(مَن کُنتُ مَّولاه فَهَذا عَلی مَولاه)
غدیر هست عیدِ شکوفایی...شکوفاییِ گل هایی با رنگ و بویِ همبستگی...همبستگی هایی که مهر و محبتی را تا اَبَد بر دلِ جهانیان نِشانده! و آیا تا به حال فکر کرده اید چطور میشود اینقدر محبت ها ماندگار باشد؟ پیوندی که محبتی را با خود همراه دارد و بعد از هزار و چهارصد سال فرصت داده تا ماهم پیوندهای خودمان را با غدیر محکم کنیم! و آیا ما این کار را کرده ایم؟ هیچ با خود گفته ایم که چه مسئولیتی داریم؟ واقعه ی غدیر نشانه ای شد برای نمایان کردنِ پیوستگی ها... برای روشن کردنِ جرقه های خاموش ذهن ها... و برای استوار کردن گره محبت ها...! آیا ما بر محبت هامان محکمیم؟ یا پوسیده شان کرده ایم؟! آیا ما پیام غدیر را فهمیدیم؟
غدیر را جشن میگیریم و شیرینی میدهیم تا طعم شیرین آن لحظه را بچشیم، غدیر را تبریک می گوییم تا نام مولای قدیرِ غدیر را ذکر کنیم، غدیر را خیمه در خیابان ها می زنیم تا روزی میهمان خیمه ی حسین(ع) شویم...!
غدیر را هرچقدر بخوانیم و بگوییم و جار بزنیم باز هم جا دارد برای بازگو کردنش، حال چه با حرف و یا چه با عمل!
مهم آن است که ما هم پرچمِ پیوند هایمان را عَلَم کنیم...
غدیر هست عیدِ شکوفایی...شکوفاییِ گل هایی با رنگ و بویِ همبستگی...همبستگی هایی که مهر و محبتی را تا اَبَد بر دلِ جهانیان نِشانده! و آیا تا به حال فکر کرده اید چطور میشود اینقدر محبت ها ماندگار باشد؟ پیوندی که محبتی را با خود همراه دارد و بعد از هزار و چهارصد سال فرصت داده تا ماهم پیوندهای خودمان را با غدیر محکم کنیم! و آیا ما این کار را کرده ایم؟ هیچ با خود گفته ایم که چه مسئولیتی داریم؟ واقعه ی غدیر نشانه ای شد برای نمایان کردنِ پیوستگی ها... برای روشن کردنِ جرقه های خاموش ذهن ها... و برای استوار کردن گره محبت ها...! آیا ما بر محبت هامان محکمیم؟ یا پوسیده شان کرده ایم؟! آیا ما پیام غدیر را فهمیدیم؟
غدیر را جشن میگیریم و شیرینی میدهیم تا طعم شیرین آن لحظه را بچشیم، غدیر را تبریک می گوییم تا نام مولای قدیرِ غدیر را ذکر کنیم، غدیر را خیمه در خیابان ها می زنیم تا روزی میهمان خیمه ی حسین(ع) شویم...!
غدیر را هرچقدر بخوانیم و بگوییم و جار بزنیم باز هم جا دارد برای بازگو کردنش، حال چه با حرف و یا چه با عمل!
مهم آن است که ما هم پرچمِ پیوند هایمان را عَلَم کنیم...
۱۶:۲۴
سلام میکنم به چشمانی که از شوقِ دیدارِ خالقش بارانی میشود، چشمانی که غریبیِ مسلم را دید، پشیمانیِ حُر را دید، غمِ رقیه را دید، بی قراریِ زینب را دید، عبداللهِ ۸ ساله را در میدانِ نبرد دید، پیراهنِ خونینِ قاسم را دید، مظلومیتِ شیرخواره ای زلال را دید، خستگیِ علی اکبر را دید، لبانِ خشکیده ی عباس را دید... و این بار اشتیاقِ دیدار برای او بیشتر و بیشتر شده بود، آنجا که گفت معبودی جز تو نیست و من از مشتاقانم، معبودی جز تو نیست و من از امیدوارانم!
لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّى کُنْتُ مِنَ الرَّاجِینَ
لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّى کُنْتُ مِنَ الرَّاغِبِینَ
#دارد_محرم_میرسد#محرم_ماهِ_صابران#دعای_عرفه_هدیه_حسین_ع_به_ما
لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّى کُنْتُ مِنَ الرَّاجِینَ
لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّى کُنْتُ مِنَ الرَّاغِبِینَ
#دارد_محرم_میرسد#محرم_ماهِ_صابران#دعای_عرفه_هدیه_حسین_ع_به_ما
۱۱:۱۲
آنجا که در دعای عَشَراتَش گفت، "اللَّهُمَّ اكْتُبْ لِي هَذِهِ الشَّهَادَةَ عِنْدَكَ..." شهادتم را بپذیر!
