بازارسال شده از اینجا یک منبر دیجیتال است.!
این یک عکس تزیینی نیست!!
مهندس علیبیک، از قبل از انقلاب مهندس بود. آن زمانی که دیپلم، آقایِ دیپلم بود، علیبیک فوقلیسانس داشت. سوادش، حرف زدنش، رفتارش و در یک کلام، «بودنش» به اندازهای خاص بود که در محله بیدآبادِ دهه شصت، وقتی میگفتند «آقای مهندس» همه میفهمیدند: علیبیک.دوازده ساله بودم که آقای مهندس من را کنار کشید و گفت قرآن خواندن بلد نیست و اگر فیالمثل در مسجد جلسه قرآنی باشد، به بهانهای میپیچاند و در آبدارخانه خودش را به کتری و استکان مشغول میکند تا جلسه تمام شود و کسی نفهمد آقای مهندس، بلد نیست بدون غلط قرآن بخواند. گفت قرآن خواندن من را شنیده و خوشش آمده. خواهش کرد کمی از فرصت تابستانم را به او اختصاص دهم و روزهای زوج، ساعت دو تا دو و نیم، به او قرآن خواندن یاد بدهم. تأکید کرد کسی از ماجرا خبردار نشود تا مهندس علیبیک، برای مردم بیدآباد، آقای مهندس باقی بماند.لحنی که با آن کلمات «فرصت تابستان» و «روزهای زوج» و «اختصاص دادن» را ادا کرد، مسحورم کرده بود. آنقدر که به فکرم نرسید درباره قرآن خواندن من اغراق میکند و آنقدرها هم خوب نیستم.از همان فردا، عملیات مخفیانه شروع شد. ظهرهای زوج، با احتیاط خانه را میپیچاندم و سر قرار مسجد میآمدم. کمی صبر میکردم تا علیرضا پسر اشرفآغا، که همیشه موی دماغ برنامه بود، از مسجد بیرون برود و کمی دور شود تا وارد شبستان شوم و پشت ستون دوم، به آقای مهندس، که همیشه قبل از من رسیده بود، روخوانی قرآن درس بدهم. همیشه اول من یک آیه میخواندم تا یاد بگیرد و بعد او مثل من، آیه را تکرار میکرد. آقای مهندس انصافاً فراگیر باهوشی بود. قواعدی که میگفتم را زود یاد میگرفت و گاهی قواعدی درباره قرائت قرآن که از جاهای دیگر شنیده بود را میگفت که برایم جالب بود. حتی گاهی من کلمهای را اشتباه میخواندم و او در تکرارش، آن را درست میخواند. آخرش هم زودتر من را روانه میکرد و خودش صبر میکرد که با فاصله برود تا کسی ما را با هم نبیند.آن تابستان که معلم قرآن آقای مهندس بودم، برای من خاصترین تابستان نوجوانیام بود.
ماهها بعد، در زیرزمین مسجد، با میز پینگ پنگ بسیج محل مشغول بازی بودیم که علیرضای اشرف آغا، با جواد دعوا کرد. مسئله سر این بود که جواد که کنار میز ایستاده بود، تور را کشیده بود و یک امتیاز که باید به نفع علیرضا میشد، به نفع اکبر شده بود. وقتی علیرضا به جواد فحش داد و اکبر، او را هل داد، دعوا بالا گرفت. جواد که به زور جلوی گریهاش را گرفته بود و در عین حال میخواست بقیه بدانند چه آدم خاصی است، فریاد زد: میدانید من کی هستم؟ من رفیق شش دونگ آقای مهندس هستم. آنقدر که نیم ساعت از فرصت تابستانم را به آقای مهندس اختصاص دادهام تا قرآن خواندن یاد بگیرد. آن طور که... به اندازهای که...کلمات جواد محکمتر از هر سیلی به رویمان میخورد. عملیات محرمانه با آقای مهندس فقط مال من نبود. آقای مهندس از ساعت یک تا یک و نیم به محسن قرآن خواندن یاد میداد و از یک و نیم تا دو به علیرضای اشرف آغا. بعد از آن به من و بعدش به جواد. روزهای فرد هم برای مهدی و یاسر و محمدرضا و داریوش بود.
