عکس پروفایل گنج‌نگار 💯گ

گنج‌نگار 💯

۱,۱۵۸عضو
عکس پروفایل گنج‌نگار 💯گ
۱.۲هزار عضو

گنج‌نگار 💯

گنج‌نگار undefined روایت مَردُم قَهرِمان ایران aparat.com/GanjNegareitaa.com/GanjNegaryoutube.com/@GanjNegar

۱۸ آبان

undefined"آن را که صبر نیست، محبّت نه کار اوست!"
صدای گریه و نق‌نق قطع نمی‌شد. برای بار چندم ضبط گوشی را متوقف کردم تا بتواند به دختر کوچکش سر بزند. از چشمان خواهر بزرگش کلافگی می‌بارید و برادر، هر سری برایش یک اسباب‌بازی جدید رو می‌کرد؛ اما باز هم می‌خواست پیش مادرش باشد. مادر رفت و صداها قطع شد. سکوت موقت حلما، نشان می‌داد که بالاخره به چیزی که دلش می‌خواست رسید. خودم را با دیدن در و دیوار مشغول کردم و شربت زعفران مقابلم را هم زدم. چشمم به عکس پدر خانواده افتاد. زن برگشت و کنارم نشست. گفت زمانی که همسرم نبود، حلما هر بار عکس پدرش را می‌دید گریه می‌کرد. گاهی بچه‌ها که از سر شیطنت می‌خواستند واکنش حلما را ببینند، گوشی را به تلویزیون وصل می‌کردند تا عکس پدرشان روی صفحه بیفتد. گریه‌ی حلما و بی‌قراری‌اش بعد از چند ثانیه حتمی بود. دخترک خیلی وابسته‌ی‌ پدرش بود و این کار را برای مادر سخت کرده بود. محال بود ساعاتی از روز «بابا، دَدَ» نکند و با زبان بی‌زبانی، سراغ او را نگیرد. صدای شاکی حلما از اتاق آمد و زن را مجبور به رفتن کرد. شربت را مزه کردم‌. یخ‌ها آب شده بود؛ ولی هنوز شیرینی از جانش نرفته بود. به زن فکر کردم که هربار با صبر و خوش‌رویی از نق‌نق کودکش استقبال می‌کرد. انگار بلد شده بود که شرایط را مدیریت کند.  مدام تلاشش را می‌کرد که کم نیاورد و نمی‌آورد. داشتن سه بچه در سه مقطع سنی، چالش‌های فراوانی داشت. حالا دست‌تنها، اوضاع پیچیده‌تر شده بود.   زمانی که همسرش برای دفاع از حرم خانه را ترک کرده بود، می‌رفت و خانه پدری اتراق می‌کرد. با مادر صحبت می‌کرد و دلش وا می‌شد. شنیده‌شدن خیلی مهم است. به خصوص وقت‌هایی که فکر و خیال، دست از سر دلت برنمی‌دارد و هی توی دلت رخت می‌شورد. باید حرف بزنی تا نگرانی‌ها را نشخوار نکنی. تا کسی بگوید بس کن و کمتر فکر کن. اما این بار، رفتن‌ به خانه‌ی پدری و صحبت با مادر ممکن نبود. مادر چهار سال پیش و پدر هم چند ماه بعدتر آسمانی شده‌‌بود و حالا زن، «سرو» شدن را ترجیح می‌داد، «تنها و مقاوم».به هیچ‌کس نگفت: «همسرم به لبنان رفته.»نه اهل این بود که فخر بفروشد و نه حوصله و طاقتی برایش باقی مانده بود تا حرف‌های تکراری بشنود. قبل‌تر به او می‌گفتند که:«برای پول فرستادیش سوریه؟» و حالا مطمئن بود بدتر از این‌ها را می‌شنود. از لحظه‌‌ای که همسرش رفت، با خودش عهد کرد از هیچ‌کس کمک نگیرد و موفق هم شد. در بیماری و بی‌طاقتی پسرش، در بی‌سرویسِ مدرسه ماندن دخترش، در بی‌خوابی‌های شیرخوارش و در استرس‌ها و دل‌آشوبه‌هایش تنها ماند.‌ می‌گفت از همان اول حاج‌آقا به من گفت:«من آدم معمولی نیستم.» و من هم سعی کردم معمولی نباشم.  اما دلتنگی همیشه راهش را پیدا می‌کند. سبک زندگی‌اش بدون همسر تغییر می‌کرد و هیچ لذتی در هیچ چیز نمی‌دید. حتی آب و غذا مزه‌شان عوض می‌‌شد. نمی‌توانست به خودش برسد‌. درکش می‌کردم. حضور خیلی مهم است. همین‌که زیر یک‌ سقف مشترک نفس بکشید، خیال آدم را راحت می‌کند. همینکه با جزئیات کوچک و گاهی ساختگی، مثل باز کردن در شیشه‌ی مربا و ترشی، «بودنش» را به رخ خودت بکشی، کفایت می‌کند.به نظرم کار سخت او آنجایی بود که باید پیش بچه‌ها وانمود می‌کرد که اتفاقی نیفتاده و همه‌چیز مثل قبل است؛ اما مطمئن بود که اینطور نیست. دختر نوجوانش زرنگ بود. هر بار می‌خواست کانال‌های خبری را چک کند تا ببیند کجای لبنان را منفجر کردند، باید خوب حواسش را جمع می‌کرد تا دور و برش خلوت باشد. شب که می‌شد، مادر بچه‌ها را بعد از سوال‌هاشان در مورد نبود پدر و دادن جواب‌های تکراری می‌خواباند و غرق می‌شد در فکر و خیال‌های بی‌انتها. خیلی خسته بود؛ اما این معامله با خدا را دوست داشت. مانند همسرش «آرمان» داشت و این سختی‌ها را  به جان می‌خرید. چشمانش را می‌بست و آنقدر ذکر می‌گفت تا خدا خواب را به چشم‌هایش بیاورد.دوباره صدای گریه آمد و زن به سمت اتاق دوید. خودم را جمع و جور کردم. حلما بعد از چرت کوتاهش سرحال شده بود؛ اما می‌دانستم این هم موقتی است. دلم نمی‌آمد اذیتش کنم. پیشنهاد وسوسه‌انگیز چای دارچین را رد و خداحافظی کردم. منتظر آسانسور نماندم و چهار طبقه پله را پایین آمدم. خاطرات زن مدام در ذهنم بالا و پایین می‌شد. از ساختمان که خارج شدم، به این پشتیبانی‌های گم‌شده در تاریخ فکر می‌کردم.  انگار جبهه‌ی مقاومت، خیلی بیشتر از این حرف‌ها، سرباز دارد.
undefined<img style=" />undefinedروایت شقایق حیدری کاهکش از گفتگو با منا نعیمی(همسر میلاد امینی موحد مستندساز اعزامی به لبنان)
#مقاومت#لبنان

