💔🖤رمان مجنون حسین🖤💔

۳۱عضو
۳۱ عضو

💔🖤رمان مجنون حسین🖤💔

سلام رفیقundefinedاین کانال صرفا فقط برای رمان های کانال undefinedundefinedمجنون حسینundefinedundefinedتاسیس شده است.undefinedکپی رمان هم حرام است. البته اگر به اسم نویسنده باشد حلال است.undefined
تاسیس کانال: ۱۴۰۳/۴/۱۸undefined

۱۸ شهریور

بسم الله الرّحمن الرّحیم
#بهار_عاشقی
#قسمت_شصتم

به نام یزدان پاک
قسمت سی ام طوبی من رو به درد آورد و من رو یاد ستاره ، زن علی انداختاما از کاری که کرده بودم پشیمان نشدمچون میدونستم که اون علی هست که داره گناه می‌کنه یاد وقتایی که من رو مسخره میکرد افتادم وقتی عانیه رو دیدم که با فخر الدین ازدواج کرد با خودم گفتم ای کاش که آدم همچین شوهری گیرش بیاد نه شوهری که لیاقت آدم رو نداشته باشهمن هم کلی گریه کردم که چرا قبول کردن که با علی ازدواج کنم و بعدش هم از علی طلاق بگیرم همش ذکر یا زهرا روی لبم بود که ...ادامه دارد.#مجنون_زهرا

۲۰:۱۱

۱۹ شهریور

بسم الله الرّحمن الرّحیم
#بهار_عاشقی
#قسمت_شصت_و_یکم

به نام یزدان پاک
که مریم زنگ زد
من : جانم؟
مریم: زهرا سریع خودتو برسون خونمون
من: باشه چشم
سریع از خونه رفتم بیرون ، ساعت یازده و نیم بود
رفتم و با کلی استرس زنگ زدم مریم در رو باز کرد
رفتم داخل دیدم پدربزرگم اون وسط‌‌....ادامه دارد.#مجنون_زهرا

۱۵:۰۷

بسم الله الرّحمن الرّحیم
#بهار_عاشقی
#قسمت_شصت_و_دوم

به نام یزدان پاکدیدم پدربزرگم اون وسط خوابیده علی و ستاره هم کنارش نشستن
آروم سلام کردم با بغض و داد گفتم : علی من دیگه به تو و ستاره اعتماد ندارم بگو ببینم با آقام چیکار کردی
چیزی نگفت
دوباره حرفم رو با صدای بلندتر تکرار کردم
داد زد : زنیکه خجالت نمی‌کشی جلوی ستاره بانو؟
داد زدم : من شدم زهرا بعد این زنیکه شده ستاره بانو؟ستاره گفت: زنیکه تموم میکنی یا زنگ بزنم به مامانت بچه ننه
بچه ننه من نیستم بچه ننه اون شوهرته که داری ازش دفاع میکنی
سریع برای اینکه کم نیاره گفت فکر کردی فقط با یه چادر آدم بهشتی میشه ؟نه خیر
گفتم من از شما نه سوالی پرسیدم و نه جوابی خواستم
سریع گفتم ببخشید من دوستم زنگ زد الان برمی‌گردم
این حرف کاملا الکس بود برای اینکه به مامان زنگ بزنم که بیاد اینجا سریع زنگ زدم
دو دقیقه بعد از تماس مامان رسید
که البته مامان با پلیس رسید ستاره سریع تا پلیس رو دید رفت توی اتاق من هم به پلیس گفتم که اون خانوم رو بگیرید بعد مامانم گفت : زهرا سادات جانم نامزدت خوبه؟
گفتم قربونت برم مامان علی مونده بود
گفت کدوم نامزد ؟کجا؟
مامان گفت : مگه نمیدونی ازدواج کرده‍؟
علی گفت : این ازدواج رو بهم میزنم..ادامه دارد.#مجنون_زهرا

۱۵:۱۸

بسم الله الرّحمن الرّحیم
#بهار_عاشقی
#قسمت_شصت_و_سوم

به نام یزدان پاکمامان گفت:با آقام چیکار کردینننن؟
روز بعد :زهرا سادات جانم راستش رو بخواهید امروز یکی از دوستانم تو رو برای پسرش خواستگاری کرد قبول میکنی؟گفتم باید ببینمش و باهاش صحبت کنم
ادامه دارد.#مجنون_زهرا

