- دست نوشته هام 🔏📘
تصویر
_ بی حسی . . . احساس خوشی در هنگام بالا رفتن از تختدر یک روز بسیار طولانی !
۱۶:۵۳
_ یه روز با یکی آشنا میشی که مهم نیست چقدر ازت فاصله داره ،مهم نیست چقدر از تو بزرگتر یا کوچیکتره ،مهم نیست علایقش چقدر با تو متفاوته و چه طرزِ فکر و دیدی نسبت به دنیا داره ؛فقط یک چیز مهمه !اونم اینکه پیشِ اون یه نفر میتونی خودت باشی.بدونِ ترس از قضاوت شدن ،بدونِ ترس از بد برداشت کردنِ حرفات و بدونِ نیاز به سانسور کردنِ افکار و چیزهایی که راجع بهشون نمیتونی با هرکسی حرف بزنی .کسی که بهت احساسِ اضافی بودن و مزاحم شدن، نمیده.کسی که هر وقت از بقیه خسته میشی، میتونی بهش پناه ببری و خیالت از بابتِ همه چیز راحت باشه.کسی که نیاز نباشه پیشش نقاب داشته باشی.یکی که لازم نباشه وقتی کنارته، طوری رفتار کنی که با شخصیتِ واقعیت فرق داشته باشی.به نظرم معنایِ رفاقتِ واقعی همینه.اینکه بتونی کنارش احساسِ راحتی داشته باشی،بدونِ ترس از هر چیزی .این خیلی قشنگه که بتونید آدمِ امنِ زندگیِ همدیگه باشید.نمیدونم من آدمِ امنِ تو هستم یا نه ؛ ولی میخوام بدونی که تو امنترینی برایِ من .تنها کسی که بیشتر از هر کسی میتونم بهش اعتماد کنم و پیشش خودم باشم.
۱۶:۵۸
ـ 🫂🤍فرستاده شده به پیام های ذخیره شده در قلبم :)
۱۷:۰۳
- دست نوشته هام 🔏📘
ـ 🫂🤍 فرستاده شده به پیام های ذخیره شده در قلبم :)
ـ و اندکی اندوه از غمِ دوری ؛
۱۷:۰۴
۱۳:۴۹
- دست نوشته هام 🔏📘
تصویر
_ خیلی خب باشه”در واقع“ من دیگه نمیخوام درمورداین موضوع احمقانه بحث کنم.
۱۳:۵۰
+ وقتی اولویت کسی نیستید ،
چرا اون آدم رو اولویت خودتون قرار میدید؟
گاهی ما باید ارتباطمون رو بر اساس نوع رفتار طرف مقابل تنظیم کنیم،
نه بر اساس حس ِ خودمون!
انتخاب های ما آینه تمام نمای شخصیتمون هستن.
وقتی آدمهایی رو انتخاب میکنیم که بهمون ارزش نمیدن ،
در واقع داریم به خودمون خیانت میکنیم.
ـ یهو به خودت میای میبینی تو بیشتر ضربه خوردی ؛
تو بیشتر وقت گذاشتی ، بیشتر اهمیت می دادی
بیشتر دوستش داشتی ... /
+ و وقتی به این باور می رسی که تنها کسی که بهت آسیب نمی زنه اونه ...
ـ ناگهان زیر تیکه تیکه های قلبت ،
+ برای همیشه ،
ـ نا پدید میشی !
+ به بعضیا باید یاد آوردی کرد :
’ یه روز خورده های قلبی که شکستید، میره تو قلبتون ! ‘
ـ قدرت یه دختر اونجایی نمایان میشه که یاد میگیره
خودش حال خودشو خوب کنه ...
+ شاید بزرگ شدن یعنی همین که دیگه نمیخوای آدما رو به هر قیمتی نگه داری ؛
و گاهی بی آنکه بفهمی،
در طول زمان آدم دیگری می شوی ؛
بیشتر سکوت میکنی
دیرتر باور می کنی
و کمتر میرنجی ! :)
چرا اون آدم رو اولویت خودتون قرار میدید؟
گاهی ما باید ارتباطمون رو بر اساس نوع رفتار طرف مقابل تنظیم کنیم،
نه بر اساس حس ِ خودمون!
انتخاب های ما آینه تمام نمای شخصیتمون هستن.
وقتی آدمهایی رو انتخاب میکنیم که بهمون ارزش نمیدن ،
در واقع داریم به خودمون خیانت میکنیم.
ـ یهو به خودت میای میبینی تو بیشتر ضربه خوردی ؛
تو بیشتر وقت گذاشتی ، بیشتر اهمیت می دادی
بیشتر دوستش داشتی ... /
+ و وقتی به این باور می رسی که تنها کسی که بهت آسیب نمی زنه اونه ...