undefinedhttps://ble.ir/resanebidari_ir

۱۵:۴۶

thumnail
#عکس_نوشت۱۹


النگویی که موقع شهادت دستش بود


#جنبش_طلا#جبهه_مقاومت

undefined رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان undefined @rasta_isfahan

۱۶:۳۰

۱۹ آبان

thumnail
undefined رادیو نهضت
قسمت اول؛ ایران را مدرسه کنیم
undefinedundefined️روایت‌هایی از آموزشیاران، راهنمای تعلیمات و نیروهای کادر نهضت سوادآموزی اصفهان است.
undefinedنهضت سوادآموزی در 7دیماه 1358 به فرمان حضرت امام خمینی (ره) تشکیل شد.
undefinedنظام شاهنشاهی پهلوی با تمام دبدبه‌ و کبکبه‌ای که داشت از سال 1315 تا سال 1356 آمار موفقی در سوادآموزی مردم ایران نداشته است. (تعلیمات اکابر، آموزش سالمندان، آموزش بزرگسالان، سپاه دانش، کمیته جهانی پیکار با بی‌سوادی و جهاد ملی سوادآموزی) از جمله سازمان‌هایی بودند که در طول 41 سال نتوانستند کمکی به سوادآموزی زنان و مردان ایران داشته باشند. بیشتر باسوادان در دوره پهلوی کسانی بودند که از موقعیت اجتماعی بالایی برخوردار بودند و این یعنی، بیشتر مردم در شهرها و روستاهای کشور در کنار فقر اجتماعی، با فقر فرهنگی هم دست و پنجه نرم می‌کردند.
undefined️مناره؛ رسانه دفتر تاریخ مردمی انقلاب اسلامی اصفهانundefined@menareh_isf

