بریم اول ناشناس چک کنم بعد هم پارت دارممگ
۱۹:۰۴
وای دروددددد قنشگامممحال و احوال؟ببخشید چند وقت نبودم...داستانش خیلی طولانیه فقط فعلا مختصر و مفید بگم ۲ هفته اخراج بودم.و اینکه بعدشم یه اتفاقایی افتاد که اصن باورتون نمیشه و کلا همین الان هم تو شرایط روحی خوبی نیستم ولی مگه میشه شما هارو یادم بره؟#شارلوت
۱۹:۰۴
۱۹:۰۶
۱۹:۰۸
۱۹:۰۹
۱۹:۱۱
حالا اگه آمادهاید برا پارت ری اکت بدید بیینم؟#شارلوت
۱۹:۱۲
پسره بَده من★Part:24
صبح با استرسی که از دیشب گرفته بودم از خواب بیدار شدم و زود لباسمو پوشیدم رفتم دانشگاه تا جونگ کوک رو ببینم ولی..وا چرا امروز نیومده بود؟ینی اتفاقی افتاده؟وای تهه چرا الکی نگران میشیکلاسام که تموم شد ظهر بود و من هنوز هیچی نخورده بودم به سومی پیشنهاد دادم که پاشیم بریم یه رستوران یه چیزی بخوریم اونم قبول کرد و راه افتادیم+سومیسومی:جونم+امشب بابای جونگ کوک دعوتم کرده خونشونمیسو:جدی میگییی وای دختر دلشو بردی مطمئنن خیلی ازت خوشش اومدهلبخند زورکی ای زدم+عم..ولی آخه چرا خوده جونگ کوک بهم نگفت؟چرا باباش پیام داد؟چرا امروز جونگ کوک نیومده دانشگاه؟میسو:وای حساس شدی هاا ا.ت بس کن بابا+هوففف اره ولش کن الکی حساس شدمرفتیم و ناهارمونو خوردیم بعدشم میسو رفت خونشون و منم زود رفتم خونه لباسای شیک و مجلسی و پوشیدم و با استرس از خونه زدم بیرون و به جیمین گفتم که تا اونجا برسونتمجیمین:رسیدیم همینه..فقط ا.ت، نمیخوای منم بیام؟مطمئنه دیگه؟ +اره بابا دیوونه چی میگی برو نگران نباش میبینیمتاز جیمین خدافظی کردمو با خیال خوش زنگ در رو زدم.ویو کوکبعد از اون ماجرا که بابام رویه ا.ت گیر شده بود و میگفت باید باهاش کات کنی حالم اصلا خوب نبود..دیوونه شده یودم،رفتم خونه خودم و دانشگاه هم نیومدم ولی خب اشمب باید برمیگشتم و باهاش حرف میزدم تا شاید بتونم قانعش کنم اگرم که نشد اصلا برام مهم نیست فقط باید با ا.ت فرار میکردم تا نتونه دستش بهم برسهپایان ویو کوک/ویو ا.تدرو باز کردن و وارد خونه شدم..اینجا رو دیده بودم و برام جدید نبود ولی هنوزم بی نقص و قشنگ بودوارد خونه شدمبابای کوک:سلام دخترم حالت خوبه؟.تعلیم کردم و با لبخند سلام کرد+سلام پدر ممنونم شما خوبید..کوک ؟؟ب.ک:ممنونم.. کوک، اون امشب نمیاد من میخواستم با خودت حرف بزنم!استرسم هزار برابر شد منظورش چیه؟؟چرا جونگ کوک نیستب.ک:بشین برات قهوه ریختمنشستم و بابای کوک هم کنارم نشستب.ک:خب ببین دختر من باید یه سری حقیقت هارو برات روشن کنم!
