عکس پروفایل 🌌 ɢαlαхy ɢιrlѕ 🌌

🌌 ɢαlαхy ɢιrlѕ 🌌

۸۶۳عضو
[ بادیگارد غیرتیم undefined ]
#پارت-2 undefinedیه سیلی محکم زد به گوشم که گوشم زنگ زد. میلاد که انگار از صداي از ما خواب پریده بود زود اومد کنارم به و صورتم نگاه کردبابا: دختره گستاخ. چه روت باز شده که جلو من قد علم میکنی و میگی من پدري ندارم؟ تو غلط میکنی که پدر نداري.من: آره آره آره، من پدري ندارم. تو پدر من نیستی، تویه قاتلی. قاتل مامانمی اینها با رو داد گفتم با و دو از پله ها بالا رفتم. در اتاق و محکم بستم و روي صندلی جلوي میز آرایشمنشستم. جاي دست بابا روي صورتم قرمز شده بود، اما من دیگه پوستم کلفت شده بود و درد رو حس نمیکردم از. توي کشوي میز قرص آرامبخش در آوردم و خوردمصبح با صداي زنگ از خواب بیدار شدم. زود رفتم دوش گرفتم. وقتی که جلوي آینه نشستم، دیدم که صورتم یکم کبود شده. لوازم آرایشمو برداشتم و شروع کردم به آرایش کردن تا. میتونستم آرایش کردم. بهخودم تو آینه نگاه کردم، آوا جون آماده براي جنگ امروز از اتاق بیرون رفتم، دیدم یه مردي دم در ایستاده. هه هه لابد بادیگارد جدیدمه، صبر کن تو هم حالتو میگیرم. سلام کرد، جوابشو ندادم و مستقیم رفتم پایینرفتم توي آشپزخونه به و صغري خانم و میلاد سلام کردم تا لقمه اول رو گذاشتم دهنم، سر و کله بابا همراه.اون مرد پیدا شد.بابا: ایشون آقاي صادقی بادیگارد جدیدتهپوزخند صداداري زدم. میلاد با اشاره بهم فهموند که چیزي نگم
♡♡:♡♡:♡♡:♡♡:♡♡:♡♡ ★★★★★★★★★★★★★★★★★  #Sarina🌌🌙✨  ⇝@galaxy_girls⇜

۱۳:۲۸

[ بادیگارد غیرتیم undefined ]
#پارت3 undefinedبابا: این چه قیافه ایه که براي خودت درست کردي؟.جواب من باز سکوت بودبابا: آوا با توام، میگم این چه ریختیه براي خودت درست کردي؟ اینجوري میخواي بري دانشگاه؟.لقمه اي که درست کرده بودم بخورم رو گذاشتم روي میز و کیفم رو برداشتم.من: نخیر، انگار نمیذارن یه ما صبحونه رو راحت بخوریم. میلاد من رفتم، بايبدون اینکه به حرفاي بابا اهمیت بدم زود از خونه بیرون رفتم. بادیگارد جدید همینجور دنبالم بود. در.ماشینو برام باز کرد و روي صندلی عقب نشستم. خودش هم پشت فرمون نشست از کوچه که رد شدیم از توي کیفم دستمال برداشتم و آرایشمو یکم پاك کردم، براي دانشگاه مناسب نبودولی کیه که جرات کنه جلوي منو بگیره؟ وقتی به دانشگاه رسیدیم، بدون اینکه منتظر صادقی بمونم راهموگرفتم و رفتم. صادقی با حالت دو دنبالم بود. وارد کلاس که شدم همه سرها طرف من چرخید و شروع.کردن به دست زدن.من: ممنون از تشویقتون. حالا دیدید که من شرطو بردم، لطفا پولا رو رد کنید بیادکامیار که یکی از پسرهاي شیطون کلاس بود گفت: بچه ها دیدید گفتم فردا با بادیگارد نو میاد، حالا خیط.شدید؟ آوا بیا پولا دست منه.نزدیک که شد آروم گفت: این پول تو، اینم سهم منمن: بده من ببینم، پررو. خوبه من شرط بندي کردم. تو چرا نصف پولو برداري؟♡♡:♡♡:♡♡:♡♡:♡♡:♡♡ ★★★★★★★★★★★★★★★★★  #Sarina🌌🌙✨  ⇝@galaxy_girls⇜

