۱۷ آذر ۱۳۹۸
شرح حدیث جُنود عقل و جهل{۶۶}
مقصد دهم و یازدهم: [در «رأفت» و «رحمت» و ضد آنها ، که «قسوت» و «غضب» است]
فصل هشتم: در ذکر مختصری برای علاج غضب:
بدان که ما در کتاب اربعین، در شرح حدیث هفتم، تا اندازهای بسط و تفصیل در موضوع غضب و علاج آن دادیم، از این جهت، در این کتاب به طور اختصار شمهای از حاصل آن کتاب را مذکور میداریم تا این جا نیز خالی از فایده نباشد.بدان که علاج اساسی نفس، باید در حال خاموش اشتعال قوه غضبیه باشد؛ زیرا که در حال اشتعال این آتش هولناک سوزنده و فوران این نائره کشنده، خیلی مشکل است جلوگیری از آن، در این هنگام اطبّاء نفوس نیز از علاج آن عاجزند؛ زیرا که هر چه به معالجه در این وقت کوشند و به موعظت و نصیحت خیزند، اشتعال این جمره شیطانیه بیشتر شود.این تعبیر متخذ از حدیث امام باقر (علیهالسلام) است که فرمودند:{ان هذا الغضب جمرة من الشیطان} (این غضب پارهای از آتش است که از شیطان میباشد)از این جهت، در این حال باید برای او تغییر حال ناگهانی پیش آورند، و او را از این حال، منصرف کنند، و صاحب جوشش غضب، در این هنگام، باید برای خود حال انصراف تهیه کند، و وخامت عاقبت امر را متوجه شود، اگر برای او شعوری و تمیزی باقی مانده و باید با تغییر حال نگذارد جوشش قلب زیادت شود و زبانه این آتش مهلک افزون گردد.اگر ممکن شود، خود را از بین آن معرکه - که اسباب غضب در آن تهیه شده - خارج، و جان خود و دیگران را از خوف هلاکت نجات دهد، و یا آن که تغییر حالی دهد؛ مثل آنکه اگر ایستاده است، بنشیند و اگر نشسته است بخوابد، یا به ذکر خدای تعالی مشغول شود، و بعضی ذکر خدا را در این وقت، واجب دانستهاند.و در روایت کافی شریف نیز، وارد است که حضرت صادق (سلاماللهعلیه) فرمود: وحی فرستاد خداوند به سوی بعض انبیاء خود که: ای پسر آدم! یاد کن مرا هنگام غضب خود، تا یاد کنم تو را نزد غضب خودم، پس هلاک نکنم تو را در جمله آنان که هلاک میکنم و اگر گرفتار ظلمی شدی، راضی شو به یاری کردن من از تو؛ زیرا که یاری کردن من از تو، بهتر است از یاری کردن خودت از خودت.و در حدیث شریف کافی، حضرت باقرالعلوم (علیهالسلام) دستور میدهند که: {وقتی خوف غضب بر خود داشتید و از جمره شیطان ترسناک شدید، به زمین بچسبید، که پلیدی شیطان از شما میرود در این هنگام}و نیز از حضرت باقر (علیهالسلام) روایت نموده که:{همانا مرد غضب میکند و راضی نمیشود هرگز، مگر آنکه داخل آتش شود. پس هر کس بر قومی غضب کرد، فورا بنشیند، اگر ایستاده است؛ زیرا که رجز شیطان از او میرود و هر کس بر خویشاوندان خود غضب کرد، نزدیک او برود و او را مس کند؛ زیرا که رحم وقتی مس شود، ساکن شود}و از طرق عامه منقول است که: رسول خدا صلیاللهعلیه و آله،هر وقت غضب مینمود اگر ایستاده بود، مینشست و اگر نشسته بود، به پشت میخوابید، غضبش فرو مینشست.اینها که مذکور شد، علاج صاحب غضب است از خودش.و اما اگر دیگران بخواهند او را در حال غضب و اشتعال آن علاج کنند، بسیار مشکل است؛ مگر در اول امر، که شدت نکرده و اشتعال آتش جهنمش زیاد نشده، به یکی از طرقی که ذکر شد؛ وَاِلّا شاید به ترساندن او، خصوصاً تخویف صاحب قوه و قدرتی او را؛ که نوعاً؛ آتش غضب به واسطه ترس در باطن محتقن شود، ولی باید ملاحظه شود که در شدت اشتعال نباشد که برای خود صاحب غضب، تخویف در این هنگام خالی از خطر نیست. در هر صورت، علاج در حال فوران غضب، امری است مشکل. نَعُوذُ بِاللهِ مِنْهُ.
نقل از کتاب: شرح حدیث جنود عقل و جهل
@HadiseAghlOJahl
مقصد دهم و یازدهم: [در «رأفت» و «رحمت» و ضد آنها ، که «قسوت» و «غضب» است]
فصل هشتم: در ذکر مختصری برای علاج غضب:
بدان که ما در کتاب اربعین، در شرح حدیث هفتم، تا اندازهای بسط و تفصیل در موضوع غضب و علاج آن دادیم، از این جهت، در این کتاب به طور اختصار شمهای از حاصل آن کتاب را مذکور میداریم تا این جا نیز خالی از فایده نباشد.بدان که علاج اساسی نفس، باید در حال خاموش اشتعال قوه غضبیه باشد؛ زیرا که در حال اشتعال این آتش هولناک سوزنده و فوران این نائره کشنده، خیلی مشکل است جلوگیری از آن، در این هنگام اطبّاء نفوس نیز از علاج آن عاجزند؛ زیرا که هر چه به معالجه در این وقت کوشند و به موعظت و نصیحت خیزند، اشتعال این جمره شیطانیه بیشتر شود.این تعبیر متخذ از حدیث امام باقر (علیهالسلام) است که فرمودند:{ان هذا الغضب جمرة من الشیطان} (این غضب پارهای از آتش است که از شیطان میباشد)از این جهت، در این حال باید برای او تغییر حال ناگهانی پیش آورند، و او را از این حال، منصرف کنند، و صاحب جوشش غضب، در این هنگام، باید برای خود حال انصراف تهیه کند، و وخامت عاقبت امر را متوجه شود، اگر برای او شعوری و تمیزی باقی مانده و باید با تغییر حال نگذارد جوشش قلب زیادت شود و زبانه این آتش مهلک افزون گردد.اگر ممکن شود، خود را از بین آن معرکه - که اسباب غضب در آن تهیه شده - خارج، و جان خود و دیگران را از خوف هلاکت نجات دهد، و یا آن که تغییر حالی دهد؛ مثل آنکه اگر ایستاده است، بنشیند و اگر نشسته است بخوابد، یا به ذکر خدای تعالی مشغول شود، و بعضی ذکر خدا را در این وقت، واجب دانستهاند.و در روایت کافی شریف نیز، وارد است که حضرت صادق (سلاماللهعلیه) فرمود: وحی فرستاد خداوند به سوی بعض انبیاء خود که: ای پسر آدم! یاد کن مرا هنگام غضب خود، تا یاد کنم تو را نزد غضب خودم، پس هلاک نکنم تو را در جمله آنان که هلاک میکنم و اگر گرفتار ظلمی شدی، راضی شو به یاری کردن من از تو؛ زیرا که یاری کردن من از تو، بهتر است از یاری کردن خودت از خودت.و در حدیث شریف کافی، حضرت باقرالعلوم (علیهالسلام) دستور میدهند که: {وقتی خوف غضب بر خود داشتید و از جمره شیطان ترسناک شدید، به زمین بچسبید، که پلیدی شیطان از شما میرود در این هنگام}و نیز از حضرت باقر (علیهالسلام) روایت نموده که:{همانا مرد غضب میکند و راضی نمیشود هرگز، مگر آنکه داخل آتش شود. پس هر کس بر قومی غضب کرد، فورا بنشیند، اگر ایستاده است؛ زیرا که رجز شیطان از او میرود و هر کس بر خویشاوندان خود غضب کرد، نزدیک او برود و او را مس کند؛ زیرا که رحم وقتی مس شود، ساکن شود}و از طرق عامه منقول است که: رسول خدا صلیاللهعلیه و آله،هر وقت غضب مینمود اگر ایستاده بود، مینشست و اگر نشسته بود، به پشت میخوابید، غضبش فرو مینشست.اینها که مذکور شد، علاج صاحب غضب است از خودش.و اما اگر دیگران بخواهند او را در حال غضب و اشتعال آن علاج کنند، بسیار مشکل است؛ مگر در اول امر، که شدت نکرده و اشتعال آتش جهنمش زیاد نشده، به یکی از طرقی که ذکر شد؛ وَاِلّا شاید به ترساندن او، خصوصاً تخویف صاحب قوه و قدرتی او را؛ که نوعاً؛ آتش غضب به واسطه ترس در باطن محتقن شود، ولی باید ملاحظه شود که در شدت اشتعال نباشد که برای خود صاحب غضب، تخویف در این هنگام خالی از خطر نیست. در هر صورت، علاج در حال فوران غضب، امری است مشکل. نَعُوذُ بِاللهِ مِنْهُ.
نقل از کتاب: شرح حدیث جنود عقل و جهل
@HadiseAghlOJahl
۱۲:۰۶
┄┅═๑ღ﴾﷽﴿ღ๑═┅┄
۱۲:۰۷
شرح حدیث جُنود عقل و جهل{۶۷}
مقصد دهم و یازدهم: [در «رأفت» و «رحمت» و ضد آنها ، که «قسوت» و «غضب» است]
فصل نهم: در ذکر علاج غضب، در حال سکونت نفس به قلع مادّه آن، و علاج اسباب مهیّجه آن:قسمت اول:
و آن بسیار است و ما به ذکر بعضی از مهمات آن میپردازیم:یکی از آنها که شاید مهمتر از همه باشد و آن را اُمُّالاَمراض باید نامید، حُبِّ دنیا است که از آن تولید اکثر یا جمیع امراض نفسانیه شود، چنانچه در روایات شریفه نیز آن را «راس هر خطیئه» معرفی نموده اند.و چون حُب مال و جاه و حُب بسط قدرت و نفوذ اراده و حُب مَطْعَم و مَنکَح و مَلبَس و امثال آن، از شعب حُب دنیا و حُب نفس است، از این جهت، جمیع اسباب مهیِّجه غضب را باید به آن برگرداند، و انسان چون علاقهمندی به این امور پیدا کرد و طوق محبت اینها را بر گردن افکند، اگر فیالجمله مزاحمتی برای او راجع به هریک از اینها پیدا شود، برای دفع مزاحم، خون قلبش به غلیان آید و قوّه غضبش تهییج شود؛ همچون سگهایی که بر مرداری حمله کنند و چون تنور معده را خالی دیدند بر یکدیگر سبقت کنند و دیگران را از آن دفع کنند و معرکه به پا کنند.چنانچه حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه فرموده:
{اَلدُّنیا جِیفَةٌ وَ طالِبُها کِلابٌ}(دنیا مُردار است و جویندگان و طالبان آن سگهایند)[تصنیف غرر الحکم، ص 137، با اندکی اختلاف]
و شاید جهت تشبیه در استعاره آن جناب، همین جوشش قوه غضبیه باشد که در انسان، در حکم کلب یا خود کلب است.بالجمله، علاج قطعی اکثر مفاسد به علاج حب دنیا و حب نفس است؛ زیرا که با علاج آن، نفس دارای سکونت و طمانینه شود، و قلب آرامش پیدا کند، و دارای قوه و ملکه اطمینان شود، و به امور دنیا سهل انگاری کند، و به هیچ مأکل و مشرب اهمیت ندهد، و اگر کسی با او در امری از امور دنیا مزاحمت کند، او با خونسردی تلقی کند و به سهلانگاری برگزار نماید و چون محبوب او طعمه اهل دنیا نیست، دنبال آن به جوش و خروش برنخیزد.و قطع ریشه محبت دنیا، گرچه امر مشکلی است - خصوصا در اول امر و ابتداء سلوک -، ولی هر امر مشکلی با اقدام و تصمیم عزم آسان شود.قوه اراده و عزم به هر امر صعب مشکلی حکومت دارد، و هر راه طولانی سنگلاخی را نزدیک و سهل کند.انسان سالک نباید متوقع باشد که در ابتداء امر، قلع این ماده فساد و رفع این مرض مهلک را یکدفعه میتواند بکند؛ ولی با تدریج و صرف وقت و فکر و ریاضات و مجاهدات و بریدن شاخههای آن و قطع بعض ریشهها، میتواند کم کم موفق به مقصود شود؛ ولی باید اول، این امر را بداند که خار طریق انسان در هر مقصد و مقصود دینی، حب دنیا و نفس است.اگر از اهل معارف و جذبه و جذوه است، حب دنیا و نفس بزرگترین حجابهای رخسار محبوب است:
مادر بتها بت نفس شما است* زانکه آن بت، مار و این یک، اژدهاست.