صبح با استرسی که از دیشب گرفته بودم از خواب بیدار شدم و زود لباسمو پوشیدم رفتم دانشگاه تا جونگ کوک رو ببینم ولی..وا چرا امروز نیومده بود؟ینی اتفاقی افتاده؟وای تهه چرا الکی نگران میشیکلاسام که تموم شد ظهر بود و من هنوز هیچی نخورده بودم به سومی پیشنهاد دادم که پاشیم بریم یه رستوران یه چیزی بخوریم اونم قبول کرد و راه افتادیم+سومیسومی:جونم+امشب بابای جونگ کوک دعوتم کرده خونشونمیسو:جدی میگییی وای دختر دلشو بردی مطمئنن خیلی ازت خوشش اومدهلبخند زورکی ای زدم+عم..ولی آخه چرا خوده جونگ کوک بهم نگفت؟چرا باباش پیام داد؟چرا امروز جونگ کوک نیومده دانشگاه؟میسو:وای حساس شدی هاا ا.ت بس کن بابا+هوففف اره ولش کن الکی حساس شدمرفتیم و ناهارمونو خوردیم بعدشم میسو رفت خونشون و منم زود رفتم خونه لباسای شیک و مجلسی و پوشیدم و با استرس از خونه زدم بیرون و به جیمین گفتم که تا اونجا برسونتمجیمین:رسیدیم همینه..فقط ا.ت، نمیخوای منم بیام؟مطمئنه دیگه؟ +اره بابا دیوونه چی میگی برو نگران نباش میبینیمتاز جیمین خدافظی کردمو با خیال خوش زنگ در رو زدم.ویو کوکبعد از اون ماجرا که بابام رویه ا.ت گیر شده بود و میگفت باید باهاش کات کنی حالم اصلا خوب نبود..دیوونه شده یودم،رفتم خونه خودم و دانشگاه هم نیومدم ولی خب اشمب باید برمیگشتم و باهاش حرف میزدم تا شاید بتونم قانعش کنم اگرم که نشد اصلا برام مهم نیست فقط باید با ا.ت فرار میکردم تا نتونه دستش بهم برسهپایان ویو کوک/ویو ا.تدرو باز کردن و وارد خونه شدم..اینجا رو دیده بودم و برام جدید نبود ولی هنوزم بی نقص و قشنگ بودوارد خونه شدمبابای کوک:سلام دخترم حالت خوبه؟.تعلیم کردم و با لبخند سلام کرد+سلام پدر ممنونم شما خوبید..کوک ؟؟ب.ک:ممنونم.. کوک، اون امشب نمیاد من میخواستم با خودت حرف بزنم!استرسم هزار برابر شد منظورش چیه؟؟چرا جونگ کوک نیستب.ک:بشین برات قهوه ریختمنشستم و بابای کوک هم کنارم نشستب.ک:خب ببین دختر من باید یه سری حقیقت هارو برات روشن کنم!
۱۹:۱۷
پسره بَده من★Part:25
چشام گرد شده بود، چیشده؟ب.ک:مادره تو..اومد حرف بزنه که زنگ آیفون به صدا در اومدب.ک:ببخشید وایسا رفت که درو باز کنه،مادر من؟چرا با همچنین کلمه ای شروع کرد یعنی چی ؟با عصبانیت آیفون رو انداخت و جونگ کوک وارد خونه شد و با دیدن من جوش اورد_اینجا چه خبره بابا ا.ت اینجا چیکار میکنه؟؟؟پا شدم و رفتم سمتش +جونگ کوک خوبی؟امروز دانشگاه نیومده بودی چیزی شده؟_تو حالت خوبه؟چرت و پرت که بهت نگفت نه+نه جونگ کوک این چه حرفیه مم قکر کردم تو خبر داری که..ب.ک:جونگ کوک باید از همین الان با حقیقت آشنا شهمیخواست ادامه بده که جونگ کوک پرید تو حرفش_ادامه ندهه بسهه دیگه*با داد*_ا.ت لطفا برو تو حیاط تا من بیام+ولی کو_گفتم برو بیرون ا.ت!!سرمو گرفتم پایین و با استرس از اونجا خارج شدم هنوز متوجه نمیشدم داره چه اتفاقی میفته و گیج بودم_آهان پس به من حقیقت رو نمیگی بعد به این دختر بیچاره میخوای بگی تا الیک مارو از هم دور کنی؟انقدر بوی منو میخوای؟؟ب.ک:تو هیچی نمیدونی جونگ کوک.._پس بگو که بدونم!!ب.ک:من مامان ا.ت رو میشناسم!_چیمیگی؟؟مادر خیلی وقته که کم شدهب.ک:حح گم شده..اون بهم بدهکار بود،_چرا چرت و پرت میگیب.ک:گفتم خفه شو کوک!ی.ک:بدهکاریم سنگین تر از چیزی که فکر میکنی یود چهره ا.ت یه مافیایی بود که حتی به مادرش هم رحم نمیکرد.. اونم پیش من پناه آورد تا از دست شوهرش نجات پیدا کنه ولی بعد چند وقت که برای خودش کاره ای شد نتونست دینش و بهم بده، ولی با جونش داد!بدن کوک سرد شده بود،نمیفهمید داره چه اتفاقی میافتد. چیشده؟پدرش مادره دوست دختر یا بهتره بگم کله زندگیش رو کشته؟اون دیگه چطور میتونست تو رویه ا.ت نگاه کنه؟مگه میشد..اون دختر مظلوم..._تو..تو دروغ میگیب.ک:باید با ا.ت بهم بزنی وگرنه سرنوشت اونم مثل مادرش-_خفه شو حروم زاده فقط خفه شو!!!_تو به معنای واقعی یه آشغالی میدونستی؟ویو ا.تتویه حیاط بودم،ولی تمام صداهایی میشنیدم.. تمامشوباورش برام سخت بود،از شدت ترس و استرس و دیوونگی که کل بدنمون فرا گرفته بود فقط سرد و بی حرکت شده بودم و نمیدونستم باید گریه کنم یا فقط سکوت کنم که دومی رو انتخاب کردم..جونگ کوک پسر قاتل مادرم!..نه نه بدبختی من بی نهایته