ظهر امروز در خاک کربلا...برگ برگ کتاب حسین را، کلمه به کلمه، حرف به حرف از هم پاشیدند!
به خیالشان همه چیز تمام شد، اما
این جمله از کلام حسین بر روی قلب های شکسته مان حک شده...!
شهادتم را بپذیر!
حسین بالینش را گسترده کرده، وقت پرواز است...
#قافله_عشق#پرواز_با_بالینِ_خونین#عاشورا_روزِ_پرندگانِ_آسمانی#شهادتم_را_بپذیر#دعای_عشرات
ظهر امروز در خاک کربلا...برگ برگ کتاب حسین را، کلمه به کلمه، حرف به حرف از هم پاشیدند!
به خیالشان همه چیز تمام شد، اما
این جمله از کلام حسین بر روی قلب های شکسته مان حک شده...!
شهادتم را بپذیر!
حسین بالینش را گسترده کرده، وقت پرواز است...
#قافله_عشق#پرواز_با_بالینِ_خونین#عاشورا_روزِ_پرندگانِ_آسمانی#شهادتم_را_بپذیر#دعای_عشرات
۱۵:۳۶
وقتی دختر امیرالمؤمنین(ع)خطبه را آغاز کرد، گفتند:گویا این علی است که به خطابه برخاسته است... نهج البلاغه را برای طنین زینب(س)می خوانم آنچنان که از خواندن ابوحمزه، لحن آن دخترک را تمنا دارم!
#نماهنگِ#طنینِ_زینب#لحنِ_رقیه
#نماهنگِ#طنینِ_زینب#لحنِ_رقیه
۹:۴۸
صدای مرغان دریایی امواج را بیدار میکند...خورشید همرنگ هلو میشود...دریا لبانِ خشکِ ماسه را تَر میکند...و حالا نوبت به خودنشانیِ صدف رسیده! صدف سوارِ بر آب میشود و بر رویِ مولکول هایش میلغزد و سُر میخورد تا به شن هایی میرسد که از پشتِ شیشه ی انتظار با آن ها دست تکان میدادند...صدف که راهِ درازی را از سفری طولانی گذر کرده میرود بر رویِ شن ها خانه نشین میشود...وقتی به خود می آید میبیند گوهرِ درونش نیست...صدف میخزد و خود را بر روی ماسه های آفتاب خورده می اندازد تا باد او را همنشینِ سنگ کند، گوهری در میانِ سنگ نهان بود...صدف خود را نشانه کرد...گوهر نمایان شد!
#توصیفِ_عکس...
#حَفرِ_خَندَق_برای_محافظت_از_صدف!
#اولین_مخترعِ_حفرِ_خَندَق_در_سواحلِ_خزر!
#گوهرتان_را_پیدا_کنید_تا_در_چاله_خَندَق_نَیَنداختَمِتان!
#توصیفِ_عکس...
۱:۲۸
در حرم بودیم، کبوتران به دورِ گنبدطلا حلقه زنان پرواز میکردند...! با خودم گفتم کاش من هم در آن لحظه کبوتری بودم که بر روی گنبدطلایش می نشستم و مناجات میکردم...در همین حال، یک دفعه دیدم خادمانِ حرم جارو به دست قدم بر میدارند و بر سرِ همه ی صحن ها میروند در حالی که جماعت به دنبالشان صف بستند و با هم رضا، رضا میکنند! و چه صحنه ای بود آن لحظه...همین آرامشی که توصیف کردم گاه میتواند در لباسِ شور و عزا خودنشانی کند! آنگاه که در روزِ اربعین دسته ها نوایِ ای اهلِ حرم را به گوشِ گنبد و گلدسته هایش میرساندند...!
همان ای اهلِ حرمی که همه با آن شور و هیجان میگیرند و فضا را دو دمه میکنند، من در کودکی با آن خوابم میبرد! چه آرامشی بود در این شورِعزا...سقّاخانه آب بر روی زمینِ صحن ها می پاشید و چادرِ روزی رسانِ خادمان جارو میکشید.
برایم جالب بود این دعوتی که از سویِ حضرتِ رضا شدیم و باعث شد من تمامِ این ماجرا ها را ببینم و بازگو کنم و آن هم مصادف شدنش با روزِ اربعین! این دعوت سبب شد خیلی چیز های ندیدنی را ببینم، خیلی چیز های نگفتنی را بازگو کنم و خیلی چیز های نشنیدنی را بشنوم...و این ندیدن ها و نشنیدن ها و نگفتن ها همه از سرِ ندیدنِ حقیقت، نشنیدن و نگفتنش است...!