موسی کلیم - علی نبینا و آله و علیه السلام - با مقام بزرگ نبوت و معرفت، پس از آن ریاضات، چون در مقام مقدسین و اصحاب محبت قدم نهاد و به ملاقات محبوب شتاب کرد، ندای:{فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی}(ای موسی، پایپوش خویش را بیرون آور، که تو در وادی مقدس طوی میباشی)[طه/12]
او را از محبت زن و فرزند، منع کرد، که هان! اگر خیال ورود در وادی عشق و محبت - که وادی مقدسین و مخلصین است - داری، با محبت دیگران نتوان در آن قدم نهاد، با آنکه محبت موسوی چون محبت امثال ما نخواهد بود، و شاید از این جهت تعبیر شده است به نعلین، که در اَسفل اعضا است و سهلُالخلع است.بالجمله، با حب دنیا و نفس، هوس معرفتالله در سر پختن، هوس خامی است، و اگر در مقام تهذیب باطن و تصفیه قلب و تعدیل اخلاق است نیز، با محبت دنیا و نفس موفق به قطع ماده یکی از موبقات و مهلکات نفسانیه و متحلی به یکی از حلیههای فضایل نفسانیه نخواهد شد.مبدا تمام تهذیبات، تعدیل قوای ثلاثه واهمه شیطانیه و شهویه بهیمیه و غضبیه سَبُعیه است، و حرص به دنیا و محبت به آن این قویٰ را از حال اعتدال خارج کند. بر افروخته شدن آتش شهوت و غضب در اثر حب نفس و دنیا است، و در اثر آن قوه واهمه از اعتدال خارج شود و به تدبیرات شیطانیه برخیزد.و اگر درصدد تعمیر آخرت و جنت اعمال است، از راه تقوی و اعمال صالحه نیز با حب دنیا، موفق به هیچ یک از مراتب آن نشود. حب دنیا، انسان را به محرمات الهیه وادار کند و از واجبات شرعیه منصرف کند.ترک واجبات مالیه چون زکوة و خمس و حج و امثال آن از حرص به جمع مال است، و ترک واجبات بَدنیّه چون صوم و صلوة و امثال آن، از تن پروری است.بالجمله این اُمالامراض، انسان را به انواع بلیات مبتلا کند و کار انسان را به هلاکت ابدی کشاند. پس بر انسان بیدار لازم است تا مهلتی در دست دارد، این عمر خداداد را که برای تحصیل سعادت ابدی خداوند به او مرحمت فرموده، مُفت از دست ندهد یا به خسارت و زیان نگذارد.
نقل از کتاب: شرح حدیث جنود عقل و جهل
@HadiseAghlOJahl
مقصد دهم و یازدهم: [در «رأفت» و «رحمت» و ضد آنها ، که «قسوت» و «غضب» است]
فصل نهم: در ذکر علاج غضب، در حال سکونت نفس به قلع مادّه آن، و علاج اسباب مهیّجه آن:قسمت اول:
و آن بسیار است و ما به ذکر بعضی از مهمات آن میپردازیم:یکی از آنها که شاید مهمتر از همه باشد و آن را اُمُّالاَمراض باید نامید، حُبِّ دنیا است که از آن تولید اکثر یا جمیع امراض نفسانیه شود، چنانچه در روایات شریفه نیز آن را «راس هر خطیئه» معرفی نموده اند.و چون حُب مال و جاه و حُب بسط قدرت و نفوذ اراده و حُب مَطْعَم و مَنکَح و مَلبَس و امثال آن، از شعب حُب دنیا و حُب نفس است، از این جهت، جمیع اسباب مهیِّجه غضب را باید به آن برگرداند، و انسان چون علاقهمندی به این امور پیدا کرد و طوق محبت اینها را بر گردن افکند، اگر فیالجمله مزاحمتی برای او راجع به هریک از اینها پیدا شود، برای دفع مزاحم، خون قلبش به غلیان آید و قوّه غضبش تهییج شود؛ همچون سگهایی که بر مرداری حمله کنند و چون تنور معده را خالی دیدند بر یکدیگر سبقت کنند و دیگران را از آن دفع کنند و معرکه به پا کنند.چنانچه حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه فرموده:
{اَلدُّنیا جِیفَةٌ وَ طالِبُها کِلابٌ}(دنیا مُردار است و جویندگان و طالبان آن سگهایند)[تصنیف غرر الحکم، ص 137، با اندکی اختلاف]
و شاید جهت تشبیه در استعاره آن جناب، همین جوشش قوه غضبیه باشد که در انسان، در حکم کلب یا خود کلب است.بالجمله، علاج قطعی اکثر مفاسد به علاج حب دنیا و حب نفس است؛ زیرا که با علاج آن، نفس دارای سکونت و طمانینه شود، و قلب آرامش پیدا کند، و دارای قوه و ملکه اطمینان شود، و به امور دنیا سهل انگاری کند، و به هیچ مأکل و مشرب اهمیت ندهد، و اگر کسی با او در امری از امور دنیا مزاحمت کند، او با خونسردی تلقی کند و به سهلانگاری برگزار نماید و چون محبوب او طعمه اهل دنیا نیست، دنبال آن به جوش و خروش برنخیزد.و قطع ریشه محبت دنیا، گرچه امر مشکلی است - خصوصا در اول امر و ابتداء سلوک -، ولی هر امر مشکلی با اقدام و تصمیم عزم آسان شود.قوه اراده و عزم به هر امر صعب مشکلی حکومت دارد، و هر راه طولانی سنگلاخی را نزدیک و سهل کند.انسان سالک نباید متوقع باشد که در ابتداء امر، قلع این ماده فساد و رفع این مرض مهلک را یکدفعه میتواند بکند؛ ولی با تدریج و صرف وقت و فکر و ریاضات و مجاهدات و بریدن شاخههای آن و قطع بعض ریشهها، میتواند کم کم موفق به مقصود شود؛ ولی باید اول، این امر را بداند که خار طریق انسان در هر مقصد و مقصود دینی، حب دنیا و نفس است.اگر از اهل معارف و جذبه و جذوه است، حب دنیا و نفس بزرگترین حجابهای رخسار محبوب است:
مادر بتها بت نفس شما است* زانکه آن بت، مار و این یک، اژدهاست.
موسی کلیم - علی نبینا و آله و علیه السلام - با مقام بزرگ نبوت و معرفت، پس از آن ریاضات، چون در مقام مقدسین و اصحاب محبت قدم نهاد و به ملاقات محبوب شتاب کرد، ندای:{فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی}(ای موسی، پایپوش خویش را بیرون آور، که تو در وادی مقدس طوی میباشی)[طه/12]
او را از محبت زن و فرزند، منع کرد، که هان! اگر خیال ورود در وادی عشق و محبت - که وادی مقدسین و مخلصین است - داری، با محبت دیگران نتوان در آن قدم نهاد، با آنکه محبت موسوی چون محبت امثال ما نخواهد بود، و شاید از این جهت تعبیر شده است به نعلین، که در اَسفل اعضا است و سهلُالخلع است.بالجمله، با حب دنیا و نفس، هوس معرفتالله در سر پختن، هوس خامی است، و اگر در مقام تهذیب باطن و تصفیه قلب و تعدیل اخلاق است نیز، با محبت دنیا و نفس موفق به قطع ماده یکی از موبقات و مهلکات نفسانیه و متحلی به یکی از حلیههای فضایل نفسانیه نخواهد شد.مبدا تمام تهذیبات، تعدیل قوای ثلاثه واهمه شیطانیه و شهویه بهیمیه و غضبیه سَبُعیه است، و حرص به دنیا و محبت به آن این قویٰ را از حال اعتدال خارج کند. بر افروخته شدن آتش شهوت و غضب در اثر حب نفس و دنیا است، و در اثر آن قوه واهمه از اعتدال خارج شود و به تدبیرات شیطانیه برخیزد.و اگر درصدد تعمیر آخرت و جنت اعمال است، از راه تقوی و اعمال صالحه نیز با حب دنیا، موفق به هیچ یک از مراتب آن نشود. حب دنیا، انسان را به محرمات الهیه وادار کند و از واجبات شرعیه منصرف کند.ترک واجبات مالیه چون زکوة و خمس و حج و امثال آن از حرص به جمع مال است، و ترک واجبات بَدنیّه چون صوم و صلوة و امثال آن، از تن پروری است.بالجمله این اُمالامراض، انسان را به انواع بلیات مبتلا کند و کار انسان را به هلاکت ابدی کشاند. پس بر انسان بیدار لازم است تا مهلتی در دست دارد، این عمر خداداد را که برای تحصیل سعادت ابدی خداوند به او مرحمت فرموده، مُفت از دست ندهد یا به خسارت و زیان نگذارد.