۱۵:۰۸

★★★★★★★★★★★★★★★★★سه پارت از رمان بادیگارت غیرتیم تقدیم نگاهتونundefinedundefined★★★★★★★★★★★★★★★★★  #Sarina🌌🌙✨  ⇝@galaxy_girls⇜

۱۵:۱۰

thumnail

#پروفایل😍✌#porof★★★★★★★★★★★★★★★★★  #Sarina🌌🌙✨  ⇝@galaxy_girls⇜

۱۳:۴۸

thumnail

#پروفایل😍✌#porof★★★★★★★★★★★★★★★★★  #Sarina🌌🌙✨  ⇝@galaxy_girls⇜

۱۳:۴۸

thumnail
# پس زمینه★★★★★★★★★★★★★★★★★  #Sarina🌌🌙✨  ⇝@galaxy_girls⇜

۱۳:۴۹

thumnail
# پس زمینه★★★★★★★★★★★★★★★★★  #Sarina🌌🌙✨  ⇝@galaxy_girls⇜

۱۳:۴۹

thumnail
# پس زمینه★★★★★★★★★★★★★★★★★  #Sarina🌌🌙✨  ⇝@galaxy_girls⇜

۱۳:۵۰

thumnail
# پس زمینه★★★★★★★★★★★★★★★★★  #Sarina🌌🌙✨  ⇝@galaxy_girls⇜

۱۳:۵۱

thumnail
# پس زمینه★★★★★★★★★★★★★★★★★  #Sarina🌌🌙✨  ⇝@galaxy_girls⇜

۱۳:۵۲

🌌 ɢαlαхy ɢιrlѕ 🌌
‌ [ بادیگارد غیرتیم undefined ] #پارت3 undefined بابا: این چه قیافه ایه که براي خودت درست کردي؟ .جواب من باز سکوت بود بابا: آوا با توام، میگم این چه ریختیه براي خودت درست کردي؟ اینجوري میخواي بري دانشگاه؟ .لقمه اي که درست کرده بودم بخورم رو گذاشتم روي میز و کیفم رو برداشتم .من: نخیر، انگار نمیذارن یه ما صبحونه رو راحت بخوریم. میلاد من رفتم، باي بدون اینکه به حرفاي بابا اهمیت بدم زود از خونه بیرون رفتم. بادیگارد جدید همینجور دنبالم بود. در .ماشینو برام باز کرد و روي صندلی عقب نشستم. خودش هم پشت فرمون نشست از کوچه که رد شدیم از توي کیفم دستمال برداشتم و آرایشمو یکم پاك کردم، براي دانشگاه مناسب نبود ولی کیه که جرات کنه جلوي منو بگیره؟ وقتی به دانشگاه رسیدیم، بدون اینکه منتظر صادقی بمونم راهمو گرفتم و رفتم. صادقی با حالت دو دنبالم بود. وارد کلاس که شدم همه سرها طرف من چرخید و شروع .کردن به دست زدن .من: ممنون از تشویقتون. حالا دیدید که من شرطو بردم، لطفا پولا رو رد کنید بیاد کامیار که یکی از پسرهاي شیطون کلاس بود گفت: بچه ها دیدید گفتم فردا با بادیگارد نو میاد، حالا خیط .شدید؟ آوا بیا پولا دست منه .نزدیک که شد آروم گفت: این پول تو، اینم سهم من من: بده من ببینم، پررو. خوبه من شرط بندي کردم. تو چرا نصف پولو برداري؟ ♡♡:♡♡:♡♡:♡♡:♡♡:♡♡ ★★★★★★★★★★★★★★★★★  #Sarinaundefinedundefinedundefined   ⇝@galaxy_girls⇜
[ بادیگارد غیرتیم undefined ]
#پارت4 undefined.کامی: خوب اسکل من کمکت کردم دیگه، من برات تبلیغ کردم که همه شرط بندي کنناستاد وارد کلاس شد. همه سر جامون نشستیم. بهار دوستم ساکت نشسته بودمن: آهاي خانم خوشگل، چرا ساکتی؟.بهار: هیچی، یکم سر درد دارم.من: فداي سرت بشم من عزیزم. نبینم دوست خوشگلم حالش گرفته باشه ها کامی که عقبمون نشسته بود سرش از و وسط سر ما آورد جلو و گفت: بچه ها بعد از کلاس بریم کوه؟.بهار: باهوش خان، امروز همش پشت سر هم کلاس داریما.کامی: خوب کلاس داشته باشیم، امروزو نمیریم سر کلاس.بهار: میترسم برامون بد شه.من: کدوم بد بابا؟ میریم هیشکی هم متوجه نمیشهبهار: میخواي با بادیگاردت بریم؟.من: نه بابا، اونو که میپیچونیم.کلاس که تموم شد، رفتیم سمت ماشین و وقتی که خواستیم سوار ماشین شیم.من ه، اه: کتابم یادم رفت به رو صادقی گفتم: ببخشید میشه برید کتابمو از توي کلاس بیارید؟.صادقی: آخه من نمیتونم شما رو تنها بذارم.من: من همینجام، دو دقیقه بیشتر طول نمیکشه که. زودي برو بردار و بیارش
♡♡:♡♡:♡♡:♡♡:♡♡:♡♡ ★★★★★★★★★★★★★★★★★  #Sarina🌌🌙✨  ⇝@galaxy_girls⇜

