undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined
ستارخان در خاطراتش می گوید:



من هیچوقت گریه نکردم ، چون اگر گریه می کردم آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست می خورد ایران شکست می خورد



اما یک بار گریستم و آن زمانی بود که 9 ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا
از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل، کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و بدلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه می خورد



با خودم گفتم الان مادر کودک مرا ناسزا می دهد و می گوید لعنت به ستارخان. اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت: "اشکالی ندارد فرزندم، خاک می خوریم، اما خاک نمی دهیم." آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد ...



قنـundefinedــد و پــــــند     

undefined͜͡❥ [ble.ir/join/MDRmMDFhOT]•undefinedundefined


لایـــundefinedــڪ فراموش نشهundefined
undefinedundefinedخوشت اومدفورواردڪنundefined

۹:۴۲

قنـ🍭ــد و پــــند(داستان)
undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined ستارخان در خاطراتش می گوید: من هیچوقت گریه نکردم ، چون اگر گریه می کردم آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست می خورد ایران شکست می خورد اما یک بار گریستم و آن زمانی بود که 9 ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل، کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و بدلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه می خورد با خودم گفتم الان مادر کودک مرا ناسزا می دهد و می گوید لعنت به ستارخان. اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت: "اشکالی ندارد فرزندم، خاک می خوریم، اما خاک نمی دهیم." آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد ... قنـundefinedــد و پــــــند      undefined͜͡❥ [ble.ir/join/MDRmMDFhOT]•undefinedundefined لایـــundefinedــڪ فراموش نشهundefined undefinedundefinedخوشت اومدفورواردڪنundefined
thumbnail
عزیز دل کنار مطلب کلیک کن گزینه پیشنهاد برای مجله رو بزن 🥰

۹:۴۶

undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined
undefined داستان کوتاه: “پیرمرد و درخت” undefined

undefinedدر یک روستای کوچک، پیرمردی زندگی می‌کرد که به خاطر حکمت و دانایی‌اش مشهور بود. او همیشه به جوانان روستا نصیحت می‌کرد و داستان‌هایی از زندگی و اخلاق به آنها می‌آموخت.

undefinedیک روز، جوانی به نام علی به خانه پیرمرد آمد و گفت: “ای پیرمرد، من از زندگی‌ام راضی نیستم. احساس می‌کنم هیچ چیز به دست نمی‌آورم و همه چیز برایم سخت است.” undefined
پیرمرد لبخندی زد و گفت: “علی، بیا با هم به باغ برویم.” undefined آنها به باغی رفتند که درختان بزرگ و سرسبز داشت. پیرمرد به علی گفت: “به این درخت بزرگ نگاه کن. سال‌ها طول کشید تا به این اندازه بزرگ شود. آیا فکر می‌کنی که این درخت همیشه به همین صورت بوده است؟” undefined
علی با تعجب گفت: “نه، حتماً روزهایی بوده که درخت کوچک بوده و با باد و باران مبارزه کرده است.” undefinedundefined

undefined پیرمرد ادامه داد: “دقیقاً! این درخت در برابر طوفان‌ها و سختی‌ها ایستادگی کرده و به تدریج بزرگ شده است. زندگی ما نیز همین‌طور است. هر سختی و چالشی که با آن مواجه می‌شویم، ما را قوی‌تر می‌کند و به ما یاد می‌دهد که چگونه باید ایستادگی کنیم.” undefinedundefined
علی به فکر فرو رفت و پرسید: “اما اگر درخت در برابر طوفان‌ها نمی‌ایستاد، چه می‌شد؟” undefined
پیرمرد پاسخ داد: “اگر درخت تسلیم می‌شد، هرگز نمی‌توانست به این زیبایی و بزرگی برسد. ما نیز باید در برابر مشکلات زندگی ایستادگی کنیم و از آنها درس بگیریم. خداوند در قرآن می‌فرماید: ‘وَ لَنَبْلُوَنَّكُم بِشَيْءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ’ (بقره، 155). این آزمایش‌ها برای رشد و تعالی ماست.” undefinedundefined

undefined علی با شنیدن این سخنان احساس آرامش کرد و تصمیم گرفت که با مشکلاتش روبرو شود و از آنها یاد بگیرد. او از پیرمرد تشکر کرد و به خانه برگشت، در حالی که در دلش امید و انگیزه‌ای تازه داشت. undefinedundefined

پند آموزی:
زندگی پر از چالش‌ها و سختی‌هاست، اما هر یک از این چالش‌ها فرصتی برای رشد و یادگیری است. ایستادگی در برابر مشکلات و استفاده از آنها به عنوان درس، ما را قوی‌تر و باارزش‌تر می‌کند. undefinedundefined


قنـundefinedــد و پــــــند     

undefined͜͡❥ [ble.ir/join/MDRmMDFhOT]•undefinedundefined


لایـــundefinedــڪ فراموش نشهundefined
undefinedundefinedخوشت اومدفورواردڪنundefined

۸:۱۶

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined
undefinedحکایت undefined

کشاورزی اسب پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد،
کشاورز هر ...چه سعی کرد نتوانست اسب را از درون چاه بیرون بیاورد...

برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا اسب زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود!

مردم با سطل روی سر اسب خاک می ریختند اما ...

اسب هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد...

روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن اسب بیچاره ادامه دادند و اسب هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد!

مشکلات، مانند خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم:

اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند
دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود.

قنـundefinedــد و پــــــند     

undefined͜͡❥ [ble.ir/join/MDRmMDFhOT]•undefinedundefined


لایـــundefinedــڪ فراموش نشهundefined
undefinedundefinedخوشت اومدفورواردڪنundefined

۱۸:۰۷

undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined
undefinedیک شاه کلید از تجربه نزدیک به مرگ!

من در آن لحظات آرزو داشتم بار دیگر به دنیا برگردم و این بار خالصانه تر از قبل فقط برای رضای خدا قدم بردارم. دیگر یقین من کامل شده بود که هیچ چیزی در این عالم به اندازه قدم برداشتن در مسیر رضای خدا با ارزش نیست. دنیا حقیرتر از آن است که انسان کارهایش را برای به دست آوردن آن انجام دهد. هزاران برابر دنیا و ثروت دنیا در خزائن الهی موجود است و کافی است خداوند مهربان اراده کند که کسی از مواهب دنیا بهره مند شود. اما من در آن تجربه ها فهمیدم که کمال یک انسان، رسیدن به مواهب و ثروت دنیایی نیست. چرا که اگر کمال ما در ثروت و دنیا بود اهل بیت باید الگوی ثروت اندوزی می‌شدند. کمال انسان در این است که چقدر در مسیر خداوند متعال و در راه عمل به وظیفه‌اش قدم بر می دارد. آن وقت اگر مطیع فرمان خداوند شویم خدا آنچه نادیدنی است و برای ما اهمیت دارد به ما نشان خواهد داد. حتی چیزهایی به انسان نشان میدهد که به حرکت در مسیر الهی #دلگرم شود.

undefinedکتاب شنود

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
قنـundefinedــد و پــــــند     

undefined͜͡❥ [ble.ir/join/MDRmMDFhOT]•undefinedundefined


لایـــundefinedــڪ فراموش نشهundefined
undefinedundefinedخوشت اومدفورواردڪنundefined

۱۸:۰۸

undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined
undefinedداستان کوتاهundefined

undefinedفقیر مردی با پسر جوانش به روستای نزدیک روستای خود برای عروسی دعوت شده بودند. مرد برای هدیه عروسی دو عدد عود خریده بود که چون آنجا رسیدند دَر خانه عروس روشن کنند و فضای خانه خوشبو سازند.

🪨undefined نزدیک روستا باران تندی گرفت و پدر و پسر در زیر صخره ای پناه گرفتند. چون باران تمام شد به راه افتادند در حالی که روشنایی منازل روستا پیدا بود. پدر گفت: پسرم در نزدیکی روستا چاله ای است که در زمان بارندگی پر می شود و از شانس نامساعد ما چون راه را می شناختیم، چراغی با خود نیاوردیم.

undefined🪄پدر، پسر را گفت کبریت را در آور و یکی از عودها برای روشنایی راهمان و نیفتادن‌مان در آن چاله در مسیر راه بیفروز. پسر را غمی گرفت و گفت: پدر عود را برای دودش خواهند نه فروختن و نورش!! اگر چنین کنیم با دست خالی که می رویم، آبروی خود در عروسی چه کنیم؟ پدر گفت: پسرم من نیز همین می دانم ولی بین حفظ خودمان و حفظ آبرویمان باید یکی را انتخاب کنیم. زندگی انتخاب است بین چیزهایی که دوست نداریم نه خواستن.

undefined این مَثل برای آن آوردم بسیاری از ما برای زنده ماندن دیگران خودکشی می کنیم ولی از آن غافلیم. لباس گران قیمت، ماشین و خانه مجلل به فرض می خریم تا دیگران از تماشای دارایی ما بیش از ما لذت ببرند و خود را زیر قرض آن هلاک‌ می کنیم.