پینوشت اول: امروز این داستان را برای بچههای مسجد دانشگاه تعریف کردم. خواهش کردم نیم ساعت از فرصت شنبههایشان را به یادگرفتن روانخوانی قرآن اختصاص بدهند. شکر خدا بیش از دویست نفر این کار را کردند.پینوشت دوم: این عکس تزیینی نیست. اینجا مسجد زیبای دانشگاه علم و صنعت استپی نوشت سوم: شادی روح شهید مهندس حسن علیبیک، که رنگ خاصِ نوجوانی من و بسیاری از بچههای محله بیدآباد بود، فاتحهای بخوانید.
شناسه:https://ble.ir/menbar_digital
#اینجا_یک_منبر_دیجیتال_است
مهندس علیبیک، از قبل از انقلاب مهندس بود. آن زمانی که دیپلم، آقایِ دیپلم بود، علیبیک فوقلیسانس داشت. سوادش، حرف زدنش، رفتارش و در یک کلام، «بودنش» به اندازهای خاص بود که در محله بیدآبادِ دهه شصت، وقتی میگفتند «آقای مهندس» همه میفهمیدند: علیبیک.دوازده ساله بودم که آقای مهندس من را کنار کشید و گفت قرآن خواندن بلد نیست و اگر فیالمثل در مسجد جلسه قرآنی باشد، به بهانهای میپیچاند و در آبدارخانه خودش را به کتری و استکان مشغول میکند تا جلسه تمام شود و کسی نفهمد آقای مهندس، بلد نیست بدون غلط قرآن بخواند. گفت قرآن خواندن من را شنیده و خوشش آمده. خواهش کرد کمی از فرصت تابستانم را به او اختصاص دهم و روزهای زوج، ساعت دو تا دو و نیم، به او قرآن خواندن یاد بدهم. تأکید کرد کسی از ماجرا خبردار نشود تا مهندس علیبیک، برای مردم بیدآباد، آقای مهندس باقی بماند.لحنی که با آن کلمات «فرصت تابستان» و «روزهای زوج» و «اختصاص دادن» را ادا کرد، مسحورم کرده بود. آنقدر که به فکرم نرسید درباره قرآن خواندن من اغراق میکند و آنقدرها هم خوب نیستم.از همان فردا، عملیات مخفیانه شروع شد. ظهرهای زوج، با احتیاط خانه را میپیچاندم و سر قرار مسجد میآمدم. کمی صبر میکردم تا علیرضا پسر اشرفآغا، که همیشه موی دماغ برنامه بود، از مسجد بیرون برود و کمی دور شود تا وارد شبستان شوم و پشت ستون دوم، به آقای مهندس، که همیشه قبل از من رسیده بود، روخوانی قرآن درس بدهم. همیشه اول من یک آیه میخواندم تا یاد بگیرد و بعد او مثل من، آیه را تکرار میکرد. آقای مهندس انصافاً فراگیر باهوشی بود. قواعدی که میگفتم را زود یاد میگرفت و گاهی قواعدی درباره قرائت قرآن که از جاهای دیگر شنیده بود را میگفت که برایم جالب بود. حتی گاهی من کلمهای را اشتباه میخواندم و او در تکرارش، آن را درست میخواند. آخرش هم زودتر من را روانه میکرد و خودش صبر میکرد که با فاصله برود تا کسی ما را با هم نبیند.آن تابستان که معلم قرآن آقای مهندس بودم، برای من خاصترین تابستان نوجوانیام بود.
ماهها بعد، در زیرزمین مسجد، با میز پینگ پنگ بسیج محل مشغول بازی بودیم که علیرضای اشرف آغا، با جواد دعوا کرد. مسئله سر این بود که جواد که کنار میز ایستاده بود، تور را کشیده بود و یک امتیاز که باید به نفع علیرضا میشد، به نفع اکبر شده بود. وقتی علیرضا به جواد فحش داد و اکبر، او را هل داد، دعوا بالا گرفت. جواد که به زور جلوی گریهاش را گرفته بود و در عین حال میخواست بقیه بدانند چه آدم خاصی است، فریاد زد: میدانید من کی هستم؟ من رفیق شش دونگ آقای مهندس هستم. آنقدر که نیم ساعت از فرصت تابستانم را به آقای مهندس اختصاص دادهام تا قرآن خواندن یاد بگیرد. آن طور که... به اندازهای که...کلمات جواد محکمتر از هر سیلی به رویمان میخورد. عملیات محرمانه با آقای مهندس فقط مال من نبود. آقای مهندس از ساعت یک تا یک و نیم به محسن قرآن خواندن یاد میداد و از یک و نیم تا دو به علیرضای اشرف آغا. بعد از آن به من و بعدش به جواد. روزهای فرد هم برای مهدی و یاسر و محمدرضا و داریوش بود.
