گویم بنشین ابراهیم جان بنشین! می خواهم قدری از بارش را بار خودم بکنم که هر جوری است اجازه نمی دهد.هرچه تلاش می کنم چاره اش نمی شود.مجبور به تسلیم می شوم و خودمان را به گروه می رسانیم تا سر فرصت با عزیز در میان بگذارم ببینم چه خاکی می شود سر خودم بریزم.عزیز که منتظر من است کمی آهسته قدم بر می دارد.می رسم و ماجرا را یواشکی در گوشش زمزمه می کنم، سری تکان می دهد و پیش می رویم.
نیمی از راهی که همیشه در دامنه پیش می رویم را رفته ایم که جواد ناطقی و اصغر ماهوتی توقف می کنند. مرتضی هم به جمع شان اضافه می شود. مش صفدر هم نزدیکشان می رود. عزیز جلو تر است. من، ابراهیم و حبیب ذبیحی هم کمی عقب تر ایستاده ایم.کمی که نفس چاق می کنم خودم را به جمع چهار نفره آنها نزدیکتر می کنم. بله با دست و سر به هم علامت هایی می دهند. کمی که دقت می کنم متوجه می شوم که بله انگاری با اشاره می گویند اینجا جای آوردن نیرو نیست!
جواد نظرش بر بازگشت است، جمع فرماندهان هم مخالفتی ندارند.اما عزیز قبول نمی کند، نظرش بر این است که باید تا انتهای جایی که شناسایی شده است، پیش برویم و ببینند.
عزیز حرکت می کند و ما پشت سرش.اما فرماندهان به سختی پا بر می دارند.سختی ای که نه تنها از صعب بودن مسیر یا خستگی حکایت داردنه، بلکه باورشان سفت و سخت پای قابل اجرا نبودن کار در منطقه و توقف کردن است.عزیز بر می گردد و علامت می دهد که بیایید.با علامت عزیز هم اتفاقی رخ نمی دهد.مش صفدر با علامت، عزیز را بر می گرداند.درگوشی چیزی می گویند عزیز باز روانه می شود.نیم ساعتی کم یا بیشتر پیش می رویم که جواد بر نرفتن جلوتر پای می فشرد و رفتنمان را بی فایده می داند.اما عزیز خود می رود...ادامه دارد...نگارش 99/3/30
39
...حسن خسروانی(همان جان)، خلیل مطهرنیا، داود ملکوتی و طمراس چگینی با گروه برادر پورباقری به سمت شرق روستای قلپ می روند.مش صفدر، مرتضی جاویدی، جوادناطقی و اصغر ماهوتی با گروه برادر عزیز بابایی می آیند که به سمت غرب روستای قلپ می رود.قرار بازگشت مثل گذشته است. یعنی قرار نیست گروهی که زودتر برمی گردد برای گروه دیگر توقف کند.
از سنگ دل شکافته که شبیه عدد هفت است عبور می کنیم. یعنی یال ها را پشت سر گذاشته و وارد دامنه کوه می شویم که اره سنگ های جق جقو دارد.توی یکی از سربالایی های تند با اشاره عزیز کمی توقف می کنم تا انتهای گروه را چک کرده باشم که یه وقت کسی جا نماند و یا مسیر اشتباه نرود.وقتی از کنار ستون به سمت سر ستون برمی گردم می بینم ابراهیم که چوبی بلند به عنوان عصا در دست دارد کمی سنگین حرکت می کند.می روم جلو، نزدیک گوشش می گویم: ابراهیم جان چرا سنگین راه می ری؟می گوید: کمی بارم سنگین است!می پرسم: مگه توی کوله چی داری که این همه سنگین است؟جوابم می دهد: کنسرو، کمپوت، خرما و...اصلا یادم نیست که قبلا چه غلطی کرده ام که این بچه باید تاوانش پس دهد!دو باره می پرسم: چرا اینهمه کمپوت و کنسرو و...؟!پاسخم می دهد: خودت گفتی شما کوله برادری!با شنیدن این حرف بیشتر متوجه عمق صداقت، زلالی و اخلاص ابراهیم می شوم، می زنم توی سر خودم و می نشینم.
می گویم بنشین ابراهیم جان بنشین! می خواهم قدری از بارش را بار خودم بکنم که هر جوری است اجازه نمی دهد.هرچه تلاش می کنم چاره اش نمی شود.مجبور به تسلیم می شوم و خودمان را به گروه می رسانیم تا سر فرصت با عزیز در میان بگذارم ببینم چه خاکی می شود سر خودم بریزم.عزیز که منتظر من است کمی آهسته قدم بر می دارد.می رسم و ماجرا را یواشکی در گوشش زمزمه می کنم، سری تکان می دهد و پیش می رویم.
نیمی از راهی که همیشه در دامنه پیش می رویم را رفته ایم که جواد ناطقی و اصغر ماهوتی توقف می کنند. مرتضی هم به جمع شان اضافه می شود. مش صفدر هم نزدیکشان می رود. عزیز جلو تر است. من، ابراهیم و حبیب ذبیحی هم کمی عقب تر ایستاده ایم.کمی که نفس چاق می کنم خودم را به جمع چهار نفره آنها نزدیکتر می کنم. بله با دست و سر به هم علامت هایی می دهند. کمی که دقت می کنم متوجه می شوم که بله انگاری با اشاره می گویند اینجا جای آوردن نیرو نیست!
جواد نظرش بر بازگشت است، جمع فرماندهان هم مخالفتی ندارند.اما عزیز قبول نمی کند، نظرش بر این است که باید تا انتهای جایی که شناسایی شده است، پیش برویم و ببینند.
عزیز حرکت می کند و ما پشت سرش.اما فرماندهان به سختی پا بر می دارند.سختی ای که نه تنها از صعب بودن مسیر یا خستگی حکایت داردنه، بلکه باورشان سفت و سخت پای قابل اجرا نبودن کار در منطقه و توقف کردن است.عزیز بر می گردد و علامت می دهد که بیایید.با علامت عزیز هم اتفاقی رخ نمی دهد.مش صفدر با علامت، عزیز را بر می گرداند.درگوشی چیزی می گویند عزیز باز روانه می شود.نیم ساعتی کم یا بیشتر پیش می رویم که جواد بر نرفتن جلوتر پای می فشرد و رفتنمان را بی فایده می داند.اما عزیز خود می رود...ادامه دارد...نگارش 99/3/30
۶:۳۹
پرواز با هداهید
40
جواد ناطقی جانشین فرمانده عملیات لشکر است.خلیل فرمانده عملیات لشکر به همراه برادر خسروانی با گروه برادر پورباقری رفته اند.عزیز اجازه می خواهد و به تنهایی می رود جلو، چیزی حدود 15 تا بیست دقیقه ای طول می کشد که بر می گردد.
با اشاره و درگوشی به فرماندهان می گوید تا مقداری جلوتر اگر برویم اطلاعات بیشتری از تنگه و چگونگی عبور از آن دستگیرتان می شود.اما برادر ناطقی و به تبع او برادران جاویدی، چگینی و ماهوتی هم چنین نظری ندارند.در حقیقت فرماندهان از منطقه آن چیزی که باید بدانند دستگیرشان شده و بیش از آن پیش رفتن را وقت تلف کردن می دانند.برمی گردیم و برادر ابراهیم بهادری با یکی از برادران دیگر که به عنوان تامین کمی عقب تر مانده اند برمی داریم و...شب از نیمه گذشته و هوای کوهستان سرد است.قدری در محل دوشاخه شدن محور، منتظر خلیل و حسن جان می مانیم اما قرار بر ماندن نیست.یکی دو کیلومتر که از شیار برمی گردیم مواد غذایی کوله ابراهیم را لابلای ریگ های حاشیه شیار و زیر درختی چال می کنیم تا هم در نوبت های بعدی شناسایی از آنها استفاده کنیم و هم بار ابراهیم سبک شود.
مرتضی مرد راز و نیازهای خالصانه شب است.مردی که سخره های سخت ریا را شکسته و بر قله ای از صداقت و بندگی و زلالی ایستاده.زمزمه های نماز شب در حال حرکت مرتضی چیزی نیست که کسی حس نکند.مرتضی باورش عین بلور است. پشت آن اعتقاد و اخلاق و عبادتش قامت کشیده و جنس این بلور اخلاق اوست.
نماز صبح مان بین راه بازگشت می خوانیم. کنار یکی از چاله آب های شیار.نیمه های نیم روز است که به مقر می رسیم.خلیل و جواد و مرتضی و طمراس و اصغر و حسن و صفدر هستند که باید جمع بندی گزارش شناسایی و حضور در دو محور را برای تصمیم گیری آماده کنند و ما از روند و چگونگی آن اطلاعی نداریم...
اما عزیز گویی بار سنگینی که بر دوشش بود را به سر منزل رسانده و باید برود.و عزیز اهل گریز از میدان نیست! خسته است از گفت و شنودهای مشکوک به غیبت.دلواپس ارزش های وجودی خود به عنوان رزمنده است.قنوت می گیرد و از خدا تقاضای مرخص شدن از این شرایط می کند.یکی دو روز پس از شناسایی توجیهی به همراه فرماندهان، بعد از ظهر که هوا گرم است به هوای سپردن تن به رودخانه ای که از پاشنه بیزل عبور می کند، دست جمعی کنار رود می رویم.خمپاره ای زوزه کشان سر می رسد و تنها عزیز را با جراحت از میان جمع می برد.عزیز می رود و بار سنگین گروه می ماند و من ناتوان!تا آن شب که فرماندهان همراهمان شدند 7 بار معبر را شناسایی کرده بودیم.پس از مجروحیت و رفتن عزیز نیز 7 بار دیگر شناسایی انجام می شود.اما این هفت بار تنها از همان مسیر نیست. بلکه تلاش بر آن است تا شاید مسیری نزدیک و سهل تر کشف گردد.
سه بار از همان مسیر روستای قلپ و دامنه کوه که اره سنگ دارد می رویم، و چهار بار دیگر هدف همان تنگه کرگمل است، اما از شیاری دیگر که با عبور از میان چند تپه به تنگه می رسید می رویم.بار اول بعد از نبود عزیز هنگام جدا شدن از گروه برادر پورباقری دلشوره و تپش قلبی می گیرم که نگو، نکند مسیر حساس دامنه را اشتباه بروم؟!به قلب و ذهنم دلداری می دهم. اما فقط چند ثانیه دوام دارد.نکند از میان سنگ دل شکسته عبور نکنیم؟!نکند در بازگشت......با عبور از لای قلب شکسته سنگ پی می برم که دستی دیگر است که ما را هدایت می کند.و دعای عزیز ما را پشتیبان است...به وقت بازگشت نیز همین حالت دارم تا اینکه دوباره برایم اثبات می شود که تو نیستی! وظیفه ات را باش...در معبر جدید بیشتر اعضای گروه تغییر می کنند.از این مسیر با برادران قنبرعلی بافنده، قاسم استوان، حمیدرضا گرامی و یکی دو-سه نفر دیگر می رویم که خود ماجراهایی دارد...ادامه داردنگارش 6تیرماه99
40
جواد ناطقی جانشین فرمانده عملیات لشکر است.خلیل فرمانده عملیات لشکر به همراه برادر خسروانی با گروه برادر پورباقری رفته اند.عزیز اجازه می خواهد و به تنهایی می رود جلو، چیزی حدود 15 تا بیست دقیقه ای طول می کشد که بر می گردد.
با اشاره و درگوشی به فرماندهان می گوید تا مقداری جلوتر اگر برویم اطلاعات بیشتری از تنگه و چگونگی عبور از آن دستگیرتان می شود.اما برادر ناطقی و به تبع او برادران جاویدی، چگینی و ماهوتی هم چنین نظری ندارند.در حقیقت فرماندهان از منطقه آن چیزی که باید بدانند دستگیرشان شده و بیش از آن پیش رفتن را وقت تلف کردن می دانند.برمی گردیم و برادر ابراهیم بهادری با یکی از برادران دیگر که به عنوان تامین کمی عقب تر مانده اند برمی داریم و...شب از نیمه گذشته و هوای کوهستان سرد است.قدری در محل دوشاخه شدن محور، منتظر خلیل و حسن جان می مانیم اما قرار بر ماندن نیست.یکی دو کیلومتر که از شیار برمی گردیم مواد غذایی کوله ابراهیم را لابلای ریگ های حاشیه شیار و زیر درختی چال می کنیم تا هم در نوبت های بعدی شناسایی از آنها استفاده کنیم و هم بار ابراهیم سبک شود.
مرتضی مرد راز و نیازهای خالصانه شب است.مردی که سخره های سخت ریا را شکسته و بر قله ای از صداقت و بندگی و زلالی ایستاده.زمزمه های نماز شب در حال حرکت مرتضی چیزی نیست که کسی حس نکند.مرتضی باورش عین بلور است. پشت آن اعتقاد و اخلاق و عبادتش قامت کشیده و جنس این بلور اخلاق اوست.
