https://ble.ir/golchine_marefat#حکایت
چوپانی گوسفندان را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان طوفان سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخهای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف میبرد. دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند. مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت: «ای خدا گلهام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.»
قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قویتری دست زد و جای پایی پیدا كرد و خود را محكم گرفت. گفت: «ای خدا راضی نمیشوی كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو میدهم و نصفی هم برای خودم.»
قدری پایینتر آمد. وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت: «ای خدا نصف گله را چطور نگهداری میكنی؟ آنها را خودم نگهداری میكنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو میدهم.»
وقتی كمی پایینتر آمد گفت: «بالاخره چوپان هم كه بیمزد نمیشود. كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.»
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به آسمان کرد و گفت: «چه كشكی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یك غلطی كردیم. غلط زیادی كه جریمه ندارد.»
در زندگی شما چند بار این حکایت پیش آمده است؟!
کانال متن و داستانهای آموزندهhttps://ble.ir/golchine_marefat#گلچین_معرفتلینک را برای دوستان بفرستید
چوپانی گوسفندان را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان طوفان سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخهای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف میبرد. دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند. مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت: «ای خدا گلهام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.»
قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قویتری دست زد و جای پایی پیدا كرد و خود را محكم گرفت. گفت: «ای خدا راضی نمیشوی كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو میدهم و نصفی هم برای خودم.»
قدری پایینتر آمد. وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت: «ای خدا نصف گله را چطور نگهداری میكنی؟ آنها را خودم نگهداری میكنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو میدهم.»
وقتی كمی پایینتر آمد گفت: «بالاخره چوپان هم كه بیمزد نمیشود. كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.»
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به آسمان کرد و گفت: «چه كشكی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یك غلطی كردیم. غلط زیادی كه جریمه ندارد.»
در زندگی شما چند بار این حکایت پیش آمده است؟!
۹:۰۹
نگاهت به بالا باشه تا دلت از آدمای پایین نگیره
خدا به تنهایی برات کافیه فقط بهش اعتماد کن
#گلچین_معرفتhttps://ble.ir/golchine_marefat
خدا به تنهایی برات کافیه فقط بهش اعتماد کن
#گلچین_معرفتhttps://ble.ir/golchine_marefat
۹:۵۵
همیشه خداهست
آنکه غافل است ما هستیمروزگار همیشه با ما هست آنکه ناساز میزند ما هستیم
لحظه درزندگی شیرین است آنکه تلخش میکند ما هستیم
ابراز شوق میبارد به شهرآنکه چتر همراه میبرد ما هستیم
به چه زیباگفت سهراب چشم ها را باید شستآنانکه چشم وا نمیکند ما هستیم
گفت سهراب جور دیگر باید دیدآنکه دیدعوض نمیکند ما هستیم
#گلچین_معرفت
کانال متن و داستانهای آموزندهhttps://ble.ir/golchine_marefat
لینک را برا دوستان بفرستید
آنکه غافل است ما هستیمروزگار همیشه با ما هست آنکه ناساز میزند ما هستیم
لحظه درزندگی شیرین است آنکه تلخش میکند ما هستیم
ابراز شوق میبارد به شهرآنکه چتر همراه میبرد ما هستیم
به چه زیباگفت سهراب چشم ها را باید شستآنانکه چشم وا نمیکند ما هستیم
گفت سهراب جور دیگر باید دیدآنکه دیدعوض نمیکند ما هستیم
#گلچین_معرفت
لینک را برا دوستان بفرستید
۹:۵۷
#مناجات
✾
۴:۰۳
•••
گفتم خدایادلم را شکستند
گفت: آنها هم روزی برای خوشبختیشانبه درگاهم روی میآورند وعده ما باشد همان روز...
" />
✾

✾ ─ ❀#گلچین_معرفت┏━━━━━━┓⠀https://ble.ir/golchine_marefat┗━━━━━━┛─ ✾

✾ ─
گفتم خدایادلم را شکستند
✾
۴:۰۵
رهایم نکن خدا! بدون تو دنیا عجیب جای ترسناکیست،چقدر میترسم بدون تو از شب، از تاریکی، از سکوت...
