افکار عمومی را بجنبان
سید آرش وکیلیاناین روزها که رسانه ها گزارش های آنچنانی از افزایش وحشتناک تورم در صورت اجرای مکانیسم ماشه می زنند و برخی بازیگران اقتصادی هم مشغول کار روی قیمت دلار هستند، ناخودآگاه یاد فیلم «سگ را بجنبان» (Wag the Dog) افتادم. فیلمی حیرت آور با بازی جذاب داستین هافمن و رابرت دنیرو.
داستان فیلم را نمی خواهم لو دهم، اما اجمالا تئوری هایپرریالیتی بودریار را به تصویر می کشد که نشان می دهد جنگ اصلی در رسانه ها پرداخته می شود و نه در میدان ها.
از آن جالب تر ، اکران آن تقریبا همزمان شد به حمله ایالات متحده آمریکا به یوگسلاوی در میانه بحران رسوایی رابطه جنسی کلینتون با مونیکا لوینسکی.
اما ربطش به این روزهای ما آن است که بفهمیم چه بلایی سر کشور ما و افکار عمومی ما در می آورند تا از آب گل آلود ماهی خودشان را بگیرند.
با نزدیک شدن زمان اجرای مکانیسم ماشه یا اسنپ بک، اول یک مطالبات نامشروعی را در جلسات دیپلماتیک طرح می کنند ، مثلا دسترسی به اطلاعاتی که می تواند اهداف اسراییل در عملیات جاسوسی و نظامی آتی را مشخص کند؛
بعد رسانه های غربی همکارشان مثل رویترز و وال استریت ژورنال یک موج درباره اجرای اسنپ بک می روند و فضاسازی بین المللی می کنند؛
بعد نهادهای اقتصادی وابسته داخلی گزارش مغرضانه و جهتدار منتشر می کنند که اگر مکانیسم ماشه اجرا شود تورم به ۹۰ درصد می رسد و جالب است که برای ترساندن مردم حتی نیاز نیست اطلاعات پایه مثل نرخ بیکاری صحیح باشد؛
سپس عده ای از دلالان با همکاری کانال های قیمت ارز هرات و سلیمانیه و ... در بازار ارز و طلا و ... اخلال می کنند و قیمت ها را بالا می کشند ؛
نهایتا نظام/دولت سراسیمه شده و مضطربانه امتیاز می دهند و باز بار بعد هم این بازی را تکرار می کنند.
(توضیح: به جهت اقتصادی تورم انتظاری به شدت بر تورم واقعی اثر دارد و یکی از کارهای سیاستگذاران پولی و بانک های مرکزی کنترل تورم انتظاری است. لذا اگر جریانی بتواند انتظارات اقتصادی را کنترل کند ، میتواند نرخ تورم را هم با ابزارهای مناسب تا حد زیادی مدیریت کند.)
داستان فیلم را نمی خواهم لو دهم، اما اجمالا تئوری هایپرریالیتی بودریار را به تصویر می کشد که نشان می دهد جنگ اصلی در رسانه ها پرداخته می شود و نه در میدان ها.
از آن جالب تر ، اکران آن تقریبا همزمان شد به حمله ایالات متحده آمریکا به یوگسلاوی در میانه بحران رسوایی رابطه جنسی کلینتون با مونیکا لوینسکی.
اما ربطش به این روزهای ما آن است که بفهمیم چه بلایی سر کشور ما و افکار عمومی ما در می آورند تا از آب گل آلود ماهی خودشان را بگیرند.
با نزدیک شدن زمان اجرای مکانیسم ماشه یا اسنپ بک، اول یک مطالبات نامشروعی را در جلسات دیپلماتیک طرح می کنند ، مثلا دسترسی به اطلاعاتی که می تواند اهداف اسراییل در عملیات جاسوسی و نظامی آتی را مشخص کند؛
بعد رسانه های غربی همکارشان مثل رویترز و وال استریت ژورنال یک موج درباره اجرای اسنپ بک می روند و فضاسازی بین المللی می کنند؛
بعد نهادهای اقتصادی وابسته داخلی گزارش مغرضانه و جهتدار منتشر می کنند که اگر مکانیسم ماشه اجرا شود تورم به ۹۰ درصد می رسد و جالب است که برای ترساندن مردم حتی نیاز نیست اطلاعات پایه مثل نرخ بیکاری صحیح باشد؛
سپس عده ای از دلالان با همکاری کانال های قیمت ارز هرات و سلیمانیه و ... در بازار ارز و طلا و ... اخلال می کنند و قیمت ها را بالا می کشند ؛
نهایتا نظام/دولت سراسیمه شده و مضطربانه امتیاز می دهند و باز بار بعد هم این بازی را تکرار می کنند.
(توضیح: به جهت اقتصادی تورم انتظاری به شدت بر تورم واقعی اثر دارد و یکی از کارهای سیاستگذاران پولی و بانک های مرکزی کنترل تورم انتظاری است. لذا اگر جریانی بتواند انتظارات اقتصادی را کنترل کند ، میتواند نرخ تورم را هم با ابزارهای مناسب تا حد زیادی مدیریت کند.)
۱۴:۵۵
مجادله بر سر مکانیسم ماشه از منظر سیاست داخلی ایران
سید آرش وکیلیان
درباره مکانیسم ماشه از منظر حقوق و روابط بین الملل سخن زیاد گفته می شود، از جمله همین کلیپ که در این پست گذاشتم. در این نوشتار اینکه مکانیسم ماشه چیست و دقیقا چه می کند و ایران چطور با این چالش مواجه می شود، مسأله نیست. بلکه مسأله اصلی این نوشتار تاثیر آن در سیاست داخلی ایران است.
به نظر من مکانیسم ماشه تبدیل به یک موضوع مجادله شدید در سیاست داخلی ما شده است که می تواند حتی تبدیل به نقطه عطف سیاسی هم بشود. یعنی هر چقدر جنگ ۱۲ روزه اسراییل علیه ایران در سیاست داخلی کشور انسجام ایجاد میکرد، این موضوع برعکس قابلیت ایجاد افتراق دارد. در واقع حامیان و مخالفان برجام و در یک جبهه وسیع تر حامیان و مخالفان نرمال سازی روابط با غرب و حتی حامیان و مخالفان جمهوری اسلامی ایران ، در این موضوع در برابر هم صف آرایی می کنند.
یک جریان معتقد است که تعامل با غرب میسر و بلکه واجب است و جمهوری اسلامی ایران برای خروج از بحران تحریم باید بتواند این تعامل را انجام دهد. این رویکرد که اعتدال گرایان و اصلاح طلبان طرفدارش هستند، اصطلاحا «نرمالیراسیون» یا عادی سازی و تنش زدایی نامیده می شود و معتقد است هر گونه توسعه و گشایش اساسی اقتصادی و سیاسی در کشور در گرو بهبود روابط با غرب است و به علاوه تنها این جریان می تواند در چارچوب جمهوری اسلامی ایران این هدف را محقق کند و جریان مقابل نه تنها نمی تواند بلکه به دلایل مواضع و منافع سیاسی و اقتصادی اش، اساسا نمی خواهد این کار را بکند. ماحصل چندین سال حضور این جریان در دولت و پیروزی در چند انتخابات، برجام بوده است و مکانیسم ماشه عملا آن را نابود می کند. لذا جریان های رقیب میتوانند از آن برای تخریب اساسی موضع این جریان استفاده می کنند. این جریان تمام تلاشش را می کند که از اجرای مکانیسم ماشه به هر طریق ممکن جلوگیری کند.
جریان دوم معتقد است جمهوری اسلامی ایران به جهت مواضع خود علیه استکبار و استثمار غربی در خاورمیانه ، نمی تواند با غرب به عادی سازی واقعی برسد و لذا به جای آن باید زندگی در شرایط تحریم را بیاموزد بلکه آن قدر نیرو بیاندوزد که بتواند از پس تحریم ظالمانه برآید و مواضع خود نظیر خروج آمریکا از منطقه را پیش ببرد. از منظر این جریان که اغلب استقلال طلبان و اصولگرایان حامی آن هستند، برجام ممکن است به جهت تاکتیکی در شرایطی مفید باشد اما این یک دستاورد کوتاه مدت و فرعی است تا نظام فضای تنفسی برای ارتقای موضع میدانی خود به دست آورد و از آن به عنوان اهرمی علیه غرب استفاده کند. اجرای مکانیسم ماشه برای این جریان اثر دوگانه دارد، نخست موضع این جریان در خصوص رویکرد خصمانه غرب را به شدت تقویت می کند. اما در وهله دوم اگر بازگشت تحریمها به تشدید فشار اقتصادی و متعاقبا سیاسی بر نظام بیانجامد، این جریان دچار چالش می شود. یعنی وضع بهینه آن است که مکانیسم ماشه اجرا شود، اما اثر واقعی اقتصادی و سیاسی نداشته باشد.
جریان سوم که مخالفان جمهوری اسلامی ایران اعم از سلطنت طلبان و جمهوریخواهان هستند معتقدند که این نظام اساسا در تعارض با نظام جهانی قرار دارد و عملکردش به صورتی است که تحت هیچ شرایطی نمی تواند به عادی سازی روابط با غرب برسد. در نتیجه نه تنها برجام یک سراب است و نمی تواند جلوی اقدامات ایران نظیر غنی سازی را بگیرد بلکه باید با تشدید تحریمها حکومت را تحت منگنه اقتصادی و سیاسی قرار داد. دست کم این کار با ایجاد چالش های فراوان حکومت را زمین گیر می کند و در حالت مطلوب می تواند زمینه تغییر رژیم را هم فراهم سازد. لذا این جریان با عملیات روانی و اقتصادی در پی تشدید تاثیر مکانیسم ماشه بر ایران است.
البته شاید نتیجه نهایی بیرون از اختیار این سه جریان باشد و شاید نوع صف آرایی در سطح جهانی تعیین کننده باشد . یعنی اگر مثل دهه هشتاد و نود، همچنان امکان اجماع جامعه جهانی علیه ایران وجود داشته باشد، اجرای تحریم ها میتواند با شدت از سر گرفته شود و آسیب اساسی به کشور بزند. اما این احتمال هم هست که به جهت شدت اختلافات جهانی ، اجماع جهانی ایجاد نگردد و قدرت هایی مثل چین و روسیه کلا قطعنامه ها را نادیده بگیرند و به میل خود عمل کنند، لذا مکانیسم ماشه اثر چندانی نگذارد.
tahlilbazaar.com/x55wy
درباره مکانیسم ماشه از منظر حقوق و روابط بین الملل سخن زیاد گفته می شود، از جمله همین کلیپ که در این پست گذاشتم. در این نوشتار اینکه مکانیسم ماشه چیست و دقیقا چه می کند و ایران چطور با این چالش مواجه می شود، مسأله نیست. بلکه مسأله اصلی این نوشتار تاثیر آن در سیاست داخلی ایران است.
به نظر من مکانیسم ماشه تبدیل به یک موضوع مجادله شدید در سیاست داخلی ما شده است که می تواند حتی تبدیل به نقطه عطف سیاسی هم بشود. یعنی هر چقدر جنگ ۱۲ روزه اسراییل علیه ایران در سیاست داخلی کشور انسجام ایجاد میکرد، این موضوع برعکس قابلیت ایجاد افتراق دارد. در واقع حامیان و مخالفان برجام و در یک جبهه وسیع تر حامیان و مخالفان نرمال سازی روابط با غرب و حتی حامیان و مخالفان جمهوری اسلامی ایران ، در این موضوع در برابر هم صف آرایی می کنند.
یک جریان معتقد است که تعامل با غرب میسر و بلکه واجب است و جمهوری اسلامی ایران برای خروج از بحران تحریم باید بتواند این تعامل را انجام دهد. این رویکرد که اعتدال گرایان و اصلاح طلبان طرفدارش هستند، اصطلاحا «نرمالیراسیون» یا عادی سازی و تنش زدایی نامیده می شود و معتقد است هر گونه توسعه و گشایش اساسی اقتصادی و سیاسی در کشور در گرو بهبود روابط با غرب است و به علاوه تنها این جریان می تواند در چارچوب جمهوری اسلامی ایران این هدف را محقق کند و جریان مقابل نه تنها نمی تواند بلکه به دلایل مواضع و منافع سیاسی و اقتصادی اش، اساسا نمی خواهد این کار را بکند. ماحصل چندین سال حضور این جریان در دولت و پیروزی در چند انتخابات، برجام بوده است و مکانیسم ماشه عملا آن را نابود می کند. لذا جریان های رقیب میتوانند از آن برای تخریب اساسی موضع این جریان استفاده می کنند. این جریان تمام تلاشش را می کند که از اجرای مکانیسم ماشه به هر طریق ممکن جلوگیری کند.
جریان دوم معتقد است جمهوری اسلامی ایران به جهت مواضع خود علیه استکبار و استثمار غربی در خاورمیانه ، نمی تواند با غرب به عادی سازی واقعی برسد و لذا به جای آن باید زندگی در شرایط تحریم را بیاموزد بلکه آن قدر نیرو بیاندوزد که بتواند از پس تحریم ظالمانه برآید و مواضع خود نظیر خروج آمریکا از منطقه را پیش ببرد. از منظر این جریان که اغلب استقلال طلبان و اصولگرایان حامی آن هستند، برجام ممکن است به جهت تاکتیکی در شرایطی مفید باشد اما این یک دستاورد کوتاه مدت و فرعی است تا نظام فضای تنفسی برای ارتقای موضع میدانی خود به دست آورد و از آن به عنوان اهرمی علیه غرب استفاده کند. اجرای مکانیسم ماشه برای این جریان اثر دوگانه دارد، نخست موضع این جریان در خصوص رویکرد خصمانه غرب را به شدت تقویت می کند. اما در وهله دوم اگر بازگشت تحریمها به تشدید فشار اقتصادی و متعاقبا سیاسی بر نظام بیانجامد، این جریان دچار چالش می شود. یعنی وضع بهینه آن است که مکانیسم ماشه اجرا شود، اما اثر واقعی اقتصادی و سیاسی نداشته باشد.