نقل از کتاب: شرح حدیث جنود عقل و جهل
@HadiseAghlOJahl
۱۳:۴۷
┄┅═๑ღ﴾﷽﴿ღ๑═┅┄
۱۳:۴۷
شرح حدیث جُنود عقل و جهل{۶۸}
مقصد دهم و یازدهم: [در «رأفت» و «رحمت» و ضد آنها ، که «قسوت» و «غضب» است]
فصل نهم: در ذکر علاج غضب، در حال سکونت نفس به قلع مادّه آن، و علاج اسباب مهیّجه آن:قسمت دوم:
عزیزا! از صلاح و فساد و سعادت و شقاوت ما به حق تعالی - نعوذابالله - یا انبیاء عظام و مبلغین وحی یا اولیاء کرام - علیهمالسلام - نفع و ضروری نمیرسد. عالم همه فاسد شود، در مملکت حق - جل و علا - خللی وارد نشود، و همه صالح و نیکوکار شود، توسعه در مملکت حق نشود.بشر و هر چه با او مِساس دارد، در مقابل عظمت ممالک الهیه قدر محسوسی ندارد تا صلاح و فساد او مورد نظر باشد.پس با این همه، تشریفات فرو فرستادن وحی و دستورات الهیه و زحمت و تعب انبیاء و فداکاری و از خود گذشتن اولیاء همه برای صلاح حال ما است. آنها میدانند عاقبت کار مفسدان چه خواهد بود. آنها از نشآت غیبیه اطلاع دارند و میخواهند ما خوابها را بلکه بیدار کنند و به وظایف خود آشنا کنند، و ما بیچاره ها یک وقت از این خواب گران بر میخیزیم که کار از دست رفته و جبران آن ممکن نیست.آن روز جز حسرت و ندامت برای ما چیزی نخواهد ماند و آن هم فایده ندارد. قال تعالی:{و انذرهم یوم الحسرد اذ قضی الامر و هم فی غفلة}(آنان را از روز حسرت بترسان، که کار به پایان آمده، و آنان همچنان در حال غفلت و بی ایمانی هستند)[مریم / 39]
نقل از کتاب: شرح حدیث جنود عقل و جهل
@HadiseAghlOJahl
مقصد دهم و یازدهم: [در «رأفت» و «رحمت» و ضد آنها ، که «قسوت» و «غضب» است]
فصل نهم: در ذکر علاج غضب، در حال سکونت نفس به قلع مادّه آن، و علاج اسباب مهیّجه آن:قسمت دوم:
عزیزا! از صلاح و فساد و سعادت و شقاوت ما به حق تعالی - نعوذابالله - یا انبیاء عظام و مبلغین وحی یا اولیاء کرام - علیهمالسلام - نفع و ضروری نمیرسد. عالم همه فاسد شود، در مملکت حق - جل و علا - خللی وارد نشود، و همه صالح و نیکوکار شود، توسعه در مملکت حق نشود.بشر و هر چه با او مِساس دارد، در مقابل عظمت ممالک الهیه قدر محسوسی ندارد تا صلاح و فساد او مورد نظر باشد.پس با این همه، تشریفات فرو فرستادن وحی و دستورات الهیه و زحمت و تعب انبیاء و فداکاری و از خود گذشتن اولیاء همه برای صلاح حال ما است. آنها میدانند عاقبت کار مفسدان چه خواهد بود. آنها از نشآت غیبیه اطلاع دارند و میخواهند ما خوابها را بلکه بیدار کنند و به وظایف خود آشنا کنند، و ما بیچاره ها یک وقت از این خواب گران بر میخیزیم که کار از دست رفته و جبران آن ممکن نیست.آن روز جز حسرت و ندامت برای ما چیزی نخواهد ماند و آن هم فایده ندارد. قال تعالی:{و انذرهم یوم الحسرد اذ قضی الامر و هم فی غفلة}(آنان را از روز حسرت بترسان، که کار به پایان آمده، و آنان همچنان در حال غفلت و بی ایمانی هستند)[مریم / 39]
نقل از کتاب: شرح حدیث جنود عقل و جهل
@HadiseAghlOJahl
۱۳:۵۰
┄┅═๑ღ﴾﷽﴿ღ๑═┅┄
۱۳:۵۰
۲۳ دی ۱۳۹۸
شرح حدیث جُنود عقل و جهل{۶۹}
مقصد دوازدهم: [در «علم» است و ضد آن که «جهل» است]
فصل اول: مقصود از علم و جهل:
بدان که این علم و جهل که در این موضع از جنود عقل و جهل قرار داده شده است، غیر از خود عقل و جهل است، زیرا عقل - چنانچه سابق بر این مذکور شد - یا عبارت از «عقل مجرد» در انسان است، و مقابل آن قوه واهمه است که آن نیز مجرد است به تجردی که دون تجرد عقلی است، و یا عبارت از «عقلکل» است که عقل عالم کبیر است و در مقابل آن جهل عبارت از «وهمکل» است که در لسان شریعت مطهره، شاید از آن تعبیر به شیطان شده باشد. و تفصیل این دو، پیش از این مذکور شد.
و اما علم و جهل در این مقام، عبارت است از: شؤون آن دو حقیقت.پس شان عقل، علم است؛ زیرا که عقل، حقیقت مجرده غیر محجوبه است، و به برهان پیوسته است که این حقیقت، عاقل و عالم است.(الاسفار الاربعة، ج 3 ص 447 مرحله دهم)
و اما جهل، گرچه مجرد است و عالم، ولی به واسطه غلبه وجهه ملکیه طبیعیه بر آن، تمام ادراکات آن از قبیل جهالات مرکبه است، و طبق نظام کلی و جمال الهی نباشد.و محتمل است این علم و جهل به مناسبت صدور روایت از مقام ولایت مآبی، عبارت باشد از:(علم بالله تعالی)و شؤون ذاتی و صفاتی و افعالی او به طوری که از آیات و نشانههای الهی باشد، و جهل به آن مقامات باشد.پس ادراکات عقلیه، ادراکاتی است که مربوط به حق - جل جلاله - باشد و ادراکات جهلیه شیطانیه، مربوط به شجره خبیثه است که اصل اصول جهالات و ضلالات است.و تفضیل این اجمال آنکه:از برای تمام موجودات ممکنه، دو جهت و دو وجهه است: یک جهت، نورانیت و وجود و اطلاق و کمال، که آن وجهه غیبیه الهیه است؛و یک جهت، ظلمت و تعین و مهیة و نقص، که آن وجهه نفسانیه اشیاء است.و اشیاء در وجهه اول، از شؤون الهیه و آیات ربانیه هستند، و شاید در حدیث شریف کافی که از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم - نقل کند که فرمود: (انَّما العِلمُ ثَلاثَةٌ آیَةٌ مُحکَمَةٌ)پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: علم سه قسم است:نشانهای محکم و استوار (عقاید)،واجب راست (احکام)،سنت پا بر جا (اخلاق)، و اما غیر اینها، زیادی و فضل است.[اصول کافی، ج 1 ص 24، باب 3 از کتاب فضل علم، ح 1]
مراد آیت محکمه، علم به وجهه نورانیه اشیاء باشد که ملازم با معرفتالله است.شأن عقل، ادراک آن جهت نورانیه است که آیات الهیه هستند، و شأنِ وهم و جهل، ادراک تعینات اشیاء است، که جهالت مرکبه است و سراب است و باطل و بی حقیقت.
(ألا کُلُّ شَیءٍ ما خَلَا اللهَ باطِلٌ)( و کُلُّ نَعیمٍ لا مَحالَة زائِلٌ )(دیوان لبید ص ۱۴۸)
و از رسول خدا - صلی الله علیه و آله وسلم - منقول است که فرموده:این شعر لبید، راست ترین شعری است که عرب گفته است.(علمالیقین، فیض کاشانی، جلد ۱، صفحه ۱۰۶)
نقل از کتاب: شرح حدیث جنود عقل و جهل
@HadiseAghlOJahl
مقصد دوازدهم: [در «علم» است و ضد آن که «جهل» است]
فصل اول: مقصود از علم و جهل:
بدان که این علم و جهل که در این موضع از جنود عقل و جهل قرار داده شده است، غیر از خود عقل و جهل است، زیرا عقل - چنانچه سابق بر این مذکور شد - یا عبارت از «عقل مجرد» در انسان است، و مقابل آن قوه واهمه است که آن نیز مجرد است به تجردی که دون تجرد عقلی است، و یا عبارت از «عقلکل» است که عقل عالم کبیر است و در مقابل آن جهل عبارت از «وهمکل» است که در لسان شریعت مطهره، شاید از آن تعبیر به شیطان شده باشد. و تفصیل این دو، پیش از این مذکور شد.
و اما علم و جهل در این مقام، عبارت است از: شؤون آن دو حقیقت.پس شان عقل، علم است؛ زیرا که عقل، حقیقت مجرده غیر محجوبه است، و به برهان پیوسته است که این حقیقت، عاقل و عالم است.(الاسفار الاربعة، ج 3 ص 447 مرحله دهم)
و اما جهل، گرچه مجرد است و عالم، ولی به واسطه غلبه وجهه ملکیه طبیعیه بر آن، تمام ادراکات آن از قبیل جهالات مرکبه است، و طبق نظام کلی و جمال الهی نباشد.و محتمل است این علم و جهل به مناسبت صدور روایت از مقام ولایت مآبی، عبارت باشد از:(علم بالله تعالی)و شؤون ذاتی و صفاتی و افعالی او به طوری که از آیات و نشانههای الهی باشد، و جهل به آن مقامات باشد.پس ادراکات عقلیه، ادراکاتی است که مربوط به حق - جل جلاله - باشد و ادراکات جهلیه شیطانیه، مربوط به شجره خبیثه است که اصل اصول جهالات و ضلالات است.و تفضیل این اجمال آنکه:از برای تمام موجودات ممکنه، دو جهت و دو وجهه است: یک جهت، نورانیت و وجود و اطلاق و کمال، که آن وجهه غیبیه الهیه است؛و یک جهت، ظلمت و تعین و مهیة و نقص، که آن وجهه نفسانیه اشیاء است.و اشیاء در وجهه اول، از شؤون الهیه و آیات ربانیه هستند، و شاید در حدیث شریف کافی که از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم - نقل کند که فرمود: (انَّما العِلمُ ثَلاثَةٌ آیَةٌ مُحکَمَةٌ)پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: علم سه قسم است:نشانهای محکم و استوار (عقاید)،واجب راست (احکام)،سنت پا بر جا (اخلاق)، و اما غیر اینها، زیادی و فضل است.[اصول کافی، ج 1 ص 24، باب 3 از کتاب فضل علم، ح 1]
مراد آیت محکمه، علم به وجهه نورانیه اشیاء باشد که ملازم با معرفتالله است.شأن عقل، ادراک آن جهت نورانیه است که آیات الهیه هستند، و شأنِ وهم و جهل، ادراک تعینات اشیاء است، که جهالت مرکبه است و سراب است و باطل و بی حقیقت.