چقدر نگرانم، چقدر نفس کم میآورم...چقدر دلم برای لمس حضور تو تنگ شده
اینروزها ریشههایم از دل خاک بیرون زده و معلق ماندهام میان زمین و هوای تو،منی که خودم را، منی که عزیزانم را،منی که همه چیز جهانم را به تو سپردهام
دارم میترسم از دنیا، از زمین، از آدمهاریشههای بیرون زدهام درد میکند#حواستبهمنباشدخدا♥️
✾
۴:۰۷
1_3948469865 (2).mp3
۰۸:۵۵-۸.۱۹ مگابایت
اینو مرحوم کریم خانی خوندنهمونی که "آمدم ای شاه" رو خوندن
فقط گوش کن و چشماتو ببند آدم رو می بره تو بغل خدا
کانال متن و داستانهای آموزندهhttps://ble.ir/golchine_marefat#گلچین_معرفتلینک را برای دوستان بفرستید
فقط گوش کن و چشماتو ببند آدم رو می بره تو بغل خدا
۴:۱۰
خدایا!تو میدانی،آنچه را که من نمیدانم؛در دانستن تو آرامش استو در ندانستن من، تلاطُمها!تو خود با آرامشت،تلاطمم را آرام ساز.
✾

✾ ─ ❀
کانال متن و داستانهای آموزندهhttps://ble.ir/golchine_marefat#گلچین_معرفتلینک را برای دوستان بفرستید
✾
۴:۱۷
خدایا...لبخندهایم حاصل امیدم به بزرگی توستناامیدم مکن!
✾

✾ ─
کانال متن و داستانهای آموزندهhttps://ble.ir/golchine_marefat#گلچین_معرفتلینک را برای دوستان بفرستید─ ✾

✾ ─
✾
۴:۱۹
https://ble.ir/golchine_marefat
ياد خدا
مردي براي اصلاح به آرايشگاه رفت در بين كار گفتگوي جالبي بين آنها در مورد خدا صورت گرفت.
آرايشگر گفت:من باور نميكنم خدا وجود داشته با شد مشتري پرسيد چرا؟
آرايشگر گفت: كافيست به خيابان بروی و ببيني مگر ميشود با وجود خداي مهربان اينهمه مريضيو درد و رنج وجود داشته باشد؟
مشتري چيزي نگفت و از مغازه بيرون رفت به محض اينكه از آرايشگاه بيرون آمد مردي را در خيابان ديد با موهاي ژوليده و كثيف با سرعت به آرايشگاه برگشت و به آرايشگر گفت مي داني به نظر من آرايشگر ها وجود ندارند مرد با تعجب گفت :چرا اين حرف را ميزني؟
من اينجاهستم و همين الان موهاي تو را مرتب كردم مشتري با اعتراض گفت: پس چرا كساني مثل آن مرد بيرون از آريشگاه وجود دارند
آرایشگر گفت: آرايشگر ها وجود دارند فقط مردم به ما مراجعه نميكنند.
مشتري گفت: دقيقا همين است خدا وجود دارد فقط مردم به او مراجعه نميكنند. براي همين است كه اينهمه درد و رنج در دنيا وجود دارد.
کانال متن و داستانهای آموزندهhttps://ble.ir/golchine_marefat#گلچین_معرفتلینک را برای دوستان بفرستید
مردي براي اصلاح به آرايشگاه رفت در بين كار گفتگوي جالبي بين آنها در مورد خدا صورت گرفت.
آرايشگر گفت:من باور نميكنم خدا وجود داشته با شد مشتري پرسيد چرا؟
آرايشگر گفت: كافيست به خيابان بروی و ببيني مگر ميشود با وجود خداي مهربان اينهمه مريضيو درد و رنج وجود داشته باشد؟
مشتري چيزي نگفت و از مغازه بيرون رفت به محض اينكه از آرايشگاه بيرون آمد مردي را در خيابان ديد با موهاي ژوليده و كثيف با سرعت به آرايشگاه برگشت و به آرايشگر گفت مي داني به نظر من آرايشگر ها وجود ندارند مرد با تعجب گفت :چرا اين حرف را ميزني؟
من اينجاهستم و همين الان موهاي تو را مرتب كردم مشتري با اعتراض گفت: پس چرا كساني مثل آن مرد بيرون از آريشگاه وجود دارند
آرایشگر گفت: آرايشگر ها وجود دارند فقط مردم به ما مراجعه نميكنند.
مشتري گفت: دقيقا همين است خدا وجود دارد فقط مردم به او مراجعه نميكنند. براي همين است كه اينهمه درد و رنج در دنيا وجود دارد.
۴:۲۶
نوشته بود:خدایا، بابت همه چیزهایی که به صلاح مون نبود و نشد، شکرتحتی اگه براش گریه کردیمحتی اگه غُر زدیم حتی اگه ازت شاکی شدیم
کانال متن و داستانهای آموزندهhttps://ble.ir/golchine_marefat#گلچین_معرفتلینک را برای دوستان بفرستید
۱۶:۴۰
https://ble.ir/golchine_marefat
کشاورزی يک مزرعه ی بزرگ گندم داشت. زمين حاصلخيزی که گندم آن زبانزد خاص و عام بود.