جریان سوم که مخالفان جمهوری اسلامی ایران اعم از سلطنت طلبان و جمهوریخواهان هستند معتقدند که این نظام اساسا در تعارض با نظام جهانی قرار دارد و عملکردش به صورتی است که تحت هیچ شرایطی نمی تواند به عادی سازی روابط با غرب برسد. در نتیجه نه تنها برجام یک سراب است و نمی تواند جلوی اقدامات ایران نظیر غنی سازی را بگیرد بلکه باید با تشدید تحریمها حکومت را تحت منگنه اقتصادی و سیاسی قرار داد. دست کم این کار با ایجاد چالش های فراوان حکومت را زمین گیر می کند و در حالت مطلوب می تواند زمینه تغییر رژیم را هم فراهم سازد. لذا این جریان با عملیات روانی و اقتصادی در پی تشدید تاثیر مکانیسم ماشه بر ایران است.
البته شاید نتیجه نهایی بیرون از اختیار این سه جریان باشد و شاید نوع صف آرایی در سطح جهانی تعیین کننده باشد . یعنی اگر مثل دهه هشتاد و نود، همچنان امکان اجماع جامعه جهانی علیه ایران وجود داشته باشد، اجرای تحریم ها میتواند با شدت از سر گرفته شود و آسیب اساسی به کشور بزند. اما این احتمال هم هست که به جهت شدت اختلافات جهانی ، اجماع جهانی ایجاد نگردد و قدرت هایی مثل چین و روسیه کلا قطعنامه ها را نادیده بگیرند و به میل خود عمل کنند، لذا مکانیسم ماشه اثر چندانی نگذارد.
tahlilbazaar.com/x55wy
۱۵:۱۶
تو کز محنت دیگران بی غمی، نشاید که نامت نهند آدمی
سید آرش وکیلیان
در شرایطی که صدها کودک در غزه در اثر گرسنگی ناشی از محاصره هر روز جان میدهند ، غزه مرز مابین انسانیت و حیوانیت است. در شرایطی که اغلب دولت ها به محکومیت زبانی و اظهار تأسف اکتفا کرده اند، مردم در بسیاری از کشورها برای نمایش وجدان بشری بپا خاسته اند.
گرچه طبق تخمین ها در کل جهان روزانه ۸۵۰۰ کودک در اثر امراض ناشی از گرسنگی می میرند، تفاوت آنجاست که در غزه صهیونیست ها تعمدا قحطی ایجاد کرده و از رسیدن غذا به مردم جلوگیری کرده اند تا مردم به «قتل» برسند.
در این بزنگاه تاریخی برای وجدان بشریت، کاروانی متشکل از مردمانی از ۴۴ کشور جهان برای شکستن محاصره غزه و رساندن غذا به مردم بی دفاع از دریای مدیترانه عازم غزه شده اند و افراد سرشناسی همچون سوزان ساراندون از آمریکا ، گرتا تونبرگ از سوئد، ملانی شوایزر از آلمان و ... علی رغم مواضع دولت هایشان در این کاروان شرکت کرده اند. از ایران نیز عزیزانی برای ابراز همبستگی حضور دارند اما به دلیل شرایط امنیتی امکان همراهی با کاروان بیش از بندر تونس را نداشته اند.
احتمالا طبق معمول عده ای خواهند گفت مگر در ایران کسی گرسنه نیست و .... در جواب ضمن محکوم کردن هر اقدامی که منجر به گرسنگی مردم ایران شده از سرکوب دستمزد گرفته تا حاشیه نشینی، باید گفت اگر کسی صرفا نسبت به معیشت اهل خانه خود همدردی داشته باشد، نوعی از خودخواهی است نه بشردوستی.
گزارشی از کاروان «صمود» : https://farhikhtegandaily.com/news/213520/ناوگان-«صمود»-چطور-تشکیل-شد؟/
صفحه فارسی کاروان صمود در اینستاگرامhttps://www.instagram.com/sumud_farsi?igsh=MXgxNm1nbXJxajB4YQ==
برخی کانال های فعالان ایرانی https://eitaa.com/shahideqods
https://eitaa.com/vafimoslem
https://ble.ir/hamidrezamaghsoodi
https://bale.ir/C4Resistance
https://t.me/C4Resistance
در شرایطی که صدها کودک در غزه در اثر گرسنگی ناشی از محاصره هر روز جان میدهند ، غزه مرز مابین انسانیت و حیوانیت است. در شرایطی که اغلب دولت ها به محکومیت زبانی و اظهار تأسف اکتفا کرده اند، مردم در بسیاری از کشورها برای نمایش وجدان بشری بپا خاسته اند.
گرچه طبق تخمین ها در کل جهان روزانه ۸۵۰۰ کودک در اثر امراض ناشی از گرسنگی می میرند، تفاوت آنجاست که در غزه صهیونیست ها تعمدا قحطی ایجاد کرده و از رسیدن غذا به مردم جلوگیری کرده اند تا مردم به «قتل» برسند.
در این بزنگاه تاریخی برای وجدان بشریت، کاروانی متشکل از مردمانی از ۴۴ کشور جهان برای شکستن محاصره غزه و رساندن غذا به مردم بی دفاع از دریای مدیترانه عازم غزه شده اند و افراد سرشناسی همچون سوزان ساراندون از آمریکا ، گرتا تونبرگ از سوئد، ملانی شوایزر از آلمان و ... علی رغم مواضع دولت هایشان در این کاروان شرکت کرده اند. از ایران نیز عزیزانی برای ابراز همبستگی حضور دارند اما به دلیل شرایط امنیتی امکان همراهی با کاروان بیش از بندر تونس را نداشته اند.
احتمالا طبق معمول عده ای خواهند گفت مگر در ایران کسی گرسنه نیست و .... در جواب ضمن محکوم کردن هر اقدامی که منجر به گرسنگی مردم ایران شده از سرکوب دستمزد گرفته تا حاشیه نشینی، باید گفت اگر کسی صرفا نسبت به معیشت اهل خانه خود همدردی داشته باشد، نوعی از خودخواهی است نه بشردوستی.
گزارشی از کاروان «صمود» : https://farhikhtegandaily.com/news/213520/ناوگان-«صمود»-چطور-تشکیل-شد؟/
صفحه فارسی کاروان صمود در اینستاگرامhttps://www.instagram.com/sumud_farsi?igsh=MXgxNm1nbXJxajB4YQ==
برخی کانال های فعالان ایرانی https://eitaa.com/shahideqods
https://eitaa.com/vafimoslem
https://ble.ir/hamidrezamaghsoodi
https://bale.ir/C4Resistance
https://t.me/C4Resistance
۱۳:۴۰
اتحاد جهانی علیه صهیونیسم
سید آرش وکیلیان «ما اسراییل را شر مطلق می دانیم. در دنیا هیچ چیز بدتر از اسراییل نیست. اگر اسراییل و شیطان با یکدیگر بجنگند، ما در کنار شیطان می ایستیم.» اینها سخنان ساده ای نیست بلکه از مهمترین مسائلی است که امام موسی صدر ، روحانی ایرانی شیعه و رهبر شیعیان لبنان در سال ۱۳۵۵ گفته اند و صوت کامل تر آن در این کلیپ موجود است.
امام موسی صدر چیزی را در خشت خام می دید که دیگران نمی دیدند و نمی فهمیدند، اما امروز کم کم همه دارند می بینند و تجربه می کنند.
زمانی که ایشان این صحبت ها را می کرد، در لبنان جنگ داخلی بود و شیعیان لبنان تحت فشار بودند که چرا با سازمان آزادیبخش فلسطین علیه اسراییل همکاری می کنند. آنها که خاطرات دکتر چمران را خوانده اند، می دانند که این سازمان اصلا سازمان پاک و سالمی نبود. نه تنها گرایشات ناسیونالیستی چپ بر آن غلبه داشت، بلکه حتی به مردم کشورهای میزبان مثل اردن و لبنان جفا میکرد. اما امام موسی صدر میگوید علیه اسراییل حتی باید با سازمانی مثل ساف متحد شد. یادمان باشد که در نهایت هم ایشان توسط قزافی که همپیمان و حامی ساف بود حذف شد.
دیروز یکی از دوستان می گفت این مطلب تناقض منطقی دارد و صرفا یک نکته بلاغی است و این دقیقا ناشی از فهم راهبردی ناقص جریان هویتگرای مقاومت اسلامی ایران است که سبب شده این جریان محدود به جوامع شیعی باشد.
ما ممکن است بر سر اینکه خیر در عالم چیست، اختلاف فراوان داشته باشیم، اما بر سر اینه صهیونیسم شر و ضدانسانیت است، سخت بتوان تردید کرد. برای اینکه با شر بستیزیم، لازم نیست در همه امور اشتراک نظر داشته باشیم، کافی است در مورد شراشرت آن توافق کنیم و این یک اتحاد راهبردی است.
امروز روشن است که برای صهیونیسم مهم نیست که هدفش جمهوری اسلامی ایران به عنوان یک کشور مخالف آمریکا باشد یا قطر به عنوان کشور تحت الحمایه آمریکا. برای اسراییل مهم نیست که دشمن فرمانده سپاه باشد یا زندانی اوین. برای اسراییل مهم نیست که دشمن دانشمند باشد یا نظامی. بلکه این موجود حتی نخست وزیر خودش، اسحاق رابین، را هم ترور می کند تا صلحی ایجاد نشود.
دشمن ما شبیه قاتلان سریالی مشغول از پا دراوردن تمام ملل منطقه است و برایش ایران اسلامی و سکولار فرقی ندارد، چنان که سوریه تحت حاکمیت حزب بعث اسد و متحد ایران با سوریه تحت حاکمیت احزاب اسلامی و متحد ترکیه فرق ندارد. حتی برایش راشل کوری مسیحی آمریکایی هم با هند رجب، دختر خردسال فلسطینی فرقی ندارد.
ما نیازمند اتحادی هستیم که همه احزاب و جریان ها و مکاتب را هر قدر با هم اختلاف داشته باشند، دربرگیرد. اتحادی نظیر کاروان صمود که از انسان های لیبرال طرفدار حقوق بشر تا چپگرای ضدامپریالیست و دیندار و بی دین را شامل شود.
دشمنی با صهیونیسم باید اولویت اول و اصلی ما باشد و همه مسایل دیگر نسبت به آن در اولویت دوم قرار گیرد، چون نابودی ما اولویت اول آنهاست.
امام موسی صدر چیزی را در خشت خام می دید که دیگران نمی دیدند و نمی فهمیدند، اما امروز کم کم همه دارند می بینند و تجربه می کنند.
زمانی که ایشان این صحبت ها را می کرد، در لبنان جنگ داخلی بود و شیعیان لبنان تحت فشار بودند که چرا با سازمان آزادیبخش فلسطین علیه اسراییل همکاری می کنند. آنها که خاطرات دکتر چمران را خوانده اند، می دانند که این سازمان اصلا سازمان پاک و سالمی نبود. نه تنها گرایشات ناسیونالیستی چپ بر آن غلبه داشت، بلکه حتی به مردم کشورهای میزبان مثل اردن و لبنان جفا میکرد. اما امام موسی صدر میگوید علیه اسراییل حتی باید با سازمانی مثل ساف متحد شد. یادمان باشد که در نهایت هم ایشان توسط قزافی که همپیمان و حامی ساف بود حذف شد.
دیروز یکی از دوستان می گفت این مطلب تناقض منطقی دارد و صرفا یک نکته بلاغی است و این دقیقا ناشی از فهم راهبردی ناقص جریان هویتگرای مقاومت اسلامی ایران است که سبب شده این جریان محدود به جوامع شیعی باشد.
ما ممکن است بر سر اینکه خیر در عالم چیست، اختلاف فراوان داشته باشیم، اما بر سر اینه صهیونیسم شر و ضدانسانیت است، سخت بتوان تردید کرد. برای اینکه با شر بستیزیم، لازم نیست در همه امور اشتراک نظر داشته باشیم، کافی است در مورد شراشرت آن توافق کنیم و این یک اتحاد راهبردی است.
امروز روشن است که برای صهیونیسم مهم نیست که هدفش جمهوری اسلامی ایران به عنوان یک کشور مخالف آمریکا باشد یا قطر به عنوان کشور تحت الحمایه آمریکا. برای اسراییل مهم نیست که دشمن فرمانده سپاه باشد یا زندانی اوین. برای اسراییل مهم نیست که دشمن دانشمند باشد یا نظامی. بلکه این موجود حتی نخست وزیر خودش، اسحاق رابین، را هم ترور می کند تا صلحی ایجاد نشود.
دشمن ما شبیه قاتلان سریالی مشغول از پا دراوردن تمام ملل منطقه است و برایش ایران اسلامی و سکولار فرقی ندارد، چنان که سوریه تحت حاکمیت حزب بعث اسد و متحد ایران با سوریه تحت حاکمیت احزاب اسلامی و متحد ترکیه فرق ندارد. حتی برایش راشل کوری مسیحی آمریکایی هم با هند رجب، دختر خردسال فلسطینی فرقی ندارد.
ما نیازمند اتحادی هستیم که همه احزاب و جریان ها و مکاتب را هر قدر با هم اختلاف داشته باشند، دربرگیرد. اتحادی نظیر کاروان صمود که از انسان های لیبرال طرفدار حقوق بشر تا چپگرای ضدامپریالیست و دیندار و بی دین را شامل شود.
دشمنی با صهیونیسم باید اولویت اول و اصلی ما باشد و همه مسایل دیگر نسبت به آن در اولویت دوم قرار گیرد، چون نابودی ما اولویت اول آنهاست.