۱۳:۵۳

[ بادیگارد غیرتیم undefined ]
#پارت5 undefinedصادقی که انگار دو دل بود، یکم فکر کرد و بعد رفت تا. رفت پریدم توي ماشین و گفتم: بچه ها بپرید تا نیومدهکامی و بهار نشستن تو ماشین و گاز دادم. ماشین جا از کنده شد.کامی: ایول بابا، عجب شیطونی هستی تو .من: ممنون از تعریفتون تا موقعی که به کوه رسیدیم بهار همینجور داشت میخندید. رفتیم توي قهوه خونه نشستیم تا2 و قلیون و چایی سفارش دادیمبهار: هزار بار گفتم قلیون نکش خوب نیست. چرا آدم نمیشی تو؟.کامی: آوا منم میگم تو نکش، خوب نیستمن: برو بابا. توي هواي آزاد میچسبه آدم قلیون بکشهبهار: تو میدونی قلیون باعث سرطان میشه؟من: سرطان کاري به قلیون و سیگار نداره. آدمایی هستن که کل زندگیشون نه سیگار کشیدن، نه مشروب خوردن. هر روز ورزش و غذاهاي رژیمی و اینا. آخرش زودتر از سیگاریا سرطان میگیرن و میمیرن. تازه مثلسیگاریا توي زندگیشون هم خوشی نکردن و لذت نبردن.بهار: خوبه خوبه، فلسفه بافیت شروع شدموبایلم زنگ خورد، بابام بود. جواب ندادم
♡♡:♡♡:♡♡:♡♡:♡♡:♡♡ ★★★★★★★★★★★★★★★★★  #Sarina🌌🌙✨  ⇝@galaxy_girls⇜

۱۳:۵۵

undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedدو پارت تقدیم نگاهتونundefinedامیدوارم از خوندن رمان لذت برده باشیدundefinedundefinedundefinedundefinedundefined★★★★★★★★★★★★★★★★★  #Sarina🌌🌙✨  ⇝@galaxy_girls⇜

۱۴:۰۳

thumnail
#ایده نقاشی دخترونه با مداد رنگیundefinedundefined★★★★★★★★★★★★★★★★★  #Sarina🌌🌙✨  ⇝@galaxy_girls⇜