نماز صبح مان بین راه بازگشت می خوانیم. کنار یکی از چاله آب های شیار.نیمه های نیم روز است که به مقر می رسیم.خلیل و جواد و مرتضی و طمراس و اصغر و حسن و صفدر هستند که باید جمع بندی گزارش شناسایی و حضور در دو محور را برای تصمیم گیری آماده کنند و ما از روند و چگونگی آن اطلاعی نداریم...
اما عزیز گویی بار سنگینی که بر دوشش بود را به سر منزل رسانده و باید برود.و عزیز اهل گریز از میدان نیست! خسته است از گفت و شنودهای مشکوک به غیبت.دلواپس ارزش های وجودی خود به عنوان رزمنده است.قنوت می گیرد و از خدا تقاضای مرخص شدن از این شرایط می کند.یکی دو روز پس از شناسایی توجیهی به همراه فرماندهان، بعد از ظهر که هوا گرم است به هوای سپردن تن به رودخانه ای که از پاشنه بیزل عبور می کند، دست جمعی کنار رود می رویم.خمپاره ای زوزه کشان سر می رسد و تنها عزیز را با جراحت از میان جمع می برد.عزیز می رود و بار سنگین گروه می ماند و من ناتوان!تا آن شب که فرماندهان همراهمان شدند 7 بار معبر را شناسایی کرده بودیم.پس از مجروحیت و رفتن عزیز نیز 7 بار دیگر شناسایی انجام می شود.اما این هفت بار تنها از همان مسیر نیست. بلکه تلاش بر آن است تا شاید مسیری نزدیک و سهل تر کشف گردد.
سه بار از همان مسیر روستای قلپ و دامنه کوه که اره سنگ دارد می رویم، و چهار بار دیگر هدف همان تنگه کرگمل است، اما از شیاری دیگر که با عبور از میان چند تپه به تنگه می رسید می رویم.بار اول بعد از نبود عزیز هنگام جدا شدن از گروه برادر پورباقری دلشوره و تپش قلبی می گیرم که نگو، نکند مسیر حساس دامنه را اشتباه بروم؟!به قلب و ذهنم دلداری می دهم. اما فقط چند ثانیه دوام دارد.نکند از میان سنگ دل شکسته عبور نکنیم؟!نکند در بازگشت......با عبور از لای قلب شکسته سنگ پی می برم که دستی دیگر است که ما را هدایت می کند.و دعای عزیز ما را پشتیبان است...به وقت بازگشت نیز همین حالت دارم تا اینکه دوباره برایم اثبات می شود که تو نیستی! وظیفه ات را باش...در معبر جدید بیشتر اعضای گروه تغییر می کنند.از این مسیر با برادران قنبرعلی بافنده، قاسم استوان، حمیدرضا گرامی و یکی دو-سه نفر دیگر می رویم که خود ماجراهایی دارد...ادامه داردنگارش 6تیرماه99
۱۱:۵۵
پرواز با هداهید
41
گروه جدید با حضور برادران قاسم استوان، قنبرعلی بافنده، حبیب افتخارزاده، حمیدرضاگرامی، عبدالعظیم عبادی و یکی از عناصر تخریب چی شکل می گیرد.مقصد همان تنگه کرگمل است که بین دو ارتفاع "زیمیناکو" و "شاخ خیشک" قرار دارد.
مسیر اما تغییر می کند، شیاری است بین تپه های یال های همین ارتفاعات که شکل حرکت آن از جنوب غربی به شمال شرقی کشیده شده است.رودخانه ای فصلی که انشعاب های فراوانی دارد.البته این شیار تا تپه های بلند نزدیک تنگه ادامه دارد.یعنی وارد تنگه نمی شود. برای ورود به تنگه باید از لابلای تپه های مختلفی که سنگرهای کمین روی آنها تعبیه شده پیش رفت.
قاسم استوان عنصری است که هرکسی نمی تواند او را مدیریت کند.روحیه ای متفاوت دارد و البته از تجربه و توانایی بالایی برخوردار است.قاسم و قنبرعلی در رفاقت خیلی خیلی به هم نزدیکند.فقط یک قلم از کارهای این دو نفر در همین منطقه، این است که بدون دایر شدن آشپزخانه لشکر در شیخ سله هر روز غذای 50 نفر را از یگان های مستقر در منطقه تامین می کنند.نه تنها غذا تامین می کنند که بین غذاهای چند آشپزخانه غذای مناسب تر را انتخاب می کنند.بگذارید دو مورد از شیرین کاری های اینها را که بعدا خودشان تعریف کردند برایتان نقل کنم.
مش صفدر انسانی اهل مراعات و ملاحظه و دقت در امور است.گویا یکی از روزها متوجه تنوع غذا و انتخاب بین چند نوع می شود. از قاسم می پرسد: این غذاها را چجوری گیر میاری؟!قاسم می گوید: مثلا نامه ای جعل می کنم از طرف فرمانده لشکر به فرمانده تیپ فلان و...مش صفدر می گوید: اگر اینجوری غذا تهیه می کنید نیاز نیست.قاسم قهر می کند و یک روز کامل 50 نفر گرسنه، بدون صبحانه، نهار و شام می مانند.بچه ها به سنگر قاسم و بافنده مراجعه می کنند، قاسم شیطنت می کند. در حالیکه بیسکوییت، کنسرو و شاید نان خشک هم دارد به بچه ها نمی دهد و می گوید: بروید به مش صفدر بگویید گرسنه ایم. مسئول شما مش صفدر است...بالاخره با شوراندن بچه های گرسنه روی سر مش صفدر کاری می کند که ایشان مسئولیت کارهای قاسم و بافنده را بپذیرد و اجازه دهد که با همان روش ها غذا تهیه شود.
مورد دیگر می گوید حوالی تدارکات یکی از یگان های مستقر در منطقه بودیم که کامیونی با بار هندوانه یا خربزه سر رسید.واحدها و گردان های مختلف آمدند و سهمیه اشان گرفتند و رفتند. همراه کامیون که باید از بچه های آشپزخانه یا تدارکات باشد صدا می زند 50 نفری هم بیاد سهمیه اش بگیرد.قاسم سریع خودش را به عنوان نماینده 50 نفری معرفی کرده و وانت را نزدیک کامیون می برد.در حال دریافت سهمیه و چیدن توی وانت می شود. کم کم کار دریافت هندوانه رو به اتمام است که نماینده واقعی 50 نفری سر می رسد و قاسم لو می رود. بیچاره قاسم با هزار و دوز و کلک، باید ثابت کند که او هم نماینده 50 نفری است و اینجا اشتباه شده... هندوانه ها از جانش خالی می کنند توی کامیون و قصد کتک زدن او هم دارند که با ترفندی به اتفاق بافنده در می روند.
این دو ماجرا می تواند کمک کند تا بدانید که گروه با چه اعجوبه هایی شکل گرفته و چه سرنوشتی خواهد داشت!اگرچه برادر بافنده عنصر همراه و همکار است، بالاخره همفکر و رفیق هم هستند. پس همنوایی بالایی با قاسم دارد.
برادر حبیب از عناصر قدیمی، دارای تجربه و دانش اطلاعاتی بالا در حد تدریس است. حضور برادر حبیب کارکرد دوگانه دارد. هم به عنوان یک عنصر اطلاعاتی با تجربه، در کار راه کاریابی و جمع آوری اطلاعات حضور دارد و هم به عنوان مربی آموزشی واحد که در انتقال تجربه به نیروهای جدید نقش ایفا می کند.
مسافت این مسیر هم کمتر از مسیر قبلی نیست. تقریبا 24 ساعت زمان رفت و برگشت طول می کشد.با این تفاوت که در مسیر جدید آب کمتری وجود دارد.در اولین عملیات شناسایی به تپه های نزدیک دهانه تنگه می رسیم ولی همه بچه ها اتفاق نظر دارند که وضعیت خیلی مشکوک است.مشکوک به کمین هایی درهم تنیده که امکان نفوذ را پیچیده می کند.تشخیص قدیمی ها این است که شب را روی یکی از همین تپه ها بمانیم.
هدف از ماندن کشف موقعیت کمین های دشمن است. با این احتمال که سر و صدا و تحرکات شبانه آنها را رصد کنیم. آرایش کمین یا گشت بین کمین ها را دست بیاوریم.شب روی تپه ای ناصاف و پر از خار و خاشاک و بوته های زمخت می مانیم.نه امکان استراحت دارد و نه امنیت مناسبی.صدا و ترددهایی حس می شود اما راه گشا نیست.معمولا دشمن در موقعیت کمین سعی بر اختفا و پوشش دارد.صبح قبل از طلوع با استفاده از تاریک روشنایی تلاش هایی صورت می گیرد و بدون نتیجه به مقر بر می گردیم.... ما در حالی به شناسایی می رویم که زمزمه هایی از متقاعد شدن مسئولین شنیده می شود.فرمانده گردان هایی که با منطقه توجیه شده اند امکان انجام عملیات را خیلی پایین ارزیابی کرده و به مسئولین گفته اند...
41
گروه جدید با حضور برادران قاسم استوان، قنبرعلی بافنده، حبیب افتخارزاده، حمیدرضاگرامی، عبدالعظیم عبادی و یکی از عناصر تخریب چی شکل می گیرد.مقصد همان تنگه کرگمل است که بین دو ارتفاع "زیمیناکو" و "شاخ خیشک" قرار دارد.
مسیر اما تغییر می کند، شیاری است بین تپه های یال های همین ارتفاعات که شکل حرکت آن از جنوب غربی به شمال شرقی کشیده شده است.رودخانه ای فصلی که انشعاب های فراوانی دارد.البته این شیار تا تپه های بلند نزدیک تنگه ادامه دارد.یعنی وارد تنگه نمی شود. برای ورود به تنگه باید از لابلای تپه های مختلفی که سنگرهای کمین روی آنها تعبیه شده پیش رفت.
قاسم استوان عنصری است که هرکسی نمی تواند او را مدیریت کند.روحیه ای متفاوت دارد و البته از تجربه و توانایی بالایی برخوردار است.قاسم و قنبرعلی در رفاقت خیلی خیلی به هم نزدیکند.فقط یک قلم از کارهای این دو نفر در همین منطقه، این است که بدون دایر شدن آشپزخانه لشکر در شیخ سله هر روز غذای 50 نفر را از یگان های مستقر در منطقه تامین می کنند.نه تنها غذا تامین می کنند که بین غذاهای چند آشپزخانه غذای مناسب تر را انتخاب می کنند.بگذارید دو مورد از شیرین کاری های اینها را که بعدا خودشان تعریف کردند برایتان نقل کنم.
مش صفدر انسانی اهل مراعات و ملاحظه و دقت در امور است.گویا یکی از روزها متوجه تنوع غذا و انتخاب بین چند نوع می شود. از قاسم می پرسد: این غذاها را چجوری گیر میاری؟!قاسم می گوید: مثلا نامه ای جعل می کنم از طرف فرمانده لشکر به فرمانده تیپ فلان و...مش صفدر می گوید: اگر اینجوری غذا تهیه می کنید نیاز نیست.قاسم قهر می کند و یک روز کامل 50 نفر گرسنه، بدون صبحانه، نهار و شام می مانند.بچه ها به سنگر قاسم و بافنده مراجعه می کنند، قاسم شیطنت می کند. در حالیکه بیسکوییت، کنسرو و شاید نان خشک هم دارد به بچه ها نمی دهد و می گوید: بروید به مش صفدر بگویید گرسنه ایم. مسئول شما مش صفدر است...بالاخره با شوراندن بچه های گرسنه روی سر مش صفدر کاری می کند که ایشان مسئولیت کارهای قاسم و بافنده را بپذیرد و اجازه دهد که با همان روش ها غذا تهیه شود.
مورد دیگر می گوید حوالی تدارکات یکی از یگان های مستقر در منطقه بودیم که کامیونی با بار هندوانه یا خربزه سر رسید.واحدها و گردان های مختلف آمدند و سهمیه اشان گرفتند و رفتند. همراه کامیون که باید از بچه های آشپزخانه یا تدارکات باشد صدا می زند 50 نفری هم بیاد سهمیه اش بگیرد.قاسم سریع خودش را به عنوان نماینده 50 نفری معرفی کرده و وانت را نزدیک کامیون می برد.در حال دریافت سهمیه و چیدن توی وانت می شود. کم کم کار دریافت هندوانه رو به اتمام است که نماینده واقعی 50 نفری سر می رسد و قاسم لو می رود. بیچاره قاسم با هزار و دوز و کلک، باید ثابت کند که او هم نماینده 50 نفری است و اینجا اشتباه شده... هندوانه ها از جانش خالی می کنند توی کامیون و قصد کتک زدن او هم دارند که با ترفندی به اتفاق بافنده در می روند.
این دو ماجرا می تواند کمک کند تا بدانید که گروه با چه اعجوبه هایی شکل گرفته و چه سرنوشتی خواهد داشت!اگرچه برادر بافنده عنصر همراه و همکار است، بالاخره همفکر و رفیق هم هستند. پس همنوایی بالایی با قاسم دارد.