هنگام برداشت محصول بود. شبی از شبها روباهی وارد گندمزار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد و به پيرمرد کمی ضرر زد.
پيرمرد کينه ی روباه را به دل گرفت. بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصميم گرفت از حيوان انتقام بگيرد. مقداری پوشال را به روغن آغشته کرده، به دم روباه بست و آتش زد.
روباه شعله ور در مزرعه به اينطرف و آن طرف می دويد و کشاورز بخت برگشته هم به دنبالش. در اين تعقيب و گريز، گندمزار به خاکستر تبديل شد...
وقتي کينه به دل گرفته و در پی انتقام هستيم، بايد بدانيم آتش اين انتقام، دامن خودمان را هم خواهد گرفت! بهتر است ببخشيم و بگذريم...
کانال متن و داستانهای آموزندهhttps://ble.ir/golchine_marefat#گلچین_معرفتلینک را برای دوستان بفرستید
۲۰:۱۲
#فرمول_شادی
یه مَثلی هست که میگه:بخند تا دنیا به روت بخنده
پس تا میتونی بخند چون این دنیا نه غمش موندگاره نه شادیاش این تویی که میتونی شادیارو موندگار کنی
البته یادمون نره اینکه میگه بخند نه اینکه هر اتفاقی افتاده وایستیم یه گوشهقاه قاه قاه بخندیماااا منظور از بخند یعنی زیبا نگاه کنقشنگ نگاه کنگیر نکن تو یه مشکلچطور یه لبخند ساده شادی آفرینه خاصیت روز گار هم اینهبخوای براش حرص بخوریغصه بخوری هم خودت اذیت میشی هم دیگران با لبخند و نگاه #مثبت و امید بخش به زندگیهمه چی حل میشه باور کنیم حل میشه....
کانال متن و داستانهای آموزندهhttps://ble.ir/golchine_marefat#گلچین_معرفتلینک را برای دوستان بفرستید
یه مَثلی هست که میگه:بخند تا دنیا به روت بخنده
پس تا میتونی بخند چون این دنیا نه غمش موندگاره نه شادیاش این تویی که میتونی شادیارو موندگار کنی
البته یادمون نره اینکه میگه بخند نه اینکه هر اتفاقی افتاده وایستیم یه گوشهقاه قاه قاه بخندیماااا منظور از بخند یعنی زیبا نگاه کنقشنگ نگاه کنگیر نکن تو یه مشکلچطور یه لبخند ساده شادی آفرینه خاصیت روز گار هم اینهبخوای براش حرص بخوریغصه بخوری هم خودت اذیت میشی هم دیگران با لبخند و نگاه #مثبت و امید بخش به زندگیهمه چی حل میشه باور کنیم حل میشه....
۲۰:۱۷
۲۰:۱۹
با جوابش همه زدن زیر گریه
گفتن بابات کجاست؟ گفت مفقودالاثره
کانال متن و داستانهای آموزندهhttps://ble.ir/golchine_marefat#گلچین_معرفتلینک را برای دوستان بفرستید
گفتن بابات کجاست؟ گفت مفقودالاثره
۱۷:۴۵
شکستن سر و پا به خاطر نماز




کانال متن و داستانهای آموزندهhttps://ble.ir/golchine_marefat#گلچین_معرفتلینک را برای دوستان بفرستید
۱۴:۰۱
#بزن_روش_بهت_یه_چیزی_بگم
۲۱:۲۰
https://ble.ir/golchine_marefat برخورد با دزد
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
نشسته بودیم داخل اتاق. مهمان داشتیم. صدایی از داخل کوچه آمد. ابراهیم سریع از پنجره نگاه کرد. شخصی موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود!
بگیرش ... دزد ... دزد! بعد هم سریع دویدم دم در. یکی از بچه های محل لگدی به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمین شد!
تکه آهن روی زمین دست دزد را برید و خون جاری شد. چهره زرد دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد می کشید که ابراهیم رسید. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت: سریع سوار شو!رفتند درمانگاه، با همان موتور. دستش را پانسمان کردند.
بعد هم با هم رفتند مسجد! بعد از نماز کنارش نشست؛ چرا دزدی می کنی!؟ آخه پول حرام که ... دزد گریه می کرد. بعد به حرف آمد: همه این ها را می دانم. بیکارم، زن و بچه دارم، از شهرستان آمده ام. مجبور شدم.