🟢امام صادق علیه السلام فرمودند: بدبخت کسی است که برای لذت نفس خود، معصیت الهی کند و از او بدبخت تر کسی است که برای لذتِ دیگران نافرمانی و معصیتِ خدا را نماید.

undefinedو مولای متقیان می فرمایند: عذابی که فرجام آن بهشت باشد بهتر از لذتی است که فرجام آن آتش است.


قنـundefinedــد و پــــــند     

undefined͜͡❥ [ble.ir/join/MDRmMDFhOT]•undefinedundefined


لایـــundefinedــڪ فراموش نشهundefined
undefinedundefinedخوشت اومدفورواردڪنundefined

۱۸:۰۹

بازارسال شده از امام حــــســــــ😇ـــــنۍ ام
thumbnail
⚘﷽⚘


undefinedرسول خدا ( صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود:
هر کس نیاز مؤمنی را روا سازد، خداوند حاجت‌های فراوان او را روا سازد که کمترین آن بهشت باشد.

اعضای محترم کانال های فاطمیون، عرض سلام و ادب، یه بنده خدایی دچار دوتا بیماری شدن و هرچه زودتر باید عمل بشن، هرچی داشتن فروختن ولی باز ۷۰ میلیون کم آوردن، بخاطر خدا در حدتوان بهشون کمک کنیم که یه ذره از بار غمشون کم بشه ، شاید خدا خواسته گره کار این مومن به دست شما باز بشه ...
یا علی بگید ....undefined

حتما فیش واریزی رو برام بفرستید undefined

@hobolhosein314

۶۰۳۷۹۹۸۲۱۷۰۵۰۳۳۴ ( کریمی )

اجرتون با مادر سادات undefined

گزارش کارِ هزینه ها به همراه تصویر در کانال زیرundefined درج خواهد شد. #وابسته‌به‌تیم‌فاطمیون

ble.ir/join/3wd9HwjxbG
┏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌undefined‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌undefined‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

۷:۲۹

قنـ🍭ــد و پــــند(داستان)
undefined ⚘﷽⚘ undefinedرسول خدا ( صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: هر کس نیاز مؤمنی را روا سازد، خداوند حاجت‌های فراوان او را روا سازد که کمترین آن بهشت باشد. اعضای محترم کانال های فاطمیون، عرض سلام و ادب، یه بنده خدایی دچار دوتا بیماری شدن و هرچه زودتر باید عمل بشن، هرچی داشتن فروختن ولی باز ۷۰ میلیون کم آوردن، بخاطر خدا در حدتوان بهشون کمک کنیم که یه ذره از بار غمشون کم بشه ، شاید خدا خواسته گره کار این مومن به دست شما باز بشه ... یا علی بگید ....undefined حتما فیش واریزی رو برام بفرستید undefined @hobolhosein314 ۶۰۳۷۹۹۸۲۱۷۰۵۰۳۳۴ ( کریمی ) اجرتون با مادر سادات undefined گزارش کارِ هزینه ها به همراه تصویر در کانال زیرundefined درج خواهد شد. #وابسته‌به‌تیم‌فاطمیون ble.ir/join/3wd9HwjxbG ┏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌undefined‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌undefined‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
این پست ۷۰۰۰ نفر تو کانال های مختلف بازدید داشته و هنوز فقط یک نفر کمک کرده ، اگر همین ۷۰۰۰ نفر هرکدوم یه مبلغ کمی کمک میکردن، همه ی ۷۰ میلیون جمع میشد و هزینه عمل اون بنده خدا واریز میشد اما افسوس.....

۱۷:۲۷

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined
undefinedیک داستان و یک تلنگر

undefined‍ نقل می‌کنند که شاه عباس وقتی میدان نقش جهان را می‌ساخت، دم دمای غروب خودش می‌رفت و مزد کارگران را می‌داد. کارگران هم برای دیدن شاه و هم گرفتن پول صف می‌کشیدند و خوشحال و قبراق مدت‌ها در صف می‌ماندند تا از دست شاه پول بگیرند.

در این میان عده‌ای بودند که کار نکرده بودند و روی خاک غلت می‌زدند و لباس‌های خود را خاکی می‌کردند و در صف می‌ایستادند تا بدون زحمت کشیدن حقوق دریافت کنند.

وقتی نوبت به آنان می‌رسید، سر کارگرانِ عصبانی که کار نکرده‌های رند را خوب می‌شناختند، به پادشاه ندا می‌دادند و کارگران خاک‌مالی‌شده را با فحش و بد و بیراه بیرون می‌انداختند.