برادر حبیب از عناصر قدیمی، دارای تجربه و دانش اطلاعاتی بالا در حد تدریس است. حضور برادر حبیب کارکرد دوگانه دارد. هم به عنوان یک عنصر اطلاعاتی با تجربه، در کار راه کاریابی و جمع آوری اطلاعات حضور دارد و هم به عنوان مربی آموزشی واحد که در انتقال تجربه به نیروهای جدید نقش ایفا می کند.
مسافت این مسیر هم کمتر از مسیر قبلی نیست. تقریبا 24 ساعت زمان رفت و برگشت طول می کشد.با این تفاوت که در مسیر جدید آب کمتری وجود دارد.در اولین عملیات شناسایی به تپه های نزدیک دهانه تنگه می رسیم ولی همه بچه ها اتفاق نظر دارند که وضعیت خیلی مشکوک است.مشکوک به کمین هایی درهم تنیده که امکان نفوذ را پیچیده می کند.تشخیص قدیمی ها این است که شب را روی یکی از همین تپه ها بمانیم.
هدف از ماندن کشف موقعیت کمین های دشمن است. با این احتمال که سر و صدا و تحرکات شبانه آنها را رصد کنیم. آرایش کمین یا گشت بین کمین ها را دست بیاوریم.شب روی تپه ای ناصاف و پر از خار و خاشاک و بوته های زمخت می مانیم.نه امکان استراحت دارد و نه امنیت مناسبی.صدا و ترددهایی حس می شود اما راه گشا نیست.معمولا دشمن در موقعیت کمین سعی بر اختفا و پوشش دارد.صبح قبل از طلوع با استفاده از تاریک روشنایی تلاش هایی صورت می گیرد و بدون نتیجه به مقر بر می گردیم.... ما در حالی به شناسایی می رویم که زمزمه هایی از متقاعد شدن مسئولین شنیده می شود.فرمانده گردان هایی که با منطقه توجیه شده اند امکان انجام عملیات را خیلی پایین ارزیابی کرده و به مسئولین گفته اند...
۱:۱۶
ادامه دارد...نگارش 12تیر99
۱:۱۶
پرواز با هداهید
42
با سه عملیات شناسایی، سرانجام به کمین های دشمن می خوریم.کمین هایی که طوری آرایش و چینش شده اند که ورود به تنگه کرگمل را با تهدید جدی مواجه می کنند.سنگرهایی حساب شده با هدف ایجاد بن بست سخت. جوری در دامنه رو بسوی شیار و نوک قله تپه ها تعبیه شده اند که اگر ما بتوانیم عبور کنیم قطعا گردان بدون درگیری نمی تواند از آنها عبور کند.
درگیری در تنگه-پیش از عبور- مخاطرات سخت و غیر قابل پیش بینی ای در پی دارد تا چه رسد به اینکه پیش از ورود به تنگه و در دامنه تپه ها، ماقبل تنگه با کمین های فراوان درگیری آغاز شود!همه بچه ها به اتفاق قائل به عبور نکردن بدون تعیین تکلیف نهایی هستند.در صورت نیاز به عبور از خط کمین دشمن، باید الزاما یک یا دونفر بروند.نتیجه نهایی شناسایی این مسیر عبور تک یا دو نفره است که باید با اجازه و هماهنگی مسئولین وقت اطلاعات صورت گیرد.
گزارش و جمع بندی سه شناسایی به برادران مش صفدر و حسن آقا(خسروانی) ارائه می شود.زمزمه هایی دال بر پایان ماموریت و منتفی شدن عملیات در گرفته و ما در انتظار اعلام نظر نهایی مسئولین هستیم.چنین زمزمه هایی اگرچه غیر رسمی است اما با واقعیت های جمع بندی شده از جمع آوری اطلاعات منطبق است، پس می تواند رسمیت یافتن آن قریب الوقوع باشد.
کار بررسی محور از طریق دیدگاه ادامه دارد تا در صورت صادر شدن دستور اقدام، آمادگی لازم وجود داشته باشد که خبر می رسد فرمانده لشکر از سفر زیارتی حج بازگشته و اعلام جلسه با ایشان می شود.جلسه ای که همه بچه های اطلاعات حضور دارند. گزارش وضعیت منطقه داده می شود و حاجی اسدی قدری صحبت می کند... جلسه جوری ختم می شود که گویی کار اصلی جاهای دیگری است و باید بار و بنه را جمع کنیم و...
گردان ذوالجناح قرار است کار ترابری عملیات را در منطقه دنبال کند. گردان قاطر، حیوانی که در کوهستان کارآیی خوبی دارد.
در همین اوضاع و احوال که درگیر رفتن و نرفتن هستیم، بمب باران می شویم. بمب شیمیایی!البته محل نشست بمب ها با مقر ما فاصله دارد، اما منطقه آلوده می شود و بخشی از نیروهای حاضر مخصوصا گردان ذوالجناح مصدوم شده و روانه بیمارستان می شوند.
سرانجام در اواخرمهرماه 1365 پرونده منطقه شیخ سله پس از بمب باران شیمیایی بسته شده و به چهارزبر که مقر عقبه لشکر است منتقل می شویم. از چهارزبر راهی خوزستان، اهواز و پادگان حضرت امام می شویم.غرب و جنوب رفتن اگرچه امری عادی نیست اما لشکر 33 روان و با سرعت انجام می دهد.به تعبیری می توان گفت لشکر 33 یک پایش در غرب و پای دیگرش در جنوب است...ادامه دارد...نگارش 19تیر1399
42
با سه عملیات شناسایی، سرانجام به کمین های دشمن می خوریم.کمین هایی که طوری آرایش و چینش شده اند که ورود به تنگه کرگمل را با تهدید جدی مواجه می کنند.سنگرهایی حساب شده با هدف ایجاد بن بست سخت. جوری در دامنه رو بسوی شیار و نوک قله تپه ها تعبیه شده اند که اگر ما بتوانیم عبور کنیم قطعا گردان بدون درگیری نمی تواند از آنها عبور کند.
درگیری در تنگه-پیش از عبور- مخاطرات سخت و غیر قابل پیش بینی ای در پی دارد تا چه رسد به اینکه پیش از ورود به تنگه و در دامنه تپه ها، ماقبل تنگه با کمین های فراوان درگیری آغاز شود!همه بچه ها به اتفاق قائل به عبور نکردن بدون تعیین تکلیف نهایی هستند.در صورت نیاز به عبور از خط کمین دشمن، باید الزاما یک یا دونفر بروند.نتیجه نهایی شناسایی این مسیر عبور تک یا دو نفره است که باید با اجازه و هماهنگی مسئولین وقت اطلاعات صورت گیرد.
گزارش و جمع بندی سه شناسایی به برادران مش صفدر و حسن آقا(خسروانی) ارائه می شود.زمزمه هایی دال بر پایان ماموریت و منتفی شدن عملیات در گرفته و ما در انتظار اعلام نظر نهایی مسئولین هستیم.چنین زمزمه هایی اگرچه غیر رسمی است اما با واقعیت های جمع بندی شده از جمع آوری اطلاعات منطبق است، پس می تواند رسمیت یافتن آن قریب الوقوع باشد.
کار بررسی محور از طریق دیدگاه ادامه دارد تا در صورت صادر شدن دستور اقدام، آمادگی لازم وجود داشته باشد که خبر می رسد فرمانده لشکر از سفر زیارتی حج بازگشته و اعلام جلسه با ایشان می شود.جلسه ای که همه بچه های اطلاعات حضور دارند. گزارش وضعیت منطقه داده می شود و حاجی اسدی قدری صحبت می کند... جلسه جوری ختم می شود که گویی کار اصلی جاهای دیگری است و باید بار و بنه را جمع کنیم و...
گردان ذوالجناح قرار است کار ترابری عملیات را در منطقه دنبال کند. گردان قاطر، حیوانی که در کوهستان کارآیی خوبی دارد.
در همین اوضاع و احوال که درگیر رفتن و نرفتن هستیم، بمب باران می شویم. بمب شیمیایی!البته محل نشست بمب ها با مقر ما فاصله دارد، اما منطقه آلوده می شود و بخشی از نیروهای حاضر مخصوصا گردان ذوالجناح مصدوم شده و روانه بیمارستان می شوند.
سرانجام در اواخرمهرماه 1365 پرونده منطقه شیخ سله پس از بمب باران شیمیایی بسته شده و به چهارزبر که مقر عقبه لشکر است منتقل می شویم. از چهارزبر راهی خوزستان، اهواز و پادگان حضرت امام می شویم.غرب و جنوب رفتن اگرچه امری عادی نیست اما لشکر 33 روان و با سرعت انجام می دهد.به تعبیری می توان گفت لشکر 33 یک پایش در غرب و پای دیگرش در جنوب است...ادامه دارد...نگارش 19تیر1399
۹:۵۷
پرواز با هداهید
43
اواخر شهرویور یا اوایل مهرماه سال 1365 است که از چهارزبر کرمانشاه که آن زمان باختران گفته می شد، به پادگان حضرت امام در اهواز برمی گردیم.تعداد اندکی از بچه ها به مرخصی می روند.اما اکثر نیروها حاضر و آماده کارند.فرصت های اهواز ما بیشتر توی کتابفروشی ها می گذرد. خیابان نادری یک کتابفروشی خوبی هست و معمولا برخی از کتاب های خواندنی را از آنجا می گیرم.اما از بخش غربی اهواز که با عبور از پل کارون وارد بخش شرقی می شویم سمت چپ خیابانی است که منتهی به میدانی می شود.ضلع جنوب شرقی این میدان کتابفروشی بین المللی قرار دارد که تنوع آن دلچسب است.با برادر سعادت فرد به درون شهر که می رویم بیشتر اوقاتمان توی این کتابفروشی می گذرد...محمدحسین خوب رفیق و همراه شفیقی است، بدون غر و لند همراهی می کند. با حوصله برخی از عناوین کتاب ها را برمی دارد و چند دقیقه در آن غور می کند... به تو فرصت نظاره و بررسی می دهد. بی حوصلگی نمی کند.خودش هم کتاب هایی که نیاز دارد و مرتبط با نقشه خوانی و جغرافیا که جزء ماموریتمان است ببیند دقیق بررسی کرده و می خرد.
ایامی که اهواز هستیم حمام می رویم و گاهی-به ندرت و اتفاقی- سری هم به رستوران فجر می زنیم.البته آنچه در خاطرم مانده این است که فقط دو بار موفق به خوردن غذای فجر شده ام.کاش کتاب خوان هم بودم! بیشتر حس تملک کتاب، خریدن و مال خود کردن آن برایم لذت بخش است...سعادت فرد اما مثل آب خوردن کتاب می خواند.
چند روزی از بازگشت به پادگان نگذشته است که تعدادی از برادران با مسئولیت برادر اسماعیل توکلیان راهی سومار می شوند.برادران بهرام کوشکی، ابراهیم کارگر، محمدحسن محمودی و...یک یا دو روز بعد تعداد بیشتری از بچه ها با برادران حسن خسروانی و مش صفدر مرادی راهی می شوند که من هم جزء آنهایم.
چنین مواقعی مینی بوسی به رنگ آبی آسمانی در اختیار اطلاعات است. به رانندگی برادران مش صفدر و قدرت صفری.شبانه حرکت می کنیم.قبل از ظهر یا اوایل صبح است که به سومار می رسیم.اسماعیل برای ارائه گزارش به فرمانده لشکر راهی اهواز شده.بقیه بچه ها برافروخته و پریشانند.بی خبر از همه چیز سلام و احوال پرسی می کنیم.اما بچه ها حال و احوالشان روبراه نیست. بهرام می گوید: ایاز مجید رفت!مجید محمدی مقدم محمدحسن را خیلی خیلی دوست دارد. رفقایی صمیمی و صدیق هستند.: چی شد؟!از حالات بچه ها متوجه حادثه شده ایم که بهرام می گوید: آمدیم اینجا با سرهنگ فلانی هماهنگ شدیم استقبال کرد، روز رفتیم توی خط گرا گرفتیم و مسیر رفت و برگشتمان را مشخص کردیم.شب رفتیم برای شناسایی، حوالی خط دشمن، کمین خوردیم.ایست داد و شلیک کرد.پراکنده شدیم. پس از چند دقیقه کمی عقب تر یکدیگر را پیدا کردیم ولی از برادر محمودی خبری نشد که نشد.هر چه صبر کردیم...فایده ای نداشت...هوا روشن می شد، مجبور به بازگشت شدیم.