پینوشت اول: امروز این داستان را برای بچههای مسجد دانشگاه تعریف کردم. خواهش کردم نیم ساعت از فرصت شنبههایشان را به یادگرفتن روانخوانی قرآن اختصاص بدهند. شکر خدا بیش از دویست نفر این کار را کردند.پینوشت دوم: این عکس تزیینی نیست. اینجا مسجد زیبای دانشگاه علم و صنعت استپی نوشت سوم: شادی روح شهید مهندس حسن علیبیک، که رنگ خاصِ نوجوانی من و بسیاری از بچههای محله بیدآباد بود، فاتحهای بخوانید.
#اینجا_یک_منبر_دیجیتال_است
۱۹:۳۹
۱۷:۲۵
۱۷:۲۵
۱۷:۲۵
۱۷:۲۵
۱۷:۲۵
آغاز فرایند جذب و مصاحبه معرفت جویان سال جدید تحصیلی
حوزه علوم اسلامی دانشگاه علم و صنعت ایران@iust_hodat_ir
۱۷:۲۵
۸:۳۹
۸:۳۹
۸:۳۹
۸:۳۹
۸:۳۹
بازارسال شده از نهاد رهبری دانشگاه علم وصنعت
۸:۰۷
بازارسال شده از اینجا یک منبر دیجیتال است.!
بسم الله...ایشان حاج اکبر خبوشانی است، همان نجاری که منبرهایش در کشور مشهور است...ایشان حاج اکبر خبوشانی است. سرگروه نجارهای جهادی، همان کسانی که برای ساختن سه هزار تابوت، تاکید میکند: سه هزار تابوت برای جوانان شهرشان داوطلب شدند...ایشان حاج اکبر خبوشانی است، کسی که حسین، بزرگترین پسرش را در همین تابوتها برایش آوردند...ایشان حاج اکبر خبوشانی است، کسی که زمینی که برای ساختن خانهی پسر تازه دامادش تهیه کرده بود را، حسینیه کرد. همانجایی که وقتی پشت بلندگویش تقاضایی برای جبهه مطرح میشد، فردا آماده بود...ایشان حاج اکبر خبوشانی است، یکی از هزار و پنجاه مردی که فرزندشان را دادند تا حماسه ۲۵ آبان اصفهان را بسازند...ایشان حاج اکبر خبوشانی است، یک اسطوره! پیرمردی که نشان داد نسل حبیب بن مظاهر ادامه دارد
فمنهم من قضیه نحبه و منهم من ینتظر...
@menbar_digital#اینجا_یک_منبر_دیجیتال_است
فمنهم من قضیه نحبه و منهم من ینتظر...
@menbar_digital#اینجا_یک_منبر_دیجیتال_است
۱۸:۳۸
نماز باران به امامت حجت الاسلام والمسلمین حاج علی اکبری، امام جمعه موقت تهران و با حضور دانشگاهیان و اقشار مختلف مردم در دانشگاه علم و صنعت اقامه شد.@iust_hodat_ir
۱۱:۲۲
۱۱:۲۲
۱۱:۳۷
بازارسال شده از |هیئت شهدای گمنام|
صلی الله علیک ایتها صدیقه الشهیده(سلام الله علیها)
#فاطمیه_۱۴۰۴#فاطمیه_۱۴۴۷#فاطمیه_دوم#هیئت_شهدای_گمنام
هیئت شهدای گمنام در شبکه های اجتماعی
۱۱:۵۰
بازارسال شده از نهاد رهبری دانشگاه علم وصنعت
زنان غزه، پای درس حضرت زهرا (س)
خانم های غزه در وسط جنگ در روز روشن زیر آسمان خدا در حفاظ دیوارهایی از برزنت و پارچه ی کهنه، کنار یکدیگر جمع شده اند و جلسه موعظه زنانه گرفته اند. خانم جلسه ای شان دارد از سَروَر زنان جهان فاطمه زهرا(س) میگوید. چه خوب گریز می زند و پیام های امروزی ماجرای حضرت زهرا را برای مخاطب غزه ایش عینی کرده و به تصویر میکشد. چه خوب استقامت، صبر و زنانگی را به زنان رنج دیده دیگر منتقل می کند.همیشه برایم سوال بود که مردان غزه چطور می توانند چنین مقاوم باشند وقتی همسر و فرزندانشان در رنج و سختی اند و حتما هر روز کلی شکایت و گلایه می کنند.با دیدن این فیلم جوابم را گرفتم.