ابراهیم فکری کرد. رفت پیش یکی از نمازگزارها، با او صحبت کرد. خوشحال برگشت و گفت: خدارا شکر، شغل مناسبی برایت فراهم شد.
از فردا برو سرکار. این پول را هم بگیر، از خدا هم بخواه که کمکت کند. همیشه به دنبال حلال باش. مال حرام زندگی را به آتش می کشد. پول حلال کم هم باشد برکت دارد.
راوی: عباس هادیمنبع: «سلام بر ابراهیم» زندگی و خاطرات پهلوان بی مزار شهید ابراهیم هادی
کانال متن و داستانهای آموزندهhttps://ble.ir/golchine_marefat#گلچین_معرفتلینک را برای دوستان بفرستید
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
نشسته بودیم داخل اتاق. مهمان داشتیم. صدایی از داخل کوچه آمد. ابراهیم سریع از پنجره نگاه کرد. شخصی موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود!
بگیرش ... دزد ... دزد! بعد هم سریع دویدم دم در. یکی از بچه های محل لگدی به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمین شد!
تکه آهن روی زمین دست دزد را برید و خون جاری شد. چهره زرد دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد می کشید که ابراهیم رسید. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت: سریع سوار شو!رفتند درمانگاه، با همان موتور. دستش را پانسمان کردند.
بعد هم با هم رفتند مسجد! بعد از نماز کنارش نشست؛ چرا دزدی می کنی!؟ آخه پول حرام که ... دزد گریه می کرد. بعد به حرف آمد: همه این ها را می دانم. بیکارم، زن و بچه دارم، از شهرستان آمده ام. مجبور شدم.
ابراهیم فکری کرد. رفت پیش یکی از نمازگزارها، با او صحبت کرد. خوشحال برگشت و گفت: خدارا شکر، شغل مناسبی برایت فراهم شد.
از فردا برو سرکار. این پول را هم بگیر، از خدا هم بخواه که کمکت کند. همیشه به دنبال حلال باش. مال حرام زندگی را به آتش می کشد. پول حلال کم هم باشد برکت دارد.
راوی: عباس هادیمنبع: «سلام بر ابراهیم» زندگی و خاطرات پهلوان بی مزار شهید ابراهیم هادی
۲۰:۰۵
https://ble.ir/golchine_marefat
در زمان های قدیم مرد جوانی در قبیله ای مرتکب اشتباهی شد .به همین دلیل بزرگان قبیله گرد هم آمدند تا در مورد اشتباه جوان تصمیم بگیرند در نهایت تصمیم گرفتند که در این مورد با پیر قبیله که تجربه بسیاری داشت مشورت کنند و هر چه که او بگوید عملی کنند.پیر قبیله از انجام این کار امتناع کرد .بزرگان قبیله دوباره فردی را به دنبال او فرستادند و پیام دادند که شما باید تصمیم نهایی را در مورد اشتباه این جوان بگیرید .پیر قبیله کوزه ای سوراخ را پر از آب کرد سپس آن را از پشت خود آویخت و به سمت بزرگان قبیله حرکت کرد .بزرگان قبیله بادیدن او پرسیدند : قصه این کوزه چیست؟پیر قبیله پاسخ داد : گناهانم از پشت سرم به بیرون رخنه می کنند بی آنکه به چشم آیند و امروز آمده ام که درباره گناه دیگری قضاوت کنم. بزرگان قبیله با شنیدن این سخن چیزی بر زبان نیاوردند و گناه مرد جوان را بخشیدند.
عیب مردم فاش کردن بدترین عیب هاست عیب گو اول کند بی پرده عیب خویش را
کانال متن و داستانهای آموزندهhttps://ble.ir/golchine_marefat#گلچین_معرفتلینک را برای دوستان بفرستید
عیب مردم فاش کردن بدترین عیب هاست عیب گو اول کند بی پرده عیب خویش را
۲۰:۰۶
پسر کوچولوی خواهرم از من بیسکویت خواست.گفتم: امروز مى خرم.وقتى به خانه برگشتم فراموش کرده بودم. دوید جلو و پرسید:دایی بیسکویت کو؟گفتم: یادم رفت.شروع کرد و گفت: دایی بَده، دایی بَده. بغلش کردم و گفتم: دایی جان! دوستت دارم.گفت: بیسکویت کو؟فهمیدم دوستى بدون عمل را بچه سه ساله هم قبول ندارد.فهمیدم دوست داشتن را نه مینویسند نه میگویند ،ثابت میکنند...
۲۰:۱۳