و این فکر الهامی شده در وجودم که از خواندنِ زیارتِ اربعین سر چشمه گرفته است...چقدر یک روخوانیِ زیارت میتواند روان باشد که گنج را در کلماتش احساس کرد...!
فاعذر فی الدعا: آنقدر دعوت به حق بکنم که عذری بر کسی در نپذیرفتن حق باقی نماند.
و منح الصفح: آنقدر خیرخواهی و دعوت به حق بکنیم که آن را به عنوان عطا بدانند.
و بذل محجته فیک: و خون قلب خود را بذل کنیم.
لیستنقذ عباده من الجهاله: تا بندگانش را از جهالت رها کرده.
و حیره الضلاله: و آنها را از حیرت جهالت نجات بخشیم.
#زیارت_اربعین
همان ای اهلِ حرمی که همه با آن شور و هیجان میگیرند و فضا را دو دمه میکنند، من در کودکی با آن خوابم میبرد! چه آرامشی بود در این شورِعزا...سقّاخانه آب بر روی زمینِ صحن ها می پاشید و چادرِ روزی رسانِ خادمان جارو میکشید.
برایم جالب بود این دعوتی که از سویِ حضرتِ رضا شدیم و باعث شد من تمامِ این ماجرا ها را ببینم و بازگو کنم و آن هم مصادف شدنش با روزِ اربعین! این دعوت سبب شد خیلی چیز های ندیدنی را ببینم، خیلی چیز های نگفتنی را بازگو کنم و خیلی چیز های نشنیدنی را بشنوم...و این ندیدن ها و نشنیدن ها و نگفتن ها همه از سرِ ندیدنِ حقیقت، نشنیدن و نگفتنش است...!
و این فکر الهامی شده در وجودم که از خواندنِ زیارتِ اربعین سر چشمه گرفته است...چقدر یک روخوانیِ زیارت میتواند روان باشد که گنج را در کلماتش احساس کرد...!
فاعذر فی الدعا: آنقدر دعوت به حق بکنم که عذری بر کسی در نپذیرفتن حق باقی نماند.
و منح الصفح: آنقدر خیرخواهی و دعوت به حق بکنیم که آن را به عنوان عطا بدانند.
و بذل محجته فیک: و خون قلب خود را بذل کنیم.
لیستنقذ عباده من الجهاله: تا بندگانش را از جهالت رها کرده.
و حیره الضلاله: و آنها را از حیرت جهالت نجات بخشیم.
#زیارت_اربعین
۲:۳۴
"بسم رب القلم
"
دروغ ها تیر شد و خون ها روانه...قلب ها تپنده شد و اشک ها نمایان...
صدایش را میشنید، دروغ هایی که جسم ها را خراشید، اما قلب ها را نه...!
و دستی که بر قلب گذاشته میشد و سعی داشت آرامَش کند، اما قلب آرام و قرار نداشت...انگار که با صدای تالاپ و تولوپِ خود میخواست چیزی را بفهماند، انگار میخواست با صدایش، صدای دروغ ها را قطع کند...!
دروغ هایی که نمی توانستند صدای قلب را هضم کنند...
قلبی که نگرانِ درونش بود، نگران بود، چون غنچه ای را درونِ خود پنهان کرده بود، غنچه ای که اگر مراقبت شود از آن، روزی تبدیل به گلی شکوفا خواهد شد...میخواست این غنچه ی جوان خراشی بَر ندارد...!
میدوید به سوی مکانی که صدای دروغ ها آزارش ندهد...وقتی دید همه جا را دروغ فرا گرفته، تصمیم گرفت به سوی دیگری بدود به سویی که راست ها دروغ نمیشوند و اراده ها هم سست...پس! چشمانش را بست، دستانش را بر روی قلب فشرد، زبان را بر ذکری آشنا چرخاند، خون روانه شد...اما ایمان حفظ شد...!
#غنچه_ای_درونِ_قلب
#حرم_حضرت_شاه_چراغ
#شیراز
دروغ ها تیر شد و خون ها روانه...قلب ها تپنده شد و اشک ها نمایان...
صدایش را میشنید، دروغ هایی که جسم ها را خراشید، اما قلب ها را نه...!
و دستی که بر قلب گذاشته میشد و سعی داشت آرامَش کند، اما قلب آرام و قرار نداشت...انگار که با صدای تالاپ و تولوپِ خود میخواست چیزی را بفهماند، انگار میخواست با صدایش، صدای دروغ ها را قطع کند...!
دروغ هایی که نمی توانستند صدای قلب را هضم کنند...