۱۹:۴۸

۲۰ شهریور

سلام عزیزان چطورید؟با توجه به درخواست های زیاد شما عزیزان روزی شش پارت در کانال گذاشته میشود و این رمان تا پایان شهریور تمام میشود

۱۵:۱۷

بسم الله الرّحمن الرّحیم
#بهار_عاشقی
#قسمت_شصت_و_چهارم

به نام یزدان پاک
من تازه هجده سالم تمام شده بود و به همین دلیل رفتم از علی و ستاره شکایت کردم در واقع دلیل من برای شکایت این بوده که پدربزرگم رو کشتن و به من خیانت کرد و صحنه سازی کرد که شهید شده و در خیابان به من تیکه انداخت
این تیکه انداختن علی رو هیچ وقت به کسی نگفتم اما امروز مجبور شدم که بگم
اما شاید شما ها هم ندانید که چه زمانی رو میگم ،روزی که خیانت کرد توی خیابان از ماشین پیاده شد و پالتوی چرمی اش را که روی دست داشت ستاره اومد پیش علی و علی هم صحبت های عاشقانه با او کرد و ستاره شد هووی من
من هم چون از دست ستاره خیلی ناراحت بودم رفتم خیلی محترمانه به علی گفتم که خیلی ناراحت شدم از دستش اما خیلی سریع هر چیزی که از دهنش در می‌اومد رو بهم گفت
شکایت کردم و به سمت خانه برگشتم که دیدم مریم داره از من ....

#مجنون_زهرا

۱۵:۲۸

۲۲ شهریور

بسم الله الرّحمن الرّحیم
#بهار_عاشقی
#قسمت_شصت_و_پنجم

به نام یزدان پاک
به سمت خانه برگشتم که دیدم مریم داره از من بد و بیراه میگه
سریع خودمو رسوندم اونجا
با خودم گفتم آرامش کامل باعث نجات است پس این یعنی نباید داد بزنی
رفتم اونجا
چادرم هم کاملا من رو پوشانده بود
داشت می‌گفت زهرا عاشق علی بوده و کلی سر علی داد زده و کلی داد سر ستاره زده
دیگه نتونستم آرامشم رو نگه دارم
سریع رفتم با بغض گفتم میفهمی چی میگی
گفت بله اینا حقیقت داره
من عاشق علی نبودم علی خودش درخواست ازدواج دادبعدشم اول علی سر من داد زد بعد هم سر علی داد زدم رابعاً اول ستاره داد زد و بی احترامی کرد بعد من بی احترامی کردم و داد زدم

این ها همه رو با آرامش میگفتم که مریم مثل میگ میگ در رفت
البته من هم قبلاً هم با مریم ارتباط خوبی نداشتم
چون توقع زیادی و بی جا می‌کنه و حرف منطقی نمیزنه بسم الله الرّحمن الرّحیم
#بهار_عاشقی
#قسمت_شصت_و_ششم

به نام یزدان پاک


حالا اگه میخواهید حرف بزنید ، بزنید ولی منطقی و توقع باشه دیگه

یک هفته بعد خلاصه پا مون به دادگاه باز شد و چون که پدرم وکیل بود تونستم به خوبی شکایت کنم و پدرم هم وکیلم بود
این که پدرم وکیل هست خیلی باکلاسهکه پدر وکیل دخترش باشه
اینا همه شوخیه
دو ماه بعد: رفتیم دادگاه و تکلیف هردو روشن شد
علی به حکم دادگاه به پنج سال حبس و ۷۴ضربه ی شلاق محکوم شد
ستاره هم حکمی نداشت چون حلش کردیم
من هم دلم یکمی خنک شد
بسم الله الرحمن الرحیم
#بهار_عاشقی
#قسمت_شصت_و_هفتم

به نام یزدان پاک
دو هفته بعد : نزدیک عید نوروز هست
مامانم اومد و گفت زهرا جان حسین که بخت گفتم رو قبول میکنی؟
(یکبار باهاش صحبت کردم)
باشه مامان