۶:۴۰

گنج‌نگار 💯
undefined undefined ببینید| رونمایی از موشن گرافیک #مادر_مهربان_جبهه‌ها به مناسبت ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها و روز #مادر undefined تا حالا یک زن قهرمان را از نزدیک دیده ای؟ یا تصور کرده ای؟ اصلا چند تا کتاب خوانده ای که قهرمانِ قصه اش یک زن باشد؟  حالا اگر بشنوی یک زن روستایی توانسته قهرمان بشود، تصوراتت چه قدر زیر و رو می شود؟ اگر می خواهی بدانی یک زن روستایی چه طور توانسته قهرمان شود، سری به کتاب «خیرالنسا» بزن! undefined تولید شده در دفتر تاریخ شفاهی سبزوار undefined گنج‌نگار undefined روایت مَردُم قَهرِمان ایران https://ble.ir/GanjNegar
thumnail
undefined بازتاب «تقدیر #شهید_نصرالله از بانوی سبزواری» در «خبرگزاری العالم» و «اذاعة طهران العربية»
undefined خیرالنساء صَدخَروی در دهه شصت خورشیدی با سازمان‌دهی زنان روستای «صدخرو» سبزوار، نقش مهمی در پشتیبانی از جبهه‌‌ها ایفا کرد.
undefined «فاطمه عمادی‌پور»، دختر خیرالنساء نیز دست کمی از مادر خود نداشت. او که خود همراه شوهرش راهی خط مقدم جنگ تحمیلی می‌شد، در سال‌های پس از جنگ نیز، دست از جهاد در راه خدا برنداشت؛ فاطمه و مادرش همراه شوهر فاطمه به لبنان رفتند و بعدِ بازگشت‌ به ایران، سید حسن نصرالله تقدیرنامه‌ای برای فاطمه عمادی‌پور فرستادند: السيدة العزيزة فاطمة عمادي پور، مع شكري لتضحياتك و جهادك و دعائی لک بتوفیق لکل خیر و سعادة و عافیة فی الدین و الدنیا و الآخرة.
پی‌نوشت: تصویر، تقدیرنامه‌ای است که #شهید_نصرالله برای «دختر خیرالنساء صَدخَروی» فرستادند.
undefined مطالعه خبر در العالم:undefined https://fa.alalam.ir/news/7048588/
undefined مطالعه خبر در اذاعة طهران العربية:undefinedhttps://arabicradio.net/news/200956
undefined تهیه کتاب «خیرالنساء» از غرفه‌‌ باسلام: http://basalam.com/hoseinieh_honar_sabzevar
undefined گنج‌نگار undefined روایت مَردُم قَهرِمان ایرانhttps://ble.ir/GanjNegar

۱۲:۲۴

گنج‌نگار 💯
undefined undefined ببینید| رونمایی از موشن گرافیک #مادر_مهربان_جبهه‌ها به مناسبت ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها و روز #مادر undefined تا حالا یک زن قهرمان را از نزدیک دیده ای؟ یا تصور کرده ای؟ اصلا چند تا کتاب خوانده ای که قهرمانِ قصه اش یک زن باشد؟  حالا اگر بشنوی یک زن روستایی توانسته قهرمان بشود، تصوراتت چه قدر زیر و رو می شود؟ اگر می خواهی بدانی یک زن روستایی چه طور توانسته قهرمان شود، سری به کتاب «خیرالنسا» بزن! undefined تولید شده در دفتر تاریخ شفاهی سبزوار undefined گنج‌نگار undefined روایت مَردُم قَهرِمان ایران https://ble.ir/GanjNegar
thumnail

۱۲:۲۴

گنج‌نگار 💯
undefined undefined ببینید| رونمایی از موشن گرافیک #مادر_مهربان_جبهه‌ها به مناسبت ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها و روز #مادر undefined تا حالا یک زن قهرمان را از نزدیک دیده ای؟ یا تصور کرده ای؟ اصلا چند تا کتاب خوانده ای که قهرمانِ قصه اش یک زن باشد؟  حالا اگر بشنوی یک زن روستایی توانسته قهرمان بشود، تصوراتت چه قدر زیر و رو می شود؟ اگر می خواهی بدانی یک زن روستایی چه طور توانسته قهرمان شود، سری به کتاب «خیرالنسا» بزن! undefined تولید شده در دفتر تاریخ شفاهی سبزوار undefined گنج‌نگار undefined روایت مَردُم قَهرِمان ایران https://ble.ir/GanjNegar
thumnail