۴:۳۹
جنگل بدون شیر یا تحلیل عملکرد اسراییل
سید آرش وکیلیان
تحلیلگران که هنوز به سطحی از قواعد در روابط بین الملل باور دارند، از حمله اسراییل به قطر جهت ترور رهبران حماس حین مذاکرات متعجب می شوند، اما می توان ماجرا را با تمثیل قدیمی حیوانات جنگل که از کودکی به اشکال مختلف شنیده ایم ، به شیوه رئالیستی توضیح دهیم.
شیر داستان ما سلطان جنگل بود که قواعدی را برای حفظ امنیت و نظم عمومی وضع میکرد و خود ضامن آن بود. مابقی درندگان نظیر گرگان و کفتاران و شغالان هم با اجازه وی در حد محدودی به شکار می پرداختند و اغلب حیوانات جنگل می کوشیدند تا با پیروی از شیر زندگی امن و آرامی داشته باشند . البته شیر قصه ما برای رفع گرسنگی هر از گاهی هم شکاری می کرد و البته رفتارش را با زبان حفظ نظم و امنیت با حذف حیوانات یاغی موجه می کرد.
ماجرای خاورمیانه در عصر هژمونی آمریکا بر همین منوال بود. آمریکا نظم و امنیتی را فراهم آورده بود و البته هزینه آن را هم به شکل گزافی در قالب پترودلار دریافت می کرد و ضمنا گاهی هم به کشورهای ضعیفی مثل افغانستان ، عراق و لیبی می تاخت و نعش آنها را برای عبرت دیگران باقی میگذاشت.
اما مدتی است که آمریکا از مقام شیری استعفا داده است و دیگر توان یا تمایل حفظ نظم و امنیت خاورمیانه را ندارد. اما در عوض از گرگ (اسراییل) حمایت بی دریغ می کند تا در میان گله آهوان بتازد و حسب میلش آنها را بدرد. در چنین شرایطی دوستی و نزدیکی سابق با شیر مشکلی را از آهوان حل نمیکند ، بلکه باید نظیر گوزن شاخدار بتوانند از خود دفاع کنند.
اکنون اسراییل به شکلی بی حساب از قدرت آمریکا استفاده علیه کشورهای منطقه استفاده میکند واگر فرض بگیریم که هیچیک از قدرت های منطقه ای و جهانی توان با تمایل بازدارندگی وی را نداشته باشند ، پیامدهای محتمل عبارت است از:۱- تخریب نهادهای روابط بین المللروابط بین الملل در شرایطی که قانون وجود ندارد، بسیار متکی به نهادهای مورد اعتماد مثل معاهده و میانجیگری است. تخریب این نهادها تدریجا هزینه روابط را بسیار افزایش می دهد، طوری که شاید اقدام مسلحانه ارزانترین راهکار به نظر برسد.۲- افزایش احساس ناامنی در همه بازیگرانبازیگران روابط منطقه ای در غیاب یک نظام امنیت دسته جمعی یا هر سازوکار امنیتی دیگر نظیر استقرار پایگاه آمریکایی احساس ناامنی بیشتر کرده و بیش از پیش به نظامی گری روی می آورند.۳- افزایش ریسک تعاملات در شرایطی که هر تعاملی در معرض نقض قرار داشته باشد عملا هیچ رابطه پایدار حتی تجاری شکل نمی گیرد و پیمان ابراهیم و کریدور آیمک هم برای تشکیل صرفا مبتنی بر حضور قدرت سخت عمل خواهد کرد. این وضعیت پرهزینه سبب می شود بسیاری از مناسبات اقتصادی توجیه خود را از دست بدهد و کشورهای ضعیف تر به جای تجارت با کشورهای قوی به آنها باج بدهند.
در چنین شرایطی تدریجا هزینه های ناشی از قدرت سخت سر به فلک می گذارد و تهدیدات به طور مستمر افزایش می یابد و نیاز به قدرت سخت را هر روز بیشتر می کند.
فیلم بالا لحظه حمله اسراییل به قطر است.
تحلیلگران که هنوز به سطحی از قواعد در روابط بین الملل باور دارند، از حمله اسراییل به قطر جهت ترور رهبران حماس حین مذاکرات متعجب می شوند، اما می توان ماجرا را با تمثیل قدیمی حیوانات جنگل که از کودکی به اشکال مختلف شنیده ایم ، به شیوه رئالیستی توضیح دهیم.
شیر داستان ما سلطان جنگل بود که قواعدی را برای حفظ امنیت و نظم عمومی وضع میکرد و خود ضامن آن بود. مابقی درندگان نظیر گرگان و کفتاران و شغالان هم با اجازه وی در حد محدودی به شکار می پرداختند و اغلب حیوانات جنگل می کوشیدند تا با پیروی از شیر زندگی امن و آرامی داشته باشند . البته شیر قصه ما برای رفع گرسنگی هر از گاهی هم شکاری می کرد و البته رفتارش را با زبان حفظ نظم و امنیت با حذف حیوانات یاغی موجه می کرد.
ماجرای خاورمیانه در عصر هژمونی آمریکا بر همین منوال بود. آمریکا نظم و امنیتی را فراهم آورده بود و البته هزینه آن را هم به شکل گزافی در قالب پترودلار دریافت می کرد و ضمنا گاهی هم به کشورهای ضعیفی مثل افغانستان ، عراق و لیبی می تاخت و نعش آنها را برای عبرت دیگران باقی میگذاشت.
اما مدتی است که آمریکا از مقام شیری استعفا داده است و دیگر توان یا تمایل حفظ نظم و امنیت خاورمیانه را ندارد. اما در عوض از گرگ (اسراییل) حمایت بی دریغ می کند تا در میان گله آهوان بتازد و حسب میلش آنها را بدرد. در چنین شرایطی دوستی و نزدیکی سابق با شیر مشکلی را از آهوان حل نمیکند ، بلکه باید نظیر گوزن شاخدار بتوانند از خود دفاع کنند.
اکنون اسراییل به شکلی بی حساب از قدرت آمریکا استفاده علیه کشورهای منطقه استفاده میکند واگر فرض بگیریم که هیچیک از قدرت های منطقه ای و جهانی توان با تمایل بازدارندگی وی را نداشته باشند ، پیامدهای محتمل عبارت است از:۱- تخریب نهادهای روابط بین المللروابط بین الملل در شرایطی که قانون وجود ندارد، بسیار متکی به نهادهای مورد اعتماد مثل معاهده و میانجیگری است. تخریب این نهادها تدریجا هزینه روابط را بسیار افزایش می دهد، طوری که شاید اقدام مسلحانه ارزانترین راهکار به نظر برسد.۲- افزایش احساس ناامنی در همه بازیگرانبازیگران روابط منطقه ای در غیاب یک نظام امنیت دسته جمعی یا هر سازوکار امنیتی دیگر نظیر استقرار پایگاه آمریکایی احساس ناامنی بیشتر کرده و بیش از پیش به نظامی گری روی می آورند.۳- افزایش ریسک تعاملات در شرایطی که هر تعاملی در معرض نقض قرار داشته باشد عملا هیچ رابطه پایدار حتی تجاری شکل نمی گیرد و پیمان ابراهیم و کریدور آیمک هم برای تشکیل صرفا مبتنی بر حضور قدرت سخت عمل خواهد کرد. این وضعیت پرهزینه سبب می شود بسیاری از مناسبات اقتصادی توجیه خود را از دست بدهد و کشورهای ضعیف تر به جای تجارت با کشورهای قوی به آنها باج بدهند.
در چنین شرایطی تدریجا هزینه های ناشی از قدرت سخت سر به فلک می گذارد و تهدیدات به طور مستمر افزایش می یابد و نیاز به قدرت سخت را هر روز بیشتر می کند.
فیلم بالا لحظه حمله اسراییل به قطر است.
۴:۵۴
خط مقدم سلطه بیگانگان
سید آرش وکیلیان
این قبیل افراد که میبینید و اسم خودشون را هم «ملی گرا» و طرفدار «توسعه و آزادی ایران» گذاشته اند، خط مقدم سلطه کشور توسط بیگانه هستند، به اسم «استعمار» (طلب آبادانی)!
این افراد اگر دشمن به خانه شون هم حمله کنه، پست میگذارند که «چنان از حمله به خاک و خانه ما صحبت میشود، انگار که اینجا فرزندان ما نخبگان عالم بوده و من بهترین پدر دنیا هستم»!!!
این افراد فرهنگ و هویت بومی خود را پست تر از فرهنگ و هویت غربی می دانند ، مگر آنکه یک ایرانی توانسته باشد در دانشگاه ها و سازمان های آمریکایی به موفقیت برسد و بشود مریم میرزاخانی و فیروز نادری!!! به هر حال آن دانشمندان ایرانی که اسراییل شبانه در منزل با بمب و موشک ترور کرد که استاد فلان دانشگاه آمریکایی نبودند!!!
این افراد برای بیگانه این حق را قائلند که بر کشورهای حتی بیطرف بتازد و فکر می کنند دشمن اگر بر ما چیره شود برای مردم آزادی و توسعه می آورد و می پندارند دانشمندان ما را ارج می نهد و از دم تیغ نمی گذراند و به ناموس وطن احترام می گذارد!!!
این افراد برای لغو یک کنسرت و بستن یک رسانه یا حتی زندانی کردن ظالمانه یک نفر در کشور ما جامه بر تن می درند اما کشتار هدفمند مردمان از کودکان تا خبرنگاران توسط دشمن را یک مسأله نامربوط می پندارند و گمان دارند اگر در برابر دشمنی که بی مراعات هیچ حریم انسانی و اخلاقی با افتخار نسل کشی می کند، بی طرف بمانند برای منافع ملی کشور بهتر است!!!
ان مرد و زن اسراییلی که از شرم نسل کشی صدای اعتراض میکنند، هزار بار شرف دارد بر این «بی وطنان خودفروخته» که چنین پست هایی می نویسند یا از آن دفاع می کنند!!!
ببخشید عادت ندارم تند بنویسم، اما نمی دانم بخندم یا گریه کنم!!! الفاظ بهتری هم برای توصیف این سطح از سفاهت و وقاحت پیدا نمی کنم.
#بیوطن#خودفروخته#غربزده#ستون_پنجم
این قبیل افراد که میبینید و اسم خودشون را هم «ملی گرا» و طرفدار «توسعه و آزادی ایران» گذاشته اند، خط مقدم سلطه کشور توسط بیگانه هستند، به اسم «استعمار» (طلب آبادانی)!
این افراد اگر دشمن به خانه شون هم حمله کنه، پست میگذارند که «چنان از حمله به خاک و خانه ما صحبت میشود، انگار که اینجا فرزندان ما نخبگان عالم بوده و من بهترین پدر دنیا هستم»!!!
این افراد فرهنگ و هویت بومی خود را پست تر از فرهنگ و هویت غربی می دانند ، مگر آنکه یک ایرانی توانسته باشد در دانشگاه ها و سازمان های آمریکایی به موفقیت برسد و بشود مریم میرزاخانی و فیروز نادری!!! به هر حال آن دانشمندان ایرانی که اسراییل شبانه در منزل با بمب و موشک ترور کرد که استاد فلان دانشگاه آمریکایی نبودند!!!
این افراد برای بیگانه این حق را قائلند که بر کشورهای حتی بیطرف بتازد و فکر می کنند دشمن اگر بر ما چیره شود برای مردم آزادی و توسعه می آورد و می پندارند دانشمندان ما را ارج می نهد و از دم تیغ نمی گذراند و به ناموس وطن احترام می گذارد!!!
این افراد برای لغو یک کنسرت و بستن یک رسانه یا حتی زندانی کردن ظالمانه یک نفر در کشور ما جامه بر تن می درند اما کشتار هدفمند مردمان از کودکان تا خبرنگاران توسط دشمن را یک مسأله نامربوط می پندارند و گمان دارند اگر در برابر دشمنی که بی مراعات هیچ حریم انسانی و اخلاقی با افتخار نسل کشی می کند، بی طرف بمانند برای منافع ملی کشور بهتر است!!!
ان مرد و زن اسراییلی که از شرم نسل کشی صدای اعتراض میکنند، هزار بار شرف دارد بر این «بی وطنان خودفروخته» که چنین پست هایی می نویسند یا از آن دفاع می کنند!!!
ببخشید عادت ندارم تند بنویسم، اما نمی دانم بخندم یا گریه کنم!!! الفاظ بهتری هم برای توصیف این سطح از سفاهت و وقاحت پیدا نمی کنم.
#بیوطن#خودفروخته#غربزده#ستون_پنجم
۳:۰۸
توپ بگیر و پاس بده، آسیب شناسی کوتاه شکست طرح نماد
سید آرش وکیلیان
وقتی پپ گواردیولا تاکتیک انقلابی تیکی تاکا را ابداع کرد ، یک اصل بنیادی داشت: « توپ رو بگیر و پاس بده».
ده سال پیش طرح «نظام مراقبت دانش آموزی» (نماد) برای حل آسیب های اجتماعی دانش آموزان، هم به نظر من بنا بوده بر همین اساس عمل کند. یعنی وزارت آموزش و پرورش به عنوان محور طرح با حدود ۱۴ دستگاه همکار تعامل کند تا به محض شناسایی هر مورد آسیب دانش آموزی از فقر گرفته تا اعتیاد به دستگاه ذی ربط ارجاع شود و فورا به مورد رسیدگی شود. اما در عمل در مقیاس ملی و فراگیر این طرح محقق نشد.
