تو فکر میکنی برام مهم نیستی ولی من بخاطرت معده درد میگیرم.
۱۹:۰۲
دَرسَرگُم
تو فکر میکنی برام مهم نیستی ولی من بخاطرت معده درد میگیرم.
تو فکر میکنی برام مهم نیستی ولی من بخاطرت تا صبح بیدار میمونم.
۱۹:۰۲
به یاد اوُ
۱۱:۳۳
۱۱:۴۲
به یاد اوُ
۲۰:۳۳
۲۰:۵۴
۲۰:۱۲
1:2🤍
۲۱:۳۲
بازارسال شده از Blue house ' '
۱۵:۱۹
بازارسال شده از - 𝖺𝗇︎𝖺𝗀︎𝖺𝗅︎𝖺𝖼︎𝗍𝗂𝖼︎ -
۱۷:۰۱
ظاهرِ شيرين نمي پوشد نهانِ تلخ را..!
۱۶:۰۸
نه. بعضی چیزا گفتنی نیست. بعضی چیزا رو باید بذاری زیرِ فرشِ همون اتاقتاریکهٔ ذهنت که هیچکی اجازه نداره بره توش. باید چالشون کنی زیر همون تکدرختی که هیچمسافری زیرش نمیشینه. باید بنویسیشون توی اون دفتری که قراره بندازیش تو شومینه. مهم نیست چقدر عشق، چقدر گلایه، چقدر عاطفه و چقدر دلخوری تو اون حرفا هست، روشون برچسبِ «نگفتنی» زدن؛ نگو. خب؟
۱۶:۰۹
"من پُر از هیچم و این هیچ، پُر ازطوفان است."
۱۶:۰۹
۱۶:۰۹
منطقی نیست؛این حال منطقی نیست ، این دردا، این تنهاییا، اینهمه مشکلات دومینو وار؛ هیچکدوم منطقی نیستن.نداشتن حتی یه آدم امن منطقی نیست.این حجم از غم منطقی نیست.این مقدار درک نشدن منطقی نیست.درواقع؛ این زندگی هیچیش منطقی نیست.
۱۶:۱۰
چقدر از همه متنفر شدم جدیدا،دیگه حس خوب از هیچکس و هیچ چیز نمیگیرم.حس میکنم همه با نقشه اومدن جلو،همه نقاب دارن و یکم بگذره خود واقعیشون رو نشون میدن.به همه چیز بد بینم؛دلم میخواد همه آدمارو بلاک کنم و هیچ راه ارتباطی با هیچکس نگیرم.شاید بگن دیونه یا مودی، اما همین آدما منو اینجوری کردن آره همشون.
۱۶:۱۰
۱۶:۱۰
اگه میتونستم میزان غم فعلی وجودم رو علامت بذارم براتون، مثلا بگم تا زانوم غم دارم، یا تا کمرم، یا تا گردنم، اگه میتونستم اینجوری علامت بذارم، یه خط میکشدم دو وجب بلندتر از قدم، و میگفتم تا اینجا غمگینم._لیموتلخ
۱۶:۱۰
درحال فروپاشیِ روانیم.
۱۶:۱۱
بازارسال شده از
یه نگاه بهش بنداز . اون اصلاً واسه داشتنت جنگید ؟ خودش رو به آب و آتیش زد که به دستت بیاره ؟ یا نه , فقط وایساد و نگاه کرد ؟ باعث اشکات شد و پاکشون نکرد ؟ این راهی که تو به سمتش دوییدی رو تهش نشسته بود و یه قدمم برنداشت ؟
۲۱:۱۴