بعد از قضیه ی علی مامان قول داد که من رو به مسافرت سوپرایزی ببره با حسین آقا
آزمایش دادیم و خیلی زود جواب آزمایش به دستمون رسید
نمیدونم چرا اینقدر زود به دستمون رسید ولی هر چی بوده کار خدا بوده چون جواب آزمایش ها همه خوب بودبلند شدم سجاده ام رو پهن کردم و نماز شکر خوندم
مامان گفت عقد رو داخل سفر انجام میدهیم

و خیلی عالی بود
حسین آقا با مادر و پدرش که تقریبا هم سن مامان و بابا من بودن و با خواهرش که خواهرش هم ازدواج کرده بود و بیست ساله بود اومدن خونمون
من رفتم داخل اتاقم
#مجنون_زهرا

۷:۰۸

۲۵ شهریور

سلام عزیزان

۱۶:۰۴

💔🖤رمان مجنون حسین🖤💔
بسم الله الرّحمن الرّحیم #بهار_عاشقی #قسمت_شصت_و_پنجم به نام یزدان پاک به سمت خانه برگشتم که دیدم مریم داره از من بد و بیراه میگه سریع خودمو رسوندم اونجا با خودم گفتم آرامش کامل باعث نجات است پس این یعنی نباید داد بزنی رفتم اونجا چادرم هم کاملا من رو پوشانده بود داشت می‌گفت زهرا عاشق علی بوده و کلی سر علی داد زده و کلی داد سر ستاره زده دیگه نتونستم آرامشم رو نگه دارم سریع رفتم با بغض گفتم میفهمی چی میگی گفت بله اینا حقیقت داره من عاشق علی نبودم علی خودش درخواست ازدواج داد بعدشم اول علی سر من داد زد بعد هم سر علی داد زدم رابعاً اول ستاره داد زد و بی احترامی کرد بعد من بی احترامی کردم و داد زدم این ها همه رو با آرامش میگفتم که مریم مثل میگ میگ در رفت البته من هم قبلاً هم با مریم ارتباط خوبی نداشتم چون توقع زیادی و بی جا می‌کنه و حرف منطقی نمیزنه بسم الله الرّحمن الرّحیم #بهار_عاشقی #قسمت_شصت_و_ششم به نام یزدان پاک حالا اگه میخواهید حرف بزنید ، بزنید ولی منطقی و توقع باشه دیگه یک هفته بعد خلاصه پا مون به دادگاه باز شد و چون که پدرم وکیل بود تونستم به خوبی شکایت کنم و پدرم هم وکیلم بود این که پدرم وکیل هست خیلی باکلاسه که پدر وکیل دخترش باشه اینا همه شوخیه دو ماه بعد: رفتیم دادگاه و تکلیف هردو روشن شد علی به حکم دادگاه به پنج سال حبس و ۷۴ضربه ی شلاق محکوم شد ستاره هم حکمی نداشت چون حلش کردیم من هم دلم یکمی خنک شد بسم الله الرحمن الرحیم #بهار_عاشقی #قسمت_شصت_و_هفتم به نام یزدان پاک دو هفته بعد : نزدیک عید نوروز هست مامانم اومد و گفت زهرا جان حسین که بخت گفتم رو قبول میکنی؟ (یکبار باهاش صحبت کردم) باشه مامان بعد از قضیه ی علی مامان قول داد که من رو به مسافرت سوپرایزی ببره با حسین آقا آزمایش دادیم و خیلی زود جواب آزمایش به دستمون رسید نمیدونم چرا اینقدر زود به دستمون رسید ولی هر چی بوده کار خدا بوده چون جواب آزمایش ها همه خوب بود بلند شدم سجاده ام رو پهن کردم و نماز شکر خوندم مامان گفت عقد رو داخل سفر انجام میدهیم و خیلی عالی بود حسین آقا با مادر و پدرش که تقریبا هم سن مامان و بابا من بودن و با خواهرش که خواهرش هم ازدواج کرده بود و بیست ساله بود اومدن خونمون من رفتم داخل اتاقم #مجنون_زهرا
چون قسمت های پایانی این رمان هست ممنون میشم که لایک کنید