تجربه چند ساله تعامل من با مسئولان وزارت آموزش و پرورش و دستگاه های همکار برایم یک چیز را مسجل کرده است. آموزش و پرورش نه می خواهد و نه به جهت فرهنگ، ساختار و امکانات سازمانی می تواند سیستمی برای ارجاع موارد آسیب ایجاد کند. البته مکررا افرادی در نتیجه ظرفیت ارتباط فردی خود توانسته اند مشکلات دانش آموزان را به مراجع ذی ربط ارجاع داده و حل کنند، اما وزارت آموزش و پرورش هنوز سامانه کارآمدی هم برای این موضوع راه اندازی نکرده است که به دستگاه های دیگر متصل باشد.به نظر من علت اصلی آن است که سیستم آموزش پرورش حتی با گردش متمرکز و سازمان یافته اطلاعات به خصوص در موارد حساسی مثل آسیب های اجتماعی درون خود هم مشکل دارد ، چه برسد با دستگاه های بیرونی. برای نمونه در سال ۱۴۰۱ مسئولان مرتبط در ستاد آموزش و پرورش نمی توانستند اطلاعات متمرکز از مدارس بحرانی داشته باشند، حالا تصور کنید که آموزش و پرورش بخواهد اطلاعات نظام مند از دانش آموزان معتاد را فراهم کند و به مثلا به سازمان بهزیستی یا وزارت بهداشت ارجاع دهد. حاشا و کلا، بسیار بعید است چنین چیزی رخ دهد.
وقتی پپ گواردیولا تاکتیک انقلابی تیکی تاکا را ابداع کرد ، یک اصل بنیادی داشت: « توپ رو بگیر و پاس بده».
ده سال پیش طرح «نظام مراقبت دانش آموزی» (نماد) برای حل آسیب های اجتماعی دانش آموزان، هم به نظر من بنا بوده بر همین اساس عمل کند. یعنی وزارت آموزش و پرورش به عنوان محور طرح با حدود ۱۴ دستگاه همکار تعامل کند تا به محض شناسایی هر مورد آسیب دانش آموزی از فقر گرفته تا اعتیاد به دستگاه ذی ربط ارجاع شود و فورا به مورد رسیدگی شود. اما در عمل در مقیاس ملی و فراگیر این طرح محقق نشد.
تجربه چند ساله تعامل من با مسئولان وزارت آموزش و پرورش و دستگاه های همکار برایم یک چیز را مسجل کرده است. آموزش و پرورش نه می خواهد و نه به جهت فرهنگ، ساختار و امکانات سازمانی می تواند سیستمی برای ارجاع موارد آسیب ایجاد کند. البته مکررا افرادی در نتیجه ظرفیت ارتباط فردی خود توانسته اند مشکلات دانش آموزان را به مراجع ذی ربط ارجاع داده و حل کنند، اما وزارت آموزش و پرورش هنوز سامانه کارآمدی هم برای این موضوع راه اندازی نکرده است که به دستگاه های دیگر متصل باشد.به نظر من علت اصلی آن است که سیستم آموزش پرورش حتی با گردش متمرکز و سازمان یافته اطلاعات به خصوص در موارد حساسی مثل آسیب های اجتماعی درون خود هم مشکل دارد ، چه برسد با دستگاه های بیرونی. برای نمونه در سال ۱۴۰۱ مسئولان مرتبط در ستاد آموزش و پرورش نمی توانستند اطلاعات متمرکز از مدارس بحرانی داشته باشند، حالا تصور کنید که آموزش و پرورش بخواهد اطلاعات نظام مند از دانش آموزان معتاد را فراهم کند و به مثلا به سازمان بهزیستی یا وزارت بهداشت ارجاع دهد. حاشا و کلا، بسیار بعید است چنین چیزی رخ دهد.
۱۱:۵۹
ماجرای روباهی که با بزرگان وصلت کرده بود یا تسلیم در خدمت وابستگی
سید آرش وکیلیان
میگویند روباهی را دیدند که از دم شتری آویزان بود و میان زمین و هوا پیچ و تاب می خورد. او را پرسیدند که این چه حال است، گفت با بزرگان وصلت کرده ام. اکنون مثل جریانی که دوست دارد از طریق امتیاز دادن مناسبات نیکویی با آمریکا برقرار کند، مثل ماجرای آن روباه معروف است و این حضرات دمشان را به آمریکا گره زده اند و با هر تغییر در سیاست آمریکا دچار غش و ضعف می شوند.
مشکل این است که این رابطه کاملا یکسویه است و طرف آمریکایی برای شریک خود هویت مستقلی را قائل نیست؛ لذا هر بار که یک همکاری از سوی ایران نشان داده میشود، آن را حمل بر ضعف می کند و بر شدت عملش می افزاید. وقتی در دهه ۷۰ سیاست تنش زدایی اتخاذ شد، آمریکا قانون داماتو را تصویب کرد. وقتی در ابتدای دهه ۸۰ ایران به عملیات آمریکا علیه طالبان کمک کرد، به عنوان محور شرارت معرفی شد. وقتی که برجام از سوی ایران پذیرفته و اجرا شد، آمریکا سیاست فشار حداکثری را اتخاذ کرد و اکنون نیز آمریکا از مذاکره به مثابه یک اقدام فریب جهت ایجاد غفلت و تسهیل حملات اسراییل استفاده کرده است.
این جریان می گوید هدفش از مذاکره بهبود شرایط اقتصادی و کاهش خطر حمله بوده است ، اما در اصل ماجرا چیز دیگری است. ارتباط خوب با آمریکا برای کسانی که از حیث اقتصاد سیاسی وابسته به سرمایه داری کمپرادور هستند، بحث حیات و ممات است و فراتر از یک موضع تاکتیکی سیاسی است. منظور از «کمپرادور» یک قشر از تاجران و سرمایه داران بوده است که به عنوان واسطه با شرکت های خارجی کار می کنند و منافعشان در وابستگی بیشتر اقتصاد کشور است.
طبعا ، کسانی که مخالف این جریان هستند هم نمی گویند اقتصاد کشور را میتوان به صورت ایزوله و بسته اداره کرد و توسعه داد. اما وقتی زیان این رابطه از منافع و فوایدی بسیار بیشتر شده است، عاقلان هزینه کمتر را بر میگزینند.
اابته، این جریان که در اصل مایل به «تسلیم» و اعطای امتیاز است، از تعبیر مذاکره برای موجه نمایاندن خود در افکار عمومی سواستفاده می کند تا هم میان افرادی که نگاه تاکتیکی به مذاکره دارند و می خواهند تهدیدات را مدیریت کنند طرفدارانی کسب کند و هم آنان را که نسبت به مذاکره از موضع ضعف بدبین هستند به عنوان مقصر معرفی می کند.
عجیب آن است در شرایطی که ایالات متحده آمریکا حتی با شرکایش از موضع زورگویی و باجگیری برخورد می کند و پیشاپیش هدف خود را تسلیم ایران معرفی می کند، عده ای از این جریان در خیال خام خود می پندارند با انداختن عکس یادگاری با دشمن می توانند منافع اقتصادی و سیاسی به دست آورند!!!
میگویند روباهی را دیدند که از دم شتری آویزان بود و میان زمین و هوا پیچ و تاب می خورد. او را پرسیدند که این چه حال است، گفت با بزرگان وصلت کرده ام. اکنون مثل جریانی که دوست دارد از طریق امتیاز دادن مناسبات نیکویی با آمریکا برقرار کند، مثل ماجرای آن روباه معروف است و این حضرات دمشان را به آمریکا گره زده اند و با هر تغییر در سیاست آمریکا دچار غش و ضعف می شوند.
مشکل این است که این رابطه کاملا یکسویه است و طرف آمریکایی برای شریک خود هویت مستقلی را قائل نیست؛ لذا هر بار که یک همکاری از سوی ایران نشان داده میشود، آن را حمل بر ضعف می کند و بر شدت عملش می افزاید. وقتی در دهه ۷۰ سیاست تنش زدایی اتخاذ شد، آمریکا قانون داماتو را تصویب کرد. وقتی در ابتدای دهه ۸۰ ایران به عملیات آمریکا علیه طالبان کمک کرد، به عنوان محور شرارت معرفی شد. وقتی که برجام از سوی ایران پذیرفته و اجرا شد، آمریکا سیاست فشار حداکثری را اتخاذ کرد و اکنون نیز آمریکا از مذاکره به مثابه یک اقدام فریب جهت ایجاد غفلت و تسهیل حملات اسراییل استفاده کرده است.
این جریان می گوید هدفش از مذاکره بهبود شرایط اقتصادی و کاهش خطر حمله بوده است ، اما در اصل ماجرا چیز دیگری است. ارتباط خوب با آمریکا برای کسانی که از حیث اقتصاد سیاسی وابسته به سرمایه داری کمپرادور هستند، بحث حیات و ممات است و فراتر از یک موضع تاکتیکی سیاسی است. منظور از «کمپرادور» یک قشر از تاجران و سرمایه داران بوده است که به عنوان واسطه با شرکت های خارجی کار می کنند و منافعشان در وابستگی بیشتر اقتصاد کشور است.
طبعا ، کسانی که مخالف این جریان هستند هم نمی گویند اقتصاد کشور را میتوان به صورت ایزوله و بسته اداره کرد و توسعه داد. اما وقتی زیان این رابطه از منافع و فوایدی بسیار بیشتر شده است، عاقلان هزینه کمتر را بر میگزینند.
اابته، این جریان که در اصل مایل به «تسلیم» و اعطای امتیاز است، از تعبیر مذاکره برای موجه نمایاندن خود در افکار عمومی سواستفاده می کند تا هم میان افرادی که نگاه تاکتیکی به مذاکره دارند و می خواهند تهدیدات را مدیریت کنند طرفدارانی کسب کند و هم آنان را که نسبت به مذاکره از موضع ضعف بدبین هستند به عنوان مقصر معرفی می کند.
عجیب آن است در شرایطی که ایالات متحده آمریکا حتی با شرکایش از موضع زورگویی و باجگیری برخورد می کند و پیشاپیش هدف خود را تسلیم ایران معرفی می کند، عده ای از این جریان در خیال خام خود می پندارند با انداختن عکس یادگاری با دشمن می توانند منافع اقتصادی و سیاسی به دست آورند!!!
۸:۲۰
تلقی از دین در مکتب علوم اجتماعی نوصدرایی
من تلاش میکنم یک تعریف از دین از منظر جهان های اجتماعی حاج آقا پارسانیا ارایه دهم که شاید این اختلاف بین رویکرد دینی و جامعه شناسی متعارف از دینداری عرفی و دین حقیقی را مرتفع کند.
دین آن عقاید و مناسکی و نظاماتی است که در جهان سوم (عرصه فرهنگ عمومی) نهادینه شده که از طریق ادراک نبی یا ولی (جهان دوم) نسبتی با نفس الامر عالم (جهان اول) دارد.
از آن طرف هم میشه گفتحقایقی از نفس الامر عالم (جهان اول) در وجود نبی یا ولی متجلی می شود (جهان دوم) که اثری از آن در عرصه زندگی عمومی (جهان سوم) صورت نهادینه می یابد که آن را دین می گوییم.
پس دین یک حقیقت نفس الامری در جهان اول دارد یک انعکاس و تجلی در جهان دوم و یک صورت اجتماعی شده تا جهان سوم
این حقیقت اول در گذار از جهان اول و سوم می تواند آلوده به ادراکات غیراصیل شود و شرک شکل بگیرد یا ادراکات واژگونه مبشران دروغین از جهان اول، در جهان سوم اگر گسترش یابد و نهادینه شود «شرک» پدید می آید.
در جهان مدرن ، نفس الامر به خود « جامعه» احاله می شود در نتیجه ادیان مشرکانه مدرن مثل مارکسیسم برآمده از ادراک مارکس (نبی دروغین ) از نفس الامر جدید هستند که در سپهر عمومی گسترده و نهادینه شده.
به این معنا هم باز دین زوال نمی یابد بلکه ادیان بشری جایگزین دین الهی یا شرک با مرجعیت ادراک ماورایی می شود.
در واقع بطن سکولاریسم تجسد نفس الامر حقیقت در خود جامعه است. (کربن ذیل سرفصل ابن خلدون کتاب تاریخ فلسفه اسلامی این را خیلی قشنگ گفته)
دین آن عقاید و مناسکی و نظاماتی است که در جهان سوم (عرصه فرهنگ عمومی) نهادینه شده که از طریق ادراک نبی یا ولی (جهان دوم) نسبتی با نفس الامر عالم (جهان اول) دارد.
از آن طرف هم میشه گفتحقایقی از نفس الامر عالم (جهان اول) در وجود نبی یا ولی متجلی می شود (جهان دوم) که اثری از آن در عرصه زندگی عمومی (جهان سوم) صورت نهادینه می یابد که آن را دین می گوییم.
پس دین یک حقیقت نفس الامری در جهان اول دارد یک انعکاس و تجلی در جهان دوم و یک صورت اجتماعی شده تا جهان سوم
این حقیقت اول در گذار از جهان اول و سوم می تواند آلوده به ادراکات غیراصیل شود و شرک شکل بگیرد یا ادراکات واژگونه مبشران دروغین از جهان اول، در جهان سوم اگر گسترش یابد و نهادینه شود «شرک» پدید می آید.
در جهان مدرن ، نفس الامر به خود « جامعه» احاله می شود در نتیجه ادیان مشرکانه مدرن مثل مارکسیسم برآمده از ادراک مارکس (نبی دروغین ) از نفس الامر جدید هستند که در سپهر عمومی گسترده و نهادینه شده.
به این معنا هم باز دین زوال نمی یابد بلکه ادیان بشری جایگزین دین الهی یا شرک با مرجعیت ادراک ماورایی می شود.
در واقع بطن سکولاریسم تجسد نفس الامر حقیقت در خود جامعه است. (کربن ذیل سرفصل ابن خلدون کتاب تاریخ فلسفه اسلامی این را خیلی قشنگ گفته)
۴:۵۶
هیس! دخترها فریاد نمی زنند
سید آرش وکیلیان این مطلب را به بهانه ماجرای پژمان جمشیدی می نویسم، بدون آنکه اطلاعاتی در مورد پرونده وی و یا داوری درباره آنچه رخ داشته باشم. شاید پژمان جمشیدی تجاوز به عنف کرده یا زن شاکی قصد اخاذی داشته باشد. در هر دو صورتش از اهمیت این مطلب نمی کاهد.