تنها شناسایی گروه اسماعیل در سومار، با رفتن محمدحسن محمودی و ارائه گزارش به فرماندهی مختومه شد.اسماعیل می گوید: گفتند بیا اهواز، برگشتم و رفتم فرماندهی گزارش دادم.حاجی اسدی گفت: بابا خوب شد.(نقل به مضمون).یکی دو روز نگذشته گفتند راهی غرب شوید.دو باره...سومار برای ما شد خاطره و داغ از دست دادن دوستی که یادش دل می سوزاند و جان می خراشد...ادامه دارد....نگارش 27تیر1399
43
اواخر شهرویور یا اوایل مهرماه سال 1365 است که از چهارزبر کرمانشاه که آن زمان باختران گفته می شد، به پادگان حضرت امام در اهواز برمی گردیم.تعداد اندکی از بچه ها به مرخصی می روند.اما اکثر نیروها حاضر و آماده کارند.فرصت های اهواز ما بیشتر توی کتابفروشی ها می گذرد. خیابان نادری یک کتابفروشی خوبی هست و معمولا برخی از کتاب های خواندنی را از آنجا می گیرم.اما از بخش غربی اهواز که با عبور از پل کارون وارد بخش شرقی می شویم سمت چپ خیابانی است که منتهی به میدانی می شود.ضلع جنوب شرقی این میدان کتابفروشی بین المللی قرار دارد که تنوع آن دلچسب است.با برادر سعادت فرد به درون شهر که می رویم بیشتر اوقاتمان توی این کتابفروشی می گذرد...محمدحسین خوب رفیق و همراه شفیقی است، بدون غر و لند همراهی می کند. با حوصله برخی از عناوین کتاب ها را برمی دارد و چند دقیقه در آن غور می کند... به تو فرصت نظاره و بررسی می دهد. بی حوصلگی نمی کند.خودش هم کتاب هایی که نیاز دارد و مرتبط با نقشه خوانی و جغرافیا که جزء ماموریتمان است ببیند دقیق بررسی کرده و می خرد.
ایامی که اهواز هستیم حمام می رویم و گاهی-به ندرت و اتفاقی- سری هم به رستوران فجر می زنیم.البته آنچه در خاطرم مانده این است که فقط دو بار موفق به خوردن غذای فجر شده ام.کاش کتاب خوان هم بودم! بیشتر حس تملک کتاب، خریدن و مال خود کردن آن برایم لذت بخش است...سعادت فرد اما مثل آب خوردن کتاب می خواند.
چند روزی از بازگشت به پادگان نگذشته است که تعدادی از برادران با مسئولیت برادر اسماعیل توکلیان راهی سومار می شوند.برادران بهرام کوشکی، ابراهیم کارگر، محمدحسن محمودی و...یک یا دو روز بعد تعداد بیشتری از بچه ها با برادران حسن خسروانی و مش صفدر مرادی راهی می شوند که من هم جزء آنهایم.
چنین مواقعی مینی بوسی به رنگ آبی آسمانی در اختیار اطلاعات است. به رانندگی برادران مش صفدر و قدرت صفری.شبانه حرکت می کنیم.قبل از ظهر یا اوایل صبح است که به سومار می رسیم.اسماعیل برای ارائه گزارش به فرمانده لشکر راهی اهواز شده.بقیه بچه ها برافروخته و پریشانند.بی خبر از همه چیز سلام و احوال پرسی می کنیم.اما بچه ها حال و احوالشان روبراه نیست. بهرام می گوید: ایاز مجید رفت!مجید محمدی مقدم محمدحسن را خیلی خیلی دوست دارد. رفقایی صمیمی و صدیق هستند.: چی شد؟!از حالات بچه ها متوجه حادثه شده ایم که بهرام می گوید: آمدیم اینجا با سرهنگ فلانی هماهنگ شدیم استقبال کرد، روز رفتیم توی خط گرا گرفتیم و مسیر رفت و برگشتمان را مشخص کردیم.شب رفتیم برای شناسایی، حوالی خط دشمن، کمین خوردیم.ایست داد و شلیک کرد.پراکنده شدیم. پس از چند دقیقه کمی عقب تر یکدیگر را پیدا کردیم ولی از برادر محمودی خبری نشد که نشد.هر چه صبر کردیم...فایده ای نداشت...هوا روشن می شد، مجبور به بازگشت شدیم.
تنها شناسایی گروه اسماعیل در سومار، با رفتن محمدحسن محمودی و ارائه گزارش به فرماندهی مختومه شد.اسماعیل می گوید: گفتند بیا اهواز، برگشتم و رفتم فرماندهی گزارش دادم.حاجی اسدی گفت: بابا خوب شد.(نقل به مضمون).یکی دو روز نگذشته گفتند راهی غرب شوید.دو باره...سومار برای ما شد خاطره و داغ از دست دادن دوستی که یادش دل می سوزاند و جان می خراشد...ادامه دارد....نگارش 27تیر1399
۹:۵۸
پرواز با هداهید
44
رسیده ایم سومار و درگیر و دار داغ از دست دادن محمدحسن هستیم که خبر می رسد کوچ کنید به سمت شمال غرب.بچه های مستقر درسومار و نیروهای مانده در پادگان همه به سمت شمال غرب می رویم.*به شمال غرب که می رسیم محدوده مقصد مشخص می شود. شهرستان نقده.ایام محرم و صفر است و دلمان لک زده برای عزای حسینی.
جنب ضلع غربی سپاه نقده مدرسه ای است. محل استقرارمان می شود همین مدرسه.سفارش می کنند تردد درون شهر محدود و معدود باشد.مردم نقده خیابان و محله ها را سیاه پوش کرده اند.معلوم است مجالس عزای حسینی رونق دارد.ساکنین مدرسه جنب سپاه اما باید محدودیت ها را رعایت کنند.
تعدادمان کم نیست. بجز برادرانی که به مرخصی رفته اند و یکی دو- سه نفر که در مقر خرمشهر و پادگان اهواز مانده اند، بقیه همه حضور دارند.برخی از بچه ها درس می خوانند. مجتمع آموزشی مستقر در لشکر ثبت نام کرده و درس می خوانند.اما اینور و آنور رفتن ها چندان فرصت حضور به موقع سر جلسه امتحان را نمی دهد.کارمان صبحانه، نهار، شام است. البته جلسه روخوانی قرآن که توسط مجیدمحمدی مقدم اداره می شود تقریبا براه است.مش صفدر عصرها با کتری و سینی استکانش محفل بچه ها را گرم می کند.بین بچه های اطلاعات چای مش صفدر معروف است.
روزها می گذرد و خبرهای مختلفی می رسد. شناسایی عمقی_ برون مرزی برجسته ترین خبر است.برمبنای این خبر دو سه تیم باید کار شناسایی عمقی در خاک عراق را دنبال کنند. ظاهرا کار با قرارگاه حمزه علیه السلام است.درون ذهن خود، در گیر و دار رفتن به عمق خاک عراق هستیم.
اما گویی هنوز آب با بچه ها کار دارد.به یک باره دستور می رسد رخت بربندید بسوی جنوب و پادگان حضرت امام.مینی بوس و وانت و پاترول بسرعت و بدون وقفه پیش می تازند تا مقر مرکزی لشکر 5 کیلومتر مانده به پلیس را اهواز اندیمشک سمت شرقی جاده.
فرصت ماندن نیست و باید بلافاصله راهی زیباشهر خرمشهر شد.خط حد پدافندی لشکر که از اواسط سال 1363 از برادران ژاندارمری تحویل گرفته ایم.بین ورودی کارون به اروند تا نهر جروف که جزیره مینو را تشکیل می دهد.اطلاعات همواره در آن خط سنگر و دو سه نیرو دارد. اما اینبار همه عازمند و محل استقرار در بخش شمال غربی شهرک زیباشهر است. بین فروشگاه اتکا و اروند.ادامه دارد....نگارش 1 مرداد 1399------------------------پ ن:حالا می شود با تحلیل این ماموریت های پی در پی به غرب و جنوب را کشف رمز کرد.لشکر المهدی(عج) در فرزی و چابکی زبانزد است. اردوکشی لشکر برای عملیات والفجر2 خود یک رمان به تمام معناست.هم زمان در آن فشرده و بی قامت است هم کیفیت انتقال تجهیزات و ادوات و نیروها...به نظر می رسد این همه جابجایی علاوه بر اهداف اصلی که قرارگاه های مستقر در غرب و جنوب دنبال می کنند. یکی هم گمراه کردن دشمن در تشخیص تمرکز سپاه اسلام بر محدوده وسیع جبهه نبرد باشد.شاید یکی از دلایل انتخاب المهدی(عج) برای این رفت و برگشت ها چابکی و فرزی و به نوعی عشایری بودن آن باشد.حتی می تواند انتخاب برخی از محدوده هایی که عناصر مشکوک در آن حضور دارند تعمدی و با حدف ارسال پیامی مشخص به دشمن تلقی شود.
44
رسیده ایم سومار و درگیر و دار داغ از دست دادن محمدحسن هستیم که خبر می رسد کوچ کنید به سمت شمال غرب.بچه های مستقر درسومار و نیروهای مانده در پادگان همه به سمت شمال غرب می رویم.*به شمال غرب که می رسیم محدوده مقصد مشخص می شود. شهرستان نقده.ایام محرم و صفر است و دلمان لک زده برای عزای حسینی.
جنب ضلع غربی سپاه نقده مدرسه ای است. محل استقرارمان می شود همین مدرسه.سفارش می کنند تردد درون شهر محدود و معدود باشد.مردم نقده خیابان و محله ها را سیاه پوش کرده اند.معلوم است مجالس عزای حسینی رونق دارد.ساکنین مدرسه جنب سپاه اما باید محدودیت ها را رعایت کنند.
تعدادمان کم نیست. بجز برادرانی که به مرخصی رفته اند و یکی دو- سه نفر که در مقر خرمشهر و پادگان اهواز مانده اند، بقیه همه حضور دارند.برخی از بچه ها درس می خوانند. مجتمع آموزشی مستقر در لشکر ثبت نام کرده و درس می خوانند.اما اینور و آنور رفتن ها چندان فرصت حضور به موقع سر جلسه امتحان را نمی دهد.کارمان صبحانه، نهار، شام است. البته جلسه روخوانی قرآن که توسط مجیدمحمدی مقدم اداره می شود تقریبا براه است.مش صفدر عصرها با کتری و سینی استکانش محفل بچه ها را گرم می کند.بین بچه های اطلاعات چای مش صفدر معروف است.
روزها می گذرد و خبرهای مختلفی می رسد. شناسایی عمقی_ برون مرزی برجسته ترین خبر است.برمبنای این خبر دو سه تیم باید کار شناسایی عمقی در خاک عراق را دنبال کنند. ظاهرا کار با قرارگاه حمزه علیه السلام است.درون ذهن خود، در گیر و دار رفتن به عمق خاک عراق هستیم.
اما گویی هنوز آب با بچه ها کار دارد.به یک باره دستور می رسد رخت بربندید بسوی جنوب و پادگان حضرت امام.مینی بوس و وانت و پاترول بسرعت و بدون وقفه پیش می تازند تا مقر مرکزی لشکر 5 کیلومتر مانده به پلیس را اهواز اندیمشک سمت شرقی جاده.
فرصت ماندن نیست و باید بلافاصله راهی زیباشهر خرمشهر شد.خط حد پدافندی لشکر که از اواسط سال 1363 از برادران ژاندارمری تحویل گرفته ایم.بین ورودی کارون به اروند تا نهر جروف که جزیره مینو را تشکیل می دهد.اطلاعات همواره در آن خط سنگر و دو سه نیرو دارد. اما اینبار همه عازمند و محل استقرار در بخش شمال غربی شهرک زیباشهر است. بین فروشگاه اتکا و اروند.ادامه دارد....نگارش 1 مرداد 1399------------------------پ ن:حالا می شود با تحلیل این ماموریت های پی در پی به غرب و جنوب را کشف رمز کرد.لشکر المهدی(عج) در فرزی و چابکی زبانزد است. اردوکشی لشکر برای عملیات والفجر2 خود یک رمان به تمام معناست.هم زمان در آن فشرده و بی قامت است هم کیفیت انتقال تجهیزات و ادوات و نیروها...به نظر می رسد این همه جابجایی علاوه بر اهداف اصلی که قرارگاه های مستقر در غرب و جنوب دنبال می کنند. یکی هم گمراه کردن دشمن در تشخیص تمرکز سپاه اسلام بر محدوده وسیع جبهه نبرد باشد.شاید یکی از دلایل انتخاب المهدی(عج) برای این رفت و برگشت ها چابکی و فرزی و به نوعی عشایری بودن آن باشد.حتی می تواند انتخاب برخی از محدوده هایی که عناصر مشکوک در آن حضور دارند تعمدی و با حدف ارسال پیامی مشخص به دشمن تلقی شود.
۹:۴۴
پرواز با هداهید
45
از اواسط سال 1363 لشکر33 المهدی(عج) مامور می شود به مدافند خط ساحلی محدوده بین شهرهای خرمشهر و آبادان.محله ای که از نظر تقسیمات جزء خرمشهر است و نام آن زیباشهر می باشد.این محدوده از محل ورود رود کارون به اروند آغاز می شود تا محل انشعاب نهر جروف که تشکیل دهنده جزیره مینوست.جزیره مینو جزء آبادان است. فرودگاه آبادان نیز نزدیک جزیره مینو قرار دارد.