۱۲:۲۴

گنج‌نگار 💯
undefined undefined ببینید| رونمایی از موشن گرافیک #مادر_مهربان_جبهه‌ها به مناسبت ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها و روز #مادر undefined تا حالا یک زن قهرمان را از نزدیک دیده ای؟ یا تصور کرده ای؟ اصلا چند تا کتاب خوانده ای که قهرمانِ قصه اش یک زن باشد؟  حالا اگر بشنوی یک زن روستایی توانسته قهرمان بشود، تصوراتت چه قدر زیر و رو می شود؟ اگر می خواهی بدانی یک زن روستایی چه طور توانسته قهرمان شود، سری به کتاب «خیرالنسا» بزن! undefined تولید شده در دفتر تاریخ شفاهی سبزوار undefined گنج‌نگار undefined روایت مَردُم قَهرِمان ایران https://ble.ir/GanjNegar
thumnail

۱۲:۲۴

گنج‌نگار 💯
undefined undefined ببینید| رونمایی از موشن گرافیک #مادر_مهربان_جبهه‌ها به مناسبت ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها و روز #مادر undefined تا حالا یک زن قهرمان را از نزدیک دیده ای؟ یا تصور کرده ای؟ اصلا چند تا کتاب خوانده ای که قهرمانِ قصه اش یک زن باشد؟  حالا اگر بشنوی یک زن روستایی توانسته قهرمان بشود، تصوراتت چه قدر زیر و رو می شود؟ اگر می خواهی بدانی یک زن روستایی چه طور توانسته قهرمان شود، سری به کتاب «خیرالنسا» بزن! undefined تولید شده در دفتر تاریخ شفاهی سبزوار undefined گنج‌نگار undefined روایت مَردُم قَهرِمان ایران https://ble.ir/GanjNegar
thumnail

۱۲:۲۴

۲۰ آبان

thumnail
#عکس_نوشت۲۰


undefined برایم خیلی خاص بود undefined


#جنبش_طلا#جبهه_مقاومت

undefined رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان undefined @rasta_isfahan

۱۸:۱۳

thumnail
#عکس_نوشت۲۱


undefined معامله با خدا undefined


#جنبش_طلا#جبهه_مقاومت

undefined رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان undefined @rasta_isfahan

۱۸:۱۳

۲۵ آبان

thumnail
undefinedعیار مقاومت (روایت هفتم)اینهمه طلا حیف‌شون نیومد؟!
شوهرش طلاهای مردم را جمع میکرد. با رضایت خودشان. می‌برد برای کمک به جبهه‌ی مقاومت و از این جور حرف ها.
روی زمین، توی یک پارچه‌‌ی مشکی، کلی چیز میز چیده بود. زنجیرهای طلا را داشت دسته می‌کرد و کنار گوشواره ها می‌گذاشت تا لیست کند و تحویل دهد. چقدر دویده بود برای تبلیغ اهدای طلا.
همه را حریف بود جز زنش. همان موقع هم داشت غرغر می‌کرد. یک گوشه نشسته بودم. فامیلمان بود و کارش داشتم. شوهر، اول لیست بود. زنش گفت: این همه طلا، حیفشون نیومد؟! میزدن به زخم زندگی. شوهرش گفت: شاید زدن، این اضافیشه. زنش غرولند کرد: خوش به حالشون که اضافیشه.
نوشتن طلاها به وسط لیست رسید. زن، چایش یخ کرد. داشت به النگوهای اندکش دست می‌کشید. خیره به طلاها بود: کاش حلالمون بود بر‌میداشتم برای خودم. آهی کشید: همه چیمو دادم رفت برای قسط خونه، فدای سر آقامون. ولی دلم تنگ گردنبندامه. این چندتا النگو رو هم یادگاری نگه داشتم.
شوهرش سر بالا آورد: دستبوست هم هستم عزیزجان، بذار کارم رو بکنم.
پاشد رفت پای دیگش. سرم را بردم توی گوشی، نمی‌خواستم مزاحمشان باشم. صدای زمزمه هایش را می‌شنیدم. شوهرش دیگر آخرهای لیست بود. چند دقیقه نشده برگشت. نشست: خوب اینا رو میدن که چی؟! چه دردی دوا میشه؟ شوهرش با حوصله، لنگه های گوشواره را جدا می‌کرد: هیچی نشه، درد دلشون دوا میشه.
با حرص بلند شد. هنوز داشت النگوهایش را بالا و پایین می‌کرد. دم در آشپزخانه، گفت: درد دلشون. مسخره! صدای شیر آب آمد. شوهر بلند شد تا برود‌. طلاها را توی کیف مخصوصی گذاشت.
من هم میخواستم بار و بندیلم را بردارم و بروم که برگشت. چیزی دور دستش نبود، توی مشتش چرا. النگوهای خیس را گذاشت روبه روی شوهرش: اینم برای درد دلم. برو، می‌خوام تنها گریه کنم. شوهر دو دل شد. خودش النگو را گذاشت توی کیف و درش را بست: ببینمش شک میکنم، برو دیگه! و شوهر رفت. تا دم در، به استقبالم آمد. داشت رد دور دستش را می‌مالید. چشمهایش خیس بود.
#ارسالی_مخاطبین
#همدلی_طلا #لبنان#فلسطین #مقاومت
"تهیه شده در حسینیه هنر یزد"@yazde_ghahraman
undefined گنج‌نگار undefined روایت مَردُم قَهرِمان ایرانhttps://ble.ir/GanjNegar