(ألا کُلُّ شَیءٍ ما خَلَا اللهَ باطِلٌ)( و کُلُّ نَعیمٍ لا مَحالَة زائِلٌ )(دیوان لبید ص ۱۴۸)
و از رسول خدا - صلی الله علیه و آله وسلم - منقول است که فرموده:این شعر لبید، راست ترین شعری است که عرب گفته است.(علمالیقین، فیض کاشانی، جلد ۱، صفحه ۱۰۶)
نقل از کتاب: شرح حدیث جنود عقل و جهل
@HadiseAghlOJahl
۱۴:۴۸
┄┅═๑ღ﴾﷽﴿ღ๑═┅┄
۱۴:۴۹
شرح حدیث جُنود عقل و جهل{۷۰}
مقصد دوازدهم: [در «علم» است و ضد آن که «جهل» است]
فصل دوم: در بیان آنکه علم از افضل فضایل است:
بدان که علم، از افضل کمالات و اعظم فضایل است؛ چه که آن از اشرف اسماء الهیه و از صفات موجود بما هو موجود است.و نظام وجود و طراز غیب و شهود، به برکت علم منتظم شده، و هر موجودی تحققش به این حقیقت شریفه زیادتر بود، به مقام مقدس حق و مرتبه قدس واجبی نزدیکتر است؛ بلکه علم و وجود، مساوق هستند، و هر جا شعاع هستی افتاده، به همان اندازه شعاع نور علم افتاده است.از این جهت، خلوّ از تمام حقیقت علم، خلوّ از تمام حقیقت وجود است، و خالی از آن، معدوم مطلق است.و این مطلب، به برهان متین پیوسته است که دار وجود، دار علم است، و ذرهای از موجودات، حتی جمادات و نباتات خالی از علم نیستند، و به اندازه حظّ وجودی، حظّ از علم دارند.(الاسفار الاربعة، ج 1، ص 118 و ج 7 ص 153)
گرچه از بعض اکابر فلاسفه در باب «اتحاد عاقل و معقول» ظاهر شود که عالم طبیعت و ماده، خالی از عالمیت و معلومیت است.(الاشارات و التنبیهات، ابن سینا، ج 3 ص 292؛الشفاء علمالنفس، ص 212، فصل 6 مقاله 5)
به بیانی که پیش ما تمام نیست.و ما به برهان لمّی متین، اثبات این مطلب را -که از شؤون توحید است- فیالحقیقه، به ثبوت رساندیم(مصباح الهدایة، ص 79؛شرح اربعین حدیث، ص 283 و 416، 654)
و حق (تبارک و تعالی) در قرآن شریف به این مطلب، بسیار اعتناء فرموده و در بسیاری آیات، صراحتاً اعلان علمِ موجودات و تسبیحِ آنها را از ذات مقدس حق، فرموده:(از جمله آیه 1 سوره حدید، حشر / 1؛ صف / 1؛ اسراء / 44 رعد / 13؛ نور / 41 و...)
و محجوبان، چون این مطلب را به وجدان یا برهان در نیافتهاند، تسبیح را، به تسبیح تکوینی حمل کردند،(التفسیر الکبیر، 29، ص 206 و 207. فنقول: ان حملنا التسبیح المذکور فی الایه علی التسبیح بالقول، کان المراد بقوله (ما فی السموات) من فی السموات و...)
با آنکه تسبیح تکوین، تسبیح نیست، چنانچه واضح است؛ ولی اهل معرفت به مشاهده حضوریه، این حقیقت را دریافتهاند، و در روایات شریفه صراحاتی است در این باب، که قابل حمل بر تسبیح تکوینی یا ذکر تکوینی نیست، چنانچه از مراجعه به آنها ظاهر شود.(تفسیر نورالثقلین، ج 3 ص 168)
بالجمله، نوعاً منکران، عدم وجدان را دلیل بر عدم وجود گرفتهاند با آنکه آنها، علم ملائکةالله و علم حق تعالی را هم نیافتهاند.بالجمله، انسان چون افق وجودش در یک حد محدودی است و نیز به واسطه انغمار در طبیعت از غیر طبیعت خود، محجوب است، عوالم فوق خود و دون خود را نیافته است؛ بلکه از خود نیز، کاملاً محجوب است، و لهذا خود را همین پوست و استخوان و بدن مُلکی و ادراکات حسی و خیالی گمان کرده و از حقیقت و لُبّ خود غافل است.از این جهت، تمام هَمّ و حزنش برای مقاصد مُلکی و تدبیران بطن و فرج است، و چون از خود غافل و محجوب است، مقاصد انسانی خود را نداند و برای آن قدمی بر ندارد.آری کسی که جز حیات حیوانی چیزی در خود در نیافته، جز مقصد حیوانی، به چیزی نپردازد.بالجمله، علم و خصوصاً، علم بالله و اسماء و صفات و آیات ذات مقدس و علم به آنچه مربوط است به حق تعالی، از اعظم فضایل است،و علم به طرق براهین و فنون استدلالات و علم به مهلکات و منجیات و علم به سنن و آداب شریعتِ مطهره الهیه، از مطلوبات غیریّه است که به واسطه آنها علم بالله - که در باب علم مقصد اصلی و مقصود ذاتی است - حاصل شود؛ چه که تمام علوم و شرایع حَقّه و اعمال موظفه و آنچه مربوط به علم ادیان است، یا اولاً و بی واسطه یا ثانیاً و بالواسطه، به علم بالله برگردد، و علم بالله به طور برهان نیز، مقصود اصلی نیست؛ بلکه میزان در کمال، معرفتالله است که اخیره مراتب آن فناء مطلق است که ترک تعیّنات و رفض غبار انانیّت و انیّت است.رزقنا الله و جمیع المؤمنین.
نقل از کتاب: شرح حدیث جنود عقل و جهل
@HadiseAghlOJahl
مقصد دوازدهم: [در «علم» است و ضد آن که «جهل» است]
فصل دوم: در بیان آنکه علم از افضل فضایل است:
بدان که علم، از افضل کمالات و اعظم فضایل است؛ چه که آن از اشرف اسماء الهیه و از صفات موجود بما هو موجود است.و نظام وجود و طراز غیب و شهود، به برکت علم منتظم شده، و هر موجودی تحققش به این حقیقت شریفه زیادتر بود، به مقام مقدس حق و مرتبه قدس واجبی نزدیکتر است؛ بلکه علم و وجود، مساوق هستند، و هر جا شعاع هستی افتاده، به همان اندازه شعاع نور علم افتاده است.از این جهت، خلوّ از تمام حقیقت علم، خلوّ از تمام حقیقت وجود است، و خالی از آن، معدوم مطلق است.و این مطلب، به برهان متین پیوسته است که دار وجود، دار علم است، و ذرهای از موجودات، حتی جمادات و نباتات خالی از علم نیستند، و به اندازه حظّ وجودی، حظّ از علم دارند.(الاسفار الاربعة، ج 1، ص 118 و ج 7 ص 153)
گرچه از بعض اکابر فلاسفه در باب «اتحاد عاقل و معقول» ظاهر شود که عالم طبیعت و ماده، خالی از عالمیت و معلومیت است.(الاشارات و التنبیهات، ابن سینا، ج 3 ص 292؛الشفاء علمالنفس، ص 212، فصل 6 مقاله 5)
به بیانی که پیش ما تمام نیست.و ما به برهان لمّی متین، اثبات این مطلب را -که از شؤون توحید است- فیالحقیقه، به ثبوت رساندیم(مصباح الهدایة، ص 79؛شرح اربعین حدیث، ص 283 و 416، 654)
و حق (تبارک و تعالی) در قرآن شریف به این مطلب، بسیار اعتناء فرموده و در بسیاری آیات، صراحتاً اعلان علمِ موجودات و تسبیحِ آنها را از ذات مقدس حق، فرموده:(از جمله آیه 1 سوره حدید، حشر / 1؛ صف / 1؛ اسراء / 44 رعد / 13؛ نور / 41 و...)
و محجوبان، چون این مطلب را به وجدان یا برهان در نیافتهاند، تسبیح را، به تسبیح تکوینی حمل کردند،(التفسیر الکبیر، 29، ص 206 و 207. فنقول: ان حملنا التسبیح المذکور فی الایه علی التسبیح بالقول، کان المراد بقوله (ما فی السموات) من فی السموات و...)
با آنکه تسبیح تکوین، تسبیح نیست، چنانچه واضح است؛ ولی اهل معرفت به مشاهده حضوریه، این حقیقت را دریافتهاند، و در روایات شریفه صراحاتی است در این باب، که قابل حمل بر تسبیح تکوینی یا ذکر تکوینی نیست، چنانچه از مراجعه به آنها ظاهر شود.(تفسیر نورالثقلین، ج 3 ص 168)
بالجمله، نوعاً منکران، عدم وجدان را دلیل بر عدم وجود گرفتهاند با آنکه آنها، علم ملائکةالله و علم حق تعالی را هم نیافتهاند.بالجمله، انسان چون افق وجودش در یک حد محدودی است و نیز به واسطه انغمار در طبیعت از غیر طبیعت خود، محجوب است، عوالم فوق خود و دون خود را نیافته است؛ بلکه از خود نیز، کاملاً محجوب است، و لهذا خود را همین پوست و استخوان و بدن مُلکی و ادراکات حسی و خیالی گمان کرده و از حقیقت و لُبّ خود غافل است.از این جهت، تمام هَمّ و حزنش برای مقاصد مُلکی و تدبیران بطن و فرج است، و چون از خود غافل و محجوب است، مقاصد انسانی خود را نداند و برای آن قدمی بر ندارد.آری کسی که جز حیات حیوانی چیزی در خود در نیافته، جز مقصد حیوانی، به چیزی نپردازد.بالجمله، علم و خصوصاً، علم بالله و اسماء و صفات و آیات ذات مقدس و علم به آنچه مربوط است به حق تعالی، از اعظم فضایل است،و علم به طرق براهین و فنون استدلالات و علم به مهلکات و منجیات و علم به سنن و آداب شریعتِ مطهره الهیه، از مطلوبات غیریّه است که به واسطه آنها علم بالله - که در باب علم مقصد اصلی و مقصود ذاتی است - حاصل شود؛ چه که تمام علوم و شرایع حَقّه و اعمال موظفه و آنچه مربوط به علم ادیان است، یا اولاً و بی واسطه یا ثانیاً و بالواسطه، به علم بالله برگردد، و علم بالله به طور برهان نیز، مقصود اصلی نیست؛ بلکه میزان در کمال، معرفتالله است که اخیره مراتب آن فناء مطلق است که ترک تعیّنات و رفض غبار انانیّت و انیّت است.رزقنا الله و جمیع المؤمنین.
نقل از کتاب: شرح حدیث جنود عقل و جهل
@HadiseAghlOJahl
۱۴:۴۹
┄┅═๑ღ﴾﷽﴿ღ๑═┅┄
۱۴:۴۹
۱۱ خرداد ۱۳۹۹
شرح حدیث جُنود عقل و جهل{۷۱}
مقصد دوازدهم: [در «علم» است و ضد آن که «جهل» است]
فصل سوم: در بیان آنکه علم، از لوازم فطرت مخموره و از جنود عقل است و جهل، از لوازم فطرت محجوبه و از جنود ابلیس است.
