۲۱ مهر
پاکت هدیه
د
داستان ترسناک | scary story
داستان ترسناک | scary story
پاکت هدیه
روز دختر را به همه دختران سر زمینم تبریک میگویم#elf
۱۴:۳۶
داستان ترسناک | scary story
پاکت هدیه
دخترایی که پاکت گرفتن🥳پسرایی که پاکت گرفتناونایی که نتونستن بگیرن همه شرکت کنن#elf
۱۴:۳۸
داستان ترسناک | scary story
دخترایی که پاکت گرفتن🥳 پسرایی که پاکت گرفتن اونایی که نتونستن بگیرن همه شرکت کنن #elf
عی دخترای زبر دست همشو که شما گرفتید #elf
۱۴:۴۰
۲۲ مهر
معما ایموتوفوبیا چیست؟#elfجواب امشب قرار داده میشود
۹:۴۹
۹:۵۰
#رمان_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳_̳-̳داستان ترسناک روح در جاده


زوجی از« بریتیش کلمبیا» به طرف « سن دیگو» بهمراه سگ شان در حال سفر بودند و زمانی که در« کالیفرنیا» توقف کردند، براي استراحت چادری برگزار کردند. شبانگاه به خواب رفتند، ولی ساعت یک نیمه شب با نوایی از خواب بیدار شدند.
نجوایی مرموز که آنها را هراسناک کرده بود به گوش می رسید و به آنها ميگفت :« و آنگاه که قدیسان ظاهر میشوند ». بعد از چند وقتی این اواز تبدیل شد به این عبارت:« زمانیکه در این جا می خوابید به من بی حرمتی می کنید و زمانیکه به من بی حرمتی می کنید، به تفنگداران آمريکا بی حرمتی می کنید.»
بعد از چند وقتی این نوا آغاز به هجی کردن حروف کلمه ی« فرار» کرد و این زوج بیمناک با سرعت تمام از آن جا گریختند. صبح روز بعد به همان مکان بازگشتند و وسایلی که جا گذاشته بودند را با خودشان بردند.
ساعت حدود دو نیمه شب بود و من که تازه از مهمانی دوستم آمده بودم، مشغول رانندگی به طرف منزل بودم. من در« بیگو» واقع در شمال جزیره« گوام» زندگی می کنم. از آنجایی که عمیقاً خواب
آلود بودم. ضبط خودرو را روشن کردم تا احتمالا خوابم نبرد. بعد کمی سرعت خودرو را بالا بردم، آنچنان که سرعتم از حد جایز بالاتر رفت. اواسط راه بودم که یک دفعه دختربچه ای را کنار جاده دیدم.
سنگینی نظر خیره اش را کاملاً روی خود حس می کردم. در حالی که از سرعتم کاسته بودم، از خود می پرسیدم که دختربچه ای به آن سن و سال در آن زمانی شب کنار جاده چه ميکند ، می خواستم
دنده عقب بگیرم که یک دفعه حس کردم شخصی نزدیکم حضور دارد. هنگامی که از آیینه، نگاهی به عقب انداختم، نزديک بود از شدت ترس سکته کنم؛ به دلیل آن که همان دختر بچه را دیدم که صورتش را به
شیشه پشت خودرو چسبانده بود. اول خیال کردم که دچار توهم شده ام، در نتيجه پس از کلی کلنجار رفتن، مجدد از آیینه نگاهی به عقب انداختم، ولی زمانیکه چیزی را ندیدم، تا حدی خیالم راحت
شد. هنگامی که به کنار جاده نگاهی انداختم، آن جا هم اثری از دخترک ندیدم. آیینه خودرو را رو به بالا قرار دادم تا بار ديگر با آن صحنه های وحشتناک روبرو نشوم. هرچند، هنوز هم همان حس عجیب همراهم
بود، حس می کردم تنها نیستم. با ناراحتی و تا حدی هراسناک ، سریع به طرف خانه به راه افتادم و خدا خدا می کردم که پلیس در این حین به دلیل رانندگی با سرعت غیر مجاز دستگیرم نکند.
طولی نکشید که آن حس عجیب را از یاد بردم و از اینکه به منزل خيلي نزديک شده بودم، تا حدی حس ارامش می کردم ولی…درست زمانیکه در برابر راه ورودی منزل مان رسیدم، همان حس
عجیب که این دفعه عجیب تر از قبل بود به سرغم آمد. هنگامی که به طرف پیاده رو نگاهی انداختم، دخترک را آن جا دیدم؛ وی کنار پیاده رو نشسته بود و به من لبخند میزد ! من که از فرط تعجب شوکه شده
بودم، یک دفعه کنترل خودرو را از دست دادم و با درخت در برابر منزل برخورد کردم.
