عکس پروفایل ایده های داستانی 📖ا

ایده های داستانی 📖

۴۲۹عضو
امشب به رسم روز های زوج آموزش نویسندگی داریم undefined

۱۵:۰۷

بریم سراغ آموزش نویسندگی امروز undefined
رفتار و اعمال شخصیت undefined#آموزش
✐✎✐✎✐✎✐✎

۱۶:۵۴

۱. رفتارهایی که شخصیت را تعریف می‌کنند:
هر شخصیت باید رفتارهایی داشته باشد که ویژگی‌های او را منعکس کند. این رفتارها باید طبیعی و مرتبط با شخصیت باشند.
مثال:
اگر شخصیت شما فردی عجول است، ممکن است دائم پاهایش را تکان دهد یا سریع صحبت کند.
"آرمان وقتی منتظر تاکسی بود، مدام ساعتش را نگاه می‌کرد و زیر لب چیزی زمزمه می‌کرد."

۱۶:۵۶

۲. اعمالی که انگیزه شخصیت را نشان می‌دهند:
اعمالی که شخصیت انجام می‌دهد باید به انگیزه اصلی او مرتبط باشند.
مثال:
اگر شخصیت شما به دنبال کشف حقیقت است، ممکن است دائماً دنبال سرنخ بگردد، با افراد مختلف صحبت کند یا به کتابخانه برود.
"آرمان شب‌ها در آرشیو روزنامه‌های قدیمی دنبال داستان هایی بود که سال‌ها پیش از یاد همه رفته بود."

۱۶:۵۷

۳. تناقض در رفتار:
شخصیت‌ها گاهی باید رفتارهایی داشته باشند که خواننده را غافلگیر کنند. این تناقض‌ها شخصیت را جذاب‌تر می‌کنند.
مثال:
یک شخصیت مهربان ممکن است در یک موقعیت حساس عصبانی شود:
"آرمان همیشه آرام بود، اما وقتی دید کسی به دفتر خاطراتش دست زده، نتوانست خودش را کنترل کند."

۱۶:۵۹

حالا بریم سراغ تمرین امروز undefined

۱۶:۵۹

تمرین: undefined
۱. یک موقعیت طراحی کنید که شخصیتتان مجبور به تصمیم‌گیری شود. مثلاً:
یک دوست قدیمی به کمک نیاز دارد، اما شخصیت زمان کمی دارد.شخصیت باید بین دو مسیر خطرناک یکی را انتخاب کند.
۲. رفتار و اعمال شخصیت را در این موقعیت توصیف کنید.
۳. دقت کنید که این اعمال چگونه ویژگی‌های او را نشان می‌دهند.

۱۷:۰۱

ایده های داستانی 📖
تمرین: undefined ۱. یک موقعیت طراحی کنید که شخصیتتان مجبور به تصمیم‌گیری شود. مثلاً: یک دوست قدیمی به کمک نیاز دارد، اما شخصیت زمان کمی دارد. شخصیت باید بین دو مسیر خطرناک یکی را انتخاب کند. ۲. رفتار و اعمال شخصیت را در این موقعیت توصیف کنید. ۳. دقت کنید که این اعمال چگونه ویژگی‌های او را نشان می‌دهند.
تمریناتونو داخل 𝕡𝕧 برام بفرستین undefined
اگه تعداد تمرینهای ارسالی این جلسه بیشتر از ۱۰ تا بود، به بهترین شخصیت باورپذیر از تمرینات اون ۱۰ نفر، یه جایزه میدم undefined

۱۷:۰۲

جلسه بعدی:
در درس بعدی یاد می‌گیریم چگونه از گفت‌وگو برای نشان دادن شخصیت استفاده کنیم. undefined

۱۷:۰۳

یه ایده با حال داریم undefined

۱۸:۵۰

thumnail
ایده (رمان، فیلمنامه، نمایشنامه):...پسری نوجوانی که در یک آزمایشگاه علمی مخفی به دنیا آمده و هیچ‌ گاه دنیای بیرون را ندیده، به‌طور اتفاقی با یک پیام رادیویی از دنیای خارج ارتباط پیدا می‌کند. او متوجه چیز های عجیبی از دنیای واقعی مثل خانواده و... میشود. به این ترتیب او تصمیم به فرار می‌گیرد... (بقیشو تو بنویس!)...کد: ۳۲...#درام #علمی_تخیلی
undefined ایـدهـ هـایـِ داســـتـانــundefinedـی (مهم: جهت استفاده از ایده انتخاب شده، به ادمین کانال پیام دهید)