و این، به مراجعه به فطرت بنیالانسان واضح شود، که تمام سلسله بشر، عاشق کمال مطلق هستند، چنانچه سابقاً مذکور شد.و همه متنفر از نقص هستند، و چون علم با کمال مطلق، مساوق است، پس عشق به کمال، عشق به علم است، و همین طور، جهل نیز، با نقصان، توأم و مساوق است.علاوه، خود علم نیز به عنوان خود، مورد علاقه فطرت و جهل مورد تنفر آن است، چنانچه از مراجعه به فطرت بشر ظاهر شود.غایت امر آن که در تشخیص علوم، خلاف بین آنها هست و این خلاف نیز از احتجاب فطرت است، و اِلّا علم مطلق، مورد عشق و علاقه فطرت است. و باید دانست که علم به این معنی مشهور پیش عامه که عبارت از علم به مفاهیم و عناوین و علم ارتسمامی است، مورد عشق فطرت نیست؛ زیرا که اینها گرچه یک وجهای در آن نیز باشد، ولی از جهاتی ناقص هستند و هر چه در او نقص باشد از حدود عشق فطرت خارج است.پس جمیع علوم جزئیه و کلیه مفهومیه، مورد عشق فطرت نخواهد بود، حتی علم بالله و شؤون ذاتیه و صفاتیه و افعالیه.بلکه مورد علاقه و عشق فطرت، معرفت به طور مشاهده حضوریه است که به رفع حجب حاصل شود، و حجب همه به نقص و عدم برگردد و آنگاه فطرت به معشوق و مطلوب خود رسد، که جمیع حجب ظلمانیه و نورانیه از میان برخیزد.پس شهود جمال جمیل مطلق، بی حجاب تعینات رخ دهد، و در این مشاهده، شهودِ «کُلّالکمال» حاصل شود، و فطرت به محبوب خود برسد. {الا بذکر الله تطمئن القلوب}{و الی الله المصیر}{و الیه المرجع و المآب}
و از این بیانات و مطالب سابق بر این، معلوم شود که علم از لوازم فطرت است، به این معنی که اگر فطرت محتجب نشود، و در غلاف طبیعت نرود، متوجه به معرفت مطلقه شود، و اگر محتجب شود، به اندازه احتجاب، از معرفت باز ماند، تا برسد به آنجا که جهول مطلق شود.
نقل از کتاب: شرح حدیث جنود عقل و جهل
@HadiseAghlOJahl
مقصد دوازدهم: [در «علم» است و ضد آن که «جهل» است]
فصل سوم: در بیان آنکه علم، از لوازم فطرت مخموره و از جنود عقل است و جهل، از لوازم فطرت محجوبه و از جنود ابلیس است.
و این، به مراجعه به فطرت بنیالانسان واضح شود، که تمام سلسله بشر، عاشق کمال مطلق هستند، چنانچه سابقاً مذکور شد.و همه متنفر از نقص هستند، و چون علم با کمال مطلق، مساوق است، پس عشق به کمال، عشق به علم است، و همین طور، جهل نیز، با نقصان، توأم و مساوق است.علاوه، خود علم نیز به عنوان خود، مورد علاقه فطرت و جهل مورد تنفر آن است، چنانچه از مراجعه به فطرت بشر ظاهر شود.غایت امر آن که در تشخیص علوم، خلاف بین آنها هست و این خلاف نیز از احتجاب فطرت است، و اِلّا علم مطلق، مورد عشق و علاقه فطرت است. و باید دانست که علم به این معنی مشهور پیش عامه که عبارت از علم به مفاهیم و عناوین و علم ارتسمامی است، مورد عشق فطرت نیست؛ زیرا که اینها گرچه یک وجهای در آن نیز باشد، ولی از جهاتی ناقص هستند و هر چه در او نقص باشد از حدود عشق فطرت خارج است.پس جمیع علوم جزئیه و کلیه مفهومیه، مورد عشق فطرت نخواهد بود، حتی علم بالله و شؤون ذاتیه و صفاتیه و افعالیه.بلکه مورد علاقه و عشق فطرت، معرفت به طور مشاهده حضوریه است که به رفع حجب حاصل شود، و حجب همه به نقص و عدم برگردد و آنگاه فطرت به معشوق و مطلوب خود رسد، که جمیع حجب ظلمانیه و نورانیه از میان برخیزد.پس شهود جمال جمیل مطلق، بی حجاب تعینات رخ دهد، و در این مشاهده، شهودِ «کُلّالکمال» حاصل شود، و فطرت به محبوب خود برسد. {الا بذکر الله تطمئن القلوب}{و الی الله المصیر}{و الیه المرجع و المآب}
و از این بیانات و مطالب سابق بر این، معلوم شود که علم از لوازم فطرت است، به این معنی که اگر فطرت محتجب نشود، و در غلاف طبیعت نرود، متوجه به معرفت مطلقه شود، و اگر محتجب شود، به اندازه احتجاب، از معرفت باز ماند، تا برسد به آنجا که جهول مطلق شود.
نقل از کتاب: شرح حدیث جنود عقل و جهل
@HadiseAghlOJahl
۱:۱۱
بازارسال شده از حدیث جنود عقل و جهل
┄┅═๑ღ﴾﷽﴿ღ๑═┅┄
۱:۱۱
شرح حدیث جُنود عقل و جهل{۷۲}
مقصد دوازدهم: [در «علم» است و ضد آن که «جهل» است]
فصل چهارم: در ذکر شمه مختصری در فضایل علم از طریق نقل:
چه که ذکر تمام آن از نطاق قدرت خارج و در تحت میزان تحریر بدین مختصرات در نیاید، زیرا که قرآن کریم به طوری درباره شأن علم و علماء و متعلمان، اهتمام فرموده که انسان را متحیر کند، که به کدام یک از آیات شریفه تمسک کند. چنانچه در تشریف آدم علیهالسلام فرماید:{و عَلّم آدم الاسماء کلها}و تعلیم اسماء را سبب تقدم او بر صنوف ملائکةالله قرار داد، و فضل او را بر ملکوتیین به دانش و تعلم اسماء اثبات فرمود.و اگر چیزی در این مقام از حقیقت علم بالاتر بود، خدای تعالی به آن تعجیز میفرمود ملائکه را، و تفضیل میداد ابوالبشر را.از این جا معلوم شود که علم به اسماء، افضل همه فضایل است و البته این علم، علم به طرق استدلال و علم به مفاهیم و کلیات و اعتباریات نیست، زیرا که در آن فضلی نیست که حق تعالی آن را موجب فخر آدم و تشریف او قرار دهد.پس مقصود، علم به حقایق اسماء است، و رؤیت فناء خلق در حق که حقیقت اسمیت بدان متقوم است، در مقابل نظر ابلیس، که نظر استقلال به طین آدم و نار خود بود، و آن عین جهالت و ضلالت است.و این امتیاز آدم از ابلیس، دستور کلی است از برای بنی آدم که باید خود را به مقام آدمیت که تعلم اسماء است برسانند، و نظر آنها به موجودات، نظر آیه و اسم باشد، نه نظر ابلیس که نظر استقلال است.و خدای تعالی، در اول سورهای که به پیغمبر خود نازل نموده، فرموده:{اقرا باسم ربک الذی خلق خلق الانسان من علق اقرا و ربک الاکرم الذی علم بالقلم علم الانسان ما لم یعلم}و این آیات شریفه را دلیل بر تقدم علم از تمام فضایل دانستهاند، به وجوهی:اول، آن که در بدو نزول وحی و مفتتح کتاب کریم خود، پس از نعمت خلقت، نعمت علم را گوشزد رسول خود فرموده.پس اگر فضیلتی بالاتر از علم متصور بود، مناسب بود آن را ذکر فرموده باشد.دوم، آن که وجه تناسب بین آیات شریفه در این سوره - که در یک آیه فرماید، خلق انسان را از علق فرموده، و پس آن، مقام تعلیم به قلم و تعلیم ما لم یعلم را ذکر فرماید، آن است که مقام قدرت خود را میخواهد گوشزد کند، که از یک ماده کثیفه متعفنه که اخسّ موجود است، یک موجود شریف عالمی خلق فرموده که اشرف کائنات است، و اگر علم اشرف فضایل انسانیه نباشد، مناسب نباشد ذکر آن در این مقام.سوم، آن که ترتب حکم بر وصفی، مشعر به علیت است، و حق تعالی در این آیات خود را به اکرمیت، توصیف فرموده، و تعلیم را بر آن مرتب فرموده، پس معلوم میشود، اکرمیت حق تعالی علت برای تعلیم علم است، و اگر چیزی افضل از علم بود، مناسب بود در این مقام که با صیغه افعل التفضیل ذکر شد، آن مذکور شود.چهارم، وجهی است که به نظر نویسنده رسید در این حال، و آن از تفضلات خداوند کریم است، که تعلیم کند، انسان را آنچه ندانسته است.آن وجه، آن است که خدای تعالی خلقت انسان و تعلیم او را به رَبّ محمد (ص) نسبت داده، و رَبّ محمد (ص) چنانچه در علم اسماء مقرّر است، اسم جامع اعظم است، و این اسم اعظم، مبدا خلقت انسان کامل است، و دیگر موجودات لیاقت مبدئیت این اسم را ندارند.و خدای تبارک و تعالی، از غایت تشریف علم و عظمت آن، خلقت او را نیز به رَبّ خاص به محمد (ص) نسبت داده، و حق تعالی در مواردی که عنایت خاص به امری دارد، ربّ محمد (ص) را ذکر میفرماید، چنانچه از مطالعه قرآن کریم و مراجعه به آیات شریفه که به این سیاق است، معلوم شود.چنانچه در آیه شریفه سوره هود فرماید:{ما من دابة الا هو آخذ بناصیتها ان ربی علی صراط مستقیم}صراط مستقیم را به ربّ محمد (ص) نسبت داده، و این علاوه بر تناسب مقام استقامت مطلقه با ربّ انسان کامل، به واسطه غایت به مطلوب، این اضافه مذکور شده.و نیز در آیه شریفه تحکیم فرماید:{فلا و ربک لا یؤمنون حتی یحکموک... الی آخر}و در سوره حجر فرماید:{فو ربک لنسئلنهم اجمعین}و این موارد، مورد عنایت خاص است.بالجمله نسبت تعلیم را به ربّ انسانِ کامل دادن، بزرگتر عظمت است از برای حقیقت علم، چنانچه واضح است.و از آیاتی که غایت شرف علم و فضیلت آن را مدلل کند، آیه شریف {شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکة و اولوا العلم} است که شهادت اولواالعلم را قرین با شهادت خود و ملائکه قرار داده، و اصل قرین بودن گرچه فضیلت عظیمی است، ولی در کیفیت شهادت نیز شاید قرین باشند، و این از غایت کمال و عظمت است، زیرا که شهادت حق (تعالی شانه) فقط شهادت قولی نیست، چنانچه شهادت ملائکه نیز، شهادت قولی محض نیست، بلکه این شهادت ذاتی (است) که نفس کمال وجود دلیل بر وحدت است، چنانچه در محل خود مقرر است.بنابراین برای اولواالعلم نیز مقام صرافت وجود ثابت شده است، و این کمالی است که فوقِ کمالی نیست.
