شعر جنگ خیبرشاعر: سمیه نصیریکاری از گروه شعر و قصه درمسیرمادریبه نام خدااتل متل یه قصه /قصه ی جنگ خیبرقصه ی یک جنگ سخت/درزمان پیامبر
آدم بدای قصه/خیلی بودن ستمگریهودی ها به اونها/میدادن تیروخنجر
یهودی ها دوست بودن/باآدمای ظالممیخواستن که نباشه/انسان خوب وعالم
اون ادمای بدجنس/باشمشیر وُبانیزههمیشه کارشون بود/اذیت و شکنجه
مانندقصرشاهان/قلعه هاشون بزرگ بوداما دلهاشون سیاه /مثل شغال وگرگ بود
یه روزی گفت پیامبر/بریم به جنگ بدهاباید همه جمع بشین/فردابریم به یک جا
پیامبرودوستاشون /شبونه رفتن سفرتشنه وخسته ی راه/فرداش رسیدن خیبر
وقتی که خورشیدخانوم/ازپشت کوه دراومدیهو دیدن دشمنا/از راه یه لشکر اومد
ازترسشون یه مدت /پنهان شدن توخیبربیست روزگذشت وموندن/پشت درا اون لشکر
خسته بودن حسابی/رفتن پیش پیمبربعدعمر و ابوبکر/رفتن به جنگ خیبر
آماده ی جنگ شدن/به دستور پیامبربه دشمن حمله کردن/با یه سپاه و لشکر
جنگیدن وخیلی زود/خوردن شکستی سنگینسرهاشونو باغصه /انداخته بودن پایین
گفت به آدمهای خوب/پیامبر مهربوناین مشکل خیلی سخت/حل میشه خیلی آسون
یک نفرازشما ها/میره به جنگ دشمنهمون که خیلی خوبه/فردامیگم کیه من
پیامبرخداگفت / علی هست اون قهرمانعلی مولای شجاع/یک تنه رفت به میدان
دوتا درای خیبر/بزرگ بودندوسنگین باسختی بازمیکردن/چهل مردآهنین
روزبعد یه یهودی/باغروروشادمانبلندمیگفت ای مردم /مرحب اومد به میدان
یک دفعه باشجاعت/جلواومدعلی جانگفت نام من حیدره/شیرخدا،پهلوان
امام علی خیلی زود/بایک ضربه ی سنگینحریفشو شکست داد/مرحب افتاد رو زمین
درو بلند کردازجاش/فقط بایک بسم اللههمه بلندمیگفتند /لااله الا الله
علی مولابایک دست/درهای خیبرو کندیهودی های بدجنس/شکست سختی خوردند
مسلمونا میگفتند/باشادی وخوشحالی قوی میدان فقط/یارمظلومان علی
مسلمونا دادزدن/یارپیمبرعلی باشادی فریادزدن/فاتح خیبرعلی#جنگ_خیبر #شعر #قصه_شعر #درمسیرمادری #گروه_شعر_و_قصه#شخصیت_محوری @shakhsiat_mehvari
آدم بدای قصه/خیلی بودن ستمگریهودی ها به اونها/میدادن تیروخنجر
یهودی ها دوست بودن/باآدمای ظالممیخواستن که نباشه/انسان خوب وعالم
اون ادمای بدجنس/باشمشیر وُبانیزههمیشه کارشون بود/اذیت و شکنجه
مانندقصرشاهان/قلعه هاشون بزرگ بوداما دلهاشون سیاه /مثل شغال وگرگ بود
یه روزی گفت پیامبر/بریم به جنگ بدهاباید همه جمع بشین/فردابریم به یک جا
پیامبرودوستاشون /شبونه رفتن سفرتشنه وخسته ی راه/فرداش رسیدن خیبر
وقتی که خورشیدخانوم/ازپشت کوه دراومدیهو دیدن دشمنا/از راه یه لشکر اومد
ازترسشون یه مدت /پنهان شدن توخیبربیست روزگذشت وموندن/پشت درا اون لشکر
خسته بودن حسابی/رفتن پیش پیمبربعدعمر و ابوبکر/رفتن به جنگ خیبر
آماده ی جنگ شدن/به دستور پیامبربه دشمن حمله کردن/با یه سپاه و لشکر
جنگیدن وخیلی زود/خوردن شکستی سنگینسرهاشونو باغصه /انداخته بودن پایین
گفت به آدمهای خوب/پیامبر مهربوناین مشکل خیلی سخت/حل میشه خیلی آسون
یک نفرازشما ها/میره به جنگ دشمنهمون که خیلی خوبه/فردامیگم کیه من
پیامبرخداگفت / علی هست اون قهرمانعلی مولای شجاع/یک تنه رفت به میدان
دوتا درای خیبر/بزرگ بودندوسنگین باسختی بازمیکردن/چهل مردآهنین
روزبعد یه یهودی/باغروروشادمانبلندمیگفت ای مردم /مرحب اومد به میدان
یک دفعه باشجاعت/جلواومدعلی جانگفت نام من حیدره/شیرخدا،پهلوان
امام علی خیلی زود/بایک ضربه ی سنگینحریفشو شکست داد/مرحب افتاد رو زمین
درو بلند کردازجاش/فقط بایک بسم اللههمه بلندمیگفتند /لااله الا الله
علی مولابایک دست/درهای خیبرو کندیهودی های بدجنس/شکست سختی خوردند
مسلمونا میگفتند/باشادی وخوشحالی قوی میدان فقط/یارمظلومان علی
مسلمونا دادزدن/یارپیمبرعلی باشادی فریادزدن/فاتح خیبرعلی#جنگ_خیبر #شعر #قصه_شعر #درمسیرمادری #گروه_شعر_و_قصه#شخصیت_محوری @shakhsiat_mehvari
۱۵:۴۷