پ.ن: این ویدیو را احمد ابو الروس، خبرنگار مشهور غزهای یک سال پیش (نوامبر ۲۰۲۴) با این کپشن منتشر کرده بود:
«مادرم و خانمهای غزه، و با عظمت ترین داستان از بانو فاطمهی زهرا (س)»
پ.ن۲: احمد ابوالروس، دو ماه بعد از این ویدیو با حملهی مستقیم پهپادی ترور و شهید شد.
پ.ن۳: این ویدیو توسط کانال غزه تودی تهیه و منتشر شده است.
غزه را فراموش نمی کنیم.
#غزه_تودی 𝐉𝗼𝗶𝗻,𝐈𝗻↝¦ @GazaToday_ir
نهاد رهبری دانشگاه علم و صنعت@nahadiust
خانم های غزه در وسط جنگ در روز روشن زیر آسمان خدا در حفاظ دیوارهایی از برزنت و پارچه ی کهنه، کنار یکدیگر جمع شده اند و جلسه موعظه زنانه گرفته اند. خانم جلسه ای شان دارد از سَروَر زنان جهان فاطمه زهرا(س) میگوید. چه خوب گریز می زند و پیام های امروزی ماجرای حضرت زهرا را برای مخاطب غزه ایش عینی کرده و به تصویر میکشد. چه خوب استقامت، صبر و زنانگی را به زنان رنج دیده دیگر منتقل می کند.همیشه برایم سوال بود که مردان غزه چطور می توانند چنین مقاوم باشند وقتی همسر و فرزندانشان در رنج و سختی اند و حتما هر روز کلی شکایت و گلایه می کنند.با دیدن این فیلم جوابم را گرفتم.
پ.ن: این ویدیو را احمد ابو الروس، خبرنگار مشهور غزهای یک سال پیش (نوامبر ۲۰۲۴) با این کپشن منتشر کرده بود:
«مادرم و خانمهای غزه، و با عظمت ترین داستان از بانو فاطمهی زهرا (س)»
پ.ن۲: احمد ابوالروس، دو ماه بعد از این ویدیو با حملهی مستقیم پهپادی ترور و شهید شد.
پ.ن۳: این ویدیو توسط کانال غزه تودی تهیه و منتشر شده است.
غزه را فراموش نمی کنیم.
#غزه_تودی 𝐉𝗼𝗶𝗻,𝐈𝗻↝¦ @GazaToday_ir
نهاد رهبری دانشگاه علم و صنعت@nahadiust
۵:۰۳
بازارسال شده از نهاد رهبری دانشگاه علم وصنعت
یکشنبه ۲ آذر ۱۴۰۴
«روز #دیزاین علم و صنعت یکشنبه بود. واقعا چه حس خوبی بود که جمع بسیار زیادی از کارکنان، اساتید و دانشجویان دانشگاه در کنار هم، برای تعظیم شعائر الهی قدم می شوند، گرد دانشگاه بگردند، از مقابل تک تک دانشکده ها عبور کنند و نام ولیّ خدا را طنین افکن کنند.کنار گلزار شهدای دانشگاه جمع شوند، بر سینه زنند و از شهدا برای فرج مولای خود استمداد کنند.
گوشه گوشه مسیر افرادی بودند که اگرچه به صف دسته نمی پیوستند، اما حفظ احترام و نگاه مثبت در چشمان اغلب آنها دریافت می شد.در انتها نیز سفره احسان مادرانه گسترده شد.
این طراحی و تزیین علم و صنعتی بود.»
بخشی از نوشته ی دکتر میثم جلالیهیئت علمی دانشگاه علم و صنعتمسئول هم اندیشی اساتید دفتر نهاد
نهاد رهبری دانشگاه علم و صنعت@nahadiust
۱۲:۲۷