این خط پیش از این تحویل نیروهای ژاندارمری بود.حفاظت از خط ساحلی اروند به صورت پایگاهی انجام می شد و پیوستگی معمول خط های دیگر در جبهه را نداشت.در هر پایگاه چندنفر حضور داشتند که با تقسیم زمان نگهبانی می دادند.با تحویل خط به لشکر المهدی(عج) نیز روند نگهداری خط به صورت پایگاهی ادامه داشت تا اواخر سال 1364 و اوایل سال 1365 که تغییراتی در آمایش نیرو و نگهداری خط انجام شد که شباهت بیشتری با خطوط دیگر جبهه پیدا کرد.
واحد اطلاعات همزمان با استقرار لشکر در این خط مقری در این محدوده دایر کرد تا بتواند نیازهای اطلاعاتی پدافند منطقه را فراهم سازد.گاه با استفاده از تانکرهای عمودی آب و ساختمان های مرتفع و گاه با استفاده از نخل و دکل های احداثی کار دیده بانی روی خطوط اول تا سوم دشمن به ویژه خط دوم را دنبال می کرد تا اینکه دستور شناسایی برای عملیات کربلای4 صادر و ابلاغ شد.
البته لازم است گفته شود که بچه های واحد اطلاعات المهدی از سال 1361 تا مقطع عملیات کربلای4 که در سال 1365 اتفاق افتاد، 5 بار کار شناسایی روی اروند را انجام داده اند و در نیمه اول سال 1364 و در محدوده جزیره مینو به سمت جزیره قطعه که در بخش عراقی اروند قرار دارد برای اولین با در طول دفاع مقدس طلسم عبور از اروند را می شکنند و برادران شهید عزیزبابایی، شهیدنجمعلی سالخورده، سیدباقر موسوی و احتمالا قاسم استوان گروهی اند که مامور می شوند موضوع عبور اروند را با تمرین پیگیری کنند که سرانجام برادران عزیزبابایی و سیدباقر موسوی موفق به عبور از اروند و شناسایی جزیره قطعه می شوند.
در این مرحله از ماموریت شناسایی اروند واحد اطلاعات در خیابانی واقع در بخش جنوب شرقی بلوار بین خرمشهر و آبادان، بعد از ساختمان سازمان اتکا مستقر شد.ساختمانی دو طبقه که گنجایش حجم بالای حضور بچه ها را دور هم داشت.
البته قنبرعلی بافنده، شهیدایوب جمشیدی و قاسم استوان روبروی همین ساختمان، در منزل دیگری مستقر می شوند تا هم تدارکات را دنبال کنند و هم بتوانند روش های خاص خود را پی بگیرند!
توی این منطقه نیز همه بچه ها گرد هم جمع اند و در تیم های مختلف کار جمع آوری اطلاعات را دنبال می کنند.شناسایی، دیده بانی و جزر و مدگیری از کارهای مهم و محوری این منطقه است.تحولات شناسایی و دیده بانی از طریق دکل و توی خط که روی معابر کار میشه با سرعت و دقت است.چهار گروه غواصی از جمع بچه هایی که هنوز سالم هستند و توانایی فین زدن و عبور از اروند دارند کار می کنند.البته محدوده عملیاتی ما نسبت به خط حد پدافندی کمتر است و این امری طبیعی است.اما شرایط اروند با منطقه عملیاتی والفجر8 تفاوت هایی جدی دارد که سعی می کنم در قسمت بعد در حد توان توضیح بدهم.ادامه دارد...نگارش 9 مردادماه1399
45
از اواسط سال 1363 لشکر33 المهدی(عج) مامور می شود به مدافند خط ساحلی محدوده بین شهرهای خرمشهر و آبادان.محله ای که از نظر تقسیمات جزء خرمشهر است و نام آن زیباشهر می باشد.این محدوده از محل ورود رود کارون به اروند آغاز می شود تا محل انشعاب نهر جروف که تشکیل دهنده جزیره مینوست.جزیره مینو جزء آبادان است. فرودگاه آبادان نیز نزدیک جزیره مینو قرار دارد.
این خط پیش از این تحویل نیروهای ژاندارمری بود.حفاظت از خط ساحلی اروند به صورت پایگاهی انجام می شد و پیوستگی معمول خط های دیگر در جبهه را نداشت.در هر پایگاه چندنفر حضور داشتند که با تقسیم زمان نگهبانی می دادند.با تحویل خط به لشکر المهدی(عج) نیز روند نگهداری خط به صورت پایگاهی ادامه داشت تا اواخر سال 1364 و اوایل سال 1365 که تغییراتی در آمایش نیرو و نگهداری خط انجام شد که شباهت بیشتری با خطوط دیگر جبهه پیدا کرد.
واحد اطلاعات همزمان با استقرار لشکر در این خط مقری در این محدوده دایر کرد تا بتواند نیازهای اطلاعاتی پدافند منطقه را فراهم سازد.گاه با استفاده از تانکرهای عمودی آب و ساختمان های مرتفع و گاه با استفاده از نخل و دکل های احداثی کار دیده بانی روی خطوط اول تا سوم دشمن به ویژه خط دوم را دنبال می کرد تا اینکه دستور شناسایی برای عملیات کربلای4 صادر و ابلاغ شد.
البته لازم است گفته شود که بچه های واحد اطلاعات المهدی از سال 1361 تا مقطع عملیات کربلای4 که در سال 1365 اتفاق افتاد، 5 بار کار شناسایی روی اروند را انجام داده اند و در نیمه اول سال 1364 و در محدوده جزیره مینو به سمت جزیره قطعه که در بخش عراقی اروند قرار دارد برای اولین با در طول دفاع مقدس طلسم عبور از اروند را می شکنند و برادران شهید عزیزبابایی، شهیدنجمعلی سالخورده، سیدباقر موسوی و احتمالا قاسم استوان گروهی اند که مامور می شوند موضوع عبور اروند را با تمرین پیگیری کنند که سرانجام برادران عزیزبابایی و سیدباقر موسوی موفق به عبور از اروند و شناسایی جزیره قطعه می شوند.
در این مرحله از ماموریت شناسایی اروند واحد اطلاعات در خیابانی واقع در بخش جنوب شرقی بلوار بین خرمشهر و آبادان، بعد از ساختمان سازمان اتکا مستقر شد.ساختمانی دو طبقه که گنجایش حجم بالای حضور بچه ها را دور هم داشت.
البته قنبرعلی بافنده، شهیدایوب جمشیدی و قاسم استوان روبروی همین ساختمان، در منزل دیگری مستقر می شوند تا هم تدارکات را دنبال کنند و هم بتوانند روش های خاص خود را پی بگیرند!
توی این منطقه نیز همه بچه ها گرد هم جمع اند و در تیم های مختلف کار جمع آوری اطلاعات را دنبال می کنند.شناسایی، دیده بانی و جزر و مدگیری از کارهای مهم و محوری این منطقه است.تحولات شناسایی و دیده بانی از طریق دکل و توی خط که روی معابر کار میشه با سرعت و دقت است.چهار گروه غواصی از جمع بچه هایی که هنوز سالم هستند و توانایی فین زدن و عبور از اروند دارند کار می کنند.البته محدوده عملیاتی ما نسبت به خط حد پدافندی کمتر است و این امری طبیعی است.اما شرایط اروند با منطقه عملیاتی والفجر8 تفاوت هایی جدی دارد که سعی می کنم در قسمت بعد در حد توان توضیح بدهم.ادامه دارد...نگارش 9 مردادماه1399
۱۴:۲۶
پرواز با هداهید
46
اروند رودخانه ای است که از سه رود بزرگ دجله، فرات در عراق و کارون در ایران آب می گیرد و به دریای خلیج فارس ملحق می شود.قرار شد تفاوت های دو ساحل اروند در محدوده دو عملیات والفجر8 و کربلای4 را بر شماریم.
ابتدا ساحل ایرانی اروند. تا مقطع عملیات کربلای4، در اینور اروند. ایران تقریبا هیچگونه اقدام مهندسی قابل اعتنایی صورت نداده است.از مقطع ورودی کارون به اروند تا آبریز اروند به دریای خلیج فارس حالت ساحلی آن همانطور که در آغاز تجاوز رژیم بعثی عراق بود، حفظ شده و تغییر محسوسی رخ نداده است.
تنها سنگرهایی معمولی با حالت تدافعی احداث شده است که عمدتا به صورت پایگاهی و با فاصله بیش از دویست متر از یکدیگر قرار دارد.جاده پیوسته بین پایگاهی وجود ندارد و عموما بر اثر تردد پیاده و موتورسیکلت چیزی کمی بهتر از راه مالرو شکل گرفته است.یعنی به عبارتی ما در ساحل اروند فاقد جاده مواصلاتی هستیم.
بخش معظمی از سواحل خودی را درخت های نخل(خرما) پوشش داده و بین آنها عموما نی، بردی و چولان روییده و قد کشیده است.ساختار آبیاری منطقه همچنان دست نخورده و بدون لایروبی و ترمیم موجود است.
از بخش شرقی شهر آبا دان تا دهانه فاو نهرهایی از از اورندرود انشعاب گرفته و بعضی تا حوالی بهمنشیر ادامه دارد.نهرهایی که زمین های کشاورزی را آبیاری می کند و قابلیت قایق رانی دارد.در این نهرها ماهی های صبور، شانک و دیگر ماهی های موجود در خلیج فارس یافت می شود.بخاطر ریزش خرما در نهرها، تردد کوسه ماهی نیز بی دلیل نیست.
وجود نخل های فراوان و متراکم و نی، بردی و چولان اختفا در حد بالایی امکان پذیر است.با وجود نهرهایی که تا عمق منطقه و نزدیکی بهمنشیر امتداد دارد، بهره گیری از قایق در جابجایی نیرو و امکانات بخوبی فراهم است.تدارک و پشتیبانی بوسیله این نهرها کار عملیات والفجر8 را از این نظر بی دغدغه یا کم دغدغه کرده است.بسته و محدود بودن منطقه امکان حفظ اطلاعات و جلوگیری از ترددهای غیر ضروری در حد بالایی فراهم کرده و جنبه امنیتی عملیات را به شدت قوت بخشیده است.
بیشتر ویژگی های ساحل خودی در بخش عراقی اروند نیز حاکم است.علاوه بر اینها فاصله خط دفاعی دشمن با لبه اروند اگرچه در جاهای مختلف متغیر است اما عمدتا بیش از دویست تا سیصد متر است که هرچه به دریا نزدیک می شود موانع متعدد و متراکم تری آنرا پوشش داده است.موانع بین لبه اروند تا خط دشمن، ابتدا تیرآهن هایی نیمه عمود نسبت به سطح زمین ساحل است که کار مقابله با هاورگرافت می کند. این تیرآهن ها با سیم خاردارهای حلقوی مسلح شده اند تا از نفوذ نیرو پیشگیری کنند.درون ورودی نهرهای کوچک و بزرگ با مفتول های 18 و 20 خورشیدی های متعددی کارگذاری شده تا مانع حرکت هرگونه شناور سبک همانند قایق باشد.همچنین در نهرها سیم خاردارهای حلقوی کار گذاشته و مین های منور و انفجاری تله شده.بین نهرها پس از تیرآهن های نیمه عمود، با سیم خاردارهای فرشی و نبشی موانعی دیگر کارسازی شده و پس از آن مین های والمر و منور که بیشتر تله طراحی شده اند کار گذاشته شده تا هرگونه نفوذ ناممکن یا سخت و کند سازد.
بعد از تیرآهن های ضد هاورگرافت و قبل از میدان مین، سنگرهای کمین طراحی شده که عموما شب نگهبان دارد.در میدان مین و بعد از میدان مین نیز سنگرهای زیگزادی کمین تعبیه شده تا دفاع قبل از خط اصلی را قدرتمند و غیرقابل نفوذ کند...
از شهر آبادان به سمت غرب تا بخش غربی خرمشهر تقریبا نهر قابل توجهی که امکان بهره برداری نظامی داشته باشد از اروند منشعب نمی شود.در هر دو طرف، ساحل عمقی ندارد.ما مشرف برآب و در لبه اروند پدافند کرده ایم و نیروهای بعثی هم مشرف بر آب و لب اروند ایستاده اند، با این تفاوت که ارتش بعثی عراق احتمال حمله را در تمام خطوط جبهه می دهد، از جمله عبور از اروند. به همین دلیل در طول ساحل اروند دژ نظامی احداث کرده و با سنگرهای مستحکم و آتشبارهای نیمه سنگین آنرا کاملا مسلح کرده است.البته از موانع سیم خاردار و ضد هاورگرافت و خورشیدی های ضد قایق و تله های انفجاری، منور و کمین نیز جلو خط استفاده کرده و پشت این موانع پدافند می کند.اگر به صورت معدود نهری در دو سمت این بخش وجود داشته باشد بدلیل نزدیکی خطوط مقدم به لبه اروند، چندان قابلیت لازم برای استفاده را ندارند.