چشام گرد شده بود، چیشده؟ب.ک:مادره تو..اومد حرف بزنه که زنگ آیفون به صدا در اومدب.ک:ببخشید وایسا رفت که درو باز کنه،مادر من؟چرا با همچنین کلمه ای شروع کرد یعنی چی ؟با عصبانیت آیفون رو انداخت و جونگ کوک وارد خونه شد و با دیدن من جوش اورد_اینجا چه خبره بابا ا.ت اینجا چیکار میکنه؟؟؟پا شدم و رفتم سمتش +جونگ کوک خوبی؟امروز دانشگاه نیومده بودی چیزی شده؟_تو حالت خوبه؟چرت و پرت که بهت نگفت نه+نه جونگ کوک این چه حرفیه مم قکر کردم تو خبر داری که..ب.ک:جونگ کوک باید از همین الان با حقیقت آشنا شهمیخواست ادامه بده که جونگ کوک پرید تو حرفش_ادامه ندهه بسهه دیگه*با داد*_ا.ت لطفا برو تو حیاط تا من بیام+ولی کو_گفتم برو بیرون ا.ت!!سرمو گرفتم پایین و با استرس از اونجا خارج شدم هنوز متوجه نمیشدم داره چه اتفاقی میفته و گیج بودم_آهان پس به من حقیقت رو نمیگی بعد به این دختر بیچاره میخوای بگی تا الیک مارو از هم دور کنی؟انقدر بوی منو میخوای؟؟ب.ک:تو هیچی نمیدونی جونگ کوک.._پس بگو که بدونم!!ب.ک:من مامان ا.ت رو میشناسم!_چیمیگی؟؟مادر خیلی وقته که کم شدهب.ک:حح گم شده..اون بهم بدهکار بود،_چرا چرت و پرت میگیب.ک:گفتم خفه شو کوک!ی.ک:بدهکاریم سنگین تر از چیزی که فکر میکنی یود چهره ا.ت یه مافیایی بود که حتی به مادرش هم رحم نمیکرد.. اونم پیش من پناه آورد تا از دست شوهرش نجات پیدا کنه ولی بعد چند وقت که برای خودش کاره ای شد نتونست دینش و بهم بده، ولی با جونش داد!بدن کوک سرد شده بود،نمیفهمید داره چه اتفاقی میافتد. چیشده؟پدرش مادره دوست دختر یا بهتره بگم کله زندگیش رو کشته؟اون دیگه چطور میتونست تو رویه ا.ت نگاه کنه؟مگه میشد..اون دختر مظلوم..._تو..تو دروغ میگیب.ک:باید با ا.ت بهم بزنی وگرنه سرنوشت اونم مثل مادرش-_خفه شو حروم زاده فقط خفه شو!!!_تو به معنای واقعی یه آشغالی میدونستی؟ویو ا.تتویه حیاط بودم،ولی تمام صداهایی میشنیدم.. تمامشوباورش برام سخت بود،از شدت ترس و استرس و دیوونگی که کل بدنمون فرا گرفته بود فقط سرد و بی حرکت شده بودم و نمیدونستم باید گریه کنم یا فقط سکوت کنم که دومی رو انتخاب کردم..جونگ کوک پسر قاتل مادرم!..نه نه بدبختی من بی نهایته
۱۹:۱۷
منتظر نظراتون برای این پارت هستممممحمایت تو ناشناس یادتون نره-منم قول میدم زود زود پارت بزارممhttps://harfeto.timefriend.net/17242632800825#شارلوت
۱۹:۱۸
۱۱:۲۴
۱۱:۲۵
۱۱:۲۷
۱۱:۲۹
بچه ها تازه چنلونو زدن حمایتشان کنید🤍Ble.ir/join/H42Meku2kj
۱۱:۳۰
۱۱:۳۵
۱۲:۲۷
بی تی اس✢سناریو✢رمان cenarii 💜ᗷTS⟭⟬💜
منتظر نظراتون برای این پارت هستمممم حمایت تو ناشناس یادتون نره- منم قول میدم زود زود پارت بزارمم https://harfeto.timefriend.net/17242632800825 #شارلوت
نظرتون چیه یه خورده کرم بریزم و آخر این فیک رو بد تموم کنم#شارلوت
۱۲:۳۴
بی تی اس✢سناریو✢رمان cenarii 💜ᗷTS⟭⟬💜
نظرتون چیه یه خورده کرم بریزم و آخر این فیک رو بد تموم کنم #شارلوت
ععه ناراحت شدم فقط یه نفر باهام موافقه؟به خدا باحال میشه ها#شارلوت
۱۵:۴۴
بی تی اس✢سناریو✢رمان cenarii 💜ᗷTS⟭⟬💜
نظرتون چیه یه خورده کرم بریزم و آخر این فیک رو بد تموم کنم #شارلوت
اوکی ۶ نفر شدید افرینن..پیش به سویه بد تموم کردن رمان..#شارلوت
۱۸:۳۱