أمّا شاه عباس آن‌ها را صدا می‌زد و به آن‌ها نیز دستمزد می‌داد و می‌گفت: من پادشاهم و در شأن من نیست که اینان را ناامید برگردانم!undefined
undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined
undefinedیا صاحب الزمان!
مدت‌هاست در بساط شما خودمان را خاک‌مالی کرده‌ایم!
گاهی در نیمه‌ی شعبان؛
گاهی جمعه‌ها؛
گاهی در زیارت و گاهی در قنوت نماز؛ دعای‌تان کرده‌ایم!

می‌دانیم این کارها کار نیست و خودمان می‌دانیم کاری نکرده‌ایم
ولی خوب یاد گرفته‌ایم خودمان را خاک مالی کنیم و در صف، منتظر بمانیم تا دستمزد دریافت کنیم.
undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined
ای پادشاه مُلک وجود!
این دست‌های نیازمند،
این چشم‌های منتظر،
این نگاه‌های پرتوقع،
گدای یک نگاه شمایند!
یک نگاه!undefined

اللهم عجل لولیک الفرج


قنـundefinedــد و پــــــند     

undefined͜͡❥ [ble.ir/join/MDRmMDFhOT]•undefinedundefined


لایـــundefinedــڪ فراموش نشهundefined
undefinedundefinedخوشت اومدفورواردڪنundefined

۱۸:۱۹

undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined
روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه ی گندمی را با خود به طرف دریا حمل می کرد. سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید. در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود، مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت. سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد، ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود، آن مورچه آز دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت.
سلیمان (ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید. مورچه گفت: «ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می کند. خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی تواند ار آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می کنم. خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد. این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ می گذارد. من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم و به دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد می شود او در میان آب شناوری کرده مرا به بیرون آب دریا می آورد و دهانش را باز می کند و من از دهان او خارج می شوم». سلیمان به مورچه گفت: «وقتی که دانه گندم را برای آن کرم می بری آیا سخنی از او شنیده ای؟» مورچه گفت آری او می گوید:
ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی کنی، رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن.


قنـundefinedــد و پــــــند     

undefined͜͡❥ [ble.ir/join/MDRmMDFhOT]•undefinedundefined


لایـــundefinedــڪ فراموش نشهundefined
undefinedundefinedخوشت اومدفورواردڪنundefined

۱۸:۲۰

undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined
undefinedundefined

undefined_ #قصه.....

undefined سنگــــریزه

شخصی در یکی از مناطق کویری زندگی می‌کرد...

چاهی داشت پر از آب زلال زندگیش به راحتی می‌گذشت با وجود این‌که در همچین منطقه‌ای زندگی می‌کرد، بقیه‌ی اهالی صحرا به علت کمبود آب همیشه دچار مشکل بودند اما او خیالش راحت بود که یک چاه آب خشک نشدنی دارد...

یک روز به صورت اتفاقی سنگ کوچکی از دستش داخل آب افتاد صدای سقوط سنگ‌ریزه برایش دلنشین بود اما می‌ترسید که برای چاه آب مشکلی پیش بیاید.!

چند روزی گذشت و دلش برای آن صدا تنگ شد از روی کنجکاوی این‌بار خودش سنگ‌ریزه‌ای رو داخل چاه انداخت کم کم با صدای چاه انس گرفت و اطمینان داشت با این سنگ‌ریزه‌ها چاه به مشکلی بر نمی‌خورد.!

مدتی گذشت و کار هر روزه مرد بازی با چاه بود تا اینکه سنگ‌ریزه‌های کوچک روی هم تلمبار شدند و چاه بسته شد.!

"دیگر نه صدایی از چاه شنیده میشد و نه آبی در کار بود..."

مطمئن باشید؛ تکرار اشتباهات کوچک و اصرار بر آن‌ها به شکست بزرگی ختم خواهد شد...