۱۶:۰۵

💔🖤رمان مجنون حسین🖤💔
بسم الله الرّحمن الرّحیم #بهار_عاشقی #قسمت_شصت_و_پنجم به نام یزدان پاک به سمت خانه برگشتم که دیدم مریم داره از من بد و بیراه میگه سریع خودمو رسوندم اونجا با خودم گفتم آرامش کامل باعث نجات است پس این یعنی نباید داد بزنی رفتم اونجا چادرم هم کاملا من رو پوشانده بود داشت می‌گفت زهرا عاشق علی بوده و کلی سر علی داد زده و کلی داد سر ستاره زده دیگه نتونستم آرامشم رو نگه دارم سریع رفتم با بغض گفتم میفهمی چی میگی گفت بله اینا حقیقت داره من عاشق علی نبودم علی خودش درخواست ازدواج داد بعدشم اول علی سر من داد زد بعد هم سر علی داد زدم رابعاً اول ستاره داد زد و بی احترامی کرد بعد من بی احترامی کردم و داد زدم این ها همه رو با آرامش میگفتم که مریم مثل میگ میگ در رفت البته من هم قبلاً هم با مریم ارتباط خوبی نداشتم چون توقع زیادی و بی جا می‌کنه و حرف منطقی نمیزنه بسم الله الرّحمن الرّحیم #بهار_عاشقی #قسمت_شصت_و_ششم به نام یزدان پاک حالا اگه میخواهید حرف بزنید ، بزنید ولی منطقی و توقع باشه دیگه یک هفته بعد خلاصه پا مون به دادگاه باز شد و چون که پدرم وکیل بود تونستم به خوبی شکایت کنم و پدرم هم وکیلم بود این که پدرم وکیل هست خیلی باکلاسه که پدر وکیل دخترش باشه اینا همه شوخیه دو ماه بعد: رفتیم دادگاه و تکلیف هردو روشن شد علی به حکم دادگاه به پنج سال حبس و ۷۴ضربه ی شلاق محکوم شد ستاره هم حکمی نداشت چون حلش کردیم من هم دلم یکمی خنک شد بسم الله الرحمن الرحیم #بهار_عاشقی #قسمت_شصت_و_هفتم به نام یزدان پاک دو هفته بعد : نزدیک عید نوروز هست مامانم اومد و گفت زهرا جان حسین که بخت گفتم رو قبول میکنی؟ (یکبار باهاش صحبت کردم) باشه مامان بعد از قضیه ی علی مامان قول داد که من رو به مسافرت سوپرایزی ببره با حسین آقا آزمایش دادیم و خیلی زود جواب آزمایش به دستمون رسید نمیدونم چرا اینقدر زود به دستمون رسید ولی هر چی بوده کار خدا بوده چون جواب آزمایش ها همه خوب بود بلند شدم سجاده ام رو پهن کردم و نماز شکر خوندم مامان گفت عقد رو داخل سفر انجام میدهیم و خیلی عالی بود حسین آقا با مادر و پدرش که تقریبا هم سن مامان و بابا من بودن و با خواهرش که خواهرش هم ازدواج کرده بود و بیست ساله بود اومدن خونمون من رفتم داخل اتاقم #مجنون_زهرا
اگر دو تا لایک بخوره قسمت بعدی رو هم میذارم

