(چه سود؟)
گوش خر را چون کشیدم. عوعو سگ شد بلندموی خرسی را بکندم، فُک دهانش را گشودپای موری را شکستم، کفتری از جا پریداشک های گربه ها، از غصه ها، گردید رودبوسه بر فیلی زدم، شیری زبانش را بریدگوسفندی را بغل کردم، دل من را ربودشب نخوابیدم ز دعواهای مرغان حیاتصبح آواز خروس آمد، ولی آشفته بودجوجه تیغی داشت می خوارید خود را بی هدفدر عوض یک گورخر، می کرد اظهار وجودجغدِ بیچاره، صدای خویش را آهسته کردتا بخوابد، مدعی، اندر قیام و در قعودبا غروری داشت طاووسی، قدم می زد ولیکرد شاهینی برای خوردنش عزم فرود روبه مکار، در سر داشت مکری می کشیددر خیالش، لاک پشتی، می فرستادش درودهدهد هندی، زبانش را برید اما نگفتعلت آن را، که می ترسید از خشم عنودآهوی دشت ندانم در کجا شاخش شکستچون که باور داشت، از روباهیان، صدها وعودلک لکی، پای خودش را می برید از فرط ترسمار بی پا، گشت، از بی پائیش، کلی حسودله نمودم بی غرض در زیر پا موری که بودپر تلاش، اما، نمی دانست، می میرد چه زودشیهه ی اسبی شنیدم، گربه ای ترسید و رفتدیدم اما چون رسید، اینجا، صدایش گشت دوددارکوبی داشت با منقار خود عکسی غریبمی کشید، اما ندانستم که باشد یادبودآخرش گفتم که باداباد، جیبی را زدمیک پشیزی داشت، اما آیفونش می سرودآن طرف دیدم که استادی تکانی داد دستریشخندی زد به کارم، یعنی ای بابا چه سود؟
حسن بشیر11 مهر 1404
گوش خر را چون کشیدم. عوعو سگ شد بلندموی خرسی را بکندم، فُک دهانش را گشودپای موری را شکستم، کفتری از جا پریداشک های گربه ها، از غصه ها، گردید رودبوسه بر فیلی زدم، شیری زبانش را بریدگوسفندی را بغل کردم، دل من را ربودشب نخوابیدم ز دعواهای مرغان حیاتصبح آواز خروس آمد، ولی آشفته بودجوجه تیغی داشت می خوارید خود را بی هدفدر عوض یک گورخر، می کرد اظهار وجودجغدِ بیچاره، صدای خویش را آهسته کردتا بخوابد، مدعی، اندر قیام و در قعودبا غروری داشت طاووسی، قدم می زد ولیکرد شاهینی برای خوردنش عزم فرود روبه مکار، در سر داشت مکری می کشیددر خیالش، لاک پشتی، می فرستادش درودهدهد هندی، زبانش را برید اما نگفتعلت آن را، که می ترسید از خشم عنودآهوی دشت ندانم در کجا شاخش شکستچون که باور داشت، از روباهیان، صدها وعودلک لکی، پای خودش را می برید از فرط ترسمار بی پا، گشت، از بی پائیش، کلی حسودله نمودم بی غرض در زیر پا موری که بودپر تلاش، اما، نمی دانست، می میرد چه زودشیهه ی اسبی شنیدم، گربه ای ترسید و رفتدیدم اما چون رسید، اینجا، صدایش گشت دوددارکوبی داشت با منقار خود عکسی غریبمی کشید، اما ندانستم که باشد یادبودآخرش گفتم که باداباد، جیبی را زدمیک پشیزی داشت، اما آیفونش می سرودآن طرف دیدم که استادی تکانی داد دستریشخندی زد به کارم، یعنی ای بابا چه سود؟
حسن بشیر11 مهر 1404
۶:۰۳
(احقر است)
خواب خرگوش است، یا خواب خر استهر کدام خوانی، همانا، بهتر استملتی بیدار، برخی نصف خوابعده ای هم خوابشان، زیباتر استقدرتی داریم، بعضی منکر اندقدرت از ما بهترآنها، برتر استبوی عطر گل نمی خواهند لیکعطر برتر پیش آنها عنبر استنام حیوانات را گر بشمرینام اینان، بی تأمل، احقر است
حسن بشیر17 مهر 1404
خواب خرگوش است، یا خواب خر استهر کدام خوانی، همانا، بهتر استملتی بیدار، برخی نصف خوابعده ای هم خوابشان، زیباتر استقدرتی داریم، بعضی منکر اندقدرت از ما بهترآنها، برتر استبوی عطر گل نمی خواهند لیکعطر برتر پیش آنها عنبر استنام حیوانات را گر بشمرینام اینان، بی تأمل، احقر است
