عکس پروفایل رمان های عاشقانه ♡❤️ر

رمان های عاشقانه ♡❤️

۳۴۹عضو
چطور بود #طلا

۲۳:۳۶

عالی🖤بد 😱#طلا

۸:۱۵

پارت 111اصلا نمیدونستم چیکار کنم حالم خیلی داغون فقط از خدا صبر خواستم منتظر موندم تا نورماه بهوش بیاد یواش یواش چشاش باز کرد گفت من اینجا چیکار میکنم منو ببر پیش الیف گفتم خوشگلم بیهوش شدی برای همین اینجایی گفت عماد الیف از تنهایی می‌ترسه بغلش کردم گفتم عشقم اروم باش لطفا بعد دستم زدم روی گونش اشکش،پاک کردم گفتم آخه من قربونت برم اینجوری نکن گفت عماد من نمیتونم به ماریا بگم حامله است بفهمه نابود میشه گفتم یواش یواش بهش میگم الان بیا بریم عمارت گفت چطوری الیف ول کنم گفتم ساواش و الیف تو قلب ما زنده هستن عشقم گفت خدا فقط صبر بده بردم سوار ماشین کردم رفتیم عمارت همه خواب بودن اروم رفتیم تو اتاق نورماه یه قرص آرامبخش خورد گفت میشه نری بمونی تا صبح تیکه دادم به تخت بغلش کردم دستم گذاشتم گفتم عروسک ناز من بخواب گفت عماد اگه تو نبودی مرده بودم فردا باید چجوری به ماریا بگم گفت یواش یواش گفتم حالا بخواب خوشگلم#طلا

۲۲:۲۵

چطور بود
#طلا

۲۲:۳۴

نورماه دختر باباش نیست از یکی دیگه است از عمو عماد مامانش مشعوقه عمو عماد بود حقیقت بزودی لو میره قسمت جلو تره ❤️‍🩹🤭#طلا

۷:۴۴

پارت 112صبح شد از خواب بیدار شدم دیدم نورماه تو بغلم نیست ندیدمش ترسیدم بلایی سرخودش بیاره تمام اتاق گشتم پیداش نکردم فقط یه جا مونده بود اونم حموم دو بار زدم کسی نشیند در باز کردم نورماه رگ خودش با تیغ زده بود تمام خونی بود سریع بغلش کردم بردمش پایین کامیار اومد جلو گفت زنداداش چیشد گفتم فقط الان باید بریم بیمارستان گفت باش من باهات میام خاله انسیه اگه ماریا سراغ من گرفت بگو رفت شرکت گفت باش آقانورماه سوار ماشین کردیم بردیم بیمارستان رسیدم به گذاشتم سر تخت بیمارستان پرستار بردنش تو اتاق تا دکتر بیاد کامیار گفت چرااین کار کرد آخه گفتم داداش متاسفانه الیف و ساواش از دست دادیم بخدا دیگ طاقت ندارم گفت شوخی نکن داداش امکان نداره گفتم ای کا ش شوخی بود گفت حالا چجوری به ماریا بگم گفتم باید جوری بگی امروز خاک شون میکنن تو جنازه تحویل منم نورماه مرخص شد میارمش گفت باشه ولی خدا به همون یه صبر بده دکتر اومد بیرون گفتم چیشد آقای دکتر گفت خوب ولی اگه 2دقیقه دیرتر می‌رسید به بیمارستان بیمارمون از دست داده بودیم گفتم الان میتونم ببینمش رفتم پیشش گفتم چرا این کار کردی آخه گفت اصلا حالم خوب نیست میخوام بمیرم گفتم اگه تو بمیری کی بهش دلیل سنگ صبور دل عماد واسه غم اش گفت اگه الان دوباره به هوش اومدم خدا به خاطر تو منو برگردون صورتش بوس کردم گفتم دیگ از این کار نکن بخدا صبح که اینجوری دیدمت مرگم جلو چشمام دیدمگفت باش قول میدم عشقم به ماریا گفتید گفتم یه کامیار گفتم بهش بگه دکتر اومد گفت میشه یه لحظه بیاید بیرون رفتم گفتم بله گفت خیلی باید حواستون بهش باش روحیه اش خیلی بهم ریخته گفتم چشم#طلا