قلبی که نگرانِ درونش بود، نگران بود، چون غنچه ای را درونِ خود پنهان کرده بود، غنچه ای که اگر مراقبت شود از آن، روزی تبدیل به گلی شکوفا خواهد شد...میخواست این غنچه ی جوان خراشی بَر ندارد...!
میدوید به سوی مکانی که صدای دروغ ها آزارش ندهد...وقتی دید همه جا را دروغ فرا گرفته، تصمیم گرفت به سوی دیگری بدود به سویی که راست ها دروغ نمیشوند و اراده ها هم سست...پس! چشمانش را بست، دستانش را بر روی قلب فشرد، زبان را بر ذکری آشنا چرخاند، خون روانه شد...اما ایمان حفظ شد...!
#غنچه_ای_درونِ_قلب
#حرم_حضرت_شاه_چراغ
#شیراز
۱۷:۰۴
پوزش عرض میکنم بابت تاخیرِ پیام...
بعد از یک ماهِ پر جهش، مشق ها بالاخره اَمانم دادند،
البته فقط برای مدتی کوتاه آن هم در وقتِ ملاقاتی!
طبق رَوَندِ همیشگی قرار بر این بود که بعد از اتمام ماهِ محرم متن طنز هم در کانال قرار داده بشود اما باتوجه به حوادث اخیر استثناعا امشب قطعه ی ادبی قرار داده شد و انشاالله از هفته ی بعد به قید عادی بودن شرایط متنِ طنز قرار داده میشود بعد از سه ماه
و از دو هفته ی بعد با توجه به درخواستی که شده بود قطعه ی ادبی با محتوای حضرت محمد(ص) قرار داده میشود( متن ادبیِ پیامبر قرار بود سیزده روزِ پیش ارسال شود
اما چه کنم که هواپیما تاخیر داشت و اکنون تازه از صفِ انتظار در آمد!)
باتشکر از مشاهده شما

باتشکر از مشاهده شما
۱۷:۰۷
وقتی نام ایشان بر زبان جاری میشود، وقتی اسمشان در صفحه ی کتاب چشمانمان را محو خود میکند، وقتی با دستانمان گل های محمدی را نوازش میکنیم، وقتی موذن به اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا"اَلرَّسولُ الله میرسد، صلوات را کبوتری کرده ایم برای فرستادنِ پیاممان در قلبِ پر مهرشان...! این ها همه تنها آیه ها و نشانه هایی هستند بلکه ذهن ها دریا شوند! دریایی که وسعتش انتها ندارد! گسترده بودنش نمیگذارد آن پیامبری را که هدیه ی ثقلین را از خود بر جای گذاشته اند فراموش کرد!
پس این شنیدن ها، لمس کردن ها و دیدن هاست که اگر با فکر و ذهنی گسترده همراه شود به خواندن میرسد! خواندنِ همان صلوات...تا نرسد روزی که از یاد ببریم این همه نشانه ی خلقتشان را...!
و همه اینها در سوره ی روشنایی ها یعنی سوره ی شمس نور افشانی میکند...حال من می آیم و دیدنی ها، شنیدنی ها و گفتنی هایم را هدیه به قلم میکنم! هدیه به سوره ای که خُلقِ عظیمِ پیامبرِ رحمت در اینجا خودنشانی کرده و میکند و خواهد کرد...!
#وَ_اِنَّکَ_لَعَلی_خُلقِ_عَظیم
#پیامبرِ_آیه_ها
پس این شنیدن ها، لمس کردن ها و دیدن هاست که اگر با فکر و ذهنی گسترده همراه شود به خواندن میرسد! خواندنِ همان صلوات...تا نرسد روزی که از یاد ببریم این همه نشانه ی خلقتشان را...!
و همه اینها در سوره ی روشنایی ها یعنی سوره ی شمس نور افشانی میکند...حال من می آیم و دیدنی ها، شنیدنی ها و گفتنی هایم را هدیه به قلم میکنم! هدیه به سوره ای که خُلقِ عظیمِ پیامبرِ رحمت در اینجا خودنشانی کرده و میکند و خواهد کرد...!
#وَ_اِنَّکَ_لَعَلی_خُلقِ_عَظیم
#پیامبرِ_آیه_ها
۱۳:۱۱

پاکت هدیه
حُسن تعلیل🌹
عید مبعث پیامبر اکرم «ص» مبارک
در این تعطیلات منتظر متن هایِ طنز ادبی ام باشید!
۱۵:۲۸
عارضم خدمتتان که در ماهِ مبارکِ پیشِ رو نگاه کردن به صفحه ی تلفنِ همراه خود عبادت است!