حسن بشیر17 مهر 1404
۵:۱۳
(شک ندارم)
شک ندارم که هوا سرد است، اما با صفا استدر جوانمردّی خود، مرد است، بی چون و چرا استشک ندارم، عشق افسانه است، اما عاشقیدر میان عاشقان، مرهون حسی با وفا استشک ندارم، درسِ بی استاد، جهلی آشکارگر نباشد آنکه می آموخت، خود، عالم نماستشک ندارم، انکه می داند، نمی داند که اوهر چه داند، گر چه می داند، و لیکن بی بهاستشک ندارم، در حقیقت، سرّ عالم شد نهانگر چه در عالم، حقیقت، سرّ پنهان خدا استشک ندارم، گاه می میریم اما زندگیهمچنان جاری است، در هر مردنی، بی انتهاستشک ندارم، مدعی، حیران ز رسم روزگارانکه خوب خوب باشد، گاه کارش نابجاستشک ندارم، ادعای پاک بودن، سخت هستمرزهای پاک و ناپاکی، برای ما، کجاست؟شک ندارم، راست گفتن، در کنار هر دروغبهترین کار است، اما گاه گاهی افترا استشک ندارم، آخرت، نزدیک، اما مردماندر کنار زندگی، خواهان عمری، با بقا استشک ندارم، شک ره علم است، اما پیش از آنراه شک تا علم، مدیون وجود رهنما استشک ندارم، آنچه گفتم، باز می گویم ولیگاه رازش آشکار و گاه هم اندر خفا استشک ندارم که ز شعرم دل من خونین استگر چه هر بیت، نماد دل غمگین شما است
حسن بشیر21 مهر ماه 1404
شک ندارم که هوا سرد است، اما با صفا استدر جوانمردّی خود، مرد است، بی چون و چرا استشک ندارم، عشق افسانه است، اما عاشقیدر میان عاشقان، مرهون حسی با وفا استشک ندارم، درسِ بی استاد، جهلی آشکارگر نباشد آنکه می آموخت، خود، عالم نماستشک ندارم، انکه می داند، نمی داند که اوهر چه داند، گر چه می داند، و لیکن بی بهاستشک ندارم، در حقیقت، سرّ عالم شد نهانگر چه در عالم، حقیقت، سرّ پنهان خدا استشک ندارم، گاه می میریم اما زندگیهمچنان جاری است، در هر مردنی، بی انتهاستشک ندارم، مدعی، حیران ز رسم روزگارانکه خوب خوب باشد، گاه کارش نابجاستشک ندارم، ادعای پاک بودن، سخت هستمرزهای پاک و ناپاکی، برای ما، کجاست؟شک ندارم، راست گفتن، در کنار هر دروغبهترین کار است، اما گاه گاهی افترا استشک ندارم، آخرت، نزدیک، اما مردماندر کنار زندگی، خواهان عمری، با بقا استشک ندارم، شک ره علم است، اما پیش از آنراه شک تا علم، مدیون وجود رهنما استشک ندارم، آنچه گفتم، باز می گویم ولیگاه رازش آشکار و گاه هم اندر خفا استشک ندارم که ز شعرم دل من خونین استگر چه هر بیت، نماد دل غمگین شما است
حسن بشیر21 مهر ماه 1404
۵:۵۸
(آن فرخنده پیروزی)
دلا تا این نفس تازه است، دلها زنده خواهد شدبه روز حادثه، عشق نهان، فرخنده خواهد شداگر شمشیرها، آخته بر ما، می شود بارانبدان، هر گوشه از این سرزمین برنده خواهد شدزمین و آسمان، چشمی است می گردد در این میدانکه بر عمق رشادتها چنان بیننده خواهد شدهزاران مرد و زن هستند، سربازان روح اللهکه هر یک در مصاف دشمنان، فرمانده خواهد شددلا مشتاق روزی شو که شمسیر علی شایداگر میدان مهیا شد، در آن زیبنده خواهد شددلا هرگز مدان دور است آن فرخنده پیروزینظام مهدوی آن روزها، پاینده خواهد شد
حسن بشیر22 مهر 1404
دلا تا این نفس تازه است، دلها زنده خواهد شدبه روز حادثه، عشق نهان، فرخنده خواهد شداگر شمشیرها، آخته بر ما، می شود بارانبدان، هر گوشه از این سرزمین برنده خواهد شدزمین و آسمان، چشمی است می گردد در این میدانکه بر عمق رشادتها چنان بیننده خواهد شدهزاران مرد و زن هستند، سربازان روح اللهکه هر یک در مصاف دشمنان، فرمانده خواهد شددلا مشتاق روزی شو که شمسیر علی شایداگر میدان مهیا شد، در آن زیبنده خواهد شددلا هرگز مدان دور است آن فرخنده پیروزینظام مهدوی آن روزها، پاینده خواهد شد