ـ ناگهان زیر تیکه تیکه های قلبت ،
+ برای همیشه ،
ـ نا پدید میشی !
+ به بعضیا باید یاد آوردی کرد :
’ یه روز خورده های قلبی که شکستید، میره تو قلبتون ! ‘
ـ قدرت یه دختر اونجایی نمایان میشه که یاد میگیره
خودش حال خودشو خوب کنه ...
+ شاید بزرگ شدن یعنی همین که دیگه نمیخوای آدما رو به هر قیمتی نگه داری ؛
و گاهی بی آنکه بفهمی،
در طول زمان آدم دیگری می شوی ؛
بیشتر سکوت میکنی
دیرتر باور می کنی
و کمتر میرنجی ! :)
۱۴:۱۰
_ سکوت یه دختر یعنی تمام !
۱۶:۴۶
۱۵:۵۰
- دست نوشته هام 🔏📘
تصویر
_ باید برنامم بررسی کنم‹در واقع› من نمیخوام برم . . .
۱۵:۵۱
_ یادگار مآه ؛
- چیز خاصی نمی بینم.+ از یک جهت دیگه نگاهش کن- چه فرقی داره وقتی که کلیت همونه ..+ شاید جزئیاتی داره که از این زاویه نمی بینی ،- آ..آره..انگاری اینجاش ترک برداشته بخاطر من.+ درس امروزتو گرفتی.؟هروقت تو زندگی یک چیزیو نگاه میکنی و میگی من که چیزی نمی بینم..از یک زاویه جدید نگاهش کن !قطعا یک جایی یک چیزی بوده که اون اتفاق افتاده و همیشه ما کامل یک چیزی رو نمیبینمخیلی از چیزارو از و فرضیات حدس میزنیمخیلی چیزارو میگیم ایبابا اینکه مهم نیست ولی...بنظرم همون چیز کوچیک یک فاجعه درست میکنه- چجوری یک چیز کوچیک باعث اتفاقای بزرگ میشه؟+ همونجوری که بزرگترین ضربه های زندگیتو از یک آدم کوچیک میخوری...
-رَستا
- چیز خاصی نمی بینم.+ از یک جهت دیگه نگاهش کن- چه فرقی داره وقتی که کلیت همونه ..+ شاید جزئیاتی داره که از این زاویه نمی بینی ،- آ..آره..انگاری اینجاش ترک برداشته بخاطر من.+ درس امروزتو گرفتی.؟هروقت تو زندگی یک چیزیو نگاه میکنی و میگی من که چیزی نمی بینم..از یک زاویه جدید نگاهش کن !قطعا یک جایی یک چیزی بوده که اون اتفاق افتاده و همیشه ما کامل یک چیزی رو نمیبینمخیلی از چیزارو از و فرضیات حدس میزنیمخیلی چیزارو میگیم ایبابا اینکه مهم نیست ولی...بنظرم همون چیز کوچیک یک فاجعه درست میکنه- چجوری یک چیز کوچیک باعث اتفاقای بزرگ میشه؟+ همونجوری که بزرگترین ضربه های زندگیتو از یک آدم کوچیک میخوری...
-رَستا
۱۵:۵۴
ـ دیر یا زود ، سریع یا کند ،
چه فرقی برایمان خواهد داشت ؟
لذت بردن معنای حقیقی همه چیز است !
امروز را آن طور که شایسته ی توست زندگی کن ، فردا و دیروز را به نسیم رهایی بسپار و عشق را در روح خود جستجو کن و منتظر آینده و بازگشت گذشته ی فرتوت خود مباش ، گر ناامید شدی ، گوش شنوا طلب کردی و نیافتی ، بنویس !
چرا که حل می کند مشکل دیگری را درد های تو ...
و نوشتن اندیشه ات را دگرگون خواهد نمود ، و در آن هنگام جمله ای را سرمشق خود قرار ده :
‹بنویس آنچه دل تنگت طلب می کند›
قلمت را بر کاغذ رها ساز ؛ بگذار که روح کلمات، زخمهایت را مرهم بگذارد و افکارت را صیقل دهد. در نوشتن ، جهانِ کوچک خود را بساز،
جهانی که در آن آزادانه پرواز میکنی و به اعماق وجودت سفر میکنی.
و بنویس و بخوان و بزیست آنگونه که ندای درونت نجوا می کند ؛
و بران ك خوشبختی درون تو نهفته است.
اما گاهی اوقات زیر لایه های غبار فراموشی پنهان میشود . با نوشتن ، این غبار را بزدای و به جواهر درونیات دست پیدا کن.