۱۸:۵۱

thumnail
ایده (رمان، فیلمنامه، نمایشنامه):...در آینده ای نزدیک گروهی از دانشمندان دستگاهی می‌سازند که می‌تواند رویاها را ضبط و پخش کند. یکی از داشمندان با پسر نوجوانی آشنا میشود، که با بررسی خواب هایش میشود آینده را پیش بینی کرد... (بقیشو تو بنویس!)...کد: ۳۳...#علمی_تخیلی
undefined ایـدهـ هـایـِ داســـتـانــundefinedـی (مهم: جهت استفاده از ایده انتخاب شده، به ادمین کانال پیام دهید)

۵:۴۳

thumnail
ایده (رمان، فیلمنامه، نمایشنامه):...پسری نوجوان، پس از ناپدید شدن ناگهانی مادرش، به طور تصادفی دفترچه خاطرات او را پیدا می‌کند. پس از بررسی دفترچه، با سرنخ‌ هایی، از هویت واقعی و خطرناک پدر و مادش با خبر می شود... (بقیشو تو بنویس!)...کد: ۳۴...#درام #اکشن
undefined ایـدهـ هـایـِ داســـتـانــundefinedـی (مهم: جهت استفاده از ایده انتخاب شده، به ادمین کانال پیام دهید)

۲:۳۹

thumnail
ایده (رمان، فیلمنامه، نمایشنامه):...یک هواپیما حامل کودکان یتیم به سمت پایتخت میرود. یک مهماندار سعی میکند تا دختر بچه یتیم غمگینی را در طول سفر شاد نگه دارد. اما با حمله تروریستی به هواپیما همه چیز تغییر میکند... (بقیشو تو بنویس!)...کد: ۳۵...#درام #اکشن
undefined ایـدهـ هـایـِ داســـتـانــundefinedـی (مهم: جهت استفاده از ایده انتخاب شده، به ادمین کانال پیام دهید)

۲:۴۰

"undefined حرف حق را بشنوید!
اگر به دنبال نوشته‌هایی هستید که هم جالب باشند، هم درست، و هم از حقیقت‌ها سخن بگویند، کانال ما جایی است که نباید از دست بدهید!
در اینجا به موضوعاتی می‌پردازیم که شما را به فکر فرو می‌برد و دیدگاه‌های تازه‌ای به شما هدیه می‌دهد.
undefined همین حالا عضو شوید undefinedundefinedundefinedundefined
ble.ir/join/NGY2YjNjZDble.ir/join/NGY2YjNjZDble.ir/join/NGY2YjNjZD‌‌#تبلیغات

۱۷:۴۴

thumnail
نویسندگی دوست داری اما برای شروع داستان ایده ای نداری؟ undefinedundefined
دیگه لازم نیست ساعت‌ ها وقت صرف پیدا کردن ایده کنی! undefinedundefined
تو کانال ما پر از ایده‌های آماده و رایگان برای نوشتن رمان، فیلمنامه، نمایشنامه‌ و... هست! undefinedundefined
آموزش ایده‌ یابی هم داریم!
همین حالا عضو شو: undefinedundefinedundefinedundefined
ble.ir/join/DX2M6GBbRvble.ir/join/DX2M6GBbRvble.ir/join/DX2M6GBbRv
این کانال توی اپلیکیشن بله نظیر نداره!
یه فرصت برای نویسنده شدن به خودت بده undefined