۱۴:۵۲

چطور بود #طلا

۱۴:۵۹

پارت 113رفتم داخل اتاق نورماه میخواست از تخت بلند شد گفتم صب کن کمکت کنی بشینی،گفت باشه مرسی راستی جنازه الیف و ساواش چیشد گقتم نگران نباش سپردم دست کامیار بگیر گفت باش مرسی ببخشید تو ام افتادی زحمت رفتم جلو دستش گرفتم گفتم کاش فقط زحمت من بودی دختر خوب تو مکافات قلبمی قربونت برم خندید گفت خیلی عاشقتم گفتم آخه من بمیرم واسه این خنده خوشگل گفت خدانکنه دیونه قلبم گفتم تو باید به منو ماریا امیدی که با آین غم کار بیایم جنازه برد م برای خاک بعدش رفتم عمارت ماریا آماد ه کنم رفتم تو اتاق ماریا روی مبل شست بودگفت سلام خوبی کجایی گفتم سلام بد نیستم عشقم تو خوبیگفت ممنون عشقم گفتم باید بریم جایی گفت کجا رفتم تو کمد لباس مشکی شو در آوردم گفتم عشقم اینو بپوش گفت کامیار چرا مشکی چشمام پر شد از اشک گفت چرا گریه میکنی عشقم دستش گرفتم گفتم میخوام یه چیز بهت بگم گفت بگو عشقم گفت متأسفانه الیف و ساواش رفتن از پیشمون خندید گفت دورغ اون تازه عروسی کردن امکان نداره باور ش نمیشد گفتم عشقم این کار نکن لطفا بخاطر بچه آروم باش چشاش پر شد گریه هاش می ریخت روی گونه اش گفت آخه جرا خدا خواهر منو از،گرفتی اشکاش بوس کردم محکم بغلش کردم گفتم عشق قشنگم قوی باش #طلا

۲۲:۴۵

عالی🖤بد❤️#طلا

۸:۲۳

پارت 114نورماه از بیمارستان مرخص کردیم ولی زیاد حال نداشت گفتم میخوای بریم عمارت گفت نه من خوبم زودتر بریم تشيع جنازهگفتم باش هر چی تو بگی رفتیم سر مراسم تشیع جنازه عکس ساواش و الیف که می دیدم دلم اتیش میگرفتنورماه چشمش اوفتاد به عکس الیف گفت آخه من قربونت برم کاش انقدر زود نمیرفتی گفتم ماریا اومد تو قوی باش اونم خوب باش گفت باش از ماشین پیاده شد فقط تو ماشین تونستم گریه کردم حالم بد بود نخواستم زیاد جلو نورماه باید قوی باش بعد خودم و جمع جور کردم رفتم پایین دیگ نزدیک عصر شد مراسم تموم برگشتیم عمارت نورماه گفت کامیار لطفا یه چیز ماریا بخور باید گفت باش زنداداش خیالات راحت باش گفتم عشقم بیا بریم استحرات کن گفت میخوام برم حموم .گفتم باش تو برو بالا منم میام کامیار گفت داداش چیشد چرا انقدر بی قراریکامیار بغل کردم با گریه گفتم این دنیا خیلی بی رحم همیشه دست میزاره روی عزیزترین کس زندگیت گفت آره داداش قربونت برم اینجوری نکن تو خوب باش تا همه ما سر پا بمو مونیمگفتم باش رفتم اتاق نورماه جلو اینه ایستاده بود داشت موهاش،شونه می‌کرد رفتم از پشت از شونه رو گرفتم موهاش اروم شونه میکردم آخه من فداتشم عشق قشنگم گفت خدا نکنه زندگیم از پشت بغلش کردم عشق خوش بو من قول میدم این روزا میگذره گفت امیدوارم زودتر به عشق تو سر پام الان #طلا

۲۲:۲۶

پارت 115دست عماد. گرفتم بردم روی تخت گفتم امشب تو بغلم بخواب میدونم بخاطر ساواش چقدر ناراحتی قربونت برم گفت از کجا میدونی گفتم عشقم من اگه از دلت خبر نداشته باشم بهتر برم بمیرم گفت خدانکنه دیونه قلبم رفتم پیش خاله انسیه گفتم یه سینی غذا ببرم برای ماریا گفت باشه پسرم حالش چطورگفتم بد نیست ولی خوب میشه گفت آماده شد پسرم فقط بیشتر مراقبش باش،گفتم حتما رفتم اتاق ماریا روی تخت نشست بود گفت این چیمیز گذاشتم جلوش گفتم باید غذا بخوری تا خودت و دختر بابا قوی باشن گفت میل ندارم عشقم گفتم دوست داری کامیار بمیره گفت خدانکنه این چه حرفیه. رفتم جلو اشکش پاک کردم گفتم قربون دلت غذا بخوره همه خودت همه دختر مون گفت تو بهم غذا میدی خودم اصلا حوصله خوردن ندارم گفتم آره قشنگم غذا بهش دادم تموم شد سرش گذاشت روی پام گفت خوشبحال من که پسری مثل تو اومد توزندگیم مثل کوه پشتم دستم گذاشتم روی موهاش گفتم قشنگترین اتفاق زندگی منی #طلا

۲۲:۵۲

عالی🖤بد❤️#طلا

۲۲:۵۳

بازارسال شده از
thumnail
شرکت کنند🦋پنجم ریحانه✨
سین جمع کنه برنده شو🪐
توسط#مالک
[ایدی کانالمون]@clipcancionbalochi