پس نترسید و بنگرید که اگر ننگرید توسط یک عدد انسانِ گل که خودم هستم اتو میشوید...!🫠
پس نترسید و بنگرید که اگر ننگرید توسط یک عدد انسانِ گل که خودم هستم اتو میشوید...!🫠
۱۵:۴۱
به شما بگویم که در زندگی سه راه وجود دارد که میتوانید با استفاده از آن ها یا به راهِ راست مستقیم شوید و یا به راهی کج اَندَر کوله ای پیچ داده شوید!
یک راهِ آن صحیح و دو راهِ دیگر غلط هستند
، حال بنده شما را راهنمایی میکنم، اگر خواستید به راهِ راست مستقیم شوید باید از این انسانِ وسطِ تصویر کمک بگیرید
و اگر هم مغزتان طیِ مسائلی به رحمت ایزدِ تعالی رفته است میتوانم شما را به سمت دو راهِ کج پیچتان دهم!
البته اگر دوست داشتیدا
، اگر نداشتید اصلاااا هم آدمی نیستم که با زور تبدیل به بستنی پیچ پیچی تان بکنم
...حال شاید برایتان سوال شود که چرا این انسانِ در شکل وسط میتواند نقشِ فرشته ی نجات را ایفا کند؟!
آری جواب را از دهانِ مبارکِ خویش بشنوید:
آخر آن دو انسانِ محترمِ دیگر چه دااارند؟
یکیشان که از زمانِ انسان های نخستین قدمرنجه فرمودند
و دیگری هم که از فشارِ محبت چپانده شده در قلبش یکی از انگشتانش را جویده🫠 و فقط چهار انگشت موجود در دستانش است!🫡 ولیکن انسانی که در میان این دو انسانِ خل و چِل است یک فردِ دارای درجاتی عالی و انسانیست مبادیِ آداب و سرشار از رفتار هایی دلبرانه و دل هایی صادقانه...
خب قبول دارم پیاز داغش از زیاد شدن هم گذشت
، بیچاره سوخت پیازداغه
...اگر بخواهم همانندِ انسانی سالم و عاقل سخن بگویم منظورم آن است که نه چهار انگشت دارد🥴 و نه لباسِ تارزان بر تن دارد
، این دوستِ گرامیِ ما فقط کمی سرمایی هستند...!🥶 اصلا به نگاه و نگرشِ زیبایش خیره شوید...🥰انقدر این بشر مثبت است که به افق خیره شده است و منتظرِ نزول پیامِ الهی!🥹
بنده به شما وعده ای راست میدهم که اگر همین اکنون بروید و قیام بفرمایید و از جایتان بلند شوید و یک عدد شالگردن بر گردن، دو عدد دستکش بر دستان، یک عدد هم شالگردن بر کمر نصب بنمایید(جهت محکم کاری!
) و همچنین چشمانتان را خیره به افق تنظیم کنید، شک نکنید گرما گردنتان را خواهد شکست!
و خداوند ارحم الراحمین است...
خب پوزش عرض میکنم ناگهان مختار را در عالم برزخ نگریدم...
منظورم این است که گرمتان میشود اما به راهِ راست هدایت میشوید
، گولِ مو های افشان شده ی سمت چپی را هم نخورید!
همش روغن ماشین هست که مالیده به کله ی توخالی اش...
#_طراح_بنده😁😁
#_انسانِ_گمراه_مساویست_با_بستنی_پیچ_پیچی🍦
#_انسانِ_عاقل_مساویست_با_فالوده🍧
آری جواب را از دهانِ مبارکِ خویش بشنوید:
خب قبول دارم پیاز داغش از زیاد شدن هم گذشت
بنده به شما وعده ای راست میدهم که اگر همین اکنون بروید و قیام بفرمایید و از جایتان بلند شوید و یک عدد شالگردن بر گردن، دو عدد دستکش بر دستان، یک عدد هم شالگردن بر کمر نصب بنمایید(جهت محکم کاری!
خب پوزش عرض میکنم ناگهان مختار را در عالم برزخ نگریدم...
منظورم این است که گرمتان میشود اما به راهِ راست هدایت میشوید
#_طراح_بنده😁😁
#_انسانِ_گمراه_مساویست_با_بستنی_پیچ_پیچی🍦
#_انسانِ_عاقل_مساویست_با_فالوده🍧
۲۰:۳۵
ناگفته نماند که دلیلِ تاخیر در پیامم آن بود که بنده در کل تعطیلات عید در بستر بیماری بودم
خلاصه که خیلی تعطیلاتِ خوبی سرشار از سلامتی داشتم

عیدتان پر از پرواز پروانه های روزی رسان
و بارش شکوفه های بهاری...

باتشکر از همراهیِ شما

عیدتان پر از پرواز پروانه های روزی رسان
و بارش شکوفه های بهاری...