۱۹:۲۱

دو تا از اعضای کانالمون، دو تا از ایده ها رو به صورت تک صفحه ای نوشتن undefined

۱۹:۲۹

ایده های داستانی 📖
undefined ایده (رمان، فیلمنامه، نمایشنامه): ... پسری نوجوان، پس از ناپدید شدن ناگهانی مادرش، به طور تصادفی دفترچه خاطرات او را پیدا می‌کند. پس از بررسی دفترچه، با سرنخ‌ هایی، از هویت واقعی و خطرناک پدر و مادش با خبر می شود... (بقیشو تو بنویس!) ... کد: ۳۴ ... #درام #اکشن undefined ایـدهـ هـایـِ داســـتـانــundefinedـی (مهم: جهت استفاده از ایده انتخاب شده، به ادمین کانال پیام دهید)
آلبرت همچنان گیج و خسته است. خسته از جستجو. آن هم به تنهایی.گرفتاری پدری معتاد و بی مسئولیت یک طرف، جر و بحث‌های وقت و بی وقت با مادرش هم بر روح لطیف و پر احساس نوجوانانه‌ای چنگ می‌کشید!همین هفته‌ی پیش بود که پدرش؛ پدر که چه عرض کنم، آقای تیلور، پس از اینکه مادر به تخت خواب می‌رود، او را به تخت می‌بندد. سارا، تن رنجورش را با دیازپام، کرخت می‌کند، بلکه بتواند چند ساعتی را فارغ از هیاهوی زندگی‌اش سپری کند.آلبرت؛ نیمه‌های شب از سر و صدای برخواسته از این اتفاق، بلند می‌شود و از پنجره تیلور را نگاه می‌کند که مشغول آوردن پیت نفت است که مادرش را به آتش بکشد. به اتاق مادرش پا تند می‌کند و با تیغ، ریسمان‌های نه چندان ضخیم نایلونی طناب، را پاره می‌کند. فریاد زنان و با تکان‌های سخت، سعی در هوشیار کردن مادرش دارد. کلمات نامفهومی که از لای دندان‌های به هم فشرده‌اش خارج می‌شود، مادر نیمه هوشیارش را گیج‌تر می‌کند. دست را به صورتش نزدیک می‌کند و چشمانش را ریزتر و خودش را کنار پنجره می‌رساند. اما چیزی نمی‌بیند. صدای قیژ باز و بسته شدن در چوبی خانه را که می‌شوند، صدای تیلور به اعصاب زخمی‌اش چنگ می‌زند، آلبرت سعی می‌کرد صندلی را بلند کند و به پنجره بزند، سارا هم کمکش کرد و شیشه با صدای وحشتناکی، آرامش شب را در هم شکست. هر دو به سختی از پنجره بیرون پریدند.از آن شب تیره و سیاه دیگر مادرش را ندید. همه‌ جایی که فکرش را می‌کرد، سارا رفته باشد، پا گذاشت. نه خودش لباس درستی داشت و نه مادرش.سه روز بعد حوالی ظهر که به خانه رسید، هنوز شیشه‌ی اتاق خواب مادرش تعمیر نشده بود. می‌دانست آن وقت روز، تیلور به زمین آن طرف ده می‌رود. نه برای کار کردن، برای خراب کردن خودش.سراغ کشوی دراور شخصی سارا می‌رود، دفترچه‌ای به رنگ قهوه‌ای مات، نظرش را جلب می‌کند. همان اولین خط دفتر، با خطی لرزان نوشته شده بود..." درد شکمم بیشتر شده. آلبرت خودش رو به پایین شکمم فشار می‌ده. تحمل ندارم. می‌رم مزرعه‌ی خانوم میلر. شاید بتونه منو با تراکتورشون برسونه زایشگاه سالی"صفحات را همینطور ورق می‌زد، حس کنجاوی‌اش او را قلقلک می‌داد. آخرین صفحه اما او را کاملا بی تحرک کرد." باز هم تیلور امشب دستش را رویم بلند کرد. امشب را که صبح کنم، دیگر مرا نخواهد دید. می‌روم. می‌روم جایی که دیگر نبینمش. تا حالا هم آلبرت، حلقه‌ی وصل بین من و اون بوده. آلبرت پسرم! مادرت رو ببخش. نتونستم بیشتر از این تحمل کنم. تیلور فقط یک معتاد نیست. اون بویی از انسانیت نبرده. قربانت سارا"

undefined رسول کامبیزی

۱۹:۳۰

ایده های داستانی 📖
undefined ایده (رمان، فیلمنامه، نمایشنامه): ... مردی نویسنده همراه دخترش تنها داخل جنگل زندگی میکنند. زندگی آن ها معمولی هست تا اینکه اتفاقات عجیبی برای دختر جوان و دوستانش می افتد. طی اتفاقی دختر متوجه میشود که پدرش سعی میکند زندگی او را مانند داستان هایی که مینویسد شبیه سازی کند. اما مشکل اینجاست که رمان های پدرش غالبا پایان خوشی ندارند... (بقیشو تو بنویس!) ... کد: ۳۱ ... #درام undefined ایـدهـ هـایـِ داســـتـانــundefinedـی (مهم: جهت استفاده از ایده انتخاب شده، به ادمین کانال پیام دهید)
کد 31.تمام افکار خوش و رویا پردازی های هیجان آوری که میخواست پایان زندگی خودش و تمام ایده های داستانی پدرش باشد یکباره به کابوس خوشی براش تبدیل شد که مجبور بود ازش بترسه و فرار کنه!فرار کنه؟!مگه میشد؟!مگه امکان داشت؟!مگه کسی اجازه ورود به تفکرات و تصمیمات ذهنی اش را داشت؟!چه کسی اجازه داشت؟!چه کسی بدون اجازه خودش می‌توانست چنین کاری کند؟!...سوالات پایان ناپذیر ذهنی اش روزها ادامه داشت او گاهی یقین میکرد گاهی دودل بودگاهی اضطراب به وقوع پیوستن ایده های پدرش او را تا حد دیوانگی بی قرار میکرد.سرانجام بعد از روزها فکر و خیال و سبک سنگین کردن اندیشه هایش به این نتیجه رسید که.......

۱۹:۳۲

شما هم برای اینکه پیشرفت کنید به همین صورت ایده‌ها رو گسترش بدید و حتی به چند صفحه برسونید.
نکته مهم: تا ننویسید اتفاقی نمیوفته!

۱۹:۳۳