به عنوان پدری که دو دختر دارد برایم سخت است اعتراف کنم که شانس اجرای عدالت در پرونده های تعرض و تجاوز جنسی برای قربانیان زن بسیار کمتر است. لذا آنها خود برای پرهیز از انگ اجتماعی پیشاپیش سکوت می کنند و در تحلیل داده های شبکه های اجتماعی در مورد اخیر نیز نشان می دهد که افکار عمومی در این رسانه ها طرف مرد را گرفته است!
فیلم «هیس! دخترها فریاد نمی زنند» یکی از بهترین آثار سینمایی است که بدون غلتیدن در وادی فمینیسم و مردستیزی ، به زیبایی شرایط ظالمانه را نقد کرده است. در این فیلم اغلب مردان شریف و حامی زنان هستند از قاضی و بازپرس تا نامزد زن متهم، اما شرایط اجتماعی به صورتی است که احتمال ضعیفی برای احقاق حق وی وجود دارد.
دو سه سال پیش پیگیر بودیم که «لایحه منع سوء رفتار (خشونت) علیه زنان» در مجلس مصوب کرد، ولی علی رغم تاکید رهبر انقلاب تلاقی تعصبات یک جریان مذهبی و مطالبات افراطی یک جریان فمینیستی به همراه برخی تحلیل های نادرست یک نهاد امنیتی مانع از تصویب آن شد و مجلس قبل ترجیح داد به جای چنین موضوع داغ و پرجدلی، آخرین روزهایش را صرف بحث درباره تعطیلی پنجشنبه یا شنبه بکند.
در انتها جا دارد وصایای رسول الله در حجت الوداع را پیش چشم داشته باشیم:«من در اين سرزمين به شما سفارش مي كنم كه به زنان نيكي كنيد. زيرا آنان امانت هاي الهي در دست شما هستند، و با قوانين الهي بر شما حلال شده اند»
به عنوان پدری که دو دختر دارد برایم سخت است اعتراف کنم که شانس اجرای عدالت در پرونده های تعرض و تجاوز جنسی برای قربانیان زن بسیار کمتر است. لذا آنها خود برای پرهیز از انگ اجتماعی پیشاپیش سکوت می کنند و در تحلیل داده های شبکه های اجتماعی در مورد اخیر نیز نشان می دهد که افکار عمومی در این رسانه ها طرف مرد را گرفته است!
فیلم «هیس! دخترها فریاد نمی زنند» یکی از بهترین آثار سینمایی است که بدون غلتیدن در وادی فمینیسم و مردستیزی ، به زیبایی شرایط ظالمانه را نقد کرده است. در این فیلم اغلب مردان شریف و حامی زنان هستند از قاضی و بازپرس تا نامزد زن متهم، اما شرایط اجتماعی به صورتی است که احتمال ضعیفی برای احقاق حق وی وجود دارد.
دو سه سال پیش پیگیر بودیم که «لایحه منع سوء رفتار (خشونت) علیه زنان» در مجلس مصوب کرد، ولی علی رغم تاکید رهبر انقلاب تلاقی تعصبات یک جریان مذهبی و مطالبات افراطی یک جریان فمینیستی به همراه برخی تحلیل های نادرست یک نهاد امنیتی مانع از تصویب آن شد و مجلس قبل ترجیح داد به جای چنین موضوع داغ و پرجدلی، آخرین روزهایش را صرف بحث درباره تعطیلی پنجشنبه یا شنبه بکند.
در انتها جا دارد وصایای رسول الله در حجت الوداع را پیش چشم داشته باشیم:«من در اين سرزمين به شما سفارش مي كنم كه به زنان نيكي كنيد. زيرا آنان امانت هاي الهي در دست شما هستند، و با قوانين الهي بر شما حلال شده اند»
۴:۵۹
در آستانه روز صفر آبیتغییر اقلیم جدی است، آن را جدی بگیریم.
مستند علمی «زمین ۲۱۰۰» در سال ۲۰۰۶ ساخته شده و به زیبایی نشان می دهد که چطور روند تغییرات اقلیمی کوچک و به ظاهر معمولی تا پایان سده میتواند به فروپاشی تمدن منجر شود.
یکی از این پیش بینی ها که در ایران و کل منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا امسال رخ داده ، خشکسالی گسترده و شدید است. در قطعه انتخاب شده از این مستند شاهد هستید که وقوع خشکسالی تا سال ۲۰۳۰ پیش بینی شده است.
متاسفانه با روند فعلی، تغییرات رخ داده تا سال ۲۰۵۰ نسبت به فجایع بعد از آن شبیه شوخی است. یعنی بشر تازه در ابتدای قسمت بد ماجرا قرار دارد و باید زودتر آن را تمهید کند.
ضمنا ما وارد چرخه گرمایش ناشی از افزایش گازهای گلخانه ای شده ایم و توقف آن با کنترل سوخت های فسیلی ، به تنهایی ممکن نیست. اگر افزایش دما از ۱.۵ درجه فعلی به ۳ درجه برسد محتمل است که تمدن کنونی اصلا توان مدیریت تبعات آن را نداشته باشد.
تغییر اقلیم جدی است، آن را جدی بگیریم.
مستند علمی «زمین ۲۱۰۰» در سال ۲۰۰۶ ساخته شده و به زیبایی نشان می دهد که چطور روند تغییرات اقلیمی کوچک و به ظاهر معمولی تا پایان سده میتواند به فروپاشی تمدن منجر شود.
یکی از این پیش بینی ها که در ایران و کل منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا امسال رخ داده ، خشکسالی گسترده و شدید است. در قطعه انتخاب شده از این مستند شاهد هستید که وقوع خشکسالی تا سال ۲۰۳۰ پیش بینی شده است.
متاسفانه با روند فعلی، تغییرات رخ داده تا سال ۲۰۵۰ نسبت به فجایع بعد از آن شبیه شوخی است. یعنی بشر تازه در ابتدای قسمت بد ماجرا قرار دارد و باید زودتر آن را تمهید کند.
ضمنا ما وارد چرخه گرمایش ناشی از افزایش گازهای گلخانه ای شده ایم و توقف آن با کنترل سوخت های فسیلی ، به تنهایی ممکن نیست. اگر افزایش دما از ۱.۵ درجه فعلی به ۳ درجه برسد محتمل است که تمدن کنونی اصلا توان مدیریت تبعات آن را نداشته باشد.
تغییر اقلیم جدی است، آن را جدی بگیریم.
۴:۱۷
سرمایه داری+ لیبرال دموکراسی یک سیستم نسبتا باز اقتصاد سیاسی
سید آرش وکیلیان
در تحلیل اینکه چطور یک مسلمان چپگرای متولد اوگاندا می تواند شهردار متروپلیس نیویورک به عنوان یک قطب نظام جهانی سرمایه داری شود، باید به سرشت این سیستم توجه داشت.
سیستم سرمایه داری در ترکیب با لیبرال دموکراسی در ایالات متحده آمریکا ، یک سیستم نسبتا باز و پویای اقتصادی سیاسی است. مقصود از سیستم باز سیستمی است که تبادلات و تعاملات آن با محیطش بسیار فراوان است و نسبت به تحولات به آسانی انعطاف نشان می دهد و آرایش درونی آن تغییر می کند. البته این انعطاف بی نهایت نیست و دو حزب اصلی دموکرات و جمهوریخواه ، تداوم و پایداری سیستم سیاسی و یک بروکراسی پیچیده و عمیق استمرار اداری را تضمین می کند.
برای درک سیستم باز ایالات متحده باید در نظر داشت که این کشور در بدو امر به عنوان دموکراسی تجار و ملاکان و صنعتگران تاسیس شد و چند دهه طول کشید تا در زمان اندرو جکسون، ایده دموکراسی همگانی با رأی برابر و مستقیم برای مردان سفیدپوست توسعه یافت. سپس در زمان آبراهام لینکلن ، سیاهان از حقوق شهروندی برخوردار شدند. در اوایل سده بیستم زنان حق رای به دست آوردند و نهایتا در دهه ۱۹۶۰ ، جنبش حقوق مدنی از حق رأی برابر اقلیت های نژادی حمایت کرد.
اما اینکه چرا در این مقطع یک مهاجر مسلمان چپگرا در یک مرکز سرمایه داری آمریکا رای می آورد ، به وضعیت محیط سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی دو دهه اخیر آمریکا مربوط می شود. در دو دهه اخیر ، با اجرای سیاست های اقتصادی نئولیبرال تمرکز شدید سرمایه در دست یک اقلیت کوچک رخ داده است، راستگرایی سیاسی با رویکرد ملیگرایی مرکانتیلیستی به پا خاسته است، مداخلات جهانی آمریکا به فجایع انسانی دامن زده است و کلا گرایش مرکزی دو حزب سنتی مقبولیت خود را در تا حد زیادی از دست داده است.
در نتیجه رای دهندگان به تدریج از مرکز طیف سیاسی یعنی چپ و راست میانه که کلینتون ها و بوش ها معرف آن بودند به سمت گرایش های رادیکال تر چپ نظیر سندرز و راست نظیر ترامپ گرایش پیدا کرده اند و گزینه های میانه طیف که زمانی با بلومبرگ بر نیویورک حاکم بودند، جذابیت عمومی خود را از دست داده اند. با این اوصاف شهر نیویورک که یکی از مراکز سیاسی شمال شرق آمریکا یا نیوانگلند است، همسان باقی مناطق این ناحیه به سمت ایدئولوژی پروگرسیویسم یا ترقیخواهی گرایش یافته و گونه ای از چپ آمریکایی را در آن ظهور کرده است.
اینکه این دوگانه چپ و راست رادیکال تا چه حد سیاست عمومی ایالات متحده را متحول می کند، امری پیچیده و پیش بینی آن دشوار است. چون ساختارهای پایدارتر قضایی و اداری در برابر تغییرات شدید و سریع مقاومت می کنند. اما به هر حال بسیار محتمل است در انتخابات های آتی گرایش میانه که طی سده بیستم بر آمریکا حاکم بود، به شدت تضعیف و سیاست محلی و ملی کاملا به عرصه هماوردی چپ و راست جدید امریکایی بدل گردد.
چپ جدید امریکایی گرایش به برابری خواهی اقتصادی و اجتماعی، حمایت از حقوق اقلیت های مذهبی، نژادی و جنسیتی ، توسعه نهادهای دموکراتیک و کنترل سرمایه داری بازار آزاد دارد و در مقابل راست جدید امریکایی گرایش به ملی گرایی مذهبی، حمایت از صنایع داخلی و ارزش های اخلاقی سنتی، اعمال زور در سطح داخلی و خارجی در برابر مخالفان دارد.
در حال حاضر مجالس و دولت های ۲۳ ایالت کاملا در کنترل جمهوریخواهان و ۱۵ ایالت کاملا در کنترل دموکرات هاست و از حیث جمعیتی نسبت ۴۱.۵ در برابر ۳۶.۵ درصد است.
در تحلیل اینکه چطور یک مسلمان چپگرای متولد اوگاندا می تواند شهردار متروپلیس نیویورک به عنوان یک قطب نظام جهانی سرمایه داری شود، باید به سرشت این سیستم توجه داشت.
سیستم سرمایه داری در ترکیب با لیبرال دموکراسی در ایالات متحده آمریکا ، یک سیستم نسبتا باز و پویای اقتصادی سیاسی است. مقصود از سیستم باز سیستمی است که تبادلات و تعاملات آن با محیطش بسیار فراوان است و نسبت به تحولات به آسانی انعطاف نشان می دهد و آرایش درونی آن تغییر می کند. البته این انعطاف بی نهایت نیست و دو حزب اصلی دموکرات و جمهوریخواه ، تداوم و پایداری سیستم سیاسی و یک بروکراسی پیچیده و عمیق استمرار اداری را تضمین می کند.
برای درک سیستم باز ایالات متحده باید در نظر داشت که این کشور در بدو امر به عنوان دموکراسی تجار و ملاکان و صنعتگران تاسیس شد و چند دهه طول کشید تا در زمان اندرو جکسون، ایده دموکراسی همگانی با رأی برابر و مستقیم برای مردان سفیدپوست توسعه یافت. سپس در زمان آبراهام لینکلن ، سیاهان از حقوق شهروندی برخوردار شدند. در اوایل سده بیستم زنان حق رای به دست آوردند و نهایتا در دهه ۱۹۶۰ ، جنبش حقوق مدنی از حق رأی برابر اقلیت های نژادی حمایت کرد.
اما اینکه چرا در این مقطع یک مهاجر مسلمان چپگرا در یک مرکز سرمایه داری آمریکا رای می آورد ، به وضعیت محیط سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی دو دهه اخیر آمریکا مربوط می شود. در دو دهه اخیر ، با اجرای سیاست های اقتصادی نئولیبرال تمرکز شدید سرمایه در دست یک اقلیت کوچک رخ داده است، راستگرایی سیاسی با رویکرد ملیگرایی مرکانتیلیستی به پا خاسته است، مداخلات جهانی آمریکا به فجایع انسانی دامن زده است و کلا گرایش مرکزی دو حزب سنتی مقبولیت خود را در تا حد زیادی از دست داده است.
در نتیجه رای دهندگان به تدریج از مرکز طیف سیاسی یعنی چپ و راست میانه که کلینتون ها و بوش ها معرف آن بودند به سمت گرایش های رادیکال تر چپ نظیر سندرز و راست نظیر ترامپ گرایش پیدا کرده اند و گزینه های میانه طیف که زمانی با بلومبرگ بر نیویورک حاکم بودند، جذابیت عمومی خود را از دست داده اند. با این اوصاف شهر نیویورک که یکی از مراکز سیاسی شمال شرق آمریکا یا نیوانگلند است، همسان باقی مناطق این ناحیه به سمت ایدئولوژی پروگرسیویسم یا ترقیخواهی گرایش یافته و گونه ای از چپ آمریکایی را در آن ظهور کرده است.