۱۶:۰۶

💔🖤رمان مجنون حسین🖤💔
بسم الله الرّحمن الرّحیم #بهار_عاشقی #قسمت_شصت_و_پنجم به نام یزدان پاک به سمت خانه برگشتم که دیدم مریم داره از من بد و بیراه میگه سریع خودمو رسوندم اونجا با خودم گفتم آرامش کامل باعث نجات است پس این یعنی نباید داد بزنی رفتم اونجا چادرم هم کاملا من رو پوشانده بود داشت می‌گفت زهرا عاشق علی بوده و کلی سر علی داد زده و کلی داد سر ستاره زده دیگه نتونستم آرامشم رو نگه دارم سریع رفتم با بغض گفتم میفهمی چی میگی گفت بله اینا حقیقت داره من عاشق علی نبودم علی خودش درخواست ازدواج داد بعدشم اول علی سر من داد زد بعد هم سر علی داد زدم رابعاً اول ستاره داد زد و بی احترامی کرد بعد من بی احترامی کردم و داد زدم این ها همه رو با آرامش میگفتم که مریم مثل میگ میگ در رفت البته من هم قبلاً هم با مریم ارتباط خوبی نداشتم چون توقع زیادی و بی جا می‌کنه و حرف منطقی نمیزنه بسم الله الرّحمن الرّحیم #بهار_عاشقی #قسمت_شصت_و_ششم به نام یزدان پاک حالا اگه میخواهید حرف بزنید ، بزنید ولی منطقی و توقع باشه دیگه یک هفته بعد خلاصه پا مون به دادگاه باز شد و چون که پدرم وکیل بود تونستم به خوبی شکایت کنم و پدرم هم وکیلم بود این که پدرم وکیل هست خیلی باکلاسه که پدر وکیل دخترش باشه اینا همه شوخیه دو ماه بعد: رفتیم دادگاه و تکلیف هردو روشن شد علی به حکم دادگاه به پنج سال حبس و ۷۴ضربه ی شلاق محکوم شد ستاره هم حکمی نداشت چون حلش کردیم من هم دلم یکمی خنک شد بسم الله الرحمن الرحیم #بهار_عاشقی #قسمت_شصت_و_هفتم به نام یزدان پاک دو هفته بعد : نزدیک عید نوروز هست مامانم اومد و گفت زهرا جان حسین که بخت گفتم رو قبول میکنی؟ (یکبار باهاش صحبت کردم) باشه مامان بعد از قضیه ی علی مامان قول داد که من رو به مسافرت سوپرایزی ببره با حسین آقا آزمایش دادیم و خیلی زود جواب آزمایش به دستمون رسید نمیدونم چرا اینقدر زود به دستمون رسید ولی هر چی بوده کار خدا بوده چون جواب آزمایش ها همه خوب بود بلند شدم سجاده ام رو پهن کردم و نماز شکر خوندم مامان گفت عقد رو داخل سفر انجام میدهیم و خیلی عالی بود حسین آقا با مادر و پدرش که تقریبا هم سن مامان و بابا من بودن و با خواهرش که خواهرش هم ازدواج کرده بود و بیست ساله بود اومدن خونمون من رفتم داخل اتاقم #مجنون_زهرا
چند نفر لایک کردن؟یکی لطفا بیاد بگه:@kazmi1234321

۲۱:۴۱

۲۷ شهریور

سلام عزیزان

۱۷:۳۰

💔🖤رمان مجنون حسین🖤💔
بسم الله الرّحمن الرّحیم #بهار_عاشقی #قسمت_شصت_و_پنجم به نام یزدان پاک به سمت خانه برگشتم که دیدم مریم داره از من بد و بیراه میگه سریع خودمو رسوندم اونجا با خودم گفتم آرامش کامل باعث نجات است پس این یعنی نباید داد بزنی رفتم اونجا چادرم هم کاملا من رو پوشانده بود داشت می‌گفت زهرا عاشق علی بوده و کلی سر علی داد زده و کلی داد سر ستاره زده دیگه نتونستم آرامشم رو نگه دارم سریع رفتم با بغض گفتم میفهمی چی میگی گفت بله اینا حقیقت داره من عاشق علی نبودم علی خودش درخواست ازدواج داد بعدشم اول علی سر من داد زد بعد هم سر علی داد زدم رابعاً اول ستاره داد زد و بی احترامی کرد بعد من بی احترامی کردم و داد زدم این ها همه رو با آرامش میگفتم که مریم مثل میگ میگ در رفت البته من هم قبلاً هم با مریم ارتباط خوبی نداشتم چون توقع زیادی و بی جا می‌کنه و حرف منطقی نمیزنه بسم الله الرّحمن الرّحیم #بهار_عاشقی #قسمت_شصت_و_ششم به نام یزدان پاک حالا اگه میخواهید حرف بزنید ، بزنید ولی منطقی و توقع باشه دیگه یک هفته بعد خلاصه پا مون به دادگاه باز شد و چون که پدرم وکیل بود تونستم به خوبی شکایت کنم و پدرم هم وکیلم بود این که پدرم وکیل هست خیلی باکلاسه که پدر وکیل دخترش باشه اینا همه شوخیه دو ماه بعد: رفتیم دادگاه و تکلیف هردو روشن شد علی به حکم دادگاه به پنج سال حبس و ۷۴ضربه ی شلاق محکوم شد ستاره هم حکمی نداشت چون حلش کردیم من هم دلم یکمی خنک شد بسم الله الرحمن الرحیم #بهار_عاشقی #قسمت_شصت_و_هفتم به نام یزدان پاک دو هفته بعد : نزدیک عید نوروز هست مامانم اومد و گفت زهرا جان حسین که بخت گفتم رو قبول میکنی؟ (یکبار باهاش صحبت کردم) باشه مامان بعد از قضیه ی علی مامان قول داد که من رو به مسافرت سوپرایزی ببره با حسین آقا آزمایش دادیم و خیلی زود جواب آزمایش به دستمون رسید نمیدونم چرا اینقدر زود به دستمون رسید ولی هر چی بوده کار خدا بوده چون جواب آزمایش ها همه خوب بود بلند شدم سجاده ام رو پهن کردم و نماز شکر خوندم مامان گفت عقد رو داخل سفر انجام میدهیم و خیلی عالی بود حسین آقا با مادر و پدرش که تقریبا هم سن مامان و بابا من بودن و با خواهرش که خواهرش هم ازدواج کرده بود و بیست ساله بود اومدن خونمون من رفتم داخل اتاقم #مجنون_زهرا
اگر ده لایک بخوره تا آخر رمان رو ارسال میکنم

