[بسم الله...]• اشباعشدگی و بیمسئولیتی«تهران» شهری است که به نقطهٔ پایانی خود رسیده. از هر سو که نظر کنی، میبینی تا آخر خط را رفته. گویی دیگر هیچ اتفاق تازهای نیست که بخواهد بیفتد، هیچ باری بر زمین نمانده و هیچ کاری نیست که بخواهی انجام دهی. نوعی اشباعشدگی محض، آنقدر که ممکن است سرریز کند و جهانی را با خود ببرد. در یک لحظهٔ پایانی لَبالَب مانده و در همان لحظه به نفس کشیدن ادامه میدهد. همین توقف در لحظه هم آن را از تکاپو انداخته و در عادت و روزمرگی محصور کرده. هیچ چیز نویی نیست و همه چیز ماشینوار تکرار میشود.این اشباعشدگی و استغنا و این روزمرگیِ سیطرهیافته، طبعاً بر انسانی که در این شهر زندگی میکند - خواه تهرانی باشد و خواه نباشد - نیز اثر میگذارد. بر او مستولی شده، حیات و تکاپو را از او گرفته و او را در روزمرگیِ خود مستغرق کرده. و حاصل شده انسانِ ماشینی که روزمره را زیست میکند و همه چیز برایش تکراری است. ارادهای به عمل تازه هم ندارد چرا که اولاً مستغنی است و گمان میکند در آخر خط است و کاری برای انجام دادن وجود ندارد، همه چیز حی و حاضر و آماده است و به سر منزل مقصود رسیده. ثانیاً ماشین که از خود ارادهای ندارد و ارادهاش را - به طور پیشینی - به دیگری (گرداننده/مسئول) تفویض کرده و تنها ایستاده در نقطهٔ تسلسل، تکرار و تکرار را تجربه میکند. نه به قدم و کنش تازهای میاندیشد و نه تکاپوی عمل دیگری را دارد.«انسانِ ساکن تهران» از سر همین اشباع و استغنا و از سر تکیه کردن بر زیست ماشینی و پذیرش ولایت روزمرگی، اراده و مسئولیتی که بداهتاً بر گُردۀ اوست را به دیگریای تفویض کرده و از هر گونه مسئولیتی نیز سر باز میزند. پذیرش مسئولیت در نقطهای اتفاق میافتد که فرد اراده به برداشتن قدم و انجام کاری تازه کرده و قصد حرکت و تکاپو دارد. آنکه در نقطهای ایستاده و ماشینوار تنها صیرورت جهان را نظاره میکند، چه اراده و چه مسئولیتی میتواند داشته باشد؟ انفعال و تنزهطلبی در چنین نقطهای است که گریبان انسان ساکن تهران را میگیرد.
۷:۲۸