شعر جنگ خیبرشاعر: خانم غلامیکاری از گروه شعر و قصه درمسیرمادریبه نام خدا
آی قصه قصه قصه نون و پنیر و پسته
یه قصه راستکی نه اَلَکی، آبَکی
قصه،قصه ی خیبره پهلوونیِ حیدره
پشتِ درای بسته مسلمونا نشسته
هرکی فک کرده مرده نرفته بر میگرده
گفتن یه روز پیامبر پشت دَرای خیبر:
فردا کسی فرماندست که حتمنی برندَست
فردا با شور و غوغا جمع شدن مسلمونا
همه اومدن ولی نیومد امام علی
صدا زدن: حیدرم! کجایی برادرم ؟
یکی گفتش: مریضه نمیبینه یه ریزه
دعا کردن پیامبر برای چشم حیدر
امام علی خوب شدن همه رنجا فوت شدن
با یه شمشیر و سپر با یه پرچم به کمر
رفتن به سمت میدون به سبک یه پهلوون
یه پهلوون خیبر که داشت نیزه و خنجر
دو تا شمشیر و سپر یه کلاه خود روی سر
اومد و گفت:من مرحب هستم مرحب می جنگم مثل عقرب
هر کس با من جنگیده فردا روزو ندیده
امام علی گفتن:منم منم حیدرم قوی ام دلاورم
می جنگم مثل یه شیر تند و تیزم عین تیر
تق توق افتاد زمین به یک آن همان پنبه پهلوان
یهودیا ترسیدن از ترس به خود لرزیدن
رفتن توی خونشون دویدن تو لونه شون
با سختی و با زحمت چِل نفره با سرعت
بستن درِ قلعه رو انداختن چفتِ دَرو
یهو صدایی اومد صدای ناله ی در
نگاه کنید اینجا رودَرو می کَنه حیدر
گرفتن امام علیدَرو شبیه سپر
با قدرت خدایی، پرت کردن اون طرف تر
بلندشد بازم صدا، از این ور و از اون ور
مسلمونا می گفتن: الله، الله اکبر
علی شیر دلاورعلی فاتح خیبر
#جنگ_خیبر #شعر #قصه_شعر #در_مسیر_مادری #گروه_شعر_و_قصه #شخصیت_محوری کانال شعر، قصه و معرفی کتاب با رویکردشخصیت محوریhttps://eitaa.com/gheseshakhsiatemehvari
آی قصه قصه قصه نون و پنیر و پسته
یه قصه راستکی نه اَلَکی، آبَکی
قصه،قصه ی خیبره پهلوونیِ حیدره
پشتِ درای بسته مسلمونا نشسته
هرکی فک کرده مرده نرفته بر میگرده
گفتن یه روز پیامبر پشت دَرای خیبر:
فردا کسی فرماندست که حتمنی برندَست
فردا با شور و غوغا جمع شدن مسلمونا
همه اومدن ولی نیومد امام علی
صدا زدن: حیدرم! کجایی برادرم ؟
یکی گفتش: مریضه نمیبینه یه ریزه
دعا کردن پیامبر برای چشم حیدر
امام علی خوب شدن همه رنجا فوت شدن
با یه شمشیر و سپر با یه پرچم به کمر
رفتن به سمت میدون به سبک یه پهلوون
یه پهلوون خیبر که داشت نیزه و خنجر
دو تا شمشیر و سپر یه کلاه خود روی سر
اومد و گفت:من مرحب هستم مرحب می جنگم مثل عقرب
هر کس با من جنگیده فردا روزو ندیده
امام علی گفتن:منم منم حیدرم قوی ام دلاورم
می جنگم مثل یه شیر تند و تیزم عین تیر
تق توق افتاد زمین به یک آن همان پنبه پهلوان
یهودیا ترسیدن از ترس به خود لرزیدن
رفتن توی خونشون دویدن تو لونه شون
با سختی و با زحمت چِل نفره با سرعت
بستن درِ قلعه رو انداختن چفتِ دَرو
یهو صدایی اومد صدای ناله ی در
نگاه کنید اینجا رودَرو می کَنه حیدر
گرفتن امام علیدَرو شبیه سپر
با قدرت خدایی، پرت کردن اون طرف تر
بلندشد بازم صدا، از این ور و از اون ور
مسلمونا می گفتن: الله، الله اکبر
علی شیر دلاورعلی فاتح خیبر
#جنگ_خیبر #شعر #قصه_شعر #در_مسیر_مادری #گروه_شعر_و_قصه #شخصیت_محوری کانال شعر، قصه و معرفی کتاب با رویکردشخصیت محوریhttps://eitaa.com/gheseshakhsiatemehvari
۱۵:۳۲