۱۸:۰۹

thumnail
#ایده نقاشی با آبرنگundefinedundefined★★★★★★★★★★★★★★★★★  #Sarina🌌🌙✨  ⇝@galaxy_girls⇜

۱۸:۱۰

thumnail
#ایده نقاشی با مداد رنگیundefinedundefined★★★★★★★★★★★★★★★★★  #Sarina🌌🌙✨  ⇝@galaxy_girls⇜

۱۸:۱۱

🌌 ɢαlαхy ɢιrlѕ 🌌
‌ [ بادیگارد غیرتیم undefined ] #پارت5 undefined صادقی که انگار دو دل بود، یکم فکر کرد و بعد رفت تا. رفت پریدم توي ماشین و گفتم: بچه ها بپرید تا نیومده کامی و بهار نشستن تو ماشین و گاز دادم. ماشین جا از کنده شد .کامی: ایول بابا، عجب شیطونی هستی تو .من: ممنون از تعریفتون تا موقعی که به کوه رسیدیم بهار همینجور داشت میخندید. رفتیم توي قهوه خونه نشستیم تا2 و قلیون و چایی سفارش دادیم بهار: هزار بار گفتم قلیون نکش خوب نیست. چرا آدم نمیشی تو؟ .کامی: آوا منم میگم تو نکش، خوب نیست من: برو بابا. توي هواي آزاد میچسبه آدم قلیون بکشه بهار: تو میدونی قلیون باعث سرطان میشه؟ من: سرطان کاري به قلیون و سیگار نداره. آدمایی هستن که کل زندگیشون نه سیگار کشیدن، نه مشروب خوردن. هر روز ورزش و غذاهاي رژیمی و اینا. آخرش زودتر از سیگاریا سرطان میگیرن و میمیرن. تازه مثل سیگاریا توي زندگیشون هم خوشی نکردن و لذت نبردن .بهار: خوبه خوبه، فلسفه بافیت شروع شد موبایلم زنگ خورد، بابام بود. جواب ندادم ♡♡:♡♡:♡♡:♡♡:♡♡:♡♡ ★★★★★★★★★★★★★★★★★  #Sarinaundefinedundefinedundefined   ⇝@galaxy_girls⇜
.‌[ بادیگارد غیرتیم undefined ]
#پارت6 undefinedکامی: پاپا جونه؟.من: اوهوم.کامی: لابد میخواد درمورد پیچوندن بادیگارد باهات حرف بزنه.من: ولمون کن ها بابا.گوشی رو خاموش کردم.بهار: آوا یه وقت برات بد نشه. نري خونه باز دعوا راه بندازیدا.من: من دیگه به این دعواها عادت کردم، اینجوري یکم دلم راحت میشه و عقده هام رو خالی میکنم.بهار: آخه مگه چیکار کرده که تو اینقدر ازش دلخوري؟ هرچی باشه باباته.من: بهار تو نمیدونی، هیشکی نمیدونه. پس الکی قضاوت نکن... بهار: من قضاوت نکردم که، فقط.کامی پرید وسط حرفشکامی: بچه ها موافقید بعدش بریم بستنی به حساب آوا بخوریم؟.بهار: کامی خیلی پررویی. خجالت بکش. تو مردي باید پول بدي.من: اشکال نداره، میریم بستنی میخوریم به حساب من. فقط به شرطی که پول الان رو کامی حساب کنه.کامی: آره حساب میکنم، مگه چیه؟ بخیل که نیسم.من: اون که بله
♡♡:♡♡:♡♡:♡♡:♡♡:♡♡ ★★★★★★★★★★★★★★★★★  #Sarina🌌🌙✨  ⇝@galaxy_girls⇜

