تولد بانوی صبر کربلا عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری ع دختر گرامی علی اعلی و فاطمه الزهراء سلام الله علیهم اجمعین بر شیعیان آل محمد مبارک باد .




هنرمندانه
هنرمندانه
۱۶:۰۰
شما خویش را وقف راه حسین‹ع› کردید؛و خادمان حسین‹ع› خویش را فدای شما!
میلادتون مبارک عزیز دل ارباب
#میلاد_حضرت_زینب
هنرمندانه 🫶
۱۳:۱۱
سالروز شهادت طلبه بسیجی آرمان عزیز
صحبت های اقای راجی داغ دلمون رو تازه میکنه
هنرمندانه
صحبت های اقای راجی داغ دلمون رو تازه میکنه
هنرمندانه
۱۵:۱۹
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
مردی به خدمت امام صادق(ع) آمد و عرضه داشت: من مرتکب گناهی شدهام.امام صادق(ع) فرمود :خدا میبخشد.آن شخص عرضه داشت: گناهی که مرتکب شدهام، خیلی بزرگ است.امام فرمود: اگر به اندازهی کوه باشد خدا میبخشد.
آن شخص عرضه داشت: گناهی که مرتکب شدهام، خیلی بزرگتر است. امام فرمود : مگر چه گناهی مرتکب شدهای؟!و آن شخص به شرح ماجرا پرداخت.
پس از اتمام سخن، امام صادق(ع) رو به آن مرد کرد و فرمود: خدا میبخشد، من ترسیدم که نماز صبح را قضا کرده باشی.
از امام صادق(ع) پرسیدند: چرا کسانی که در آخر زمان زندگی میکنند رزق و روزیشان تنگ است؟
۱۸:۱۶
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
ایام فاطمیه را تسلیت عرض میکنم


هنرمندانه
هنرمندانه
۱۷:۳۶
کدام سنگین تر است؟فیل ها
یا ابر 
هنرمندانه
هنرمندانه
۷:۱۵
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
ایده خوش مزه
چقدر گوگولیییییییییی🥰
هنرمندانه
هنرمندانه
۱۲:۱۱
هفته کتاب و کتابخوانی گرامی باد
۱۸:۱۷
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
امشب، آسمان دلتنگ نام بانوییستکه جهان از عطر حضورش روشن بود؛
فاطمهای که مهربانیاش سایهٔ امن خانهٔ نبوت و سکوتش تفسیر صبر و روشنی بود.
دختر پیامبرمادر نوربانوی بهشتی…