نقل از کتاب: شرح حدیث جنود عقل و جهل
@HadiseAghlOJahl
مقصد دوازدهم: [در «علم» است و ضد آن که «جهل» است]
فصل چهارم: در ذکر شمه مختصری در فضایل علم از طریق نقل:
چه که ذکر تمام آن از نطاق قدرت خارج و در تحت میزان تحریر بدین مختصرات در نیاید، زیرا که قرآن کریم به طوری درباره شأن علم و علماء و متعلمان، اهتمام فرموده که انسان را متحیر کند، که به کدام یک از آیات شریفه تمسک کند. چنانچه در تشریف آدم علیهالسلام فرماید:{و عَلّم آدم الاسماء کلها}و تعلیم اسماء را سبب تقدم او بر صنوف ملائکةالله قرار داد، و فضل او را بر ملکوتیین به دانش و تعلم اسماء اثبات فرمود.و اگر چیزی در این مقام از حقیقت علم بالاتر بود، خدای تعالی به آن تعجیز میفرمود ملائکه را، و تفضیل میداد ابوالبشر را.از این جا معلوم شود که علم به اسماء، افضل همه فضایل است و البته این علم، علم به طرق استدلال و علم به مفاهیم و کلیات و اعتباریات نیست، زیرا که در آن فضلی نیست که حق تعالی آن را موجب فخر آدم و تشریف او قرار دهد.پس مقصود، علم به حقایق اسماء است، و رؤیت فناء خلق در حق که حقیقت اسمیت بدان متقوم است، در مقابل نظر ابلیس، که نظر استقلال به طین آدم و نار خود بود، و آن عین جهالت و ضلالت است.و این امتیاز آدم از ابلیس، دستور کلی است از برای بنی آدم که باید خود را به مقام آدمیت که تعلم اسماء است برسانند، و نظر آنها به موجودات، نظر آیه و اسم باشد، نه نظر ابلیس که نظر استقلال است.و خدای تعالی، در اول سورهای که به پیغمبر خود نازل نموده، فرموده:{اقرا باسم ربک الذی خلق خلق الانسان من علق اقرا و ربک الاکرم الذی علم بالقلم علم الانسان ما لم یعلم}و این آیات شریفه را دلیل بر تقدم علم از تمام فضایل دانستهاند، به وجوهی:اول، آن که در بدو نزول وحی و مفتتح کتاب کریم خود، پس از نعمت خلقت، نعمت علم را گوشزد رسول خود فرموده.پس اگر فضیلتی بالاتر از علم متصور بود، مناسب بود آن را ذکر فرموده باشد.دوم، آن که وجه تناسب بین آیات شریفه در این سوره - که در یک آیه فرماید، خلق انسان را از علق فرموده، و پس آن، مقام تعلیم به قلم و تعلیم ما لم یعلم را ذکر فرماید، آن است که مقام قدرت خود را میخواهد گوشزد کند، که از یک ماده کثیفه متعفنه که اخسّ موجود است، یک موجود شریف عالمی خلق فرموده که اشرف کائنات است، و اگر علم اشرف فضایل انسانیه نباشد، مناسب نباشد ذکر آن در این مقام.سوم، آن که ترتب حکم بر وصفی، مشعر به علیت است، و حق تعالی در این آیات خود را به اکرمیت، توصیف فرموده، و تعلیم را بر آن مرتب فرموده، پس معلوم میشود، اکرمیت حق تعالی علت برای تعلیم علم است، و اگر چیزی افضل از علم بود، مناسب بود در این مقام که با صیغه افعل التفضیل ذکر شد، آن مذکور شود.چهارم، وجهی است که به نظر نویسنده رسید در این حال، و آن از تفضلات خداوند کریم است، که تعلیم کند، انسان را آنچه ندانسته است.آن وجه، آن است که خدای تعالی خلقت انسان و تعلیم او را به رَبّ محمد (ص) نسبت داده، و رَبّ محمد (ص) چنانچه در علم اسماء مقرّر است، اسم جامع اعظم است، و این اسم اعظم، مبدا خلقت انسان کامل است، و دیگر موجودات لیاقت مبدئیت این اسم را ندارند.و خدای تبارک و تعالی، از غایت تشریف علم و عظمت آن، خلقت او را نیز به رَبّ خاص به محمد (ص) نسبت داده، و حق تعالی در مواردی که عنایت خاص به امری دارد، ربّ محمد (ص) را ذکر میفرماید، چنانچه از مطالعه قرآن کریم و مراجعه به آیات شریفه که به این سیاق است، معلوم شود.چنانچه در آیه شریفه سوره هود فرماید:{ما من دابة الا هو آخذ بناصیتها ان ربی علی صراط مستقیم}صراط مستقیم را به ربّ محمد (ص) نسبت داده، و این علاوه بر تناسب مقام استقامت مطلقه با ربّ انسان کامل، به واسطه غایت به مطلوب، این اضافه مذکور شده.و نیز در آیه شریفه تحکیم فرماید:{فلا و ربک لا یؤمنون حتی یحکموک... الی آخر}و در سوره حجر فرماید:{فو ربک لنسئلنهم اجمعین}و این موارد، مورد عنایت خاص است.بالجمله نسبت تعلیم را به ربّ انسانِ کامل دادن، بزرگتر عظمت است از برای حقیقت علم، چنانچه واضح است.و از آیاتی که غایت شرف علم و فضیلت آن را مدلل کند، آیه شریف {شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکة و اولوا العلم} است که شهادت اولواالعلم را قرین با شهادت خود و ملائکه قرار داده، و اصل قرین بودن گرچه فضیلت عظیمی است، ولی در کیفیت شهادت نیز شاید قرین باشند، و این از غایت کمال و عظمت است، زیرا که شهادت حق (تعالی شانه) فقط شهادت قولی نیست، چنانچه شهادت ملائکه نیز، شهادت قولی محض نیست، بلکه این شهادت ذاتی (است) که نفس کمال وجود دلیل بر وحدت است، چنانچه در محل خود مقرر است.بنابراین برای اولواالعلم نیز مقام صرافت وجود ثابت شده است، و این کمالی است که فوقِ کمالی نیست.
نقل از کتاب: شرح حدیث جنود عقل و جهل
@HadiseAghlOJahl
۱:۱۴
۱۲ خرداد ۱۳۹۹
┄┅═๑ღ﴾﷽﴿ღ๑═┅┄
۱۳:۳۳
شرح حدیث جُنود عقل و جهل{۷۳}
مقصد سیزدهم: [در «فهم» است و ضد آن که «حُمْق» است]
فصل اول: مقصود از فهم و حُمْق:
«فهم» گاهی اطلاق شود بر سرعت انتقال و تفطّن، و گاهی اطلاق شود بر صفای باطنی نفس و حدّت آن که موجب سرعت انتقال است.و مقابل اول، کندی و بلادت است، و مقابل دوم، حالت کدورت نفسانیه است، که لازم آن غباوت و حمق است، و در هر حال «حمق»، معنی جامع مقابل آن یا لازم مقابل آن است.و ممکن است، در این مقام، به مناسبت صدور آن از منازل وحی و نبوّت و مربیان بشر و انسانیت، مراد از فهم، حالت صفای باطن برای ادراک روحانیات باشد،چنانچه «حمق»، حالت کدورت و ظلمت نفس باشد که موجب غباوت در ادراک حقایق روحانیه و مطالب عرفانیه شود.و باید دانست که نفس انسانی، چون آینهای است که در اول فطرت، مصفّی و خالی از هر گونه کدورت و ظلمت است.پس اگر این آئینه مصفای نورانی با عالم انوار و اسرار مواجه شود،(که مناسب با جوهر ذات او است)کم کم از مقام نقص نورانیت، به کمال روحانیت و نورانیت ترقی کند، تا آن جا که از تمام انواع کدورات و ظلمات رهائی یابد، و از قریهٔ مظلمهٔ طبیعت و بیت مظلم نفسیت خلاصی یابد و هجرت کند،پس نصیب او مشاهده جمال گردد و اجر او بر خدا واقع شود.چنانچه شاید اشاره به این معنی باشد آیه شریفه:{و من یخرج من بیته مهاجراً الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی اللهِ}(هر کس از خانه خویش بیرون آید، تا به سوی خدا و رسولش مهاجرت کند، آنگاه مرگ او را دریابد، مزد و اجر او، بر عهده خداوند است)
و همین طور آیه شریفه:{الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور}(خداون یاور مؤمنان است، ایشان را از تاریکیها به روشنی میبرد)
آری، کسی که متولی و متصرف باطن و ظاهر او، حق تعالی باشد، و در مملکت وجودش، جز حق تعالی تصرف نکند، ارض ظلمانی او، مبدل به نور الهی شود.{و اشرقت الارض بنور ربها}(و زمینِ، به نور پروردگارش روشن شود)و از تمام انواع ظلمتها و کدورتها خلاصی یابد، و به نور مطلق، که مساوق وحدت مطلقه است، رسد.و از این جهت، شاید نور را مفرد و ظلمات را به صیغه جمع ذکر فرموده.و اگر مرآت مصفای نفس را مواجه با عالم کدورت و ظلمت و دارِ طبیعت، (که اسفل سافلین است) کند، به واسطه مخالف بودن آن با جوهر ذات او، که از عالم نور است، کم کم کدورت طبیعت، در او اثر کند، و او را ظلمانی و کدر کند، و غبار و زنگار طبیعت وجه مرآت ذات او را فراگیرد.پس، از فهم روحانیات کور شود و از ادراک معارف الهیه و فهم آیات ربانیه، محروم و محجوب شود.و کم کم این احتجاب و حمق، روزافزون گردد تا آن که نفس، سجینی و از جنس سجین گردد.
{فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا}(در دلهای ایشان مرضی است، و خدا بر مرض ایشان افزوده است)(بقره، 10)
{و الذین کفروا اولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات}(و آنها که کافر شدند، یاور ایشان طاغوت است که آنها را از روشنی به تاریکی می برد)(بقره،257)
{و جعلنا علی قلوبهم اکنة ان یفقهوه و فی آذانهم و قراً}(و قرار دادیم بر دلهای ایشان پرده هایی را، تا آن را فهم نکنند و ادراک ننمایند، و گوش های ایشان را سنگین کردهایم)(اسراء، 46)
و در آیات شریفه قرآنیه، به این دو مقام، بسیار اشاره شده است، و خیلی مورد عنایت ذات مقدس حق (جل و علا) است، چه که تمام شرایع الهیه، مقصد اصلی آنها، همان نشر معارف است، و آن حاصل نشود، جز به علاج نفوس و طرد آنها از ظلمت طبیعت، و خلاص آنها به عالم نورانیت.