حسن بشیر22 مهر 1404
۱۳:۴۵
۶:۰۷
(شاهد خاموش)
مدعی تقوای خود را از زر و دینار کردننگ بر تقوای او، کاین عار، در بازار کردهر چه تقوا در نهان باشد، نشانش عاشقی استآنکه عاشق نیست، نامی بر در و دیوار کردخوش به حال آنکه خود را باز پیدا کرده استلحظه ی بد حالیش، با خویشتن دیدار کردگر که تقوا گشت ارزان، در نگاه مدعیخود بدان دنیا و دین را، معبر خمار کردشاهد خاموش، در وجدان اگر بیدار بود هر دل خوابیده را با چشم خود بیدار کردباز خواهم گفت از اخلاق نحس مدعیگر چه شعرم معنی هر رمز، در اسرار کرد
حسن بشیر۱۰ شهریور ۱۴۰۴
مدعی تقوای خود را از زر و دینار کردننگ بر تقوای او، کاین عار، در بازار کردهر چه تقوا در نهان باشد، نشانش عاشقی استآنکه عاشق نیست، نامی بر در و دیوار کردخوش به حال آنکه خود را باز پیدا کرده استلحظه ی بد حالیش، با خویشتن دیدار کردگر که تقوا گشت ارزان، در نگاه مدعیخود بدان دنیا و دین را، معبر خمار کردشاهد خاموش، در وجدان اگر بیدار بود هر دل خوابیده را با چشم خود بیدار کردباز خواهم گفت از اخلاق نحس مدعیگر چه شعرم معنی هر رمز، در اسرار کرد
حسن بشیر۱۰ شهریور ۱۴۰۴
۳:۰۳
(داستان موی سر)
رفته بودم دکتری کز من، بسی بیمارترمن کچل بودم و او از من، همی، بسیارترصد عدد مو داشتم در سر، ولی او بر سرشکمتر از پنجاه مو، یعنی ز من، کم بارترگفت کارت چیست؟ گفتم من معلم بوده امگفت زین باب است، موی تو ز تو بیکارترگفتمش ربطی میان کار و مو هم داشتیمگفت مثل ربط باد و بوی هر مودارترگفتمش داروی بی مویی سفارش می کنیتا شود موی من از هر سیخکی، بیدارترگفت موهای سرت اکنون کفایت می کننداینچنین سر، از برای دلبران، دلدارترطاسی سر، مستی موها است در سرهای مستچون برقص آیند، طاسی می شود خمّارترگر چه این ایام، طاسی شیوه ی مردانگی استریش، جای موی سر، گردیده، چون سردارتر من خودم موهای خود کندم که سر بی مو شوددر سر بی مو، شود زیبایی ام، پُربارترگفت و گفت از خوبی طاسی که وسواسم گرفتتا رها گردم ز چندین موی بی مقدارتر موی ریش و موی سر، یا ناکجا، گر شد جدااز تو، می گردی در این بی قدرتی پُر کارترموی خود را کن رها، موهای دیگر را بچسبکز سر هر خوبرویی، می شود کشدارترکاش دارویی بیابم، در چنین ایام سختتا شود موهای هر انسان، ز سر، فرارترحل مشکل می شود، ارشادِ بی گشت و گذارمی شود، از بابت فرهنگ ما، هشیارتراز مطبّش پا برون بگذاشتم، با حال خوبدیدم اما در خیابان، مو شده گلدارتردر گذشته، مو اگر، در قاب خود، آزاد بوددر زمان حال، با بی قابیش، رودارتر در عجب گشتم، چرا می گفت، طاسی بهتر استبا سران طاس، می گردیم بی آزارتردر سرای خانه، خود را، باز زندانی کنمتا شود جانم رها، در زندگی مختارترحسن بشیر2 آبان 1404
رفته بودم دکتری کز من، بسی بیمارترمن کچل بودم و او از من، همی، بسیارترصد عدد مو داشتم در سر، ولی او بر سرشکمتر از پنجاه مو، یعنی ز من، کم بارترگفت کارت چیست؟ گفتم من معلم بوده امگفت زین باب است، موی تو ز تو بیکارترگفتمش ربطی میان کار و مو هم داشتیمگفت مثل ربط باد و بوی هر مودارترگفتمش داروی بی مویی سفارش می کنیتا شود موی من از هر سیخکی، بیدارترگفت موهای سرت اکنون کفایت می کننداینچنین سر، از برای دلبران، دلدارترطاسی سر، مستی موها است در سرهای مستچون برقص آیند، طاسی می شود خمّارترگر چه این ایام، طاسی شیوه ی مردانگی استریش، جای موی سر، گردیده، چون سردارتر من خودم موهای خود کندم که سر بی مو شوددر سر بی مو، شود زیبایی ام، پُربارترگفت و گفت از خوبی طاسی که وسواسم گرفتتا رها گردم ز چندین موی بی مقدارتر موی ریش و موی سر، یا ناکجا، گر شد جدااز تو، می گردی در این بی قدرتی پُر کارترموی خود را کن رها، موهای دیگر را بچسبکز سر هر خوبرویی، می شود کشدارترکاش دارویی بیابم، در چنین ایام سختتا شود موهای هر انسان، ز سر، فرارترحل مشکل می شود، ارشادِ بی گشت و گذارمی شود، از بابت فرهنگ ما، هشیارتراز مطبّش پا برون بگذاشتم، با حال خوبدیدم اما در خیابان، مو شده گلدارتردر گذشته، مو اگر، در قاب خود، آزاد بوددر زمان حال، با بی قابیش، رودارتر در عجب گشتم، چرا می گفت، طاسی بهتر استبا سران طاس، می گردیم بی آزارتردر سرای خانه، خود را، باز زندانی کنمتا شود جانم رها، در زندگی مختارترحسن بشیر2 آبان 1404
۶:۱۷
(وحدت اضداد)
تا جهان آباد گردد، کار ما آباد نیستگر خرابی هست، از آباء و از اجداد نیستخوبی ما با شمارش نیست با کیفیت استاجرکار نیک کردن در خور اعداد نیستقدرت افراد در جمع است، وحدت راه آنعزت کشور بدون تک تک افراد نیست در عدالت راه و رسم زندگی تغییر کردبی عدالت، هر چه تغییر است، جز بیداد نیستظلم در تاریخ ما کم نیست، اکنون را بیاب گر چه کار ما کم از فرعون، یا شداد نیستاین دهان بسته است، جز با خویشتن حرفی نبودعمر ما با اینچنین وضعی، بجز فریاد نیستوحدت عالم، به یکسانی نمی گردد عیاندر نهان قدرتش، جز وحدت اضداد نیستآنکه تدبیری ندارد، بردگی او را سزاستآنکه با تدبیر باشد، هرگز او، منقاد نیست
حسن بشیر۷ آبان ۱۴۰۴
تا جهان آباد گردد، کار ما آباد نیستگر خرابی هست، از آباء و از اجداد نیستخوبی ما با شمارش نیست با کیفیت استاجرکار نیک کردن در خور اعداد نیستقدرت افراد در جمع است، وحدت راه آنعزت کشور بدون تک تک افراد نیست در عدالت راه و رسم زندگی تغییر کردبی عدالت، هر چه تغییر است، جز بیداد نیستظلم در تاریخ ما کم نیست، اکنون را بیاب گر چه کار ما کم از فرعون، یا شداد نیستاین دهان بسته است، جز با خویشتن حرفی نبودعمر ما با اینچنین وضعی، بجز فریاد نیستوحدت عالم، به یکسانی نمی گردد عیاندر نهان قدرتش، جز وحدت اضداد نیستآنکه تدبیری ندارد، بردگی او را سزاستآنکه با تدبیر باشد، هرگز او، منقاد نیست
حسن بشیر۷ آبان ۱۴۰۴
۴:۰۲
(در سکوتم تا ابد)
دست من بر دامنت کوتاه باشد یا بلندعشق تسلیم است، گر داری، بگو آیا به چندحرص من کمتر ز چشم تو نباشد گر چه منمی پسندم چشم آن یاری که شد مشکل پسندطعم لذت از لبت پیدا است، با تسبیح ذکرمی زداید ذکر تو، رفتارهای ناپسندبا تو بودن بخت می خواهد که گاهی نیست یاریار می جوید مرا، گر داشتم بخت بلند بر سرم دستی اگر باشد، یقین دانم که عشقعاشقی را می کند در هر سرائی، سربلندپای رفتن نیست، کوی ات، دست و پا را بسته استدل نداند دستبند تو، چرا شد پای بنددر خرید گفته هایت، در سکوتم تا ابدیک جهان آسوده گشتم زین خرید سودمند
حسن بشیر۷ آبان ۱۴۰۴
دست من بر دامنت کوتاه باشد یا بلندعشق تسلیم است، گر داری، بگو آیا به چندحرص من کمتر ز چشم تو نباشد گر چه منمی پسندم چشم آن یاری که شد مشکل پسندطعم لذت از لبت پیدا است، با تسبیح ذکرمی زداید ذکر تو، رفتارهای ناپسندبا تو بودن بخت می خواهد که گاهی نیست یاریار می جوید مرا، گر داشتم بخت بلند بر سرم دستی اگر باشد، یقین دانم که عشقعاشقی را می کند در هر سرائی، سربلندپای رفتن نیست، کوی ات، دست و پا را بسته استدل نداند دستبند تو، چرا شد پای بنددر خرید گفته هایت، در سکوتم تا ابدیک جهان آسوده گشتم زین خرید سودمند