در حالی که بی خود و بی جهت فریاد می زدم، از پنجره خودرو به بیرون پرتاب شدم. در اثر داد و فریادهایم، پدر و مادرم و همسایه ها از خواب پریدند و دوان دوان به سراغم آمدند تا ببیند جریان از چه
قرار است. اول پدر و مادرم به دلداریم پرداختند ولی هنگامی که کل داستان را برایشان تعریف کردم، پدرم به سرزنشم پرداخت که به چه دلیل آبروریزی به راه انداخته ام، همسایه ها را از خواب پرانده ام و
خودرو را درب و داغان کرده ام. ولی من حتم داشتم که روح دیده ام و دچار توهم نشده ام. چند روز بعد به همان نقطه ای رفتم که دخترک را دیده بودم. در آن جا زیر علف ها، یک صلیب کوچک را پیدا
کردم. ظاهرا در آن نقطه سالها قبل دخترک بهمراه خانواده اش در اثر یک حادثه رانندگی کشته شده بود. اما مطمئن نیستم، ولی خیال می کنم که آن شب، وی تصمیم داشت سوار ماشینم شود. هیچوقت
آن شب کذایی را از یاد نمی برم و از بعد از آن هر وقت که شب، دیر وقت به منزل بر می گردم، شخصی را همراه خود میبرم._̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳_̳-̳اگر این داستان ارسالی اعضا حس ترس رو بهتون القا کرد و حسابی از خوندنش لذت بردید میتونید با ایموجی از این داستان و نویسنده اش حمایت کنید˹ @errore_404⏤͟͟͞͞𝗝𝗢𝗜𝗡⏤͟͟͞͞🩸˼#elf


زوجی از« بریتیش کلمبیا» به طرف « سن دیگو» بهمراه سگ شان در حال سفر بودند و زمانی که در« کالیفرنیا» توقف کردند، براي استراحت چادری برگزار کردند. شبانگاه به خواب رفتند، ولی ساعت یک نیمه شب با نوایی از خواب بیدار شدند.
نجوایی مرموز که آنها را هراسناک کرده بود به گوش می رسید و به آنها ميگفت :« و آنگاه که قدیسان ظاهر میشوند ». بعد از چند وقتی این اواز تبدیل شد به این عبارت:« زمانیکه در این جا می خوابید به من بی حرمتی می کنید و زمانیکه به من بی حرمتی می کنید، به تفنگداران آمريکا بی حرمتی می کنید.»
بعد از چند وقتی این نوا آغاز به هجی کردن حروف کلمه ی« فرار» کرد و این زوج بیمناک با سرعت تمام از آن جا گریختند. صبح روز بعد به همان مکان بازگشتند و وسایلی که جا گذاشته بودند را با خودشان بردند.
ساعت حدود دو نیمه شب بود و من که تازه از مهمانی دوستم آمده بودم، مشغول رانندگی به طرف منزل بودم. من در« بیگو» واقع در شمال جزیره« گوام» زندگی می کنم. از آنجایی که عمیقاً خواب
آلود بودم. ضبط خودرو را روشن کردم تا احتمالا خوابم نبرد. بعد کمی سرعت خودرو را بالا بردم، آنچنان که سرعتم از حد جایز بالاتر رفت. اواسط راه بودم که یک دفعه دختربچه ای را کنار جاده دیدم.
سنگینی نظر خیره اش را کاملاً روی خود حس می کردم. در حالی که از سرعتم کاسته بودم، از خود می پرسیدم که دختربچه ای به آن سن و سال در آن زمانی شب کنار جاده چه ميکند ، می خواستم
دنده عقب بگیرم که یک دفعه حس کردم شخصی نزدیکم حضور دارد. هنگامی که از آیینه، نگاهی به عقب انداختم، نزديک بود از شدت ترس سکته کنم؛ به دلیل آن که همان دختر بچه را دیدم که صورتش را به
شیشه پشت خودرو چسبانده بود. اول خیال کردم که دچار توهم شده ام، در نتيجه پس از کلی کلنجار رفتن، مجدد از آیینه نگاهی به عقب انداختم، ولی زمانیکه چیزی را ندیدم، تا حدی خیالم راحت
شد. هنگامی که به کنار جاده نگاهی انداختم، آن جا هم اثری از دخترک ندیدم. آیینه خودرو را رو به بالا قرار دادم تا بار ديگر با آن صحنه های وحشتناک روبرو نشوم. هرچند، هنوز هم همان حس عجیب همراهم
بود، حس می کردم تنها نیستم. با ناراحتی و تا حدی هراسناک ، سریع به طرف خانه به راه افتادم و خدا خدا می کردم که پلیس در این حین به دلیل رانندگی با سرعت غیر مجاز دستگیرم نکند.