اینکه این دوگانه چپ و راست رادیکال تا چه حد سیاست عمومی ایالات متحده را متحول می کند، امری پیچیده و پیش بینی آن دشوار است. چون ساختارهای پایدارتر قضایی و اداری در برابر تغییرات شدید و سریع مقاومت می کنند. اما به هر حال بسیار محتمل است در انتخابات های آتی گرایش میانه که طی سده بیستم بر آمریکا حاکم بود، به شدت تضعیف و سیاست محلی و ملی کاملا به عرصه هماوردی چپ و راست جدید امریکایی بدل گردد.
چپ جدید امریکایی گرایش به برابری خواهی اقتصادی و اجتماعی، حمایت از حقوق اقلیت های مذهبی، نژادی و جنسیتی ، توسعه نهادهای دموکراتیک و کنترل سرمایه داری بازار آزاد دارد و در مقابل راست جدید امریکایی گرایش به ملی گرایی مذهبی، حمایت از صنایع داخلی و ارزش های اخلاقی سنتی، اعمال زور در سطح داخلی و خارجی در برابر مخالفان دارد.
در حال حاضر مجالس و دولت های ۲۳ ایالت کاملا در کنترل جمهوریخواهان و ۱۵ ایالت کاملا در کنترل دموکرات هاست و از حیث جمعیتی نسبت ۴۱.۵ در برابر ۳۶.۵ درصد است.
۹:۳۰
مصاحبه جالب توجهیه در مقایسه اصلاحات اقتصادی موفق در چین و ناموفق در شوروی
در شوروی اختلافات جدی درون حزب کمونیست نهایتا به از بین رفتن شوروی منجر شد. بیش از اینکه نارضایتی مردم عامل فروپاشی شوروی باشد، عدم انسجام و اختلاف عمیق در رهبری حزب کمونیست بود که به تجزیه این کشور منجر شد
تفاوت اصلی در وضعیت اقتصاد سیاسی چین و شوروی در این بود که چینیها برای اجرای اصلاحات به یک اجماع نظری رسیدند و اصلاحات را اجرا کردند. آنجا هم فراز و نشیبهایی داشته ولی در اجرای اصلاحات اتفاق نظر وجود داشت. مشکل اصلی گورباچف که معمار تحولات در اتحاد شوروی بود، این بود که نمیتوانست با اعضای کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی به تفاهم برسد. برخلاف دنشیائوپین که در رهبری چین، دست بسیار قوی و بالا را داشت و بهخصوص در سالهای ابتدایی اصلاحات، دیگران از نظرات او حمایت میکردند. اما گورباچف در رهبری حزب کمونیست قدرت چندانی نداشت. در ماجرای میدان تیانآن من در سال 1989، در فرآیند اصلاحات اقتصادی چین وقفه ایجاد شد ولی نهایتا دن شیائوپین رهبری برجسته حزب کمونیست چین توانست در سال 1992 دوباره جریان اصلاحات را شتاب بخشد.
https://farhikhtegandaily.com/news/79207/چرا-چین-در-مسیر-شوروی-قرار-نگرفت؟/
در شوروی اختلافات جدی درون حزب کمونیست نهایتا به از بین رفتن شوروی منجر شد. بیش از اینکه نارضایتی مردم عامل فروپاشی شوروی باشد، عدم انسجام و اختلاف عمیق در رهبری حزب کمونیست بود که به تجزیه این کشور منجر شد
تفاوت اصلی در وضعیت اقتصاد سیاسی چین و شوروی در این بود که چینیها برای اجرای اصلاحات به یک اجماع نظری رسیدند و اصلاحات را اجرا کردند. آنجا هم فراز و نشیبهایی داشته ولی در اجرای اصلاحات اتفاق نظر وجود داشت. مشکل اصلی گورباچف که معمار تحولات در اتحاد شوروی بود، این بود که نمیتوانست با اعضای کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی به تفاهم برسد. برخلاف دنشیائوپین که در رهبری چین، دست بسیار قوی و بالا را داشت و بهخصوص در سالهای ابتدایی اصلاحات، دیگران از نظرات او حمایت میکردند. اما گورباچف در رهبری حزب کمونیست قدرت چندانی نداشت. در ماجرای میدان تیانآن من در سال 1989، در فرآیند اصلاحات اقتصادی چین وقفه ایجاد شد ولی نهایتا دن شیائوپین رهبری برجسته حزب کمونیست چین توانست در سال 1992 دوباره جریان اصلاحات را شتاب بخشد.
https://farhikhtegandaily.com/news/79207/چرا-چین-در-مسیر-شوروی-قرار-نگرفت؟/
۸:۴۰
نقدی بر حکمرانی رسانه های اجتماعی در ایران
این مطلب برداشتی از صحبت های من در پنل «اینترنت و آینده جامعه ایران» در وزارت ارتباطات بعد از جنگ دوازده روزه بوده است.
دو نکته را در مطالعه توجه داشته باشید ، یکی اینکه هرچند خبرنگار کوشیده منظور مرا درست منتقل کند اما نقل قول ها دقیق نیست .
دوم اینکه بخشی از مطالب در مناظره با آقای قلی پور و خانم ادهم بوده است لذا بدون التفات به مطالبی که آنها گفته اند، فهم دقیق منظور من ممکن است میسر نشود.
https://www.khabaronline.ir/news/2090613/مدیرکل-مرکز-ملی-فضای-مجازی-صیانت-رأی-نیاورد-اما-بندبندش-اجرا
این مطلب برداشتی از صحبت های من در پنل «اینترنت و آینده جامعه ایران» در وزارت ارتباطات بعد از جنگ دوازده روزه بوده است.
دو نکته را در مطالعه توجه داشته باشید ، یکی اینکه هرچند خبرنگار کوشیده منظور مرا درست منتقل کند اما نقل قول ها دقیق نیست .
دوم اینکه بخشی از مطالب در مناظره با آقای قلی پور و خانم ادهم بوده است لذا بدون التفات به مطالبی که آنها گفته اند، فهم دقیق منظور من ممکن است میسر نشود.
https://www.khabaronline.ir/news/2090613/مدیرکل-مرکز-ملی-فضای-مجازی-صیانت-رأی-نیاورد-اما-بندبندش-اجرا
۱۲:۳۲
جمهوری اسلامی ایران و هنر تصمیم نگرفتن
سید آرش وکیلیان
در شرایطی که در معرض بحران های خشکسالی، تحریم، رکود تورمی، تهدید رژیم صهیونیستی و ... هستیم این سوال پیش می آید که تدبیر مقامات در برابر این بحران ها چیست؟ خشکسالی ، تحریم، حمله صهیونیست ها و ... رویدادهای غیرمترقبه نبوده و انتظار می رفته که نظام پیشاپیش تمهیدات روشن و مشخصی برای مواجهه با آن اتخاذ کرده باشد. اما در عمل شاهد عکس ماجرا هستیم. علت چیست؟!
آنچه من در خلال کار در حکومت دریافته ام این است که هزینه تصمیم گرفتن در نظام بسیار بیش از تصمیم نگرفتن است، زیرا هر وضعیت ذی نفعان متنفذی دارد و هر انتخاب با دشواری ها و چالش هایی روبرو است. کمتر می توان تصمیمی را یافت که همه ذی نفعان موافقش باشند و منافع آن به روشنی بر مضارش فزونی داشته باشد. مسئولان با ایجاد شوراهای عالی یا پاسکاری مسئولیت ها ، از پذیرش بار یک تصمیم می گریزند و خیلی اوقات تصمیم را به آینده موکول می کنند.
مسئولان نظام درگیر یک انگاره از سیاستمدار معصوم و بی نقص هستند که باید همچون خداوند بهترین ها را رقم بزند ولی در سیاست واقعی چنین چیزی امکان ندارد و سیاستمدار بسیاری اوقات مجبور است میان ترجیحات اشخاص و گروه های ذی نفع دست به انتخاب میان بد و بدتر بزند.
در دهه اخیر نتیجه آن انگاره و واقعیت میدانی آن شده است که مقامات نظام ترجیح می دهند که انتخابی نکنند و تصمیمی در موضوعات مورد اختلاف نگیرند و اصطلاحا بگویند «چرا عاقل کند کاری؟!» این عافیت جویی اشخاص به همراه مقاومت عمومی در برابر هزینه ها منجر به آن شده است که سیاستمداران ما تصمیم نگیرند تا جایی که شرایط بحرانی شود و واقعیت تصمیمی را به آنها تحمیل کند.
اکنون تجمیع بحران ها کشور را در موقعیت شکننده قرار داده و مسئولان باید صادقانه با خود و مردم مواجه شوند و بپذیرند که باید تصمیمات سخت و بزرگ بگیرند تا با بحران ها مقابله کنند. این تصمیمات حتما عده ای را ناراضی می کند اما تصمیم نگرفتن عواقب بدتری دارد.
تصمیم نگرفتن حاکمان به معنای حکمرانی نکردن است و تدریجا قابلیت حکمرانی کردن را از حکومت می گیرد و اگر جایی تصمیمی هم اتخاذ کند دیگر توان پیاده سازی آن را نخواهد داشت و این وضعیت در نهایت زوال عملی نظام و فلاکت کشور را رقم خواهد زد. تصمیم نگرفتن تدریجا سرمایه سیاسی و اجتماعی حکومت را نابود می کند بدون آنکه دستاوردی داشته باشد. تصمیم نگرفتن، چالش را تبدیل به بحران می کند و پنجره فرصت برای انتخاب های آسان تر را می بیند و حکومت ناچار از انتخاب های سخت تر می شود.
البته ضرورت تصمیم گرفتن به معنای معقولیت هر تصمیمی نیست. در تصمیم گیری اصولی مثل تحلیل ذی نفعان، تحلیل ریسک ، تحلیل هزینه و فایده و نظایر آن باید لحاظ شود و با توجه به جمیع جهات تصمیمی اتخاذ شود اما هزینه های آن را هم سیاستمدار برعهده بگیرد تا بتواند به حل بحران دست یابد. ضمنا قرار نیست همه اشخاص به خصوص اطرافیان و وابستگان و هواداران همیشه از تصمیمات منتفع شوند. سیاستمدار باید به جامعه اعلام کند که «وفاق» هنر تصمیم گیری جمعی است نه اجتناب از تصمیم گیری برای جلب رضایت همگان!
در شرایطی که در معرض بحران های خشکسالی، تحریم، رکود تورمی، تهدید رژیم صهیونیستی و ... هستیم این سوال پیش می آید که تدبیر مقامات در برابر این بحران ها چیست؟ خشکسالی ، تحریم، حمله صهیونیست ها و ... رویدادهای غیرمترقبه نبوده و انتظار می رفته که نظام پیشاپیش تمهیدات روشن و مشخصی برای مواجهه با آن اتخاذ کرده باشد. اما در عمل شاهد عکس ماجرا هستیم. علت چیست؟!
آنچه من در خلال کار در حکومت دریافته ام این است که هزینه تصمیم گرفتن در نظام بسیار بیش از تصمیم نگرفتن است، زیرا هر وضعیت ذی نفعان متنفذی دارد و هر انتخاب با دشواری ها و چالش هایی روبرو است. کمتر می توان تصمیمی را یافت که همه ذی نفعان موافقش باشند و منافع آن به روشنی بر مضارش فزونی داشته باشد. مسئولان با ایجاد شوراهای عالی یا پاسکاری مسئولیت ها ، از پذیرش بار یک تصمیم می گریزند و خیلی اوقات تصمیم را به آینده موکول می کنند.
مسئولان نظام درگیر یک انگاره از سیاستمدار معصوم و بی نقص هستند که باید همچون خداوند بهترین ها را رقم بزند ولی در سیاست واقعی چنین چیزی امکان ندارد و سیاستمدار بسیاری اوقات مجبور است میان ترجیحات اشخاص و گروه های ذی نفع دست به انتخاب میان بد و بدتر بزند.
در دهه اخیر نتیجه آن انگاره و واقعیت میدانی آن شده است که مقامات نظام ترجیح می دهند که انتخابی نکنند و تصمیمی در موضوعات مورد اختلاف نگیرند و اصطلاحا بگویند «چرا عاقل کند کاری؟!» این عافیت جویی اشخاص به همراه مقاومت عمومی در برابر هزینه ها منجر به آن شده است که سیاستمداران ما تصمیم نگیرند تا جایی که شرایط بحرانی شود و واقعیت تصمیمی را به آنها تحمیل کند.
اکنون تجمیع بحران ها کشور را در موقعیت شکننده قرار داده و مسئولان باید صادقانه با خود و مردم مواجه شوند و بپذیرند که باید تصمیمات سخت و بزرگ بگیرند تا با بحران ها مقابله کنند. این تصمیمات حتما عده ای را ناراضی می کند اما تصمیم نگرفتن عواقب بدتری دارد.
تصمیم نگرفتن حاکمان به معنای حکمرانی نکردن است و تدریجا قابلیت حکمرانی کردن را از حکومت می گیرد و اگر جایی تصمیمی هم اتخاذ کند دیگر توان پیاده سازی آن را نخواهد داشت و این وضعیت در نهایت زوال عملی نظام و فلاکت کشور را رقم خواهد زد. تصمیم نگرفتن تدریجا سرمایه سیاسی و اجتماعی حکومت را نابود می کند بدون آنکه دستاوردی داشته باشد. تصمیم نگرفتن، چالش را تبدیل به بحران می کند و پنجره فرصت برای انتخاب های آسان تر را می بیند و حکومت ناچار از انتخاب های سخت تر می شود.
البته ضرورت تصمیم گرفتن به معنای معقولیت هر تصمیمی نیست. در تصمیم گیری اصولی مثل تحلیل ذی نفعان، تحلیل ریسک ، تحلیل هزینه و فایده و نظایر آن باید لحاظ شود و با توجه به جمیع جهات تصمیمی اتخاذ شود اما هزینه های آن را هم سیاستمدار برعهده بگیرد تا بتواند به حل بحران دست یابد. ضمنا قرار نیست همه اشخاص به خصوص اطرافیان و وابستگان و هواداران همیشه از تصمیمات منتفع شوند. سیاستمدار باید به جامعه اعلام کند که «وفاق» هنر تصمیم گیری جمعی است نه اجتناب از تصمیم گیری برای جلب رضایت همگان!