۶:۲۹

thumnail
undefinedعیار مقاومت (روایت هشتم)گوشواره منم باید بره!
یادش بخیر! دوران دبیرستان چه سر پر شوری داشتم برای شرکت در مسابقات قرآن. هدیه مسابقه را که دادند با تصمیم مادر مقداری گذاشتیم روی مبلغ هدیه و شد همراه بیست و چند ساله من.بچه‌ها جلوی تلویزیون در حال بازی و صحبت بودند. زینب نگاهش به کف دستم افتاد و گفت:-چیه مامان؟ عه مامان!...گوشواره هات رودر آوردی؟سه تاییشون دورم جمع شدند. برایشان توضیح دادم از پشتیبانی جنگ و گفتم:- این گوشواره داره می‌ره یه جای خوب که بهش نیاز دارن!زینب هشت ساله ام به شب نرسیده پایش را در یک کفش کرد که باید گوشواره‌های من هم بره برای بچه‌های جنگ. دو روزی معطلش کردم. حس کردم احساساتی شده و فراموش می‌کند. توی این دو روز به بهانه‌های مختلف دست به سرش می‌کردم. روز سوم با طلبکاری نشست روبه‌رویم و گفت:-مامان!باز کن گوشواره‌هام رو دیگه!-زینب جان تو مگه خیلی گوشواره‌هات رو دوست نداری؟ اینا رو که دادی قرار نیست به این زودی برات گوشواره بگیریم!-مامان من حالا حالا ها گوشواره نمی‌خوام.
undefinedنویسنده: خانم آمنه مرادی
#روایت_مردم
#لبنان #همدلی_طلا #فلسطین #حکم_جهاد
"تهیه شده در حسینیه هنر یزد"@yazde_ghahraman
undefined گنج‌نگار undefined روایت مَردُم قَهرِمان ایرانhttps://ble.ir/GanjNegar

۶:۳۰

thumnail
#عکس_نوشت۲۲

undefined تکلیف undefined


#جنبش_طلا#جبهه_مقاومت

undefined رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان undefined @rasta_isfahan

۸:۲۴

thumnail
#عکس_نوشت۲۳

undefined دل‌کندن سخت بود... undefined
#یحیی_السنوار #جنبش_طلا#جبهه_مقاومت

undefined رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان undefined @rasta_isfahan

۸:۲۵

thumnail
#عکس_نوشت۲۴


undefined موکب مقاومت undefined


#جنبش_طلا#جبهه_مقاومت

undefined رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان undefined @rasta_isfahan

۹:۰۶

thumnail
undefined #رختخواب_دوزی_صداقتundefined حمایت از مررم فلسطین و لبنان به سبک #علی_زارع
تهیه شده در دفتر تاریخ شفاهی مهریز@ganje_mehriz
undefinedگنج‌نگار undefined روایت‌ مَردُم قَهرِمان ایران undefinedble.ir/GanjNegar