باتشکر از همراهیِ شما
۲۱:۰۰
ناگفته نماند، دلیلِ تاخیرِ پیامم آن بود که بنده کل تعطیلات عید در بستر بیماری بودم
خلاصه که خیلی تعطیلاتِ خوبی سرشار از سلامتی داشتم

عیدتان پر از پرواز پروانه های روزی رسان
و بارش شکوفه های بهاری...

باتشکر از همراهیِ شما

عیدتان پر از پرواز پروانه های روزی رسان
و بارش شکوفه های بهاری...
باتشکر از همراهیِ شما
۲۱:۰۲
《سیل》
نقل قول از دبیری که سراسیمه به دنبالِ کلمات می دَوَد
: زنها میرسند به وسط میدان انقلاب!
کالسکهها را نگه میدارند و سطلهای کوچک پر آب را میدهند دست بچههایی که شوق بازی توی چشمهایشان برق میزند!
بچهها ذوق میکنند و آب توی سطلهایشان را میریزند روی پرچم اسراییل که زیر چرخ کالسکهها، مچاله شده...
عکس قابگرفتهی امام(ره)، در دستهای مادران لبخند میزند.
#داستانکِ_فتح
#فتحِ_زنانه
#روز_قدس
#راهپیمایی
نقل قول از دبیری که سراسیمه به دنبالِ کلمات می دَوَد
کالسکهها را نگه میدارند و سطلهای کوچک پر آب را میدهند دست بچههایی که شوق بازی توی چشمهایشان برق میزند!
بچهها ذوق میکنند و آب توی سطلهایشان را میریزند روی پرچم اسراییل که زیر چرخ کالسکهها، مچاله شده...
عکس قابگرفتهی امام(ره)، در دستهای مادران لبخند میزند.
#داستانکِ_فتح
#فتحِ_زنانه
#روز_قدس
#راهپیمایی
۱۱:۴۴
«به نام خداوند قلم»
چند وقتی بود که درگیر برنامه هایم شده بودم غافل از اینکه دو سه ماه از متن قبلی ام گذشته...
با خودم گفتم چه موضوعی را بر روی کاغذ ذهنم رنگ پاشی کنم؟
افکارم بازار مسگران شده بودند و در آن هیاهو چیزی را نمیفهمیدم...
با هر قدمی که بر میداشتم به مانعی بر میخوردم...مانعی که دیوارش از آجر هایی سر سخت بود، و تمام تلاشم شکستن و عبور از موانعش بود، میدانستم اگر بتوانم بر آن غلبه کنم خود سرسخت و آجری میشوم...آجری از خشت!
این موانع تشری بود که گره ذهنم را گشود و به خود آمدم...
و پرسیدم:( تو خودت موضوع هستی چرا به دنبال موضوع میگردی؟ موضوعی هستی که تا عمر داری با تو همراه است، سیر زندگی ات را بازگو میکند و بر صفحه ی روزگار ثبت...
تو با شکستن موانع آجری گام به گام به آن خشتی که روزانه پخته تر و قوی تر میشود نزدیک میشوی، تو همان ماجرا و تکاپویی هستی که دنبالش میگردی...).
بعد از چندی...سبکی و آرامش درونم گرده افشانی شد!
#خانه_تکانی_❤️
چند وقتی بود که درگیر برنامه هایم شده بودم غافل از اینکه دو سه ماه از متن قبلی ام گذشته...
با خودم گفتم چه موضوعی را بر روی کاغذ ذهنم رنگ پاشی کنم؟
افکارم بازار مسگران شده بودند و در آن هیاهو چیزی را نمیفهمیدم...
با هر قدمی که بر میداشتم به مانعی بر میخوردم...مانعی که دیوارش از آجر هایی سر سخت بود، و تمام تلاشم شکستن و عبور از موانعش بود، میدانستم اگر بتوانم بر آن غلبه کنم خود سرسخت و آجری میشوم...آجری از خشت!
این موانع تشری بود که گره ذهنم را گشود و به خود آمدم...
و پرسیدم:( تو خودت موضوع هستی چرا به دنبال موضوع میگردی؟ موضوعی هستی که تا عمر داری با تو همراه است، سیر زندگی ات را بازگو میکند و بر صفحه ی روزگار ثبت...
تو با شکستن موانع آجری گام به گام به آن خشتی که روزانه پخته تر و قوی تر میشود نزدیک میشوی، تو همان ماجرا و تکاپویی هستی که دنبالش میگردی...).
بعد از چندی...سبکی و آرامش درونم گرده افشانی شد!
#خانه_تکانی_❤️
۱۹:۳۸
گاهی اوقات احساس میکنم به کلمه ی آرامش نیاز دارم
زمانی که خسته ام...
زمانی که قلبم نگران امروز و فردای پیش رویش است...