یادت باشد که تو یک جهان هستی ،
جهانی بیکران از احساسات، افکار و رویاها .
چه فرقی برایمان خواهد داشت ؟
لذت بردن معنای حقیقی همه چیز است !
امروز را آن طور که شایسته ی توست زندگی کن ، فردا و دیروز را به نسیم رهایی بسپار و عشق را در روح خود جستجو کن و منتظر آینده و بازگشت گذشته ی فرتوت خود مباش ، گر ناامید شدی ، گوش شنوا طلب کردی و نیافتی ، بنویس !
چرا که حل می کند مشکل دیگری را درد های تو ...
و نوشتن اندیشه ات را دگرگون خواهد نمود ، و در آن هنگام جمله ای را سرمشق خود قرار ده :
‹بنویس آنچه دل تنگت طلب می کند›
قلمت را بر کاغذ رها ساز ؛ بگذار که روح کلمات، زخمهایت را مرهم بگذارد و افکارت را صیقل دهد. در نوشتن ، جهانِ کوچک خود را بساز،
جهانی که در آن آزادانه پرواز میکنی و به اعماق وجودت سفر میکنی.
و بنویس و بخوان و بزیست آنگونه که ندای درونت نجوا می کند ؛
و بران ك خوشبختی درون تو نهفته است.
اما گاهی اوقات زیر لایه های غبار فراموشی پنهان میشود . با نوشتن ، این غبار را بزدای و به جواهر درونیات دست پیدا کن.
یادت باشد که تو یک جهان هستی ،
جهانی بیکران از احساسات، افکار و رویاها .
۱۷:۱۵
_ در کودکی همیشه گمان می کردم ،پایان خاک آن جاست نزدیک آسمانو اگر چند روزی خاک را طی کنمبه انتهای زمین می رسم.امروز احساس می کنم بر پرتگاه زمین ایستاده ام.این راه دور را به چه هنگامی امده ام ؟
۱۷:۱۶
۷:۱۱
- دست نوشته هام 🔏📘
تصویر
_ آموزشهرگز اونو با هوش اشتباه نگیریدشما میتونید مدرک لیسانس داشته باشیدولی همچنان احمق باشید.
۷:۱۲
ـ داشتم به این فکر میکردم که بیام باهات حرف بزنم ؛
آخه من عادت داشتم هر وقت حالم بد میشد ،
قلبم خالی میشد از امیدواریها و انگیزههام واسهیِ ادامه دادن و خسته میشدم از همه ، فرار میکردم می اومدم پیشِ تو! اما حالا؟!
حالا رو نمیدونم واقعا. چون تو دیگه پیشِ من و مالِ من نیستی ، چون دیگه اصلا اهمیتی نداره من چی بشم و چطور بگذرونم این روزا رو ؛ مهم اینه همونطوری باشه که تو میخوای و راحتی.
دنیا همینه دیگه ، همیشه که نمیخندونه آدمو. منی که یه روزی کنارِ تو بودم ، حالا ازت کلی فاصله دارم ؛ حالا اصلا حتی نمیدونم میتونم بهت پیام بدم و باهات حرف بزنم یا نه !
ولی هرچی شد، هر اتفاقی هم که افتاد ،
حتی اگه از هم دور بودیم ، حتی اگه دیگه خبری نشد ،
حتی اگه دیگه هیچوقت من و تو ما نشدیم و با هم حرف نزدیم،
حتی اگه دیگه ملاقاتی هم با هم نداشتیم،
اگه دنیا هامون از همدیگه خالی شد،
اگه اثری از هم تو زندگیامون نموند،
اگه دیگه صدایِ همدیگه رو نشنیدیم،
اگه فاصله بینمون به اندازهای شد که دیگه هیچوقت نشد برگردیم سمتِ هم،
بدون که من تمامِ عمرم رو به دوست داشتنِ تو مشغولم.
بدون که هنوزم دلتنگت میشم، بهت فکر میکنم و لبخند میزنم،
وُیسهات رو میشنوم، حرفات رو مرور میکنم،
رویاهایِ مشترکمون یادمه، هنوز حالِ خوبت برام مهمه و هنوزم به همون اندازه دوستت دارم.
آخه من عادت داشتم هر وقت حالم بد میشد ،
قلبم خالی میشد از امیدواریها و انگیزههام واسهیِ ادامه دادن و خسته میشدم از همه ، فرار میکردم می اومدم پیشِ تو! اما حالا؟!
حالا رو نمیدونم واقعا. چون تو دیگه پیشِ من و مالِ من نیستی ، چون دیگه اصلا اهمیتی نداره من چی بشم و چطور بگذرونم این روزا رو ؛ مهم اینه همونطوری باشه که تو میخوای و راحتی.