حسن بشیر۷ آبان ۱۴۰۴
۱۳:۳۵
(طنز ماه آبان)
از وصال عاشقی، هجران، نصیبم گشته استدوری از حوران و از غلمان، نصیبم گشته استهر کسی فرمان برش یاری که دلخواه وی استاز برایم یار نافرمان، نصیبم گشته استدر عروسی کاسه و بشقاب بی اندازه بوداز عروسم لیک یک فنجان، نصیبم گشته استاز خجالت آب می گشتم، ولی آبی نبودیار سیراب از عطش، عطشان، نصیبم گشته استدر صفات خویشتن کوهی ز کاهی ساختمچون بخود می آمدم، هذیان، نصیبم گشته استهر کسی با هدیه ای در پیش یارم می نشستقسمتم جوراب و یک تنبان، نصیبم گشته استخنده ها تا آسمان می رفت از فرط خوشیاز وی اما غرّش چشمان، نصیبم گشته استیک نفر از خوروی چینی، فغان سر داد و گفتچون بدون تایر و فرمان، نصیبم گشته استیک نفر دیگر خریدی داشت عیناً مثل اوگفت بی هر نام و هر عنوان، نصیبم گشته استیک نفر نالید، با لحنی پر از دردی عمیق من تویوتا خواستم، نیسان نصیبم گشته استپیرمردی بود دنیا دیده ای در جمع ما گفت شکر حق، خری لنگان، نصیبم گشته است+++++از نصیب این جهان، گفتم نصیبی باز هستحسرت دنیا از این و آن، نصیبم گشته استباد کولر آرزو کردم که عطر آگین شودباد هر همسایه از دالان، نصیبم گشته استدر ترازی های جیبم ناترازی شد پدیدشکر حق بی پولی ارزان، نصیبم گشته استدولت یار است و باید سر فرود آرم به دوستچون فرود آمد، سر از دامان، نصیبم گشته استباز می گویم که خوشحالم که عاشق نیستماز سرای عاشقان، افغان، نصیبم گشته استمدعی می گفت، ما در قله ها گم گشته ایمگفتمش از بهر من، حرمان، نصیبم گشته استمن نه از فصل بهار و از خزان و گرم و سردبهره ای بردم، جز از آبان، نصیبم گشته است
حسن بشیر13 آبان 1404
از وصال عاشقی، هجران، نصیبم گشته استدوری از حوران و از غلمان، نصیبم گشته استهر کسی فرمان برش یاری که دلخواه وی استاز برایم یار نافرمان، نصیبم گشته استدر عروسی کاسه و بشقاب بی اندازه بوداز عروسم لیک یک فنجان، نصیبم گشته استاز خجالت آب می گشتم، ولی آبی نبودیار سیراب از عطش، عطشان، نصیبم گشته استدر صفات خویشتن کوهی ز کاهی ساختمچون بخود می آمدم، هذیان، نصیبم گشته استهر کسی با هدیه ای در پیش یارم می نشستقسمتم جوراب و یک تنبان، نصیبم گشته استخنده ها تا آسمان می رفت از فرط خوشیاز وی اما غرّش چشمان، نصیبم گشته استیک نفر از خوروی چینی، فغان سر داد و گفتچون بدون تایر و فرمان، نصیبم گشته استیک نفر دیگر خریدی داشت عیناً مثل اوگفت بی هر نام و هر عنوان، نصیبم گشته استیک نفر نالید، با لحنی پر از دردی عمیق من تویوتا خواستم، نیسان نصیبم گشته استپیرمردی بود دنیا دیده ای در جمع ما گفت شکر حق، خری لنگان، نصیبم گشته است+++++از نصیب این جهان، گفتم نصیبی باز هستحسرت دنیا از این و آن، نصیبم گشته استباد کولر آرزو کردم که عطر آگین شودباد هر همسایه از دالان، نصیبم گشته استدر ترازی های جیبم ناترازی شد پدیدشکر حق بی پولی ارزان، نصیبم گشته استدولت یار است و باید سر فرود آرم به دوستچون فرود آمد، سر از دامان، نصیبم گشته استباز می گویم که خوشحالم که عاشق نیستماز سرای عاشقان، افغان، نصیبم گشته استمدعی می گفت، ما در قله ها گم گشته ایمگفتمش از بهر من، حرمان، نصیبم گشته استمن نه از فصل بهار و از خزان و گرم و سردبهره ای بردم، جز از آبان، نصیبم گشته است
حسن بشیر13 آبان 1404
۶:۳۷
سومین شماره از دوره دوم نشریه تخصصی پژوهشنامه دیپلماسی فرهنگی منتشر شد.