۴:۲۸
چرا سالهاست در فیلترینگ می بازیم؟فیلترینگ در ایران سالهاست به مسئله اصلی سیاستگذاری فضای مجازی تبدیل شده؛ در حالی که به باور یک دکتری سیاستگذاری فرهنگی، این تمرکز افراطی بر فیلتر کردن یا نکردن باعث فراموشی چالشهای واقعی حکمرانی دیجیتال شده است، وی عنوان کرد که مسأله اصلی نه ممنوعیت یا آزادی پلتفرمهای خارجی، بلکه ضعف ساختار حکمرانی، تعارض منافع و ناتوانی در ایجاد اکوسیستم رقابتی داخلی است.به گزارش ایسنا، این روزها بحث دسترسی برخی افراد با جایگاه سیاسی و یا شرایط شغلی خاص به اینترنت بدون فیلتر یا با محدودیت کمتر به مناقشه سیاسی روز تبدیل شده است. در همین زمینه سید آرش وکیلیان- دکتری سیاستگذاری فرهنگی- در یاداشتی به آن اشاره کرده که در ادامه می خوانید :نخست بگویم که می خواهم از این موضوع کلا عبور کنم و برایم مهم نیست کدام طرف این دعوا درست می گوید. فیلترینگ یک ابزار ضعیف اعمال حکمرانی است که استفاده گسترده از آن همراه با تمرکز مخالفانش بر آن، سبب شده مسأله اصلی حاکمرانی ملی فضای مجازی کلا مغفول بماند.برای درک بهتر وضعیت یک مثال تصنعی میزنم. فرض کنیم که در شهر ما در کنار سرویس های تاکسی اینترنتی موجود یک سرویس جهانی مثل اوبر با کیفیت بهتر، خدمات ارزانتر و تجربه جهانی هم وجود داشت و مورد اقبال گسترده مردم بود. البته، این سرویس تابع قوانین و مقررات کشور از جمله بیمه، مالیات و راهنمایی و رانندگی هم نبود.حکومت با این سرویس باید چه برخوردی می کرد؟حالت اول- چون این سرویس مورد اقبال و استفاده گسترده مردم است، آن را آزاد بگذارد. نتیجه این وضعیت ورشکستگی سرویس داخلی از یک سو و افزایش جرم تحت پوشش آن سرویس از سوی دیگر خواهد بود. (کما اینکه در حالت واقعی سکوهای رسانه اجتماعی داخلی بدون حمایت حکومت در مقیاس ملی استمرار نمی یابد و نیز سکوهای خارجی نظیر اینستاگرام محمل ترویج جرایمی مثل قمار برخط با گردش سالانه چند ده همت شده است.)حالت دوم- حکومت کلا این سرویس را ممنوع اعلام کند و اتصال کاربران به آن را مسدود کند. در شرایطی که کاربران بتوانند با ابزارهای پالایش گریز و صرف هزینه بیشتر همچنان از آن استفاده کنند و البته اطلاعات هویتی آنها هم ناشناس بماند، این سیاست نتایج ناخواسته زیانباری دارد. در نتیجه، هم کاربران از وضعیت ناراضی می شود و هم حکومت به هدف خود نمی رسد. (این وضعیتی است که در شیوه رایج فیلترینگ رخ داده است.)حالت سوم - حکومت آن سرویس را رها کند اما با رانندگان مجرم برخورد کند. ظاهراً این حالت تا حدی بهینه است و تبعات زیانبار کمتری دارد و نارضایتی کمتری ایجاد می کند، اما اجرای موفق آن مشروط بر این است که سرویس تاکسی اینترنتی خارجی با مقامات قضایی در شناسایی مجرمان همکاری کند. اما در حالتی که سکو چنین مشارکتی نکند، این رویه هم چندان موفق نخواهد بود. (این چالشی است که ایران در مقایسه با کشورهای اطراف نظیر ترکیه و عربستان در برابر سکوهای خارجی دارد.)حالت چهارم- خط مشی بهتر می تواند آن باشد که حکومت با همکاری خودروسازان، شهرداری، پلیس و ... امکانات و امتیازات متعددی برای تاکسی های اینترنت داخلی فراهم سازد و در مقابل کار سرویس خارجی و تاکسی های متصل به آن را دشوار کند.این سیاستی بوده که از بدو تاسیس شورایعالی فضای مجازی تا مصوبات اخیر در دولت جناب پزشکیان مدنظر بوده است. تلاش شده با توسعه شبکه داخلی، ایجاد اختلاف قیمت ترافیک داخل و خارج، تسهیم درآمد به نفع سکوهای داخل، ترافیک شیپینگ، پشتیبانی زیرساختی و روش های دیگر چارچوب کلی به نفع سرویس داخلی شکل بگیرد.ادامه در لینک زیرhttps://www.isna.ir/news/1404090804494/چرا-سال-هاست-در-فیلترینگ-می-بازیمتوضیح : صحبت فیلم مربوط به دوران دبیری دکتر فیروزآبادی در شورایعالی فضای مجازی می باشذ
۹:۴۹
ادامه شکست سیاست فیلترینگ
اما در عمل به علت تعارض منافع اقتصادی و سیاسی میان بازیگران موثر، اختلاف و ابهام میان سیاست ها، فقدان حمایت اجتماعی موثر، ضعف فناوری و کمبود اعتماد در سرویس های داخلی، اشتباهات در مدل تعرفه گذاری، عدم احراز هویت و عوامل دیگر مجموعه تلاش ها به خصوص در قبال رسانه های اجتماعی اینستاگرام و تلگرام ناموفق بوده است.حال می توان همچنان دعوای نافرجام فیلتر کردن و نکردن را ادامه داد، که در نهایت بازی در دو سناریوی اول یعنی رفع فیلتر و یا تداوم فیلتر یک بازی بازنده است و تا این دعوا نزاع اصلی سیاستی کشور باشد، امیدی به بهبود حکمرانی فضای مجازی نیست.اما اقدام معقول تمرکز بر عمق بخشیدن به حکمرانی فضای مجازی با مجموعه ای از اصلاحات قوانین مدنی و کیفری سکوها، تقویت رگولاتوری، اصلاح الگوی تعرفه گذاری شبکه به نفع ترافیک داخلی، حمایت زیرساختی از خدمات داخلی، حل مسأله هویت، ارتقای کیفیت و اعتماد به سکوهای داخلی، تقویت تعاملات خارجی، شفافیت نظام قضایی و تمرکز بر راهکارهای جایگزین پالایش می باشد. مشکل این است که این مجموعه اقدامات هم دشوار است و هم برای ذی نفعان اقتصادی و سیاسی جذابیت ندارد، لذا کمتر نهاد و شخصی مایل به اجرای سیاست های درست حکمرانی بر فضای مجازی است.
اما در عمل به علت تعارض منافع اقتصادی و سیاسی میان بازیگران موثر، اختلاف و ابهام میان سیاست ها، فقدان حمایت اجتماعی موثر، ضعف فناوری و کمبود اعتماد در سرویس های داخلی، اشتباهات در مدل تعرفه گذاری، عدم احراز هویت و عوامل دیگر مجموعه تلاش ها به خصوص در قبال رسانه های اجتماعی اینستاگرام و تلگرام ناموفق بوده است.حال می توان همچنان دعوای نافرجام فیلتر کردن و نکردن را ادامه داد، که در نهایت بازی در دو سناریوی اول یعنی رفع فیلتر و یا تداوم فیلتر یک بازی بازنده است و تا این دعوا نزاع اصلی سیاستی کشور باشد، امیدی به بهبود حکمرانی فضای مجازی نیست.اما اقدام معقول تمرکز بر عمق بخشیدن به حکمرانی فضای مجازی با مجموعه ای از اصلاحات قوانین مدنی و کیفری سکوها، تقویت رگولاتوری، اصلاح الگوی تعرفه گذاری شبکه به نفع ترافیک داخلی، حمایت زیرساختی از خدمات داخلی، حل مسأله هویت، ارتقای کیفیت و اعتماد به سکوهای داخلی، تقویت تعاملات خارجی، شفافیت نظام قضایی و تمرکز بر راهکارهای جایگزین پالایش می باشد. مشکل این است که این مجموعه اقدامات هم دشوار است و هم برای ذی نفعان اقتصادی و سیاسی جذابیت ندارد، لذا کمتر نهاد و شخصی مایل به اجرای سیاست های درست حکمرانی بر فضای مجازی است.
۹:۵۰
پرسش از تاسیس جامعه شناسی ایرانی
میثم مهدیار پرسش از لحظه تاسیس جامعه شناسی در ایران را پیش کشیده و به آن لمبتون به عنوان موسس پرداخته است که «استبداد ایرانی» را صورتبندی کرده است. در مقابل البته می توان به دانیل لرنر اشاره کرد که «نظریه نوسازی» را در ایران مطرح کرده است. در این صورتبندی جامعه شناسی به عنوان بخشی از پروژه استعمار در ایران دیده میشود که میتواند منشا بریتانیایی یا آمریکایی داشته باشد.
اما در هر صورت چه این تلقی را بپذیریم و چه نپذیریم، پرسش از تاسیس جامعه شناسی بومی در ایران پرسشی مهم است.
من فکر می کنم لحظه تاسیس جامعه شناسی ایرانی حاصل مواجهه روشمند و علمی در خصوص وضعیت پیرامونی یا تأخر یا تسخیر ایران توسط تمدن غربی بوده است. یعنی اگر نخواهیم از منظر استعمارگرایانه به موضوع مدرن سازی ایران بنگریم، پروبلماتیک شدن وضعیت مشرق زمین به طور عام و ایران به طور خاص ، میتوانسته لحظه تاسیس جامعه شناسی ایرانی باشد ، مشروط براینکه روش شناسی تجربی متناسب برای آن نیز فراهم شود.
آن طور که برخی از جمله کچوئیان در کتاب «تطورات گفتمان های هویتی ایران» نشان می دهند، این موضوع سابقه دویست ساله دارد. اما دست کم نیمی از این زمان این بحث از سنخ گفتارهای منورالفکری بوده است و روشمندی تجربی جامعه شناختی نداشته است. تنها در یک سده اخیر صاحبنظران به دانش و روش متعارف جامعه شناسی مجهز شده اند.
با این حال ، غلبه تقلید از پرسش ها و خوانش های غربی سبب شده پرسش بومی در بسیاری اوقات به محاق رود و دانش آموختگان دانشگاهی کمتر در پی تاسیس جامعه شناسی بومی بروند، بلکه به جای آن انواع نسخه های مدرنیستی، مارکسیستی و ... جامعه شناسی به زبان فارسی ترویج و تدریس شده است.
به نظر می رسد لحظه تاسیس جامعه شناسی بومی در ایران آن زمانی است که مسأله «ایران» در نسبت با جهان جدید با روش و دانش جامعه شناختی مورد مطالعه قرار گیرد. لذا شاید بتوان برای احسان نراقی، علی شریعتی، جلال آل احمد ، احمد اشرف ، همایون کاتوزیان، سید جواد طباطبایی و افرادی از این دست سهمی در تأسیس تفکر اجتماعی بومی که می تواند منجر به جامعه شناسی شود، قایل شد.
میثم مهدیار پرسش از لحظه تاسیس جامعه شناسی در ایران را پیش کشیده و به آن لمبتون به عنوان موسس پرداخته است که «استبداد ایرانی» را صورتبندی کرده است. در مقابل البته می توان به دانیل لرنر اشاره کرد که «نظریه نوسازی» را در ایران مطرح کرده است. در این صورتبندی جامعه شناسی به عنوان بخشی از پروژه استعمار در ایران دیده میشود که میتواند منشا بریتانیایی یا آمریکایی داشته باشد.
اما در هر صورت چه این تلقی را بپذیریم و چه نپذیریم، پرسش از تاسیس جامعه شناسی بومی در ایران پرسشی مهم است.
من فکر می کنم لحظه تاسیس جامعه شناسی ایرانی حاصل مواجهه روشمند و علمی در خصوص وضعیت پیرامونی یا تأخر یا تسخیر ایران توسط تمدن غربی بوده است. یعنی اگر نخواهیم از منظر استعمارگرایانه به موضوع مدرن سازی ایران بنگریم، پروبلماتیک شدن وضعیت مشرق زمین به طور عام و ایران به طور خاص ، میتوانسته لحظه تاسیس جامعه شناسی ایرانی باشد ، مشروط براینکه روش شناسی تجربی متناسب برای آن نیز فراهم شود.
آن طور که برخی از جمله کچوئیان در کتاب «تطورات گفتمان های هویتی ایران» نشان می دهند، این موضوع سابقه دویست ساله دارد. اما دست کم نیمی از این زمان این بحث از سنخ گفتارهای منورالفکری بوده است و روشمندی تجربی جامعه شناختی نداشته است. تنها در یک سده اخیر صاحبنظران به دانش و روش متعارف جامعه شناسی مجهز شده اند.
با این حال ، غلبه تقلید از پرسش ها و خوانش های غربی سبب شده پرسش بومی در بسیاری اوقات به محاق رود و دانش آموختگان دانشگاهی کمتر در پی تاسیس جامعه شناسی بومی بروند، بلکه به جای آن انواع نسخه های مدرنیستی، مارکسیستی و ... جامعه شناسی به زبان فارسی ترویج و تدریس شده است.
به نظر می رسد لحظه تاسیس جامعه شناسی بومی در ایران آن زمانی است که مسأله «ایران» در نسبت با جهان جدید با روش و دانش جامعه شناختی مورد مطالعه قرار گیرد. لذا شاید بتوان برای احسان نراقی، علی شریعتی، جلال آل احمد ، احمد اشرف ، همایون کاتوزیان، سید جواد طباطبایی و افرادی از این دست سهمی در تأسیس تفکر اجتماعی بومی که می تواند منجر به جامعه شناسی شود، قایل شد.