زمانی که بین دو راهی زندگی میمانم...
و...
همه ی این ها یک جواب دارد و آن هم آرامشی است که سبب خانه تکانی ذهنم شود!
اما کاش به همین آسانی باشد که مینویسم و میگویم...
اینکه بتوانم این کلمه ی لطیف را بر روی دغدغه هایم آب فشانی کنم کار سختیست!
آن دنیایی که من میشناسم مُدام مرا می آزماید تا ببیند چقدر دوام می آورم و چند مرده حلاجم.
تنهایی دوام نمی آورم...!.اما او همیشه کنارم است،،
کسی که هرکه نباشد باز هم او هست..
کسی که وقتی نفسم در قفسه ی سینه ام تنگ میشود نفسم را روان میکند!
پس آرامشی که من میشناسم فرصت نفس کشیدن میدهد!
#الا_بذکر_الله_تطمئن_القلوب❤️
زمانی که خسته ام...
زمانی که قلبم نگران امروز و فردای پیش رویش است...
زمانی که بین دو راهی زندگی میمانم...
و...
همه ی این ها یک جواب دارد و آن هم آرامشی است که سبب خانه تکانی ذهنم شود!
اما کاش به همین آسانی باشد که مینویسم و میگویم...
اینکه بتوانم این کلمه ی لطیف را بر روی دغدغه هایم آب فشانی کنم کار سختیست!
آن دنیایی که من میشناسم مُدام مرا می آزماید تا ببیند چقدر دوام می آورم و چند مرده حلاجم.
تنهایی دوام نمی آورم...!.اما او همیشه کنارم است،،
کسی که هرکه نباشد باز هم او هست..
کسی که وقتی نفسم در قفسه ی سینه ام تنگ میشود نفسم را روان میکند!
پس آرامشی که من میشناسم فرصت نفس کشیدن میدهد!
#الا_بذکر_الله_تطمئن_القلوب❤️
۲۰:۴۴
عاقبت سینیِ صدیق خانومیا به بیان علمی، تدبر در سینی!
فرق میکند جزو کدوم دسته باشیتوی بوفه ی تاریک و متروک خونه ی بی سر و صدای من یا روی طاقچه ی حسینیه فرق میکند فرش زیر پا باشی و جز قدم هایی که فاصله ی اتاق و آشپزخانه را طی میکند چیزی ندیده باشی یا فرش حرم باشی و هر روز شاهد سجده کلی آدم که از رویت رد میشوند با شوقو زمزمه دعا بشنوی و اشک شوق ببینیو حال پناه گرفتن کسانی که انگار جایی دارند بروند سراغش تا پناه بگیرند.فرق میکند تقویم روزهای سالت خالی از حافظه ی تاریخ باشد و هیچ روزش با فردا و دیروزش تفاوتی نکند با تقویم کسی که هر روزش یک خبر است، تقویمی که هم خورشیدی اش مهم است هم ماهی اش، بعضی روزهایش سور جشن تولد دارد، بعضی روزهایش مثل الان حزن دارد. دلت میترکد از خاطره روزهایی که در اون دختر بچه هایی مظلوم در گوشه پس گوشه های متروک تاریخ خاموش شدند یا چشمهایی که امید به صلاح امروز ما داشتند و تیر بر چشمایشان نشست.حتی خورشید و ماه هم با هم فرق میکنند.چقدر تفاوت ها حرف برای گفتن دارند.انگار همه چیز با انتخاب هایش هویت پیدا میکندوقتی انتخاب کند که جزو کدامش باشد.کسل کنج خانه نشسته یا آمده باشد روضه با همه وجودش استکان بشورد تا مهمان های امام حسین ع بی چایی از خانه اش نروند.اینجا همه چیز گویای تفاوت ها است انگار.اینجا من را یاد سوره ی فاطر می اندازدکه میگوید مرده با زنده مساوی نیستنور با تاریکی حتیپشت رسول باشی و حمایتش کنی هم با اینکه مقابلش باشی و پشتش را خالی کنی فرق دارد.صاحب خانه ی حسین ع هم انگار مادری است مهربان مثل فاطر، مثل فاطمه س.تمام ظرف و ظروف اینجا با همه جا فرق میکند انگار اینجا همه چیز انتخاب کردند تا شهید باشند،شهید زنده است.اینجا قوری وقفی مرحومه پروین کف گیر مامان نرگسبشقاب حاج خانوم...صندلی مرحوم دکتر سلیمیبه جای اینکه کنج انباری خانه هاشان مرده باشند در گوشه ی خانه ی حسین جان گرفتند زنده اند و شهید،قرار است همچنان شاهد باشند و آدمهایی را ببینند که روزگارشان قلبی دارد و از شوق یا حزنی می تپد شاهدند و میبینند چشمانی که از خوشی یا غمی تر میشود.آنها زمزمه حیات را میشنوند، همه چیز اینجا شهید استشهید هرگز نمی میردبلکه زنده استحسین ع همه چیز را زنده میکندحتی گالش های مادر بزرگ مرحومه ی هاجر را.اینجا عروسک ها هم جان دارند، عروسک ها صاحب خوبی انتخاب کرده اند، کنار گهواره علی اصغر ع نشسته اند به تماشای ما.مایی که انتخاب کردیم به جای قدم زدن کنار پارک قیطریه و بودن در کافه های اطرافش الان که شب تاسوعا است و با شب های دیگر فرق میکند اینجا باشیم، مهمان خانه ی حسین ع...چه صاحبی دارد این خانهصاحب این خانه مادری است که پشت همه چیز مخفی است صاحب این خانه ی پر سر و صدا که بوی حیات دارد یک مادر شهید است.