۲۰:۵۲

[ بادیگارد غیرتیم undefined ]
#پارت7 undefinedوقتی که رسیدم خونه، میدونستم که بابام منتظرمه و لحظه ورودم ممکنه که مثل تی ان تی منفجر شه. رفتم.توي آشپزخونه، صغري خانم منتظرم بودصغري: اومدي مادر؟ چیزي خوردي؟.من: نه چیزي نخوردم. ولی الان آقاي پرند میاد و چیزاي خوب خوب تو شکمم میکنه.صغري: هیچی نگو که خیلی عصبیه، خیلی داري اذیتش میکنیهامن: مامانی، شما که دیگه دلیل رفتارهاي منو میدونید. پس چرا این حرفا رو میزنید؟صغري: آخه تا کی میخواي این کارا رو انجام بدي مادر جون؟ با این کارا که چیزي درست نمیشه، تازه بدتر.هم میشه.من: همون بابام عصبی بشه براي من کافیهصغري خانم غذا رو گذاشت جلوم و گفت: امون از دست تو دختر. بس که دوست دارم دلمم نمیاد بهت.چیزي بگم.من: فدات بشم، منم دوستون دارم. به به عجب شامی.بابا اومد توي آشپزخونه. صورتش از عصبانیت قرمز شده بود. لبخند زدمبابا: فردا ساعت چند کلاس داري؟.من: فردا کلاس ندارم.بابا: بهتر از و. آشپزخونه رفت بیرونصغري: مادر تو فردا کلاس داري که. چرا به بابت الکی گفتی کلاس نداري؟♡♡:♡♡:♡♡:♡♡:♡♡:♡. ★★★★★★★★★★★★★★★★★  #Sarina🌌🌙✨  ⇝@galaxy_girls⇜

۲۰:۵۲

[ بادیگارد غیرتیم undefined ]
#پارت8 undefined.من: خوب دیگه.لباسمو عوض کردم.کامپیوترو روشن کردم و آهنگ گذاشتم و روي تخت دراز کشیدم. صداي در اومدمیلاد: میشه بیام تو؟.من: آره تو بیا میلاد: چطوري وروجک؟من: بد نیستم، تو چطوري؟میلاد: خوبم مرسی. کجا بودي؟.من با: بچها رفته بودیم بیرونمیلاد: بعد از اون کجا بودي؟.من: هیچ جا، اومدم خونهمیلاد: آوا، به من دروغ نگو از. چشمات معلومه. رفته بودي پیش مامان؟.بغض کردم و آروم سرم به رو علامت مثبت تکون دادم. میلاد دستمو گرفت.میلاد: چرا اینقدر خودتو عذاب میدي. آوا، مامان هفت ساله که مرده. تو هنوز داري خودتوعذاب میديمن: چی میگی تو؟ یعنی حالا که هفت ساله رفته دیگه من نباید برم پیشش؟ باید فراموشش کنم؟♡♡:♡♡:♡♡:♡♡:♡♡:♡. ★★★★★★★★★★★★★★★★★  #Sarina🌌🌙✨  ⇝@galaxy_girls⇜

۲۰:۵۳

[ بادیگارد غیرتیم undefined ]
#پارت9 undefined.میلاد: من نگفتم که فراموشش کن، میگم مامان هم راضی نیست که تو خودت رو اینقدر عذاب بدي.من: نمیتونم نرم میلاد. اونجا که هستم، مامانو حس میکنم. دلم آروم میگیره.میلاد: خیلی خوب خیلی خوب، اینقدر گریه نکن.بعد اشکام و پاك کرد و بغلم کرد.میلاد: خوبه دیگه پاشو اینقدر خودتو لوس نکن.سرم رو بالا گرفت به و چشمام نگاه کردمیلاد: خوب حالا بگو خوشگلترین چشمهاي دنیا مال کیه؟.خندیدممیلاد: هوم؟ بگو دیگه. مال کیه؟.من: منمیلاد: آره آفرین، حالا بهترین داداش دنیا کیه؟.حالت متفکرانه به خودم گرفتم و انگشتمو روي لبم گذاشتم.من: اممم، نمیدونم♡♡:♡♡:♡♡:♡♡:♡♡:♡. ★★★★★★★★★★★★★★★★★  #Sarina🌌🌙✨  ⇝@galaxy_girls⇜

۲۰:۵۳