نقل از کتاب: شرح حدیث جنود عقل و جهل
@HadiseAghlOJahl
مقصد سیزدهم: [در «فهم» است و ضد آن که «حُمْق» است]
فصل اول: مقصود از فهم و حُمْق:
«فهم» گاهی اطلاق شود بر سرعت انتقال و تفطّن، و گاهی اطلاق شود بر صفای باطنی نفس و حدّت آن که موجب سرعت انتقال است.و مقابل اول، کندی و بلادت است، و مقابل دوم، حالت کدورت نفسانیه است، که لازم آن غباوت و حمق است، و در هر حال «حمق»، معنی جامع مقابل آن یا لازم مقابل آن است.و ممکن است، در این مقام، به مناسبت صدور آن از منازل وحی و نبوّت و مربیان بشر و انسانیت، مراد از فهم، حالت صفای باطن برای ادراک روحانیات باشد،چنانچه «حمق»، حالت کدورت و ظلمت نفس باشد که موجب غباوت در ادراک حقایق روحانیه و مطالب عرفانیه شود.و باید دانست که نفس انسانی، چون آینهای است که در اول فطرت، مصفّی و خالی از هر گونه کدورت و ظلمت است.پس اگر این آئینه مصفای نورانی با عالم انوار و اسرار مواجه شود،(که مناسب با جوهر ذات او است)کم کم از مقام نقص نورانیت، به کمال روحانیت و نورانیت ترقی کند، تا آن جا که از تمام انواع کدورات و ظلمات رهائی یابد، و از قریهٔ مظلمهٔ طبیعت و بیت مظلم نفسیت خلاصی یابد و هجرت کند،پس نصیب او مشاهده جمال گردد و اجر او بر خدا واقع شود.چنانچه شاید اشاره به این معنی باشد آیه شریفه:{و من یخرج من بیته مهاجراً الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی اللهِ}(هر کس از خانه خویش بیرون آید، تا به سوی خدا و رسولش مهاجرت کند، آنگاه مرگ او را دریابد، مزد و اجر او، بر عهده خداوند است)
و همین طور آیه شریفه:{الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور}(خداون یاور مؤمنان است، ایشان را از تاریکیها به روشنی میبرد)
آری، کسی که متولی و متصرف باطن و ظاهر او، حق تعالی باشد، و در مملکت وجودش، جز حق تعالی تصرف نکند، ارض ظلمانی او، مبدل به نور الهی شود.{و اشرقت الارض بنور ربها}(و زمینِ، به نور پروردگارش روشن شود)و از تمام انواع ظلمتها و کدورتها خلاصی یابد، و به نور مطلق، که مساوق وحدت مطلقه است، رسد.و از این جهت، شاید نور را مفرد و ظلمات را به صیغه جمع ذکر فرموده.و اگر مرآت مصفای نفس را مواجه با عالم کدورت و ظلمت و دارِ طبیعت، (که اسفل سافلین است) کند، به واسطه مخالف بودن آن با جوهر ذات او، که از عالم نور است، کم کم کدورت طبیعت، در او اثر کند، و او را ظلمانی و کدر کند، و غبار و زنگار طبیعت وجه مرآت ذات او را فراگیرد.پس، از فهم روحانیات کور شود و از ادراک معارف الهیه و فهم آیات ربانیه، محروم و محجوب شود.و کم کم این احتجاب و حمق، روزافزون گردد تا آن که نفس، سجینی و از جنس سجین گردد.
{فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا}(در دلهای ایشان مرضی است، و خدا بر مرض ایشان افزوده است)(بقره، 10)
{و الذین کفروا اولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات}(و آنها که کافر شدند، یاور ایشان طاغوت است که آنها را از روشنی به تاریکی می برد)(بقره،257)
{و جعلنا علی قلوبهم اکنة ان یفقهوه و فی آذانهم و قراً}(و قرار دادیم بر دلهای ایشان پرده هایی را، تا آن را فهم نکنند و ادراک ننمایند، و گوش های ایشان را سنگین کردهایم)(اسراء، 46)
و در آیات شریفه قرآنیه، به این دو مقام، بسیار اشاره شده است، و خیلی مورد عنایت ذات مقدس حق (جل و علا) است، چه که تمام شرایع الهیه، مقصد اصلی آنها، همان نشر معارف است، و آن حاصل نشود، جز به علاج نفوس و طرد آنها از ظلمت طبیعت، و خلاص آنها به عالم نورانیت.
نقل از کتاب: شرح حدیث جنود عقل و جهل
@HadiseAghlOJahl
۱۳:۳۴
┄┅═๑ღ﴾﷽﴿ღ๑═┅┄
۱۳:۳۴
۱۹ خرداد ۱۳۹۹
شرح حدیث جُنود عقل و جهل{۷۴}
مقصد سیزدهم: [در «فهم» است و ضد آن که «حُمْق» است]
فصل دوم: در تعقیب این مقصد و موعظت در این باب:
حبیبا! لختی از خواب گران برخیز، و راه و رسم عاشقان درگاه را برگیر، و دست و رویی از این عالم ظلمت و کدورت و شیطانیت شستشو کن، و پا به کوی دوستان نِه، بلکه به سوی کوی دوست، حرکتی کن.عزیزا! این چند روز مهلت الهی، عَنْقریب به سرآید، و - خواهی نخواهی - ما را خواهند از این دنیا برد، پس اگر با اختیار بِرَوی، روح و ریحان است و کرامات خدا، و اگر با زور و سختی ببرند، نزع است و صعق است و فشار است و ظلمت و کدورت.مثل ما در این دنیا، مثل درختی است که ریشه به زمین بند نموده، هر چه نورس باشد، زودتر و سهلتر ریشه آن بیرون آید.و فیالمثل اگر درخت احساس درد و سختی میکرد، هر چه ریشه آن کمتر و سست تر بود، درد و سختی کمتر بود.نونهالی را که تازه پنجه به زمین بند کرده، با زور کمی، تمام ریشهاش بی زحمت و فشار بیرون آید، ولی چون سالها بر آن گذشت، و ریشههای آن در اعماق زمین فرو رفت، و ریشه های اصلی و فرعی آن در باطن ارض، پنجه افکند و محکم شد، در بیرون آوردن آن محتاج به تیشه و تبر شوند، تا ریشههای او را قطع کنند و درهم شکنند.اکنون اگر درخت، احساس درد میکرد در این کندن، بین این دو چقدر فرق بود!ریشه حب دنیا و نفس، - که به منزله ریشه اصلی است - و فروع آنها، از حرص و طمع و حبّ زن و فرزند و مال و جاه و امثال آن تا در نفس، نورس و نونهال است، اگر انسان را بخواهند از آنها جدا کنند و ببرند، زحمتی ندارد، نه فشار عمال موت و ملائکه الله را لازم دارد و نه فشار بر روح و روان انسانی واقع شود.و اگر خدای نخواسته ریشههای آن در عالم طبیعت و دنیا محکم شد و پهن گردید و بسط پیدا کرد، بسط آن چون بسط ریشه درخت نیست، بلکه در تمام عالم طبیعت ریشه میدواند.درخت هر چه بزرگ شود، چند متری بیشتر از زمین را فرا نگیرد و ریشه ندواند، ولی درخت حبّ دنیا، به تمام پهنا در عالم طبیعت - در ظاهر و باطن - ریشه افکند و تمام عالم را در تحت حیازت بیرون آورده، و لهذا از بن کندن این درخت را، به سلامت ممکن نیست.انسان با این محبت، در خطری عظیم است، ممکن است وقت معاینه عالم غیب که بقایایی از حیات ملکی نیز باقی است، چون کشف حجاب ملکوت تا اندازهای شود، انسان ببیند که برای او در آن عالم چه تهیه شده و او را از محبوبش - حق تعالی - و مامورین او جدا کنند، و به درکات و ظلمات آن عالم کشانند.انسان با بغض و عداوت حق تعالی و مامورین او از ملائکه عماله از دنیا خارج شود، و معلوم است حال چنین شخصی، چه خواهد بود.و در روایات کافی شریف اشاره به این معنی فرموده، راوی حدیث گوید:از حضرت صادق سؤال کردم که کسی که دوست داشته باشد لقاء خدا را، خداوند ملاقات او را دوست دارد، و کسی که خشمناک باشد از ملاقات خدا، خداوند خشمناک است، از ملاقات او؟ فرمود: آری.گفت، گفتم: به خدا قسم که ما کراهت داریم از مردن.فرمود: چنین نیست که گمان کردی، همانا این وقت معاینه است.وقتی که ببیند آنچه را دوست دارد، چیزی محبوبتر پیش او از ورود به خدا نیست، و خدا دوست دارد ملاقات او را و او نیز دوست دارد ملاقات خدا را در این هنگام.و چون دید آنچه را که کراهت دارد، هیچ چیز مبغوضتر نیست پیش او از ملاقات خدا، خدای تعالی هم خشمناک است از ملاقات او.(فروع کافی ج۳ ص۱۳۴) انتهی.معلوم میشود که قبل از خروج از این عالم، انسان بعضی از مقامات و درجات و درکات خود را معاینه کند، و یا با سعادت تمام، که صورت کمال آن حبّ خداوندگار است، و یا با شقاوت کامل، که باطن آن بغض حق است، از دنیا خارج شود.و در اخبار و آثار و مکاشفات بزرگان این معنی بسیار مذکور است.انسان اگر احتمال هم بدهد که حبّ دنیا موجب چنین مفسدهای است و منتهی به سوء عاقبت شود، باید لحظهای آرام نگیرد تا این حبّ را از دل ریشه کن کند، و البته با ریاضات علمی و عملی ممکن است، انسان موفق به این مقصد شود.آری در ابتداء امر، ورود در هر یک از مقامات عارفین و قطع هر مرحله از مراحل سلوک، مشکل به نظر آید. شیطان و نفس نیز به این معنی کمک کند که انسان را نگذارد وارد سلوک شود، ولی پس از ورود کم کم راه سهل و طریق آسان شود، هر قدمی که در راه حق و آخرت، انسان بردارد، برای قدم دیگر، نور هدایت الهی راه را روشن کند و سلوک را سهل و آسان فرماید.