قنـundefinedــد و پــــــند     

undefined͜͡❥ [ble.ir/join/MDRmMDFhOT]•undefinedundefined


لایـــundefinedــڪ فراموش نشهundefined
undefinedundefinedخوشت اومدفورواردڪنundefined

۱۸:۲۰

undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined
undefined روباه بی‌دم/ مسخره کردن دیندارها

undefined داستانک:

undefined در جنگل، دم یک روباه به شاخه درخت گیر کرد و کنده شد. بعد از اینکه درد روباه آرام شد روباهی دیگر او را دید و شروع کرد به خندیدن.

undefined گفت: دمت کو؟

undefined روباه گفت: تو بی دمی را تجربه نکرده‌ای که بفهمی چه لذتی دارد. اینقدر آرامش دارم، راحت این طرف و آن طرف می‌پرم و …. آنقدر از فواید بی دمی گفت تا روباه دمش را کند. روباه بعد درد کشیدن دید چه کار بی‌فایده‌ای کرده، به روباه گفت: این کار جز درد که فایده‌ای نداشت.

undefined گفت: من اگر می‌گفتم فقط درد دارد که تو مسخره‌ام می‌کردی…

undefined این جریان در جنگل آنقدر ادامه پیدا کرد که همه جنگل روباه بی دم شدند. دیگر هر کس دم داشت مسخره می‌شد.

undefined️ وضع امروز ما به همین صورت شده، بی‌حجاب‌ها، باحجاب‌ها را مسخره می‌کنند، می‌گویند نمی‌دانید بی‌حجابی چه لذتی دارد. چه لذتی دارد که شما به آن نرسیده‌اید؟

undefined می‌گویند شما مانند ما بشوید بعد تجربه می‌کنید. وقتی که مانند آنها شدند مسخره‌شان می‌کنند.

undefined یا دیندار و هیئتی و مسجدی هم همین‌طورند. بی‌دین‌ها برای اینکه بی‌دینی خودشان را تحت الشعاع قرار دهند دینداران را مسخره می‌کنند. می‌گویند شما مثل ما بشوید تا ببینید چه لذتی دارد.

undefined خوب اگر شما لذت می‌برید چرا اینقدر خودکشی، استفاده از قرص‌های آرام بخش و مشکلات شما بیشتر است؟؟ می‌گویند نه شما نمی‌دانید….

undefined امروز این‌طور شده. عوض اینکه غیرمذهبی‌ها در اقلیت قرار بگیرند، روی کار آمده‌اند و مذهبی‌ها را مسخره می‌کنند.

undefined این سخن از حضرت علی علیه السلام را فراموش نکنیم:

undefined اگر در دستت طلا بود، و همه عالم بگویند گردو است، ذره‌ای در تو تاثیر نگذارد و اگر در دستت گردو بود و تمام عالم گفتند طلاست، ذره‌ای بر خوشحالی‌ات افزوده نشود.

undefined اگر ما دینی که داریم، از روی تحقیق بدست آورده‌ایم و می‌دانیم درست است، حتی اگر همه دنیا بگویند اشتباه است در ما تاثیری ندارد.

undefined اما اگر دینمان از روی تحقیق نیست، مشکل اینجاست. پس باید تحقیق کنیم تا بهترین راه را پیدا کنیم.


قنـundefinedــد و پــــــند     

undefined͜͡❥ [ble.ir/join/MDRmMDFhOT]•undefinedundefined


لایـــundefinedــڪ فراموش نشهundefined
undefinedundefinedخوشت اومدفورواردڪنundefined

۱۸:۲۱

thumbnail
undefinedاعمال شب نیمه شعبان را در تصویر بینید .
undefinedبا ارسال این پست برای مخاطبانتان در ثواب انجام آن شریک شوید.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج

۱۵:۱۴

بازارسال شده از لبّیـــڪ یا مهـــدۍ (عـج)✊
thumbnail
undefinedاعمال شب نیمه شعبان را در تصویر بینید .
undefinedبا ارسال این پست برای مخاطبانتان در ثواب انجام آن شریک شوید.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج

۱۵:۱۷

بازارسال شده از عجـــــــایبِ دُنیــ🌏ـــا
thumbnail

۱۸:۵۰

بازارسال شده از عجـــــــایبِ دُنیــ🌏ـــا
🟩 نحوه دریافت بسته اینترنت ویژه عید نوروز
undefined ثبت‌نام: مراجعه به سایت my.gov.ir و ثبت شماره تلفن همراه
undefined مهلت ثبت‌نام: تا ۲۹ اسفند
undefined زمان فعال‌سازی: از اول فروردین
undefined مهلت استفاده: تا عید فطر
undefined حجم بسته: ۵ گیگابایت بین‌المللی یا ۱۲ گیگ ترافیک داخلی

۱۸:۵۱

بازارسال شده از عجـــــــایبِ دُنیــ🌏ـــا
thumbnail

۱۹:۰۵

بازارسال شده از عجـــــــایبِ دُنیــ🌏ـــا
thumbnail
بسته های ویژه ماه رمضان همراه اول با شماره گیری *10*42#و ایرانسل
*4444*1*2#

۱۹:۰۵