[
معرفی فصلنامه پژوهشنامه دیپلماسی فرهنگی ] 

رویکردهای این فصلنامه، موضوع ها و محورهای تخصصی مورد توجه این نشریه برای تدوین مقاله درج می شوند.
1. اصول و مبانی دیپلماسی فرهنگی در جهان؛ 2. مکاتب و نظریات دیپلماسی فرهنگی؛ 3. مکتب، مبانی، اصول (اسلامی- ایرانی) دیپلماسی فرهنگی (رویکردهای دینی، انقلابی، تاریخی)؛ 4. وجوه اشتراک و افتراق دیپلماسی فرهنگی ایرانی با سایر دیپلماسیهای موجود در جهان؛ 5. شناسایی مولفهها و قلمروهای گوناگون دیپلماسی فرهنگی؛ 6. مسألهشناسی دیپلماسی فرهنگی در ایران (نظام مسائل؛ نهادها و ساختارها؛ شبکهها و نیروی انسانی؛ مخاطب)؛ 7. سیاست پژوهی دیپلماسی فرهنگی در اسناد بالادستی کشور؛ 8. شاخصهای ارزیابی دیپلماسی فرهنگی؛ 9. تجربه کاوی سیاستها، برنامهها و فعالیتهای دیپلماسی فرهنگی کشورهای جهان؛ تحولات، تطورات و دستاوردهای دیپلماسی فرهنگی در سطح ملی، منطقه و جهان (این محور در زمینه های تخصصی «دیپلماسی فرهنگی مکمل(مضاف)؛ حکمرانی دیپلماسی فرهنگی؛ سیاستگذاری دیپلماسی فرهنگی؛ سیاست و دیپلماسی فرهنگی ایران؛ دیپلماسی فرهنگی و سازمان های بین المللی» بررسی خواهد شد).
مدیر مسئول: دکتر رضا ملکی
سردبیر: دکتر حسن بشیر
عناوین مقالات دوره 2، شماره پیاپی 7، آبان1404:
استخراج الگو و مولفههای فرهنگ نهادی با استفاده از آیات قرآن: رویکردی مبتنی بر داده بنیاد
" />
سیده نرجس عمرانی؛ مهدی ناظمی اردکانی
مطالعه مقاله https://cdrj.icro.ir/article_230683.html
عناصر تمدن ساز فرهنگ اسلامی از منظر مقام معظم رهبری(مدظلهالعالی)
" />
عبدالرضا عباسی؛ رضا ملکی؛ محمدرضا جعفری
مطالعه مقاله https://cdrj.icro.ir/article_230685.html
تحلیل وضعیت دیپلماسی رسانهای ایران با تأکید بر تجربۀ شبکۀ الجزیره قطر
" />
محمد رزمگاه؛ عباس اسدی
مطالعه مقاله https://cdrj.icro.ir/article_230684.html
تحول دیپلماسی فرهنگی در عصر دیجیتالی شدن دیپلماسی؛ متاورس بستر جدید تعاملات فرهنگی جهانی
" />
فرشته بهرامی پور؛ امیر رضائی پناه
مطالعه مقاله https://cdrj.icro.ir/article_230682.html
آموزش بینالمللی و دیپلماسی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران؛ فرصتها و چالشها
" />
محمد صالح فیاض؛ محمد رضا برزویی
مطالعه مقاله https://cdrj.icro.ir/article_230686.html
تحلیل ظرفیت زیارت اربعین در دیپلماسی فرهنگی و گفتمانسازی جهانی مهدویت
" />
محمد معرفت
مطالعه مقاله https://cdrj.icro.ir/article_230687.html


سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی، انتشارات بین المللی الهدی
[سایت]https://cdrj.icro.ir
[
1. اصول و مبانی دیپلماسی فرهنگی در جهان؛ 2. مکاتب و نظریات دیپلماسی فرهنگی؛ 3. مکتب، مبانی، اصول (اسلامی- ایرانی) دیپلماسی فرهنگی (رویکردهای دینی، انقلابی، تاریخی)؛ 4. وجوه اشتراک و افتراق دیپلماسی فرهنگی ایرانی با سایر دیپلماسیهای موجود در جهان؛ 5. شناسایی مولفهها و قلمروهای گوناگون دیپلماسی فرهنگی؛ 6. مسألهشناسی دیپلماسی فرهنگی در ایران (نظام مسائل؛ نهادها و ساختارها؛ شبکهها و نیروی انسانی؛ مخاطب)؛ 7. سیاست پژوهی دیپلماسی فرهنگی در اسناد بالادستی کشور؛ 8. شاخصهای ارزیابی دیپلماسی فرهنگی؛ 9. تجربه کاوی سیاستها، برنامهها و فعالیتهای دیپلماسی فرهنگی کشورهای جهان؛ تحولات، تطورات و دستاوردهای دیپلماسی فرهنگی در سطح ملی، منطقه و جهان (این محور در زمینه های تخصصی «دیپلماسی فرهنگی مکمل(مضاف)؛ حکمرانی دیپلماسی فرهنگی؛ سیاستگذاری دیپلماسی فرهنگی؛ سیاست و دیپلماسی فرهنگی ایران؛ دیپلماسی فرهنگی و سازمان های بین المللی» بررسی خواهد شد).
