فردا براتون ميذارم
۲۰:۰۰
#پارت.3رمان_دروغ_شیرین
فریال ی چشم غره باحال بهش رفت و گفت: ممنون از اطلاع رسانیت! میتونی بری. مهناز: اوکی... خواستم مطلعتون کنم. اينو گفت و رفت. شروع کردم ب مسخره بازی... من: واییی فک کنین الان من میرم توی کلاس با یارو لج میوفتم، بعدش مثله این رمانا باهم کل کل میکنیم و آخرش عاشق هم ميشيم. بعدش وقتی کلی ماجراهای سوزناک و عشقولانه داشتيم میریم سر خونه زندگيمون. نازی:تو فکر بچتم کردی لابد؟ من:بعله ک فکر بچمم کردم. بچهء اولم ک ب دیار ابدی ميره. بچه دومم ک پسره اسمش و ميذارم شمس الدين. ايشالا ده بیستا بچهء دیگ هم ميارم و کلا مهد کودک راه ميندازم. فریال و نازی و شکیب داشتن قهقهه ميزدن. آخه مگ من دلقکم ک اينا اينقد میخندن؟ شکیب :خیلی باحالی دختر. من: خفه دیگ. بریم ک زمان درس است و کار..... نازی: نيس تو خیلی درس میخونی؟ من: اصلا من تنبل. تو ک خر خونی تو ک نخبه ای تو ک عقل کلی کجای دنیارو گرفتی ب جز اون توالت فرنگی قدیمی خونه مامانبزرگت؟ نازی جیغغ بلندی زد و شروع کرد ب فحش دادن. فریال: بسه ديگه. کلاس شروع شده و ما هنو اینجاییم. من:راس ميگ بریم. شکیب:نمیگفتی هم ميرفتيم. من: ن گفتم جهت اطلاع رسانی... شکیب: پس تو چ.....با داد نازی منو شکیب لال شدیم. نازی: واییی، نیم ساعت از کلاس گذشته بریم. من:بریم. در کلاس بسته بود. شکیب با نگرانی الکی گفت: رها، تو شجاع مایی، برو در بزن....من:بسم الله... الهم عجل الولیک و الفرج.... نازی: چی میگی تو؟ در بزن... من: عههههه داشتم ذکر ميرفتم، خیر سرم دارم میرم تو.دهن.شیرر. نازی: رها غلط کردم اصن. ديگ لال ميشم،تو فقط در بزن. من: آها این شد حرف حساب. گرومب گرومب در زدم. در زدنمم عین آدم نی آخه. ی صدای مغرور گفت: بفرمایید. با اعتماد ب نفس درو باز کردم و رفتم تو کلاس. بچه ها پشت سر من بودن، با غرور نگاهی ب استاد جدیدمون انداختم.... اووووه جونم...قیافههه...........
فریال ی چشم غره باحال بهش رفت و گفت: ممنون از اطلاع رسانیت! میتونی بری. مهناز: اوکی... خواستم مطلعتون کنم. اينو گفت و رفت. شروع کردم ب مسخره بازی... من: واییی فک کنین الان من میرم توی کلاس با یارو لج میوفتم، بعدش مثله این رمانا باهم کل کل میکنیم و آخرش عاشق هم ميشيم. بعدش وقتی کلی ماجراهای سوزناک و عشقولانه داشتيم میریم سر خونه زندگيمون. نازی:تو فکر بچتم کردی لابد؟ من:بعله ک فکر بچمم کردم. بچهء اولم ک ب دیار ابدی ميره. بچه دومم ک پسره اسمش و ميذارم شمس الدين. ايشالا ده بیستا بچهء دیگ هم ميارم و کلا مهد کودک راه ميندازم. فریال و نازی و شکیب داشتن قهقهه ميزدن. آخه مگ من دلقکم ک اينا اينقد میخندن؟ شکیب :خیلی باحالی دختر. من: خفه دیگ. بریم ک زمان درس است و کار..... نازی: نيس تو خیلی درس میخونی؟ من: اصلا من تنبل. تو ک خر خونی تو ک نخبه ای تو ک عقل کلی کجای دنیارو گرفتی ب جز اون توالت فرنگی قدیمی خونه مامانبزرگت؟ نازی جیغغ بلندی زد و شروع کرد ب فحش دادن. فریال: بسه ديگه. کلاس شروع شده و ما هنو اینجاییم. من:راس ميگ بریم. شکیب:نمیگفتی هم ميرفتيم. من: ن گفتم جهت اطلاع رسانی... شکیب: پس تو چ.....با داد نازی منو شکیب لال شدیم. نازی: واییی، نیم ساعت از کلاس گذشته بریم. من:بریم. در کلاس بسته بود. شکیب با نگرانی الکی گفت: رها، تو شجاع مایی، برو در بزن....من:بسم الله... الهم عجل الولیک و الفرج.... نازی: چی میگی تو؟ در بزن... من: عههههه داشتم ذکر ميرفتم، خیر سرم دارم میرم تو.دهن.شیرر. نازی: رها غلط کردم اصن. ديگ لال ميشم،تو فقط در بزن. من: آها این شد حرف حساب. گرومب گرومب در زدم. در زدنمم عین آدم نی آخه. ی صدای مغرور گفت: بفرمایید. با اعتماد ب نفس درو باز کردم و رفتم تو کلاس. بچه ها پشت سر من بودن، با غرور نگاهی ب استاد جدیدمون انداختم.... اووووه جونم...قیافههه...........
۱۵:۳۲
چرااااااا لف
۱۵:۰۹
۵:۵۰
۵:۵۲
بچ ها چون لایک نمیکنین منم فعالیت نمیکنم
۱۷:۱۴
۱۴:۰۸
۱۴:۰۸
۱۴:۰۸
۱۴:۰۹
۱۴:۱۰
۱۴:۱۰
۱۴:۱۰
عشقام لایک کنین دگ
۸:۴۷
سلام من ادمین جدیدم آناهیتا
۹:۰۲
۱۴:۰۷
۱۴:۰۷
۱۴:۱۵
لاوامـ لایــکـ کنیــن
۱۷:۱۸
اعضای جدید خوش اومدین
۱۸:۰۸