دنیا همینه دیگه ، همیشه که نمیخندونه آدمو. منی که یه روزی کنارِ تو بودم ، حالا ازت کلی فاصله دارم ؛ حالا اصلا حتی نمیدونم میتونم بهت پیام بدم و باهات حرف بزنم یا نه !
ولی هرچی شد، هر اتفاقی هم که افتاد ،
حتی اگه از هم دور بودیم ، حتی اگه دیگه خبری نشد ،
حتی اگه دیگه هیچوقت من و تو ما نشدیم و با هم حرف نزدیم،
حتی اگه دیگه ملاقاتی هم با هم نداشتیم،
اگه دنیا هامون از همدیگه خالی شد،
اگه اثری از هم تو زندگیامون نموند،
اگه دیگه صدایِ همدیگه رو نشنیدیم،
اگه فاصله بینمون به اندازهای شد که دیگه هیچوقت نشد برگردیم سمتِ هم،
بدون که من تمامِ عمرم رو به دوست داشتنِ تو مشغولم.
بدون که هنوزم دلتنگت میشم، بهت فکر میکنم و لبخند میزنم،
وُیسهات رو میشنوم، حرفات رو مرور میکنم،
رویاهایِ مشترکمون یادمه، هنوز حالِ خوبت برام مهمه و هنوزم به همون اندازه دوستت دارم.
۱۸:۲۰
_ وقتی توفان تمام شد، یادت نمیآید چگونه از آن گذشتی، چطور جان به در بردی. حتّی در حقیقت مطمئن نیستی توفان واقعاً تمام شده باشد. امّا یک چیز مسلّم است. وقتی از توفان بیرون آمدی دیگر همان آدمی نیستی که قدم به درون توفان گذاشت!
-کافکا در کرانه
-کافکا در کرانه
۱۸:۲۳
۱۸:۴۳
- دست نوشته هام 🔏📘
تصویر
_ مطالعه گروهیخوردن تنقلات و غیب کردن با دوستان تاساعت ها پس از گذاشتن کتابا رو میز .
۱۸:۴۴
ـ نگذرید ،
ساده از این روزهایی که میتونید کنار هم بگذرونید ،
از این روزهایی که میتونید باهم باشید و مراقبِ هم ،
از روزهایی که میتونید دستای همو بگیرید ،
باهم موزیک گوش بدید و قدم بزنید ،
از روز هایی که میتونید تو خوشی و ناخوشی
همدیگه رو بغل کنید و بشید مرهمِ همدیگه،
ساده نگذرید .
اگه میتونید ، ازش به سادگی نگذرید .
حسرت ! تک تک حرف هایش درناکه ، اما تا زمانی که تجربش کنی ؛
و اینگونه است که حسرت جگرسوزت می کند،
تورا تخریب می کند و ذره ذره آبت می کند چرا که هرچه بر دلت بماند آتشی می شود بر روی قلب و دلت ، همان طور که شعله ها ذوب می کنند...
گوش بسپار، شاید آخرین بار باشد
اشک هایت را پاک کن و نگذار حسرتی بر دلت بماند
پس آغازی باش برای از دست رفته هایت، شاید فرصتی باشد که نباید از دست آدمی رود...
زمان گرچه توهم است تو را دربر میگیرد ،
پس آن را از دست مده !
ساده از این روزهایی که میتونید کنار هم بگذرونید ،
از این روزهایی که میتونید باهم باشید و مراقبِ هم ،
از روزهایی که میتونید دستای همو بگیرید ،
باهم موزیک گوش بدید و قدم بزنید ،
از روز هایی که میتونید تو خوشی و ناخوشی
همدیگه رو بغل کنید و بشید مرهمِ همدیگه،
ساده نگذرید .
اگه میتونید ، ازش به سادگی نگذرید .
حسرت ! تک تک حرف هایش درناکه ، اما تا زمانی که تجربش کنی ؛
و اینگونه است که حسرت جگرسوزت می کند،
تورا تخریب می کند و ذره ذره آبت می کند چرا که هرچه بر دلت بماند آتشی می شود بر روی قلب و دلت ، همان طور که شعله ها ذوب می کنند...
گوش بسپار، شاید آخرین بار باشد
اشک هایت را پاک کن و نگذار حسرتی بر دلت بماند
پس آغازی باش برای از دست رفته هایت، شاید فرصتی باشد که نباید از دست آدمی رود...
زمان گرچه توهم است تو را دربر میگیرد ،
پس آن را از دست مده !
۱۸:۵۶