۵:۰۵
(راحت یک لحظه)
کاش خود را پیش خود، همراز و همراه خودمدیده بودم، تا گشایم چشم در راه خودمخویشتن را دیده بودم لیک در عصر سیاهرنگها تغییر می کردند با جاه خودمرنجها خستند از من، من از آنها تا کنونآه ها هم در عذابی سخت از آه خودمراحت یک لحظه ی من حسرت یک عمر بودکار هم عمری است افتاده است در چاه خودمقدرت سرباز در شطرنج عالم دیدنی استآنچه پیدا بود نیرو نیست در شاه خودمگر رقیبم پا نهد بر قبر من با چشم بازخویش را می دید عمری بود در راه خودم
حسن بشیر۲۳ ابان ۱۴۰۴
کاش خود را پیش خود، همراز و همراه خودمدیده بودم، تا گشایم چشم در راه خودمخویشتن را دیده بودم لیک در عصر سیاهرنگها تغییر می کردند با جاه خودمرنجها خستند از من، من از آنها تا کنونآه ها هم در عذابی سخت از آه خودمراحت یک لحظه ی من حسرت یک عمر بودکار هم عمری است افتاده است در چاه خودمقدرت سرباز در شطرنج عالم دیدنی استآنچه پیدا بود نیرو نیست در شاه خودمگر رقیبم پا نهد بر قبر من با چشم بازخویش را می دید عمری بود در راه خودم
حسن بشیر۲۳ ابان ۱۴۰۴
۸:۰۵
(جنگها با نفس خود دارم)
جنگها با نفس خود دارم، در این فریادهاتا بماند جنگ من، با خویشتن، در یادها مرگ، پایانی است بر جنگی که آغازش نبود شکر باید کرد حق را، با چنین امدادهابا خودم گفتم چرا اینگونه با من می کنیگفت آیا جز تو با خود هست در رخدادها؟من توأم، خود را اگر دانی مرا خواهی شناختاول دانائیت، فهم تو از اضدادهاگفتمش ما را رها کن، عهد ما بگسسته استگفت در من هست، امّا، جانِ استعدادهاگفتمش در عالم تکوین حرفی مانده است؟گفت در آن سوی مرز تو است، بی تعدادهاگفتمش در عدل ما، ظلمی نهان را دیده امگفت هرگز نیست با هر عدل جز بیدادهاگفتمش دیگر سخن تاب چنین معنا نداشتگفت هر حرفی که گفتی می رود بر بادها
حسن بشیر۲۴ آبان ۱۴۰۴
جنگها با نفس خود دارم، در این فریادهاتا بماند جنگ من، با خویشتن، در یادها مرگ، پایانی است بر جنگی که آغازش نبود شکر باید کرد حق را، با چنین امدادهابا خودم گفتم چرا اینگونه با من می کنیگفت آیا جز تو با خود هست در رخدادها؟من توأم، خود را اگر دانی مرا خواهی شناختاول دانائیت، فهم تو از اضدادهاگفتمش ما را رها کن، عهد ما بگسسته استگفت در من هست، امّا، جانِ استعدادهاگفتمش در عالم تکوین حرفی مانده است؟گفت در آن سوی مرز تو است، بی تعدادهاگفتمش در عدل ما، ظلمی نهان را دیده امگفت هرگز نیست با هر عدل جز بیدادهاگفتمش دیگر سخن تاب چنین معنا نداشتگفت هر حرفی که گفتی می رود بر بادها
حسن بشیر۲۴ آبان ۱۴۰۴
۱۰:۰۲
(مرا آسوده خاطر کن)
نمی جویم در این شب، من، بجز دریای چشمانتکه شاید لحظه ای باشم، من دیوانه، مهمانتخبر دارم که می آیی، بدون ناز، چون بارانو حاصلخیر می گردد دل عالم ز بارانتمرا آسوده خاطر کن، که خاطرخواه من باشیبه روزی کان ندا آید که گرد آیند مردانتشبم تا هر سحر بی یاد تو روشن نمی گرددخوش آن روزی که صبح اش زنده می گردد به فرمانتزمین و آسمان طاقت ندارد دوری رویتکجا طاقت کنند از دوریت ای دوست، یارانت