دشمن علاوه بر خط مقدم، خط دوم مسلح نیز احداث کرده است.خطی که پشتوانه و دلگرمی مهمی در نیروهای خط اول ایجاد می کند.علاوه بر همه این موارد، نیروهای بعثی ارتش عراق، سلاح چهارلول ضد هوایی که می تواند جهنمی از آتش را در سطح زمین به جریان در آورد در خط مقدم و مشرف بر اروند بکار گرفته است.سلاحی که استفاده از آن در خط را باید غیر متعارف دانست.تردد در خرمشهر و آبادان به نسبت منطقه والفجر8 آزادتر است. بعضا برخی از عناصر غیرنظامی وابسته به د
46
اروند رودخانه ای است که از سه رود بزرگ دجله، فرات در عراق و کارون در ایران آب می گیرد و به دریای خلیج فارس ملحق می شود.قرار شد تفاوت های دو ساحل اروند در محدوده دو عملیات والفجر8 و کربلای4 را بر شماریم.
ابتدا ساحل ایرانی اروند. تا مقطع عملیات کربلای4، در اینور اروند. ایران تقریبا هیچگونه اقدام مهندسی قابل اعتنایی صورت نداده است.از مقطع ورودی کارون به اروند تا آبریز اروند به دریای خلیج فارس حالت ساحلی آن همانطور که در آغاز تجاوز رژیم بعثی عراق بود، حفظ شده و تغییر محسوسی رخ نداده است.
تنها سنگرهایی معمولی با حالت تدافعی احداث شده است که عمدتا به صورت پایگاهی و با فاصله بیش از دویست متر از یکدیگر قرار دارد.جاده پیوسته بین پایگاهی وجود ندارد و عموما بر اثر تردد پیاده و موتورسیکلت چیزی کمی بهتر از راه مالرو شکل گرفته است.یعنی به عبارتی ما در ساحل اروند فاقد جاده مواصلاتی هستیم.
بخش معظمی از سواحل خودی را درخت های نخل(خرما) پوشش داده و بین آنها عموما نی، بردی و چولان روییده و قد کشیده است.ساختار آبیاری منطقه همچنان دست نخورده و بدون لایروبی و ترمیم موجود است.
از بخش شرقی شهر آبا دان تا دهانه فاو نهرهایی از از اورندرود انشعاب گرفته و بعضی تا حوالی بهمنشیر ادامه دارد.نهرهایی که زمین های کشاورزی را آبیاری می کند و قابلیت قایق رانی دارد.در این نهرها ماهی های صبور، شانک و دیگر ماهی های موجود در خلیج فارس یافت می شود.بخاطر ریزش خرما در نهرها، تردد کوسه ماهی نیز بی دلیل نیست.
وجود نخل های فراوان و متراکم و نی، بردی و چولان اختفا در حد بالایی امکان پذیر است.با وجود نهرهایی که تا عمق منطقه و نزدیکی بهمنشیر امتداد دارد، بهره گیری از قایق در جابجایی نیرو و امکانات بخوبی فراهم است.تدارک و پشتیبانی بوسیله این نهرها کار عملیات والفجر8 را از این نظر بی دغدغه یا کم دغدغه کرده است.بسته و محدود بودن منطقه امکان حفظ اطلاعات و جلوگیری از ترددهای غیر ضروری در حد بالایی فراهم کرده و جنبه امنیتی عملیات را به شدت قوت بخشیده است.
بیشتر ویژگی های ساحل خودی در بخش عراقی اروند نیز حاکم است.علاوه بر اینها فاصله خط دفاعی دشمن با لبه اروند اگرچه در جاهای مختلف متغیر است اما عمدتا بیش از دویست تا سیصد متر است که هرچه به دریا نزدیک می شود موانع متعدد و متراکم تری آنرا پوشش داده است.موانع بین لبه اروند تا خط دشمن، ابتدا تیرآهن هایی نیمه عمود نسبت به سطح زمین ساحل است که کار مقابله با هاورگرافت می کند. این تیرآهن ها با سیم خاردارهای حلقوی مسلح شده اند تا از نفوذ نیرو پیشگیری کنند.درون ورودی نهرهای کوچک و بزرگ با مفتول های 18 و 20 خورشیدی های متعددی کارگذاری شده تا مانع حرکت هرگونه شناور سبک همانند قایق باشد.همچنین در نهرها سیم خاردارهای حلقوی کار گذاشته و مین های منور و انفجاری تله شده.بین نهرها پس از تیرآهن های نیمه عمود، با سیم خاردارهای فرشی و نبشی موانعی دیگر کارسازی شده و پس از آن مین های والمر و منور که بیشتر تله طراحی شده اند کار گذاشته شده تا هرگونه نفوذ ناممکن یا سخت و کند سازد.
بعد از تیرآهن های ضد هاورگرافت و قبل از میدان مین، سنگرهای کمین طراحی شده که عموما شب نگهبان دارد.در میدان مین و بعد از میدان مین نیز سنگرهای زیگزادی کمین تعبیه شده تا دفاع قبل از خط اصلی را قدرتمند و غیرقابل نفوذ کند...
از شهر آبادان به سمت غرب تا بخش غربی خرمشهر تقریبا نهر قابل توجهی که امکان بهره برداری نظامی داشته باشد از اروند منشعب نمی شود.در هر دو طرف، ساحل عمقی ندارد.ما مشرف برآب و در لبه اروند پدافند کرده ایم و نیروهای بعثی هم مشرف بر آب و لب اروند ایستاده اند، با این تفاوت که ارتش بعثی عراق احتمال حمله را در تمام خطوط جبهه می دهد، از جمله عبور از اروند. به همین دلیل در طول ساحل اروند دژ نظامی احداث کرده و با سنگرهای مستحکم و آتشبارهای نیمه سنگین آنرا کاملا مسلح کرده است.البته از موانع سیم خاردار و ضد هاورگرافت و خورشیدی های ضد قایق و تله های انفجاری، منور و کمین نیز جلو خط استفاده کرده و پشت این موانع پدافند می کند.اگر به صورت معدود نهری در دو سمت این بخش وجود داشته باشد بدلیل نزدیکی خطوط مقدم به لبه اروند، چندان قابلیت لازم برای استفاده را ندارند.
دشمن علاوه بر خط مقدم، خط دوم مسلح نیز احداث کرده است.خطی که پشتوانه و دلگرمی مهمی در نیروهای خط اول ایجاد می کند.علاوه بر همه این موارد، نیروهای بعثی ارتش عراق، سلاح چهارلول ضد هوایی که می تواند جهنمی از آتش را در سطح زمین به جریان در آورد در خط مقدم و مشرف بر اروند بکار گرفته است.سلاحی که استفاده از آن در خط را باید غیر متعارف دانست.تردد در خرمشهر و آبادان به نسبت منطقه والفجر8 آزادتر است. بعضا برخی از عناصر غیرنظامی وابسته به د
۱۴:۴۲
ستگاه های مختلف در این دو شهر حضور و فعالیت نسبی دارند...*ادامه دارد...نگارش 17مرادماه1399-------------------* لازم است با تاکید عرض کنم که این اطلاعات مانده در ذهن حقیر پس از سی و چهارسال است که به صورت اجمالی و کلی تقدیدم دوستان شد. اگر دوستان عزیز اطلاعات بیشتری دارند می توانند جهت استفاده مخاطبان گرامی ارسال کنند.
۱۴:۴۲
پرواز با هداهید
47
شیوه تجاوز رژیم بعثی حاکم بر عراق در ابتدای جنگ، نشان می داد که ماشین جنگی نظام سلطه برای تصرف شهرهای خرمشهر و آبادان جرات عبور از اروندرود را ندارد.مانع طبیعی اروند در نوار مرزی این دوشهر، آنها را از تهدید در ناحیه غربی تقریبا مطمئن می کرد.
شاید این اطمینان موجب می شد که ساحل سمت خودی اروند استحکامات چندانی نداشته باشد.وقتی شناسایی های عملیات-ی که کربلای4 نام گرفت- شروع شد، ساحل ایرانی اروند فاقد دژ و خاکریزی ممتد و سنگرهای آنچنانی بود.یادم است یک روز عصر حاج کاظم به چندتا از بچه ها از جمله بنده گفت آماده باشید تا شبی برویم توی کانتینرها سنگر دیدبانی بزنیم.مقداری از بلوک هایی که در ساختن جدول کنار خیابان و بلوار استفاده می شود پیدا کردیم و با تویوتا وانت بردیم کنار ساحل.
شب از لابلای نی و چولان ها که فکر می کنم اسکله طولی کم عرضی تا چند متر(بین 5تا8متر) میان آنها در دل اروند فرو رفته بود،رسیدیم به کانتینرهایی که دیگر زنگ زده و سوراخ سوراخ شده بود.حاج کاظم خودش هم معماری می کرد. هم جای دیدگاه را و هم ساختن سنگر را کمک می کرد.
لبه اروند با نی و چولان ها به خشکی وصل بود. حالا اگر خاکریزی هم بود تکه تکه و کم ارتفاع و با قطر ضعیف...روی خاکریز نداشتن ساحل خودی اروند از این جهت تاکید می شود که بدانیم دشمن ما را هم می شناسد هم نمی شناسد.می شناسد از این جهت که احتمال عبور ما از اروند را پیشاپیش داده است. استحکامات و موانع جدی ایجاد کرده.نمی شناسد به این دلیل که جرات نفوذ در ساحلی بدون موانع نیز ندارد.البته این به معنی نیامدن هیچ نیروی گشتی شناسایی دشمن از طریق اروند به درون خرمشهر و آبادان نیست. بلکه به این معنی است که اگر شناخت کافی از ما داشت می توانست از این به ظاهر ضعف های جبهه ما که برای او فرصت است استفاده های بیشتری می کرد.
آن شب زدن سنگر تا نیمه های شب طول کشید.قرار شد برای ورود و خروج از کانتینرها از نردبان استفاده شود تا از ناحیه ناپیدای آن محدوده برای دشمن تردد بشود که حساسیت ایجاد نگردد.قرار می شود دیدبانی در این سنگر با دوربین خرگوشی انجام شود.چون احتمال شکلیک به کانتینرها کم نیست.
در این ایام مسئولین واحد در حال مطالعه محوریابی برای رسیدن به معابری اند که کمترین تهدید متوجه آن باشد.چندتن از دوستان یکی دو بار به آب زده اند برای امتحان و برآورد اولیه اما هنوز موضوع عبور و شناسایی عملیاتی نشده است.
اولین گام در محوریابی، دیدبانی با هدف پی بردن به منافذ قابل ورود به موانع و خط دشمن است.آتش دشمن روی آب اروند سوار است. باید با دقت و اطلاعات دقیق محورها انتخاب شوند.بخاطر بالا بردن دقت، گروهای شناسایی باید هر روز کار دیدبانی از خط را دنبال کنند.
در همان روزهای اول استقرار محل اندازه گیری جزر و مد مشخص، تخته ای مدرج کرده و کار ثبت دقیق جزر و مد دنبال می شود.برادر داودعزیزمنش در تصفیه خانه مستقر شده و مسئولیت ثبت و گزارش شبانه روزی جزر و مد را برعهده دارد.نیروها به صورت چرخشی در اختیار داود قرار می گیرند تا شبانه روز کار ثبت دقیق انجام شود.برادر داود می گوید: روز از زاویه ای ثابت و با دوربین دستی هر نیم ساعت تغییرات را ثبت می کردیم اما شب حتما باید می رفتیم نزدیک و با چراغ قوه اندازه را بر می داشتیم برای ثبت.تخته مدرج را جوری تعبیه کرده بودیم که شب بتوانیم با نور چراغ قوه آنرا بخوانیم و دشمن نبیند.محلی که جرز و مد ثبت می شد، قبل از جنگ تصفیه خانه آب بوده، تاسیسات آن تا توی اروند فرو رفته و امکان اختفا و پوشش شبانه روزی داشت.
مطالعه و جمع آوری اطلاعات آغاز شده و پس از مدتی کوتاه دستور عملیات معبریابی و نفوذ به موانع و مواضع دشمن صادر می شود.چهار گروه با عبور از اروند کار شناسایی دنبال می کنند.یک تیم با نیروی چرخشی کار ثبت جزر و مد برعهده دارد.کار دیده بانی با دکل مرتفع عقبه که حوالی بهمنشیر قرار دارد توسط بیشتر بچه ها دنبال می شود.دیده بانی توی خط نیز هر گروه خود پیگیری می کند و کم کم گروه واکنش سریع اطلاعات هم اعلام موجودیت می کند.ادامه دارد...نگارش 23و24مرداد99
47
شیوه تجاوز رژیم بعثی حاکم بر عراق در ابتدای جنگ، نشان می داد که ماشین جنگی نظام سلطه برای تصرف شهرهای خرمشهر و آبادان جرات عبور از اروندرود را ندارد.مانع طبیعی اروند در نوار مرزی این دوشهر، آنها را از تهدید در ناحیه غربی تقریبا مطمئن می کرد.
