عکس پروفایل شعر، قصه، معرفی کتابش

شعر، قصه، معرفی کتاب

۹۳۳عضو
عکس پروفایل شعر، قصه، معرفی کتابش
۹۳۳ عضو

شعر، قصه، معرفی کتاب

قصه، شعر و معرفی کتاب حاصل تلاشی مادرانهبر اساس رویکرد کلیدی و مهم شخصیت محوری از مباحث استاد عباسی ولدی
قصه دانه های بهشتینویسنده:ز.تقی پور
منبع: ریاحین الشریعه جلد۱ صفحه۱۴۲فضائل الزهراء، صفحه۱٠۷

سلام سلام آی بچه هاکوچکترا بزرگتراundefined
روزی حضرت فاطمه (س) مریض شدundefinedامام علی ع گفت: فاطمه جان! هر چه می خواهی به من بگو تا برایت تهیه کنم.
حضرت فاطمه(س) لبخندی زد و تشکرکردو گفت: من از شما چیزی نمی خواهمundefinedامام علی ع اصرار کرد که اگر چیزی دوست داری بگو تا برایت تهیه کنم
بچه هاundefinedحضرت فاطمه میوه ای میخواست که پیداکردنش کمی سخت بود چون فصلش تموم شده بود...
حضرت فاطمه (س) گفت پدرم رسول خدا،همیشه به من می گفتند که هیچ وقت چیزی که تهیه کردنش برای همسرت سخت است از او نخواه تا شرمنده ی تو نباشد
امام علی ع گفت فاطمه جان،به خاطر من خواهش می کنم هر چی میل داری بگو
حضرت فاطمه (س) گفت: اگر کمی انار برایم تهیه کنی از شما ممنونم.undefined
امام علی ع مهربان برای خرید انار راهی بازار شد. در بین راه از مسلمانان سوال می کرد انار کجا پیدا می شود؟
یکی از مردان جواب داد: امام علی ع می دانید که فصل انار گذشته است، اما شاید مردی به نام شمعون هنوز انار داشته باشد
امام علی ع بسیار خوشحال شد و پیش شمعون رفت.بعد ازسلام از شمعون پرسید: انار داری؟ شمعون گفت:همه را فروخته امundefined
همسرِ شمعون صحبت های بین امام علی ع و شمعون را شنید. به همسرش گفت: من یک انار برای خودم زیر برگ ها پنهان کرده بودم، آن را به امام علی ع می دهم.
امام علی ع چهار درهم برای خرید انار به شمعون داد. ( درهم واحد پول کشور های عربی است)شمعون گفت: ولی قیمت این انار نیم درهم است. امام علی ع گفت: نیم درهم برای خودت و بقیه اش برای همسرت باشد. چون انار را برای خودش نگه داشته بود که بخورد ولی به من داد.
امام علی ع خداحافظی کرد و با خوشحالی به سمت خانه رفت تا انار را به حضرت فاطمه بدهد.undefined
در راه صدای ناله ای شنید،undefined دنبال صدا رفت، ناگهان دید مرد نابینایی تنها و تشنه و گرسنه روی زمین خوابیده است. undefined
امام علی ع با مهربانی سرِ مرد را روی پایش گذاشت و گفت: ای مرد چه شده ؟ چند روز است اینجا بدون آب و غذا افتاده ای؟مرد نابینا که امام علی ع را نمی شناخت گفت: بیمار شده ام و تنها و بی کس م
امام علی ع گفت:الان چه چیزی میل داری؟ مرد گفت:اگر یک انار برایم پیدا میشد میل داشتم.امام علی ع گفت: من یک انار دارم که داشتم آن را برای بیمار عزیزم می بردمولی آن را نصف می‌کنم و نصفش را به تو می‌دهم .undefined
امام علی ع انار را دو نصف کرد و دانه های آن را کم‌کم در دهان مرد گذاشتنصف انار تمام شد
مرد گفت: اگر لطف کنی و آن نصف دیگر انار راهم به من بدهی تا بخورم شاید حالم خوب شود.
امام علی ع با خودش فکر کرد این مرد اینجا تنها و بی کس است پس بهتر است نصف دیگر انار رابه او بدهم...
پس با محبت و مهربانی دانه های انار را در دهان مرد گذاشت تا انار تمام شد.
امام علی ع با آن مرد خداحافظی کرد و به سمت خانه رفت.
در راه با خودش فکر می‌کرد حالا چکار کنم؟ دیگر اناری ندارم تا برای فاطمه (س) ببرم! به‌ خانه رسید ولی از خجالت وارد خانه نشد از بین در نگاه کرد تا ببیند حضرت فاطمه (س) خواب است یا بیدار!
ناگهان دید سبدی از انار های بزرگ و خوش رنگ و آبدار جلوی حضرت فاطمه(س) است.undefined
امام علی ع با خوشحالی وارد خانه شد. متوجه شد که این انارها،انار های معمولی نیست و از بهشت آمده است.undefined
پرسید فاطمه جانم! این انارها را چه کسی آورده است؟ حضرت فاطمه گفت:علی‌جانم! وقتی‌که برای خرید انار رفتی، بعد چند دقیقه صدای در خانه آمد
فضه بانو در را باز کرد، مردی را پشت در دید که سبدی انار برایمان آورده بود
امام علی ع درحالی‌که لبخند می‌زد دانه‌ای از انار را برداشت و در دهان حضرت فاطمه (س) گذاشتundefinedحضرت فاطمه (س) آن را خورد و گفت: انار شیرین و خوش‌مزه ای است، خدا را شکر، حالم خیلی بهتر است،ممنونم علی‌جان!undefined(اصل روایت را درتصویر زیر بخوانید)undefined
#قصه_انار #قصه#فضایل#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها#دانه_های_بهشتی@gheseshakhsiatemehvari

۱۳:۴۰