حسن بشیرشنبه- 15-10-1397
نمی جویم در این شب، من، بجز دریای چشمانتکه شاید لحظه ای باشم، من دیوانه، مهمانتخبر دارم که می آیی، بدون ناز، چون بارانو حاصلخیر می گردد دل عالم ز بارانتمرا آسوده خاطر کن، که خاطرخواه من باشیبه روزی کان ندا آید که گرد آیند مردانتشبم تا هر سحر بی یاد تو روشن نمی گرددخوش آن روزی که صبح اش زنده می گردد به فرمانتزمین و آسمان طاقت ندارد دوری رویتکجا طاقت کنند از دوریت ای دوست، یارانت
حسن بشیرشنبه- 15-10-1397
۱۴:۱۸
انتشار مقاله:مرور نظام مند مطالعات حکمرانی راهبردی هوشمصنوعیحسن بشیر و محمدجواد راویلینک مطالعه مقاله:https://bashirwebnama.ir
۶:۱۲
(آنکه مردم را نمی بیند)
علم ما کوه است، اما بیشتر از کاه نیستجایگاهش گر چه بالا هست، گاهی جاه نیستگر به جهل خویشتن هرگز نداری اعترافهر قدم برداشتی، بیهوده و در راه نیستهر کسی با تو نباشد، همره و یار و رفیقشاید او در راه باشد، غافل و گمراه نیستدردها گاهی نهان هستند، اما در مسیرآنکه بارش بیشتر، گهگاه با هر آه نیستخامُشی باید گزید، آنجا که حرف هر سخنرمز و رازش گر ندانستی، چنان بیراه نیستاز "بشیر" این نکته را بر صفحه ی دل نقش کنآنکه مردم را نمی بیند، زخود آگاه نیستحسن بشیر13 آذر 1404
علم ما کوه است، اما بیشتر از کاه نیستجایگاهش گر چه بالا هست، گاهی جاه نیستگر به جهل خویشتن هرگز نداری اعترافهر قدم برداشتی، بیهوده و در راه نیستهر کسی با تو نباشد، همره و یار و رفیقشاید او در راه باشد، غافل و گمراه نیستدردها گاهی نهان هستند، اما در مسیرآنکه بارش بیشتر، گهگاه با هر آه نیستخامُشی باید گزید، آنجا که حرف هر سخنرمز و رازش گر ندانستی، چنان بیراه نیستاز "بشیر" این نکته را بر صفحه ی دل نقش کنآنکه مردم را نمی بیند، زخود آگاه نیستحسن بشیر13 آذر 1404
۱۲:۵۷
(فاطمه، فاطمه است)
روز میلاد حضرت زهراستآن که او مظهر وجود خداستعرش در زیر پای او مفروشفرش با عشق او چنین زیباستعلّت خلقت جهان باشدو جهان با وجود او برپاستصورت و سیرتش مثال خداو وجودش حقیقتی یکتاستاو بهشت مجسّم توحیدکه نشانش به نام یا زهراستمعنی وحی و باطن قرانکوثر جاری حقیقت هاستفاطمه فاطمه است بی تردیداو وجودی همیشه بی همتاستسخنم چون به نام او بشکفتواژه هایش همیشه پرمعناست
حسن بشیر
روز میلاد حضرت زهراستآن که او مظهر وجود خداستعرش در زیر پای او مفروشفرش با عشق او چنین زیباستعلّت خلقت جهان باشدو جهان با وجود او برپاستصورت و سیرتش مثال خداو وجودش حقیقتی یکتاستاو بهشت مجسّم توحیدکه نشانش به نام یا زهراستمعنی وحی و باطن قرانکوثر جاری حقیقت هاستفاطمه فاطمه است بی تردیداو وجودی همیشه بی همتاستسخنم چون به نام او بشکفتواژه هایش همیشه پرمعناست
حسن بشیر
۸:۱۰
ایجاد «شورایعالی هماهنگی رسانهای» از الزامات تغییر آرایش رسانهای است گفتوگو با دکتر حسن بشیر02 دی 1404 - 15:39اخبار حوزه امام و رهبریخبرگزاری تسنیمدر لینک زیر:https://bashirwebnama.ir
۱۰:۰۰