۱۱:۰۸

لایک کنید#طلا

۱۱:۰۹

پارت 116صبح شد از خواب بیدار شدم عماد ولی هنوز عماد مثل یه پسر بچه تو بغلم خواب بود دلم نیومد بیدارش کنم اروم سرش گذاشتم روی بالشت رفتم حموم صورتم شستم لباسم عوض کردم از حموم زدم بیرون عماد اومد جلو صورتم بوس کرد گفت صبح بخیر نور من گفتم صبح بخیر عشقم من میرم پیش ماریا گفت باشه عزیزم رفتم اتاق پیش ماریا بغلش کردم گفتم صبح بخیر قشنگم خوبی.گفت صبح بخیر خواهر اره تو خودت خوبی گفتم خوبم بهتر میشیم شاید الیف پیش ما نباش ولی تو قلب مون تا ابد همیشه گفت آره همیشه باما گفتم خب پاشو بریم صبحانه بخوریم گفت باشه داشتیم از اتاق میزدیم بیرون کامیار داشت از پله می اومد بالا گفت وایسا گفتم چرا گفت الان بهت میگم زنداداش دیدم ماریا بغل کرد ماریا گفت چیکار میکنی منو بزار زمین گفت نمیزارم تا وقتی زایمان کنی اینجوری میبرمت میارم رفتیم پایین عماد گفت آفرین داداش که آنقدر مراقب ماریا هستی گفت داداش آدم باید همیشه مراقب زندگیش باش اونم زندگی منگفت نورماه آدم شو بریم شرکت گفتم چرا گفت خودت میفهمی گفتم باشه صبحانه خوردی گفت آره عزیزم گفتم صب کن پالتو بپوشم گفت باشه ماشین روشن کنم زود بیا رفتم سوار شدیم تو ماشین بودیم دستم گرفت گفت میخوام یه کاری کنم هر لحظه ببینمت گفتم چرا گفت با نگاه کردن به تو انرژی میگیرم رسیدیم شرکت پیاده شدیم منو برد تو یه اتاق گفت از این به بعد تو مدیر مالی شرکتی گفتم واقعا بغلش کردم چسبوندم به میز گفت هر جا برم میبرمت نفس من تویی نفسم کاری نکن این نفس قطع بشه گفتم عماد الان تو شرکت هستیم گفت باشه عروسک خجالتی من من برم اتاقم کاری داشتی بیا گفتم باشه عشقم #طلا

۹:۱۹

این پارت چطور بود عالی❤️بد😂#طلا

۹:۲۷

thumnail
@v1999سلام دوستان عزیزم این کانال برای آرمی ها هستش و اگر آرمی هستی خوشحال میشم به کانالمون اضافه بشی و اگر دوست آرمی هم دارید توی دیدگاه ها به من بگید که ادمین تون کنم که عضوش کنید در این کانال آهنگهای بی تی اس، پروفایل های بی تی اس،بگراند های بی تی اس ، کلیپ های بی تی اس ، کلی چیز درباره اعضای بی تی اس آرمی عزیزم خوشحال میشم عضو بشی و عضو بیاری😍

۱۰:۲۰

رمان های عاشقانه ♡❤️
🏞️ @v1999 سلام دوستان عزیزم این کانال برای آرمی ها هستش و اگر آرمی هستی خوشحال میشم به کانالمون اضافه بشی و اگر دوست آرمی هم دارید توی دیدگاه ها به من بگید که ادمین تون کنم که عضوش کنید در این کانال آهنگهای بی تی اس، پروفایل های بی تی اس،بگراند های بی تی اس ، کلیپ های بی تی اس ، کلی چیز درباره اعضای بی تی اس آرمی عزیزم خوشحال میشم عضو بشی و عضو بیاری😍
سلام دوستان عزیز اگر آرمی هستید به این کانال عضو شوید ❤️

۱۰:۲۳

بازارسال شده از کانال هندی‌وبلوچی‌وفارسی‌‌و آهنگ درخواستی هر مدلی
thumnail
♡ ㅤ    ❍ㅤ     ⎙ㅤ     ⌲
ˡᶦᵏᵉ  ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ   ˢᵃᵛᵉ   ˢʰᵃʳᵉ
●━━━━─ ᶦ ᴸᴼᵛᴱ ᴴᶤᵐ ❥───
❤️‍🩹#چالش_سین_زنی_عکس❤️‍🩹
--×| #شرکت_کننده:17
--×| #اسم:مارال
--×| #سن:14
--×| #شهر:خاش
--×| #‍👑king
#لینک_چنلمون⇩⇩@king1444
⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩
┅┅┅★•♥•★┅┅┅┅┅┅┅
@king1444
@king1444
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅

۱۰:۲۴

رمان های عاشقانه ♡❤️
🏞️ ♡ ㅤ    ❍ㅤ     ⎙ㅤ     ⌲ ˡᶦᵏᵉ  ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ   ˢᵃᵛᵉ   ˢʰᵃʳᵉ ●━━━━─ ᶦ ᴸᴼᵛᴱ ᴴᶤᵐ ❥─── ❤️‍🩹#چالش_سین_زنی_عکس❤️‍🩹 --×| #شرکت_کننده:17 --×| #اسم:مارال --×| #سن:14 --×| #شهر:خاش --×| #‍👑king #لینک_چنلمون⇩⇩@king1444 ⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩ ┅┅┅★•♥•★┅┅┅┅┅┅┅ @king1444 @king1444 ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
لایک کنید نپصا

۱۰:۲۵