گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمیحاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت
۲۰:۰۲
ور به تیغم بزنی، با تو مرا خصمی نیستخصمِ آنم که میانِ من و تیغت سپر است
۲۰:۰۲
چون دلارام میزند شمشیرسر ببازیم و رخ نگردانیم
۲۰:۰۲
گرفتیم عالم به مردیّ و زورولیکن نبردیم با خود به گور
۲۰:۰۲
سعدیا کِشتی از این موج به در نتوان بردکه نه بحریست محبت که کرانی دارد
۲۰:۰۲
تلخست دَهان عیشم از صبرای تُنگ شکر بیار قندی...
۲۰:۰۲
غم عشق آمد و غمهای دگر پاک ببردسوزنی باید کز پای برآرد خاری
۲۰:۰۳
به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتنکه شبی نخفته باشی به درازنای سالی
۲۰:۰۳
راستی کردند و فرمودند مردانِ خدایای فقیه اول نصیحت گوی نفس خویش را
۲۰:۰۳
تفاوتی نکند گر ترش کنی ابروهزار تلخ بگویی هنوز شیرینی
۲۰:۰۴
غمت مباد و گزندت مباد و درد مبادکه مونس دل و آرام جان و دفع غمی
۲۰:۰۴
ای آفتاب روشن و ای سایهی همایما را نگاهی از تو تمامست اگر کنی
۲۰:۰۴
کسی خُسبد آسوده در زیر گلکه خسبند از او مردم آسوده دل
۲۰:۰۴
روا بود همه خوبان آفرینش راکه پیش صاحب ما، دست بر کمر گیرند!
۲۰:۰۵
نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارمکه به روی دوست ماند که برافکند نقابی
۲۰:۰۵
دیگر نبات را نخرد مشتری به هیچیک بار اگر تبسم همچون شکر کنی
۴:۰۰
حکیمی را پرسیدند: چندین درخت نامور که خدای عزّوجل آفریده است و برومند، هیچ یک را آزاد نخواندهاند مگر سرو را که ثمرهای ندارد، در این چه حکمت است؟گفت: هر درختی را ثمرهای معین است که به وقتی معلوم به وجود آن تازه آید و گاهی به عدم آن پژمرده شود و سرو را هیچ از این نیست و همه وقتی خوش است و این است صفت آزادگان.
۴:۲۴
نادان همه جا با همه کس آمیزدچون غرقه به هر چه دید دست آویزدبا مردم زشت نام همراه مباشکز صحبت دیگدان سیاهی خیزد
۴:۲۴
حکیمان گویند: دل بر مجاهده نهادن آسانتر است که چشم از مشاهده بر گرفتن.
۲۱:۰۸
خفتگان را خبر از محنت بیداران نیستتا غمت پیش نیاید غم مردم نخوری
۱۸:۱۳