هنرمندانه
فاطمهای که مهربانیاش سایهٔ امن خانهٔ نبوت و سکوتش تفسیر صبر و روشنی بود.
دختر پیامبرمادر نوربانوی بهشتی…
هنرمندانه
۹:۳۴
هنرمندانه
۹:۳۶
پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در دکانش داشت پیر افتاده را خبر می کرد
او که عمری برای نان حلالگاری اش را به هر طرف می بردقول داده که رایگان ببردبار روضه اگر به تورش خورد
روزی از کوچه که به خانه رسیدهمسرش گفت: درد نان داریماز بد حادثه همین امشبنان نداریم و میهمان داریم
سال ها با غم تهی دستیدر خفایت اگرچه سر کردیمی رود ابرویمان امشبدست خالی اگر تو برگردی
باز هم راهی خیابان شدحجره ها را یکی یکی می دیدهیچ باری نمانده روی زمیناز نگاهش عذاب می بارید
گوشه ای بین کوچه و بازاربا خودش گفت کاش می مردمخسته ام دیگر از همه از بسحسرت عمر رفته را خوردم
در همین حال بر زمین خوابیدناگهان کودکی صدایش کردپیر مرد خمیده حیران شدگیوه را تا به تا که پایش کرد
گفت جانم مرا صدا کردیزود تر عرضه کن که کارت چیست؟مس، ملافه، گلیم ، یا قالیحاضرم من بگو که بارت چیست
پسرک گفت پیش ان کوچهروضهٔ هفتگی شده برپادیگ را از حیاط خانه مامیتوانی بیاوری آقا؟
پیرمرد از جواب او جا خورددیگ نذری روضه را میدیدگاری اش را جلو عقب کرد وبه سیه روزی خودش خندید
یادش افتاد عهد دیرین را روز اول که گاری اش را بردقول داده که رایگان ببردبار روضه اگر به تورش خورد
پیر مردی که در دوراهی بوداین طرف دیگ نذری بی مزدآن طرف خانواده اش محتاج مرگ بر روزگار شادی دزد
دیگ را برد عقل او می گفتمزد زحمت بگیر و عاقل باشکه در این روزگار جایز نیستتنگدستی و کار بی پاداش
دل ولی حرف دیگری میزدعهد دیرین بهانه دل بودپیرمرد از دلش حمایت کردبس که این پیر خسته عاقل بود
دیگ را برد مبلغی نگرفتدست خالی به خانه بر می گشتپیر مرد شکسته و تنهااز گذشته شکسته تر می گشت
تا به خانه رسید از بازارناگهان مضطرب شد و حیرانپشت در کفش های بسیار وداخل خانه مملو از مهمان
از لب پنجره نگاه انداختمیوه های عجیب و رنگارنگعطر ناب برنج ایرانینالهٔ زعفران در هاونگ
همسرش که ز خانه بیرون رفتدید مردش نشسته با حیرتگفت از دست پر رسیدن تومتحیر شدم خدا قوت
تا تو از خانمان برون رفتی پیرمردی شریف و گاری کشدم در آمد و صدایم زدگفتم از پشت نرده فرمایش؟
بیقرارو شکسته چون مرغیکه پر و بال بر قفس می زدعطش از چهر اش نمایان بودتشنه بود و نفس نفس می زد
گفت این خوار و بار را داده استمادری قد کمان و آزردهما بدهکار همسرت هستیمدیگ نذری برایمان برده
هرکسی که ندارد عشق توراتازه فهمیده که نداری چیستقصه کل عاشقان حسینقصه پیرمرد گاریچی ست
او که عمری برای نان حلالگاری اش را به هر طرف می بردقول داده که رایگان ببردبار روضه اگر به تورش خورد
روزی از کوچه که به خانه رسیدهمسرش گفت: درد نان داریماز بد حادثه همین امشبنان نداریم و میهمان داریم
سال ها با غم تهی دستیدر خفایت اگرچه سر کردیمی رود ابرویمان امشبدست خالی اگر تو برگردی
باز هم راهی خیابان شدحجره ها را یکی یکی می دیدهیچ باری نمانده روی زمیناز نگاهش عذاب می بارید
گوشه ای بین کوچه و بازاربا خودش گفت کاش می مردمخسته ام دیگر از همه از بسحسرت عمر رفته را خوردم
در همین حال بر زمین خوابیدناگهان کودکی صدایش کردپیر مرد خمیده حیران شدگیوه را تا به تا که پایش کرد
گفت جانم مرا صدا کردیزود تر عرضه کن که کارت چیست؟مس، ملافه، گلیم ، یا قالیحاضرم من بگو که بارت چیست
پسرک گفت پیش ان کوچهروضهٔ هفتگی شده برپادیگ را از حیاط خانه مامیتوانی بیاوری آقا؟
پیرمرد از جواب او جا خورددیگ نذری روضه را میدیدگاری اش را جلو عقب کرد وبه سیه روزی خودش خندید
یادش افتاد عهد دیرین را روز اول که گاری اش را بردقول داده که رایگان ببردبار روضه اگر به تورش خورد
پیر مردی که در دوراهی بوداین طرف دیگ نذری بی مزدآن طرف خانواده اش محتاج مرگ بر روزگار شادی دزد
دیگ را برد عقل او می گفتمزد زحمت بگیر و عاقل باشکه در این روزگار جایز نیستتنگدستی و کار بی پاداش
دل ولی حرف دیگری میزدعهد دیرین بهانه دل بودپیرمرد از دلش حمایت کردبس که این پیر خسته عاقل بود
دیگ را برد مبلغی نگرفتدست خالی به خانه بر می گشتپیر مرد شکسته و تنهااز گذشته شکسته تر می گشت
تا به خانه رسید از بازارناگهان مضطرب شد و حیرانپشت در کفش های بسیار وداخل خانه مملو از مهمان
از لب پنجره نگاه انداختمیوه های عجیب و رنگارنگعطر ناب برنج ایرانینالهٔ زعفران در هاونگ
همسرش که ز خانه بیرون رفتدید مردش نشسته با حیرتگفت از دست پر رسیدن تومتحیر شدم خدا قوت
تا تو از خانمان برون رفتی پیرمردی شریف و گاری کشدم در آمد و صدایم زدگفتم از پشت نرده فرمایش؟
بیقرارو شکسته چون مرغیکه پر و بال بر قفس می زدعطش از چهر اش نمایان بودتشنه بود و نفس نفس می زد
گفت این خوار و بار را داده استمادری قد کمان و آزردهما بدهکار همسرت هستیمدیگ نذری برایمان برده
هرکسی که ندارد عشق توراتازه فهمیده که نداری چیستقصه کل عاشقان حسینقصه پیرمرد گاریچی ست
۱۶:۰۳
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
مدیون شهدائیم
هدیه به روحشون صلوات
هنرمندانه
۱۴:۵۶
يه ایده بسیار بسیار جذاب
نقاشى 
هنرمندانه
هنرمندانه
۵:۵۴
ننه ام البنین
دست خالی مو ببین 
#وفات مادر سقای کربلا حضرت ام البنین تسلیت باد
🥺
هنرمندانه
#وفات مادر سقای کربلا حضرت ام البنین تسلیت باد
هنرمندانه
۱۶:۳۹
ایده ژورنال 
هنرمندانه
هنرمندانه
۱۸:۰۵