@hosnhayat
فرق میکند جزو کدوم دسته باشیتوی بوفه ی تاریک و متروک خونه ی بی سر و صدای من یا روی طاقچه ی حسینیه فرق میکند فرش زیر پا باشی و جز قدم هایی که فاصله ی اتاق و آشپزخانه را طی میکند چیزی ندیده باشی یا فرش حرم باشی و هر روز شاهد سجده کلی آدم که از رویت رد میشوند با شوقو زمزمه دعا بشنوی و اشک شوق ببینیو حال پناه گرفتن کسانی که انگار جایی دارند بروند سراغش تا پناه بگیرند.فرق میکند تقویم روزهای سالت خالی از حافظه ی تاریخ باشد و هیچ روزش با فردا و دیروزش تفاوتی نکند با تقویم کسی که هر روزش یک خبر است، تقویمی که هم خورشیدی اش مهم است هم ماهی اش، بعضی روزهایش سور جشن تولد دارد، بعضی روزهایش مثل الان حزن دارد. دلت میترکد از خاطره روزهایی که در اون دختر بچه هایی مظلوم در گوشه پس گوشه های متروک تاریخ خاموش شدند یا چشمهایی که امید به صلاح امروز ما داشتند و تیر بر چشمایشان نشست.حتی خورشید و ماه هم با هم فرق میکنند.چقدر تفاوت ها حرف برای گفتن دارند.انگار همه چیز با انتخاب هایش هویت پیدا میکندوقتی انتخاب کند که جزو کدامش باشد.کسل کنج خانه نشسته یا آمده باشد روضه با همه وجودش استکان بشورد تا مهمان های امام حسین ع بی چایی از خانه اش نروند.اینجا همه چیز گویای تفاوت ها است انگار.اینجا من را یاد سوره ی فاطر می اندازدکه میگوید مرده با زنده مساوی نیستنور با تاریکی حتیپشت رسول باشی و حمایتش کنی هم با اینکه مقابلش باشی و پشتش را خالی کنی فرق دارد.صاحب خانه ی حسین ع هم انگار مادری است مهربان مثل فاطر، مثل فاطمه س.تمام ظرف و ظروف اینجا با همه جا فرق میکند انگار اینجا همه چیز انتخاب کردند تا شهید باشند،شهید زنده است.اینجا قوری وقفی مرحومه پروین کف گیر مامان نرگسبشقاب حاج خانوم...صندلی مرحوم دکتر سلیمیبه جای اینکه کنج انباری خانه هاشان مرده باشند در گوشه ی خانه ی حسین جان گرفتند زنده اند و شهید،قرار است همچنان شاهد باشند و آدمهایی را ببینند که روزگارشان قلبی دارد و از شوق یا حزنی می تپد شاهدند و میبینند چشمانی که از خوشی یا غمی تر میشود.آنها زمزمه حیات را میشنوند، همه چیز اینجا شهید استشهید هرگز نمی میردبلکه زنده استحسین ع همه چیز را زنده میکندحتی گالش های مادر بزرگ مرحومه ی هاجر را.اینجا عروسک ها هم جان دارند، عروسک ها صاحب خوبی انتخاب کرده اند، کنار گهواره علی اصغر ع نشسته اند به تماشای ما.مایی که انتخاب کردیم به جای قدم زدن کنار پارک قیطریه و بودن در کافه های اطرافش الان که شب تاسوعا است و با شب های دیگر فرق میکند اینجا باشیم، مهمان خانه ی حسین ع...چه صاحبی دارد این خانهصاحب این خانه مادری است که پشت همه چیز مخفی است صاحب این خانه ی پر سر و صدا که بوی حیات دارد یک مادر شهید است.
@hosnhayat
۷:۲۴