طولی نکشید که آن حس عجیب را از یاد بردم و از اینکه به منزل خيلي نزديک شده بودم، تا حدی حس ارامش می کردم ولی…درست زمانیکه در برابر راه ورودی منزل مان رسیدم، همان حس
عجیب که این دفعه عجیب تر از قبل بود به سرغم آمد. هنگامی که به طرف پیاده رو نگاهی انداختم، دخترک را آن جا دیدم؛ وی کنار پیاده رو نشسته بود و به من لبخند میزد ! من که از فرط تعجب شوکه شده
بودم، یک دفعه کنترل خودرو را از دست دادم و با درخت در برابر منزل برخورد کردم.
در حالی که بی خود و بی جهت فریاد می زدم، از پنجره خودرو به بیرون پرتاب شدم. در اثر داد و فریادهایم، پدر و مادرم و همسایه ها از خواب پریدند و دوان دوان به سراغم آمدند تا ببیند جریان از چه
قرار است. اول پدر و مادرم به دلداریم پرداختند ولی هنگامی که کل داستان را برایشان تعریف کردم، پدرم به سرزنشم پرداخت که به چه دلیل آبروریزی به راه انداخته ام، همسایه ها را از خواب پرانده ام و
خودرو را درب و داغان کرده ام. ولی من حتم داشتم که روح دیده ام و دچار توهم نشده ام. چند روز بعد به همان نقطه ای رفتم که دخترک را دیده بودم. در آن جا زیر علف ها، یک صلیب کوچک را پیدا
کردم. ظاهرا در آن نقطه سالها قبل دخترک بهمراه خانواده اش در اثر یک حادثه رانندگی کشته شده بود. اما مطمئن نیستم، ولی خیال می کنم که آن شب، وی تصمیم داشت سوار ماشینم شود. هیچوقت
آن شب کذایی را از یاد نمی برم و از بعد از آن هر وقت که شب، دیر وقت به منزل بر می گردم، شخصی را همراه خود میبرم._̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳_̳-̳اگر این داستان ارسالی اعضا حس ترس رو بهتون القا کرد و حسابی از خوندنش لذت بردید میتونید با ایموجی از این داستان و نویسنده اش حمایت کنید˹ @errore_404⏤͟͟͞͞𝗝𝗢𝗜𝗡⏤͟͟͞͞🩸˼#elf
۹:۵۳
پروف میزنم مثل مال چنل مفت:|بیا پی برای چنلت ی چیز حق بزا: @shabe_tire
۱۰:۱۹
۱۰:۲۰
۱۰:۲۰
۱۰:۲۰
۱۰:۲۰
داستان ترسناک | scary story
معما ایموتوفوبیا چیست؟ #elf جواب امشب قرار داده میشود
جواب معما:ایمتوفوبیا نوعی هراس غیرطبیعی از حالت تهوع است که اغلب در سنین پایین در کودکان ایجاد میشود. این ترس ممکن است در نتیجه تجربه یا دیدن تهوع فردی در ملا عام به وجود بیاید. اضطراب ناشی از این فوبیا میتواند در نتیجه فکر کردن به تهوع هم شدت بیابدادمین :چه قدر هم نظرات متفاوتی دادید#elf
۱۸:۴۱
۲۳ مهر
لفت ندین امشب هم فعالیت داریم...#elf
۱۲:۲۳
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
خب خب....
۱۶:۳۳
توی توضیحات کانال پیوی مالک رو میبینید پیام بدین و داستان های ارسالی خودتونو بفرستید و بعد ممبرا با ری اکشنشون نشون میدن کدومش بهتره_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳_̳-̳#elf
۱۶:۳۵
داستان ترسناک | scary story
توی توضیحات کانال پیوی مالک رو میبینید پیام بدین و داستان های ارسالی خودتونو بفرستید و بعد ممبرا با ری اکشنشون نشون میدن کدومش بهتره _̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳_̳-̳ #elf
داستان ها میتونن خیالی هم باشن
۱۶:۳۶
۲۴ مهر
داستان ترسناک | scary story
توی توضیحات کانال پیوی مالک رو میبینید پیام بدین و داستان های ارسالی خودتونو بفرستید و بعد ممبرا با ری اکشنشون نشون میدن کدومش بهتره _̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳_̳-̳_̳-̳_̳-̳_̳_̳-̳ #elf
ممنون بابت همکاری نکردنتون
۱۷:۳۱
حق گو : بچه های کانال درس دارن بیکار ک نیستن بیان همکاری کنن
۱۹:۲۸