۱۳:۰۳
ارزیابی جنگ تحمیلی آمریکا و اسراییل علیه ایران
سید آرش وکیلیان
اوباما در زمان انعقاد برجام به منتقدان داخلی اش گفته بود اگر توافق نکنیم، جنگ میشود. تعبیر دیگر سخن وی آن است که توافق و جنگ دو راهبرد برای تغییر رفتار ایران هستند که در صورت ناکامی اولی، راهبرد دوم مورد استفاده قرار می گیرد.
اکنون ، شش ماه بعد از وقوع جنگ میتوان به ارزیابی روشن تری از آن رسید .آمریکا و اسراییل بر اساس این ارزیابی که ایران در منطقه بازوهایش را در سوریه و لبنان از دست داده و ضعیف شده است ، طرحی تهاجمی برای تغییر رفتار یا حتی تغییر نظام در ایران را تهیه کردند.
فاز اول این استراتژی ، طراحی یک نقشه فریب بود. ایران وارد مذاکرات شد و انعطاف پذیری زیادی نشان داد و تا حد زیادی این خوش بینی در مسئولان شکل گرفت که میشود به توافقی کم و بیش مشابه با برجام دست یافت . اما در حین مذاکرات به طور ناغافل تهاجم به کشور آغاز شد.
فاز دوم تهاجم یک ضربه مهلک در چند روز نخست جنگ بود. صهیونیست ها موفق شدند تعداد زیادی از مقامات نظامی و دانشمندان کشور را شهید کنند ، البته در حوزه مقامات سیاسی چندان موفق نبودند. برآورد آنها این بود که این ضربه سیستم سیاسی و نظامی ایران را مختل می کند.
فاز سوم ضربه کاری به زیرساخت های هسته ای و نظامی ایران بود به طوری که ایران قابلیت غنی سازی ، آفندی و پدافندی خود را به طور موثری از دست بدهد. این کار با عملیات مشترک آمریکا و اسراییل انجام گرفت.
فاز چهارم حمله تلاش برای تاثیرگذاری اجتماعی و رسانه ای بود تا مردم نسبت به پایداری نظام متزلزل شوند.
در نهایت قرار بود نظام تهدید امنیتی را بسیار جدی تلقی کند و در مذاکرات آتی امتیازات مهمی را تقدیم کند و به عبارتی ایران تسلیم شود.
از منظر ارزیابی می توان گفت فاز اول تا حد زیادی موفق بود و نظام اصلا آماده مواجهه با حمله در حین مذاکرات نبود. فاز دوم و سوم به جهت تاکتیکی ضرباتی را وارد کرد اما این ضربات اصلا در حدی نبود که منجر به خلا قدرت سیاسی یا حتی اختلال اساسی در سازمان سیاسی و نظامی کشور شود. لذا تقریبا از همان روز اول جمهوری اسلامی ایران وارد فاز آفند با رویکرد بازدارندگی شد و تدریجا شدت حملات خود را افزایش داد. در روزهای آخر جنگ به طور واضحی سامانه پدافندی اسراییل توان مقابله را از دست داد و در نهایت مراکز بسیار حساسی مثل موسسه وایزمن تخریب شد و زیرساخت های انرژی اسراییل دچار آسیب شد.
در حوزه اجتماعی و رسانه ای اوج ناکامی صهیونیست ها رقم خورد به طوری که به جای مقابله مردم با نظام یا دست کم خالی کردن پشت آن ، یک موج ملی گرایی قوی ظهور کرد که دفاع از میهن را خط قرمز خود در برابر مهاجم خارجی در نظر گرفت و اختلافات سیاسی و اجتماعی مدتی کنار گذاشته شد.
در مجموع می توان گفت طرح حمله با هدف تغییر رویکرد و رفتار نظام در حوزه امنیتی در منطقه در دستیابی به اهداف خود ناکام بود و اگر طرح حمله در جهت تغییر آرایش قدرت داخل کشور بود، اساسا به آن نزدیک هم نشد. انتظار آمریکا این بودکه نه تنها زیرساخت های نظامی و هسته ای را تخریب کند بلکه ایران را وادار نماید از حق غنی سازی صرفنظر کند و توان موشکی خود را کاهش دهد. اگر این هدف راهبردی محقق شده بود ایران امتیازات قابل توجهی را در مذاکرات به آمریکا می داد بدون آنکه در ازای آن چیز خاصی دریافت کند.
البته جا دارد که توجه شود نظام هنوز نتوانسته از این شوک بهره برداری سیاسی و اجتماعی لازم برای گذر از مشکلات ساختاری و عملکردی را انجام دهد و همچنان اختلافات و ناکارآمدی ها و اشکالات مزمن گریبانگیر نظام جمهوری اسلامی ایران می باشد و نارضایتی اجتماعی و اقتصادی استمرار دارد.
https://www.irna.ir/news/86009677
اوباما در زمان انعقاد برجام به منتقدان داخلی اش گفته بود اگر توافق نکنیم، جنگ میشود. تعبیر دیگر سخن وی آن است که توافق و جنگ دو راهبرد برای تغییر رفتار ایران هستند که در صورت ناکامی اولی، راهبرد دوم مورد استفاده قرار می گیرد.
اکنون ، شش ماه بعد از وقوع جنگ میتوان به ارزیابی روشن تری از آن رسید .آمریکا و اسراییل بر اساس این ارزیابی که ایران در منطقه بازوهایش را در سوریه و لبنان از دست داده و ضعیف شده است ، طرحی تهاجمی برای تغییر رفتار یا حتی تغییر نظام در ایران را تهیه کردند.
فاز اول این استراتژی ، طراحی یک نقشه فریب بود. ایران وارد مذاکرات شد و انعطاف پذیری زیادی نشان داد و تا حد زیادی این خوش بینی در مسئولان شکل گرفت که میشود به توافقی کم و بیش مشابه با برجام دست یافت . اما در حین مذاکرات به طور ناغافل تهاجم به کشور آغاز شد.
فاز دوم تهاجم یک ضربه مهلک در چند روز نخست جنگ بود. صهیونیست ها موفق شدند تعداد زیادی از مقامات نظامی و دانشمندان کشور را شهید کنند ، البته در حوزه مقامات سیاسی چندان موفق نبودند. برآورد آنها این بود که این ضربه سیستم سیاسی و نظامی ایران را مختل می کند.
فاز سوم ضربه کاری به زیرساخت های هسته ای و نظامی ایران بود به طوری که ایران قابلیت غنی سازی ، آفندی و پدافندی خود را به طور موثری از دست بدهد. این کار با عملیات مشترک آمریکا و اسراییل انجام گرفت.
فاز چهارم حمله تلاش برای تاثیرگذاری اجتماعی و رسانه ای بود تا مردم نسبت به پایداری نظام متزلزل شوند.
در نهایت قرار بود نظام تهدید امنیتی را بسیار جدی تلقی کند و در مذاکرات آتی امتیازات مهمی را تقدیم کند و به عبارتی ایران تسلیم شود.
از منظر ارزیابی می توان گفت فاز اول تا حد زیادی موفق بود و نظام اصلا آماده مواجهه با حمله در حین مذاکرات نبود. فاز دوم و سوم به جهت تاکتیکی ضرباتی را وارد کرد اما این ضربات اصلا در حدی نبود که منجر به خلا قدرت سیاسی یا حتی اختلال اساسی در سازمان سیاسی و نظامی کشور شود. لذا تقریبا از همان روز اول جمهوری اسلامی ایران وارد فاز آفند با رویکرد بازدارندگی شد و تدریجا شدت حملات خود را افزایش داد. در روزهای آخر جنگ به طور واضحی سامانه پدافندی اسراییل توان مقابله را از دست داد و در نهایت مراکز بسیار حساسی مثل موسسه وایزمن تخریب شد و زیرساخت های انرژی اسراییل دچار آسیب شد.
در حوزه اجتماعی و رسانه ای اوج ناکامی صهیونیست ها رقم خورد به طوری که به جای مقابله مردم با نظام یا دست کم خالی کردن پشت آن ، یک موج ملی گرایی قوی ظهور کرد که دفاع از میهن را خط قرمز خود در برابر مهاجم خارجی در نظر گرفت و اختلافات سیاسی و اجتماعی مدتی کنار گذاشته شد.
در مجموع می توان گفت طرح حمله با هدف تغییر رویکرد و رفتار نظام در حوزه امنیتی در منطقه در دستیابی به اهداف خود ناکام بود و اگر طرح حمله در جهت تغییر آرایش قدرت داخل کشور بود، اساسا به آن نزدیک هم نشد. انتظار آمریکا این بودکه نه تنها زیرساخت های نظامی و هسته ای را تخریب کند بلکه ایران را وادار نماید از حق غنی سازی صرفنظر کند و توان موشکی خود را کاهش دهد. اگر این هدف راهبردی محقق شده بود ایران امتیازات قابل توجهی را در مذاکرات به آمریکا می داد بدون آنکه در ازای آن چیز خاصی دریافت کند.
البته جا دارد که توجه شود نظام هنوز نتوانسته از این شوک بهره برداری سیاسی و اجتماعی لازم برای گذر از مشکلات ساختاری و عملکردی را انجام دهد و همچنان اختلافات و ناکارآمدی ها و اشکالات مزمن گریبانگیر نظام جمهوری اسلامی ایران می باشد و نارضایتی اجتماعی و اقتصادی استمرار دارد.
https://www.irna.ir/news/86009677
۵:۱۶
آنها برای نوجوانان شان برنامه دارند
سید آرش وکیلیان
در زمانی که خبر خرید کمپانی وارنر برادرز از سوی نتفلیکس منتشر می شود، فصل پنجم سریال «استرنجر تینگز» (اتفاقات عجیب) هم بازار را در می نوردد و بعد از «اسکویید گیمز» تبدیل به موفقترین سریال این سکو می شود.
اما این سریال از منظر فرهنگی چندین نکته مهم دارد:۱- سریال متمرکز بر نوجوانان ، برای نوجوانان و در راستای تقویت نقش آفرینی آنهاست؛۲- سریال بر نوستالژی دهه ۱۹۸۰ تکیه کرده یعنی زمانی که جامعه آمریکایی در فرهنگ سازی قوی بوده (شبیه دهه شصت ما یه جورایی) و خواسته بین نسل امروز و آن دوره پل بزند؛۳- سریال تصویر غلیظی از نبرد خیر و شر در یک جهان فانتزی ارایه می دهد که تقریبا همه نوجوانان در جبهه خیر هستند؛۴- سریال می کوشد فاصله های فرهنگی اجتماعی جامعه آمریکا بین اقوام و طبقات را کاهش دهد؛۵- سریال الگویی از روابط جنسی درست در فرهنگ آمریکایی ارایه می دهد و البته همجنس گرایی را عادی سازی می کند؛۶- سریال سعی می کند نوعی ملی گرایی امریکایی البته منتقدانه نسبت به دولت و ارتش را تقویت کند ؛ ۷- سریال اراده اشخاص را مسئول و سازنده سرنوشت خود نشان میدهد (ایدئولوژی به شدت آمریکایی)؛۸- ضرورت کنترل قدرت خود و تسلط بر ترس خود برای ساخت جامعه بهتر یک پیام قوی به نوجوانان است.
اگر بخواهم یک اثر ایرانی اسم ببرم که یک نسخه تا حدی خوب، کمی شبیه و البته ضعیف تر برای نوجوانان ایرانی بود و می توانست با برنامه ریزی فرهنگی موثرتر واقع شود باید به «باغ کیانوش» اشاره کنم. اگر ما اهمیت فانتزی در نوجوانی را جدی تر می گرفتیم ، احتمالا آثار درخشان تری می ساختیم.
در زمانی که خبر خرید کمپانی وارنر برادرز از سوی نتفلیکس منتشر می شود، فصل پنجم سریال «استرنجر تینگز» (اتفاقات عجیب) هم بازار را در می نوردد و بعد از «اسکویید گیمز» تبدیل به موفقترین سریال این سکو می شود.
اما این سریال از منظر فرهنگی چندین نکته مهم دارد:۱- سریال متمرکز بر نوجوانان ، برای نوجوانان و در راستای تقویت نقش آفرینی آنهاست؛۲- سریال بر نوستالژی دهه ۱۹۸۰ تکیه کرده یعنی زمانی که جامعه آمریکایی در فرهنگ سازی قوی بوده (شبیه دهه شصت ما یه جورایی) و خواسته بین نسل امروز و آن دوره پل بزند؛۳- سریال تصویر غلیظی از نبرد خیر و شر در یک جهان فانتزی ارایه می دهد که تقریبا همه نوجوانان در جبهه خیر هستند؛۴- سریال می کوشد فاصله های فرهنگی اجتماعی جامعه آمریکا بین اقوام و طبقات را کاهش دهد؛۵- سریال الگویی از روابط جنسی درست در فرهنگ آمریکایی ارایه می دهد و البته همجنس گرایی را عادی سازی می کند؛۶- سریال سعی می کند نوعی ملی گرایی امریکایی البته منتقدانه نسبت به دولت و ارتش را تقویت کند ؛ ۷- سریال اراده اشخاص را مسئول و سازنده سرنوشت خود نشان میدهد (ایدئولوژی به شدت آمریکایی)؛۸- ضرورت کنترل قدرت خود و تسلط بر ترس خود برای ساخت جامعه بهتر یک پیام قوی به نوجوانان است.
اگر بخواهم یک اثر ایرانی اسم ببرم که یک نسخه تا حدی خوب، کمی شبیه و البته ضعیف تر برای نوجوانان ایرانی بود و می توانست با برنامه ریزی فرهنگی موثرتر واقع شود باید به «باغ کیانوش» اشاره کنم. اگر ما اهمیت فانتزی در نوجوانی را جدی تر می گرفتیم ، احتمالا آثار درخشان تری می ساختیم.
۲۱:۲۳