شاید این اطمینان موجب می شد که ساحل سمت خودی اروند استحکامات چندانی نداشته باشد.وقتی شناسایی های عملیات-ی که کربلای4 نام گرفت- شروع شد، ساحل ایرانی اروند فاقد دژ و خاکریزی ممتد و سنگرهای آنچنانی بود.یادم است یک روز عصر حاج کاظم به چندتا از بچه ها از جمله بنده گفت آماده باشید تا شبی برویم توی کانتینرها سنگر دیدبانی بزنیم.مقداری از بلوک هایی که در ساختن جدول کنار خیابان و بلوار استفاده می شود پیدا کردیم و با تویوتا وانت بردیم کنار ساحل.
شب از لابلای نی و چولان ها که فکر می کنم اسکله طولی کم عرضی تا چند متر(بین 5تا8متر) میان آنها در دل اروند فرو رفته بود،رسیدیم به کانتینرهایی که دیگر زنگ زده و سوراخ سوراخ شده بود.حاج کاظم خودش هم معماری می کرد. هم جای دیدگاه را و هم ساختن سنگر را کمک می کرد.
لبه اروند با نی و چولان ها به خشکی وصل بود. حالا اگر خاکریزی هم بود تکه تکه و کم ارتفاع و با قطر ضعیف...روی خاکریز نداشتن ساحل خودی اروند از این جهت تاکید می شود که بدانیم دشمن ما را هم می شناسد هم نمی شناسد.می شناسد از این جهت که احتمال عبور ما از اروند را پیشاپیش داده است. استحکامات و موانع جدی ایجاد کرده.نمی شناسد به این دلیل که جرات نفوذ در ساحلی بدون موانع نیز ندارد.البته این به معنی نیامدن هیچ نیروی گشتی شناسایی دشمن از طریق اروند به درون خرمشهر و آبادان نیست. بلکه به این معنی است که اگر شناخت کافی از ما داشت می توانست از این به ظاهر ضعف های جبهه ما که برای او فرصت است استفاده های بیشتری می کرد.
آن شب زدن سنگر تا نیمه های شب طول کشید.قرار شد برای ورود و خروج از کانتینرها از نردبان استفاده شود تا از ناحیه ناپیدای آن محدوده برای دشمن تردد بشود که حساسیت ایجاد نگردد.قرار می شود دیدبانی در این سنگر با دوربین خرگوشی انجام شود.چون احتمال شکلیک به کانتینرها کم نیست.
در این ایام مسئولین واحد در حال مطالعه محوریابی برای رسیدن به معابری اند که کمترین تهدید متوجه آن باشد.چندتن از دوستان یکی دو بار به آب زده اند برای امتحان و برآورد اولیه اما هنوز موضوع عبور و شناسایی عملیاتی نشده است.
اولین گام در محوریابی، دیدبانی با هدف پی بردن به منافذ قابل ورود به موانع و خط دشمن است.آتش دشمن روی آب اروند سوار است. باید با دقت و اطلاعات دقیق محورها انتخاب شوند.بخاطر بالا بردن دقت، گروهای شناسایی باید هر روز کار دیدبانی از خط را دنبال کنند.
در همان روزهای اول استقرار محل اندازه گیری جزر و مد مشخص، تخته ای مدرج کرده و کار ثبت دقیق جزر و مد دنبال می شود.برادر داودعزیزمنش در تصفیه خانه مستقر شده و مسئولیت ثبت و گزارش شبانه روزی جزر و مد را برعهده دارد.نیروها به صورت چرخشی در اختیار داود قرار می گیرند تا شبانه روز کار ثبت دقیق انجام شود.برادر داود می گوید: روز از زاویه ای ثابت و با دوربین دستی هر نیم ساعت تغییرات را ثبت می کردیم اما شب حتما باید می رفتیم نزدیک و با چراغ قوه اندازه را بر می داشتیم برای ثبت.تخته مدرج را جوری تعبیه کرده بودیم که شب بتوانیم با نور چراغ قوه آنرا بخوانیم و دشمن نبیند.محلی که جرز و مد ثبت می شد، قبل از جنگ تصفیه خانه آب بوده، تاسیسات آن تا توی اروند فرو رفته و امکان اختفا و پوشش شبانه روزی داشت.
مطالعه و جمع آوری اطلاعات آغاز شده و پس از مدتی کوتاه دستور عملیات معبریابی و نفوذ به موانع و مواضع دشمن صادر می شود.چهار گروه با عبور از اروند کار شناسایی دنبال می کنند.یک تیم با نیروی چرخشی کار ثبت جزر و مد برعهده دارد.کار دیده بانی با دکل مرتفع عقبه که حوالی بهمنشیر قرار دارد توسط بیشتر بچه ها دنبال می شود.دیده بانی توی خط نیز هر گروه خود پیگیری می کند و کم کم گروه واکنش سریع اطلاعات هم اعلام موجودیت می کند.ادامه دارد...نگارش 23و24مرداد99
۲۰:۱۴
پرواز با هداهید
48
مسئولان واحد باید جمع آوری اطلاعات و راهکاریابی برای انجام عملیات در اروند را به شیوه های زیر پی بگیرند.الف) فعال کردن حداقل چهار گروه شناسایی در ارونداین گروه ها شامل حداقل سه نفر بعلاوه یکی از برادران واحدتخریب است که بسته به وضعیت هرشب و محدوده مورد نظر، گاه تا دو نفر تقلیل پیدا می کند و گاه تا پنج نفر هم افزایش می یابد.ب) دیده بانی از روی دکل مرتفعی که حوالی بهمنشیر قرار داردجمع آوری از روش دیده بانی بیشتر شامل نظارت بر ترددهای خودروی روی خط دوم است. جابجایی ادوات زرهی، مهندسی و تغییرات کلی خط حد است.ج) دیده بانی در خطدیده بانی از درون خط اول، با هدف دقت بیشتر در راهکاریابی و ثبت تغییرات لبه جلویی خط دشمن انجام می شود.د) ثبت تغییرات جزر و مد اروند در شبانه روز با هدف روندیابی از جزر و مد.
دو گروه اصلی شناسایی مشخص شده است.گروه برادر عزیز بابایی که باید روی محور جناح راست خط حد لشکر کار کند، یعنی سمت ورودی کارون به اروند، البته بافاصله از مدخل کارون.
و گروه برادر غلامرضامیری که محور جناح سمت چپ لشکر را شکل می دهد.محور سمت چپ تقریبا همان تصفیه خانه آب است.اما دو گروه دیگر نیز باید بین این دو محور کار شناسایی را دنبال کنند که اگر راهکار مناسب تری یافتند یا اگر مشکلی در دو محور اصلی پیش آمد، محور جایگزین پیشن بینی شده باشد.برادران ابوالفضل اسلامی، ایوب جمشیدی، محمدحسین مهدی زاده، محمود مصلا نژاد، اسماعیل مسعودی، نجمعلی سالخورده، محمدحسین خوب، محمدرضانعمت اللهی، حسین نیکویی، سیدمهدی موسوی شیرازی، سیدابراهیم موسوی ارسنجانی، علی پورگلستان، حمیدطهماسبی، بهرام کوشکی، رحیم ایزدی و... نیروهایی هستند که هم باید در دو محور جناحین کار کرده و هم در شناسایی محورهای بین آن دو نقش ایفا کنند.
کار غواصی در همه شرایط سخت و طاقت فرساست، اما در آب روان و اروند وحشی، به شدت دشوار است.سختی و دشواری غواصی بیشتر متوجه بخش نیم تنه به پایین است. یعنی کمر، کشاله های ران، زانو و مچ های پا.پس مجروحینی که از این نواحی آسیب دیده باشند به طور طبیعی از چرخه نقش آفرینی در جایگاه غواص، خارج شده اند.هر نیرویی که در عملیات های قبل، از این نواحی آسیب دیده، خودبخود از چرخه غواصی خارج شده است، مگر اینکه جراحت جدی و عمقی نبوده نباشد یا به طور کلی با درمان صددرصد بهبودی حاصل شده باشد.
علاوه بر این مجروحین، برخی از مصدومین شیمیایی عملیات والفجر8 هم هستند که بعید است نفسشان تحمل فشار غواصی در اروند را داشته باشد که باید احتیاط لازم صورت گیرد.*پس بخشی از نیروهای بدحال شیمیایی هم هستند که از دایره فعالیت غواصی خارج می شوند.یعنی عملا دست مسئول واحد در بکارگیری نیروهای با استعداد و توانمند، همانند محیط های دیگر باز نیست.
در بین این نیروها که امکان ایفای نقش به عنوان غواص ندارند، چند نفر هستند که به دو دلیل، تشکلی ویژه را در اطلاعات به وجود می آورند.دلیل اول) این چند نفر همه از دم مجروحیتشان و آثار بجا مانده از مجروحیتشان در حدی است که از ورود به اروند به عنوان غواص محرومند.دلیل دوم) برخی از این افراد نسبت به طرح مانور عبور از اروند و مرحله اول عملیات نقد دارند.به این جمع عنوان " نیروهای واکنش سریع " داده می شود و ماموریت آنها به صورت مشخص بعد از مرحله اول عملیات تعیین می گردد...ادامه دارد...نگارش 30 مردادماه 99--------------------------* قبلا و در بخش های مربوط به والفجر8 آمد که تقریبا اکثر مطلق نیروهای واحد اطلاعات در شب سوم یا چهارم عملیات یکجا و با هم شیمیایی شده و به بیمارستان فیروزآبادی تهران منتقل می شوند.حتی مسئولین واحد نیز همه شیمیایی، مصدوم و اعزام می شوند.
48
مسئولان واحد باید جمع آوری اطلاعات و راهکاریابی برای انجام عملیات در اروند را به شیوه های زیر پی بگیرند.الف) فعال کردن حداقل چهار گروه شناسایی در ارونداین گروه ها شامل حداقل سه نفر بعلاوه یکی از برادران واحدتخریب است که بسته به وضعیت هرشب و محدوده مورد نظر، گاه تا دو نفر تقلیل پیدا می کند و گاه تا پنج نفر هم افزایش می یابد.ب) دیده بانی از روی دکل مرتفعی که حوالی بهمنشیر قرار داردجمع آوری از روش دیده بانی بیشتر شامل نظارت بر ترددهای خودروی روی خط دوم است. جابجایی ادوات زرهی، مهندسی و تغییرات کلی خط حد است.ج) دیده بانی در خطدیده بانی از درون خط اول، با هدف دقت بیشتر در راهکاریابی و ثبت تغییرات لبه جلویی خط دشمن انجام می شود.د) ثبت تغییرات جزر و مد اروند در شبانه روز با هدف روندیابی از جزر و مد.
دو گروه اصلی شناسایی مشخص شده است.گروه برادر عزیز بابایی که باید روی محور جناح راست خط حد لشکر کار کند، یعنی سمت ورودی کارون به اروند، البته بافاصله از مدخل کارون.
و گروه برادر غلامرضامیری که محور جناح سمت چپ لشکر را شکل می دهد.محور سمت چپ تقریبا همان تصفیه خانه آب است.اما دو گروه دیگر نیز باید بین این دو محور کار شناسایی را دنبال کنند که اگر راهکار مناسب تری یافتند یا اگر مشکلی در دو محور اصلی پیش آمد، محور جایگزین پیشن بینی شده باشد.برادران ابوالفضل اسلامی، ایوب جمشیدی، محمدحسین مهدی زاده، محمود مصلا نژاد، اسماعیل مسعودی، نجمعلی سالخورده، محمدحسین خوب، محمدرضانعمت اللهی، حسین نیکویی، سیدمهدی موسوی شیرازی، سیدابراهیم موسوی ارسنجانی، علی پورگلستان، حمیدطهماسبی، بهرام کوشکی، رحیم ایزدی و... نیروهایی هستند که هم باید در دو محور جناحین کار کرده و هم در شناسایی محورهای بین آن دو نقش ایفا کنند.
کار غواصی در همه شرایط سخت و طاقت فرساست، اما در آب روان و اروند وحشی، به شدت دشوار است.سختی و دشواری غواصی بیشتر متوجه بخش نیم تنه به پایین است. یعنی کمر، کشاله های ران، زانو و مچ های پا.پس مجروحینی که از این نواحی آسیب دیده باشند به طور طبیعی از چرخه نقش آفرینی در جایگاه غواص، خارج شده اند.هر نیرویی که در عملیات های قبل، از این نواحی آسیب دیده، خودبخود از چرخه غواصی خارج شده است، مگر اینکه جراحت جدی و عمقی نبوده نباشد یا به طور کلی با درمان صددرصد بهبودی حاصل شده باشد.