۱۸:۴۸

۲۹ آبان

گنج‌نگار 💯
undefined تصویر
thumnail
undefined #ویژه | مرد حماسه‌سازundefined #نقاشی_خلاقانه هنرمند ایرانی از چهره شهید «یحیی سنوار»
undefined سبزوار، آبان ماه 1403
undefined مجتبی مومن، هنرمند سبزواری، با چسباندن تکه‌های چوب بر روی تابلو و به روش سوخته‌نگاری، این اثر را خلق کرده است. مردم نیز در تکمیل کردن این اثر، مشارکت داشته‌اند. «مومن» در این اثر به صورت نمادین از تکه‌های چوب به نشانه چوبی که سنوار به طرف صهیونیست‌ها پرتاب نمود، استفاده کرده است.
undefined شهید یحیی سنوار در آخرین سکانس‌های حیات مادی‌‌اش در ساختمانی در رفح، مقابلِ سربازان صهیونیستی مقاومت کرد و مجروح شد. سنوار تنها اسلحه‌ای که برایش مانده بود، تکه چوبی بود که به سمت کوادکوپتر دشمن پرتاب کرد. و به دشمن این پیام را مخابره کرد که «باید در مسیری که آغاز کرده‌ایم پیش برویم... یا بگذار کربلای جدیدی رخ بدهد».
undefined هنرمند: مجتبی مومنundefined تصویربرداری و تدوین: امیر پرهیزگار، سجاد توسلیان، امین محزونundefined تهیه شده در حسینیه هنر سبزوار
#شهید_یحیی_سنوار#هنر_مقاومت#روایت_مقاومت
undefined گنج‌نگار undefined روایت مَردُم قَهرِمان ایرانhttps://ble.ir/GanjNegar

۱۹:۲۰

۱ آذر

thumnail
undefined ارتفاعات گلوکلات
undefined روستای دایو - شهرستان جم
undefined «کیچه پس کیچه»؛ رسانه تاریخ شفاهی استان بوشهرundefinedble.ir/kichepaskicheundefinedeitaa.com/kichepaskicheundefinedt.me/kichepaskiche

۸:۵۹

thumnail
undefined رادیو نهضت | قسمت دوم
undefinedشاهدی که خطر نقیصه‌ی بی‌سوادی را از نزدیک دیده بود...
undefined️روایتی از اصغر یزدانی، آموزشیار نهضت سوادآموزی استان اصفهان، شهرستان فلاورجان
undefined️مناره؛ رسانه دفتر تاریخ مردمی انقلاب اسلامی اصفهانundefined@menareh_isf

۱۰:۴۵

گنج‌نگار 💯
undefined undefined #ویژه | مرد حماسه‌ساز undefined #نقاشی_خلاقانه هنرمند ایرانی از چهره شهید «یحیی سنوار» undefined سبزوار، آبان ماه 1403 undefined مجتبی مومن، هنرمند سبزواری، با چسباندن تکه‌های چوب بر روی تابلو و به روش سوخته‌نگاری، این اثر را خلق کرده است. مردم نیز در تکمیل کردن این اثر، مشارکت داشته‌اند. «مومن» در این اثر به صورت نمادین از تکه‌های چوب به نشانه چوبی که سنوار به طرف صهیونیست‌ها پرتاب نمود، استفاده کرده است. undefined شهید یحیی سنوار در آخرین سکانس‌های حیات مادی‌‌اش در ساختمانی در رفح، مقابلِ سربازان صهیونیستی مقاومت کرد و مجروح شد. سنوار تنها اسلحه‌ای که برایش مانده بود، تکه چوبی بود که به سمت کوادکوپتر دشمن پرتاب کرد. و به دشمن این پیام را مخابره کرد که «باید در مسیری که آغاز کرده‌ایم پیش برویم... یا بگذار کربلای جدیدی رخ بدهد». undefined هنرمند: مجتبی مومن undefined تصویربرداری و تدوین: امیر پرهیزگار، سجاد توسلیان، امین محزون undefined تهیه شده در حسینیه هنر سبزوار #شهید_یحیی_سنوار #هنر_مقاومت #روایت_مقاومت undefined گنج‌نگار undefined روایت مَردُم قَهرِمان ایران https://ble.ir/GanjNegar
thumnail
undefined او نمرده است
گفت‌وگو با «مجتبی مومن»؛ «نقاش» چهره #شهید_سنوار
undefined سبزوار، ۲۷ آبان ماه ۱۴۰۳
undefined مجتبی مومن، هنرمند سبزواری، با چسباندن تکه‌های چوب بر روی تابلو و به روش سوخته‌نگاری، چهره شهید یحیی سنوار را نقاشی کرد. مردم نیز در تکمیل کردن این اثر، مشارکت داشته‌اند. «مومن» در این اثر به صورت نمادین، از تکه‌های چوب به نشانه چوبی که سنوار به طرف صهیونیست‌ها پرتاب کرد، استفاده کرده است.
#شهید_یحیی_سنوار#هنر_مقاومت#مجتبی_مومن
undefined تولید شده در دفتر «تاریخ‌ شفاهی سبزوار»
undefined گنج‌نگار undefined روایت مَردُم قَهرِمان ایرانhttps://ble.ir/GanjNegar

۱۵:۴۹