نقل از کتاب: شرح حدیث جنود عقل و جهل
@HadiseAghlOJahl
مقصد سیزدهم: [در «فهم» است و ضد آن که «حُمْق» است]
فصل دوم: در تعقیب این مقصد و موعظت در این باب:
حبیبا! لختی از خواب گران برخیز، و راه و رسم عاشقان درگاه را برگیر، و دست و رویی از این عالم ظلمت و کدورت و شیطانیت شستشو کن، و پا به کوی دوستان نِه، بلکه به سوی کوی دوست، حرکتی کن.عزیزا! این چند روز مهلت الهی، عَنْقریب به سرآید، و - خواهی نخواهی - ما را خواهند از این دنیا برد، پس اگر با اختیار بِرَوی، روح و ریحان است و کرامات خدا، و اگر با زور و سختی ببرند، نزع است و صعق است و فشار است و ظلمت و کدورت.مثل ما در این دنیا، مثل درختی است که ریشه به زمین بند نموده، هر چه نورس باشد، زودتر و سهلتر ریشه آن بیرون آید.و فیالمثل اگر درخت احساس درد و سختی میکرد، هر چه ریشه آن کمتر و سست تر بود، درد و سختی کمتر بود.نونهالی را که تازه پنجه به زمین بند کرده، با زور کمی، تمام ریشهاش بی زحمت و فشار بیرون آید، ولی چون سالها بر آن گذشت، و ریشههای آن در اعماق زمین فرو رفت، و ریشه های اصلی و فرعی آن در باطن ارض، پنجه افکند و محکم شد، در بیرون آوردن آن محتاج به تیشه و تبر شوند، تا ریشههای او را قطع کنند و درهم شکنند.اکنون اگر درخت، احساس درد میکرد در این کندن، بین این دو چقدر فرق بود!ریشه حب دنیا و نفس، - که به منزله ریشه اصلی است - و فروع آنها، از حرص و طمع و حبّ زن و فرزند و مال و جاه و امثال آن تا در نفس، نورس و نونهال است، اگر انسان را بخواهند از آنها جدا کنند و ببرند، زحمتی ندارد، نه فشار عمال موت و ملائکه الله را لازم دارد و نه فشار بر روح و روان انسانی واقع شود.و اگر خدای نخواسته ریشههای آن در عالم طبیعت و دنیا محکم شد و پهن گردید و بسط پیدا کرد، بسط آن چون بسط ریشه درخت نیست، بلکه در تمام عالم طبیعت ریشه میدواند.درخت هر چه بزرگ شود، چند متری بیشتر از زمین را فرا نگیرد و ریشه ندواند، ولی درخت حبّ دنیا، به تمام پهنا در عالم طبیعت - در ظاهر و باطن - ریشه افکند و تمام عالم را در تحت حیازت بیرون آورده، و لهذا از بن کندن این درخت را، به سلامت ممکن نیست.انسان با این محبت، در خطری عظیم است، ممکن است وقت معاینه عالم غیب که بقایایی از حیات ملکی نیز باقی است، چون کشف حجاب ملکوت تا اندازهای شود، انسان ببیند که برای او در آن عالم چه تهیه شده و او را از محبوبش - حق تعالی - و مامورین او جدا کنند، و به درکات و ظلمات آن عالم کشانند.انسان با بغض و عداوت حق تعالی و مامورین او از ملائکه عماله از دنیا خارج شود، و معلوم است حال چنین شخصی، چه خواهد بود.و در روایات کافی شریف اشاره به این معنی فرموده، راوی حدیث گوید:از حضرت صادق سؤال کردم که کسی که دوست داشته باشد لقاء خدا را، خداوند ملاقات او را دوست دارد، و کسی که خشمناک باشد از ملاقات خدا، خداوند خشمناک است، از ملاقات او؟ فرمود: آری.گفت، گفتم: به خدا قسم که ما کراهت داریم از مردن.فرمود: چنین نیست که گمان کردی، همانا این وقت معاینه است.وقتی که ببیند آنچه را دوست دارد، چیزی محبوبتر پیش او از ورود به خدا نیست، و خدا دوست دارد ملاقات او را و او نیز دوست دارد ملاقات خدا را در این هنگام.و چون دید آنچه را که کراهت دارد، هیچ چیز مبغوضتر نیست پیش او از ملاقات خدا، خدای تعالی هم خشمناک است از ملاقات او.(فروع کافی ج۳ ص۱۳۴) انتهی.معلوم میشود که قبل از خروج از این عالم، انسان بعضی از مقامات و درجات و درکات خود را معاینه کند، و یا با سعادت تمام، که صورت کمال آن حبّ خداوندگار است، و یا با شقاوت کامل، که باطن آن بغض حق است، از دنیا خارج شود.و در اخبار و آثار و مکاشفات بزرگان این معنی بسیار مذکور است.انسان اگر احتمال هم بدهد که حبّ دنیا موجب چنین مفسدهای است و منتهی به سوء عاقبت شود، باید لحظهای آرام نگیرد تا این حبّ را از دل ریشه کن کند، و البته با ریاضات علمی و عملی ممکن است، انسان موفق به این مقصد شود.آری در ابتداء امر، ورود در هر یک از مقامات عارفین و قطع هر مرحله از مراحل سلوک، مشکل به نظر آید. شیطان و نفس نیز به این معنی کمک کند که انسان را نگذارد وارد سلوک شود، ولی پس از ورود کم کم راه سهل و طریق آسان شود، هر قدمی که در راه حق و آخرت، انسان بردارد، برای قدم دیگر، نور هدایت الهی راه را روشن کند و سلوک را سهل و آسان فرماید.
نقل از کتاب: شرح حدیث جنود عقل و جهل
@HadiseAghlOJahl
۱۱:۰۹
┄┅═๑ღ﴾﷽﴿ღ๑═┅┄
۱۱:۱۰
شرح حدیث جُنود عقل و جهل{۷۵}
مقصد سیزدهم: [در «فهم» است و ضد آن که «حُمْق» است]
فصل سوم: در بیان آنکه «فهم» از لوازم فطرت مخموره، و از جنود عقل است، و «حُمْق» از لوازم فطرت محجوبه، و از جنود جهل است:
اگر مراد از فهم، شدت ذکاء و سرعت انتقال یا صفای باطن - که لازمه آن، سرعت تفطن و انتقال است - باشد، فطری بودن آن، برای آن است که افاضه نعمت وجود و کمال وجود از جانب ذات مقدس است، و آنچه از جانب آن حضرت است، طاهر و پاکیزه و صافی و دارای تمام و کمال است، چنانچه در محل خود مقرر و مبرهن است.و قذارت و کدورت و نقص و امثال آن بالعرض و از اختلاط امور غریبه و احتجاب فطرت است.و اگر مراد از فهم، صفای باطن برای ادراک جمال جمیل و روحانیت باشد، واضحتر است، زیرا که فطرت بالذات متوجه کمال مطلق و عاشق جمال کامل است، و اگر احتجابات طبیعت نباشد، به هیچ موجودی جز جمال مطلق، بالذات و آنچه مربوط به ذات مقدس است، بالعرض متوجه نشود و چشم قلبش به روی احدی از کاینات باز نگردد و در مرآت صافی باطن روحش، نقشه موجودی جز حق - جل و علا - و اسماء و صفات و آثار آن - بما انَّها آثاره - نقش نبندد، و این معنی سلامت قلب است.و شاید آیه شریفه:{سلام هی حتی مطلع الفجر}نیز اشاره به این معنی باشد، زیرا که این سوره شریفه، اشاره به مقام نبوت و ولایت است و سوره اهل بیت است، چنانچه در روایت است.پس این آیه ممکن است، اشاره باشد به سلامت مطلقه، که از برای ولی مطلق است از اول ورود در لیله احتجابات خلقیه که از برای ولی مطلق، لیلةالقدر است، تا طلوع فجر مطلق، که رجوع ولی کامل است به مقام {قاب قوسین او ادنی} که ترک حجب است.و در تفسیر قول خدای تعالی:{اِلّا من اتی الله بقلب سلیم}(مگر آن کسی که با قلب سالم، نزد خدا بیاید)، از حضرت صادق - سلاماللهعلیه - در کافی شریف نقل شده که فرمود:قلب سلیم آن است که ملاقات کند پروردگار خود را، در صورتی که در آن احدی نباشد غیر از خدا.و نیز از حضرت صادق علیهالسلام نقل شده که:قلب سلیم، آن است که سالم باشد، از محبت دنیا و چون حقیقت دنیا، عبارت از ما سویالله است، از این جهت این معنی در احدی پیدا نشود، مگر ولی کامل.و تفسیر این آیه شریفه، به هر دو وجه با آیه شریفه سوره قدر به یک معنی برگردد، و متوافق شود.و از آنچه مذکور شد، حمق نیز معلوم شود که از جنود جهل و ابلیس است، و از لوازم فطرت محجوبه است، و فطرت چون محتجب شود، از ادراک حق و روحانیات که جنود الهیهاند، باز ماند، و به دنیا و خود متوجه شود، و در حجاب انیت و انانیت - آن هم انیت دنیاویه که آن نیز، به حقیقت خود او نیست - از تمام مراتب معنویات و جمیع معارف الهیه باز ماند، و این بالاترین مراتب حمق است، که کسی از خود و روحانیت خود نیز محجوب باشد، «نعوذ بالله منه».
نقل از کتاب: شرح حدیث جنود عقل و جهل
@HadiseAghlOJahl
مقصد سیزدهم: [در «فهم» است و ضد آن که «حُمْق» است]
فصل سوم: در بیان آنکه «فهم» از لوازم فطرت مخموره، و از جنود عقل است، و «حُمْق» از لوازم فطرت محجوبه، و از جنود جهل است:
اگر مراد از فهم، شدت ذکاء و سرعت انتقال یا صفای باطن - که لازمه آن، سرعت تفطن و انتقال است - باشد، فطری بودن آن، برای آن است که افاضه نعمت وجود و کمال وجود از جانب ذات مقدس است، و آنچه از جانب آن حضرت است، طاهر و پاکیزه و صافی و دارای تمام و کمال است، چنانچه در محل خود مقرر و مبرهن است.و قذارت و کدورت و نقص و امثال آن بالعرض و از اختلاط امور غریبه و احتجاب فطرت است.و اگر مراد از فهم، صفای باطن برای ادراک جمال جمیل و روحانیت باشد، واضحتر است، زیرا که فطرت بالذات متوجه کمال مطلق و عاشق جمال کامل است، و اگر احتجابات طبیعت نباشد، به هیچ موجودی جز جمال مطلق، بالذات و آنچه مربوط به ذات مقدس است، بالعرض متوجه نشود و چشم قلبش به روی احدی از کاینات باز نگردد و در مرآت صافی باطن روحش، نقشه موجودی جز حق - جل و علا - و اسماء و صفات و آثار آن - بما انَّها آثاره - نقش نبندد، و این معنی سلامت قلب است.و شاید آیه شریفه:{سلام هی حتی مطلع الفجر}نیز اشاره به این معنی باشد، زیرا که این سوره شریفه، اشاره به مقام نبوت و ولایت است و سوره اهل بیت است، چنانچه در روایت است.پس این آیه ممکن است، اشاره باشد به سلامت مطلقه، که از برای ولی مطلق است از اول ورود در لیله احتجابات خلقیه که از برای ولی مطلق، لیلةالقدر است، تا طلوع فجر مطلق، که رجوع ولی کامل است به مقام {قاب قوسین او ادنی} که ترک حجب است.و در تفسیر قول خدای تعالی:{اِلّا من اتی الله بقلب سلیم}(مگر آن کسی که با قلب سالم، نزد خدا بیاید)، از حضرت صادق - سلاماللهعلیه - در کافی شریف نقل شده که فرمود:قلب سلیم آن است که ملاقات کند پروردگار خود را، در صورتی که در آن احدی نباشد غیر از خدا.و نیز از حضرت صادق علیهالسلام نقل شده که:قلب سلیم، آن است که سالم باشد، از محبت دنیا و چون حقیقت دنیا، عبارت از ما سویالله است، از این جهت این معنی در احدی پیدا نشود، مگر ولی کامل.و تفسیر این آیه شریفه، به هر دو وجه با آیه شریفه سوره قدر به یک معنی برگردد، و متوافق شود.و از آنچه مذکور شد، حمق نیز معلوم شود که از جنود جهل و ابلیس است، و از لوازم فطرت محجوبه است، و فطرت چون محتجب شود، از ادراک حق و روحانیات که جنود الهیهاند، باز ماند، و به دنیا و خود متوجه شود، و در حجاب انیت و انانیت - آن هم انیت دنیاویه که آن نیز، به حقیقت خود او نیست - از تمام مراتب معنویات و جمیع معارف الهیه باز ماند، و این بالاترین مراتب حمق است، که کسی از خود و روحانیت خود نیز محجوب باشد، «نعوذ بالله منه».
نقل از کتاب: شرح حدیث جنود عقل و جهل
@HadiseAghlOJahl
۱۱:۱۷
┄┅═๑ღ﴾﷽﴿ღ๑═┅┄
۱۱:۱۸