علاوه بر این مجروحین، برخی از مصدومین شیمیایی عملیات والفجر8 هم هستند که بعید است نفسشان تحمل فشار غواصی در اروند را داشته باشد که باید احتیاط لازم صورت گیرد.*پس بخشی از نیروهای بدحال شیمیایی هم هستند که از دایره فعالیت غواصی خارج می شوند.یعنی عملا دست مسئول واحد در بکارگیری نیروهای با استعداد و توانمند، همانند محیط های دیگر باز نیست.
در بین این نیروها که امکان ایفای نقش به عنوان غواص ندارند، چند نفر هستند که به دو دلیل، تشکلی ویژه را در اطلاعات به وجود می آورند.دلیل اول) این چند نفر همه از دم مجروحیتشان و آثار بجا مانده از مجروحیتشان در حدی است که از ورود به اروند به عنوان غواص محرومند.دلیل دوم) برخی از این افراد نسبت به طرح مانور عبور از اروند و مرحله اول عملیات نقد دارند.به این جمع عنوان " نیروهای واکنش سریع " داده می شود و ماموریت آنها به صورت مشخص بعد از مرحله اول عملیات تعیین می گردد...ادامه دارد...نگارش 30 مردادماه 99--------------------------* قبلا و در بخش های مربوط به والفجر8 آمد که تقریبا اکثر مطلق نیروهای واحد اطلاعات در شب سوم یا چهارم عملیات یکجا و با هم شیمیایی شده و به بیمارستان فیروزآبادی تهران منتقل می شوند.حتی مسئولین واحد نیز همه شیمیایی، مصدوم و اعزام می شوند.
۱۲:۵۸
پرواز با هداهید
49
گفتیم که گروه واکنش سریع به دو دلیل شکل می گیرد:
اول) مجروحیت تازه بچه ها و نداشتن امکان غواصی.دوم) نقدی که نسبت به مرحله اول عملیات و نحوه عبور از اروند دارند. اشتباه نشود، نقد دارند نه اینکه مخالفت کنند، در امور نظامی مخالفت، خلاف قاعده و قانون است.از طرفی هیچ کدام از افراد علم غیب ندارند که برمبنای آن، اتفاقات بعد از مرحله عبور و پیامدهای آن را پیش بینی کنند!بلکه تجربه عملیات عبور از اروند و شناخت تفاوت های محیطی آنها موجب می شود که نسبت به نوع طراحی مرحله عبور که کار غواص هاست، همچنین شکستن خط اول ایراداتی را وارد بدانند.علت اول که مشخص است و نیاز به توضیح ندارد، اما علت دوم.
دوستان قرارگاه که متولی طرح ریزی عملیات هستند، بر مبنای تجربه عملیات والفجر8، مرحله عبور از اروند و شکستن خط اول را برنامه ریزی کرده اند.با توضیحات قسمت قبل روشن شد که ساحل اروند در محدوده عملیات والفجر8 با ساحل اروند در محدوده عملیات کربلای4 تفاوت اساسی دارد.ظاهرا دوستان قرارگاه یا از اعجازی که در شب اول عملیات والفجر8 رخ داده غلفت می کنند، یا اینکه امید به همانگونه اعجازی دارند!مرحله عبور، نفوذ و شکستن خط دشمن در شب اول عملیات والفجر8، ابتدا تمام پیش بینی و تمرین های ما را برای عملیات عبور از اروند، با افزایش غیرمنتظره مد، شکل گرفتن چتر ابر در آسمان، بارش باران و وزیدن توفان درهم ریخت و به صورتی معجزه مانند، انجام شد. البته این معجزه بوسیله تصمیم و ابتکارات در میدان مسئولین اطلاعاتی محور، نمایان شد.
یعنی با توجه به شرایط جوی ایجاد شده، دشمن احتمال عملیات را در حد صفر پنداشت.سر و صدای امواج و قطرات باران در نی و چولان و توفان، پوششی شد که در مرحله عبور دغدغه ی لو رفتن از بین برود.باید اعتراف کرد که ما مرحله عبور از اروند در میانه رنج ، سختی و ترس از امواج سهمگین و پیچآب هایی که بواسطه توفان شکل می گرفت، آنقدر غیر منتظره پا به ساحل دشمن گذاشتیم که فکر کردیم واقعا عبور راحت الحلقوم است.یکی از احتمالات این است که دوستان قرارگاه، عبور را راحت الحلقومی پنداشته باشند!یعنی معجزه الهی، موجب شد سختی و مشکلات مرحله عبور را آن جور که لازم است نبینند و برایش تدبیر جامع نکنند. به نوعی دریافت دقیقی از واقعیت های میدانی این منطقه نداشته باشند.اما احتمال دیگر اینکه درگیری شدید آنها به مسئله عمق عملیات، باعث شده تا نتوانند روی واقعیت های متفاوت محدوده این بخش از اروند تمرکز لازم داشته باشند و نسبت به آن توجه جدی به عمل آورند.از طرح مانور معلوم است که سرعت عمل عملیات به نسبت عملیات های گذشته، به شدت بالاست و باید خط دوم و سوم برق آسا فتح و تصرف شود.به هرحال نداشتن شناخت دقیق از دو ساحل خودی و دشمن موجب شد جوری عملیات عبور را طراحی کنند که از نظر بعضی از اعضای گروه واکنش سریع، نواقص و نارسایی جدی داشته باشد.
بعضی از بچه های گروه واکنش سریع، ضمن داشتن نقد نسبت به مرحله اول، ایده هایی هم برای رفع نواقص و نارسایی ها دارند و در حدی که امکان طرح آن وجود دارد بیان می کنند.در نگاه برخی از بچه های گروه واکنش سریع، از جمله این نواقص و نارسایی ها، فاصله گرفتن آب در هنگام جزر از ساحل اروند است.فاصله گرفتن آب از ساحل در هنگام جزر، با شرایطی که ساحل فاقد نهر عمیق به میزان تقریبی نزدیک به عمق بخش میانی اروند باشد، یعنی فقط هنگام مد امکان تردد شناور وجود دارد. درحالی که برای عملیات شما باید بتوانید هر لحظه نیروی اعزامی را پشتیبانی بکنید و تردد شناور متوقف نشود.
نداشتن نهر و فاصله گرفتن آب از ساحل در هنگام جزر، فرصت طلایی در عملیات عبور و نفوذ به خط دشمن و تصرف آن را محدود می کند، محدودیت زمان یعنی تهدید.اگر فرض بگیریم ساعت ده شب پایان مد و زمان سکون کوتاه آب است تا پس از نیم ساعت یا 45 دقیقه جزر آغاز شود، یعنی برای عملیات فقط سه تا چهار ساعت فرصت دارید.پس از آن باید دو برابر زمان فرصتی که برای عملیات وجود دارد، در انتظار شکل گیری شرایط مجدد تردد بود.
این یکی از ایرادات وارد به طرح ریزی عملیات عبور، نفوذ و تصرف خط اول دشمن است که از نظر بعضی از نیروهای واکنش سریع باید برای آن فکر و چاره مطمئن کرد.به عبارت روشن تر باید برای زمانی که در دو ساحل خودی و دشمن امکان تردد از بین می رود کاری کرد که تردد متوقف نشود.البته به زعم بچه های قرارگاه فکر شده و پیش بینی لازم صورت گرفته، اما بچه هایی که تجربه میدانی دارند آنرا مفید نمی دانند.ادامه دارد...نگارش 6 شهریور1399-----------------------------------------------49------
49
گفتیم که گروه واکنش سریع به دو دلیل شکل می گیرد:
اول) مجروحیت تازه بچه ها و نداشتن امکان غواصی.دوم) نقدی که نسبت به مرحله اول عملیات و نحوه عبور از اروند دارند. اشتباه نشود، نقد دارند نه اینکه مخالفت کنند، در امور نظامی مخالفت، خلاف قاعده و قانون است.از طرفی هیچ کدام از افراد علم غیب ندارند که برمبنای آن، اتفاقات بعد از مرحله عبور و پیامدهای آن را پیش بینی کنند!بلکه تجربه عملیات عبور از اروند و شناخت تفاوت های محیطی آنها موجب می شود که نسبت به نوع طراحی مرحله عبور که کار غواص هاست، همچنین شکستن خط اول ایراداتی را وارد بدانند.علت اول که مشخص است و نیاز به توضیح ندارد، اما علت دوم.
دوستان قرارگاه که متولی طرح ریزی عملیات هستند، بر مبنای تجربه عملیات والفجر8، مرحله عبور از اروند و شکستن خط اول را برنامه ریزی کرده اند.با توضیحات قسمت قبل روشن شد که ساحل اروند در محدوده عملیات والفجر8 با ساحل اروند در محدوده عملیات کربلای4 تفاوت اساسی دارد.ظاهرا دوستان قرارگاه یا از اعجازی که در شب اول عملیات والفجر8 رخ داده غلفت می کنند، یا اینکه امید به همانگونه اعجازی دارند!مرحله عبور، نفوذ و شکستن خط دشمن در شب اول عملیات والفجر8، ابتدا تمام پیش بینی و تمرین های ما را برای عملیات عبور از اروند، با افزایش غیرمنتظره مد، شکل گرفتن چتر ابر در آسمان، بارش باران و وزیدن توفان درهم ریخت و به صورتی معجزه مانند، انجام شد. البته این معجزه بوسیله تصمیم و ابتکارات در میدان مسئولین اطلاعاتی محور، نمایان شد.
یعنی با توجه به شرایط جوی ایجاد شده، دشمن احتمال عملیات را در حد صفر پنداشت.سر و صدای امواج و قطرات باران در نی و چولان و توفان، پوششی شد که در مرحله عبور دغدغه ی لو رفتن از بین برود.باید اعتراف کرد که ما مرحله عبور از اروند در میانه رنج ، سختی و ترس از امواج سهمگین و پیچآب هایی که بواسطه توفان شکل می گرفت، آنقدر غیر منتظره پا به ساحل دشمن گذاشتیم که فکر کردیم واقعا عبور راحت الحلقوم است.یکی از احتمالات این است که دوستان قرارگاه، عبور را راحت الحلقومی پنداشته باشند!یعنی معجزه الهی، موجب شد سختی و مشکلات مرحله عبور را آن جور که لازم است نبینند و برایش تدبیر جامع نکنند. به نوعی دریافت دقیقی از واقعیت های میدانی این منطقه نداشته باشند.اما احتمال دیگر اینکه درگیری شدید آنها به مسئله عمق عملیات، باعث شده تا نتوانند روی واقعیت های متفاوت محدوده این بخش از اروند تمرکز لازم داشته باشند و نسبت به آن توجه جدی به عمل آورند.از طرح مانور معلوم است که سرعت عمل عملیات به نسبت عملیات های گذشته، به شدت بالاست و باید خط دوم و سوم برق آسا فتح و تصرف شود.به هرحال نداشتن شناخت دقیق از دو ساحل خودی و دشمن موجب شد جوری عملیات عبور را طراحی کنند که از نظر بعضی از اعضای گروه واکنش سریع، نواقص و نارسایی جدی داشته باشد.
بعضی از بچه های گروه واکنش سریع، ضمن داشتن نقد نسبت به مرحله اول، ایده هایی هم برای رفع نواقص و نارسایی ها دارند و در حدی که امکان طرح آن وجود دارد بیان می کنند.در نگاه برخی از بچه های گروه واکنش سریع، از جمله این نواقص و نارسایی ها، فاصله گرفتن آب در هنگام جزر از ساحل اروند است.فاصله گرفتن آب از ساحل در هنگام جزر، با شرایطی که ساحل فاقد نهر عمیق به میزان تقریبی نزدیک به عمق بخش میانی اروند باشد، یعنی فقط هنگام مد امکان تردد شناور وجود دارد. درحالی که برای عملیات شما باید بتوانید هر لحظه نیروی اعزامی را پشتیبانی بکنید و تردد شناور متوقف نشود.
نداشتن نهر و فاصله گرفتن آب از ساحل در هنگام جزر، فرصت طلایی در عملیات عبور و نفوذ به خط دشمن و تصرف آن را محدود می کند، محدودیت زمان یعنی تهدید.اگر فرض بگیریم ساعت ده شب پایان مد و زمان سکون کوتاه آب است تا پس از نیم ساعت یا 45 دقیقه جزر آغاز شود، یعنی برای عملیات فقط سه تا چهار ساعت فرصت دارید.پس از آن باید دو برابر زمان فرصتی که برای عملیات وجود دارد، در انتظار شکل گیری شرایط مجدد تردد بود.
این یکی از ایرادات وارد به طرح ریزی عملیات عبور، نفوذ و تصرف خط اول دشمن است که از نظر بعضی از نیروهای واکنش سریع باید برای آن فکر و چاره مطمئن کرد.به عبارت روشن تر باید برای زمانی که در دو ساحل خودی و دشمن امکان تردد از بین می رود کاری کرد که تردد متوقف نشود.البته به زعم بچه های قرارگاه فکر شده و پیش بینی لازم صورت گرفته، اما بچه هایی که تجربه میدانی دارند آنرا مفید نمی دانند.ادامه دارد...نگارش 6 شهریور1399-----------------------------------------------49------
۴:۰۷