۱۷:۳۰

۳۱ شهریور

سلام عزیزان خوبید ؟

۱۱:۵۵

امروز دیگه قسمت آخر رمان رو میگذارم

۱۱:۵۶

بسم الله الرّحمن الرّحیم
#بهار_عاشقی
#قسمت_شصت_و_هشتم

به نام یزدان پاک
رفتم داخل اتاقم و یک بلیز و شلوار مجلسی با یه روسری آینه ای و چادر پوشیدمکفش پاشنه بلند مجلسی سفید پوشیدم و رفتم بیرونبا همه سلام کردمبه توافق رسیدیم و قرار شد که در سفر عقد کنیم

دو روز بعد

حسین با خانواده شون اومدن خونمون
دوباره همون لباسای اون شبم رو پوشیدم
که یکدفعه....ادامه دارد.#مجنون_زهرا

۱۱:۵۹

دو قسمت بعد قسمت آخر...

۱۲:۰۱

بسم الله الرّحمن الرّحیم
#بهار_عاشقی
#قسمت_شصت_و_نهم

به نام یزدان پاک
یکدفعه حسین گفت :خانوم زهرا جان ، فردا لطفا ساعت دو شب آماده باشیم میام دنبالتون بریم سفر
منم گفتم خیلی ممنون و دستتون درد نکنه




هنوز به من نگفتن کجا میخواهیم بریم برام عجیبه
لباسام رو مرتب کردمساعت دو بود
چادرم رو سر کردم و وضو گرفتم
حسین اومد دنبالمون و رفتیم سمت هواپیما.اذان صبح ساعت چهار و نیم بود
ساعت دو پرواز بود
من کمی خوابیدم
وقتی رسیدیم دیدم که بقیه به زبان عربی صحبت میکننعربی بلد بودم اما برام جای تعجب بود
اولین سفر خارجی من با همسرم شروع شد
اما نمیدونم که اینجا کجاست چون تمام راه رو خواب بودم
داخل شهر رفتیم
کوچه ها و بازار ها و خیابان ها رو دیدم اما نشناختم
مامان چشمای منو گرفت و حدود صد متر قدم زدیم
تا چشمامو باز کردم دیدم ...ادامه دارد.#مجنون_زهرا

۱۲:۰۶

بسم الله الرّحمن الرّحیم
#بهار_عاشقی
#قسمت_هفتادم

به نام یزدان پاک
تا چشمامو باز کردم دیدم توی یه جایی هستم که نه تا به حال رفتم و نه تا به حال از نزدیک دیدم
آری ، من وسط بین الحرمین بودمجایی که بار ها و بار ها آرزوی رفتن به آنجا را داشتم
روی صندلی نشستم و خطبه عقد خوانده شد

بعد هم دست در دست حسین در بین الحرمین قدم میزدم
زیبایی این منظره از هر چه که فکر کنید زیبا تر بود
و نامش را گذاشتم زندگی زیبای من
اما این زندگی زیبای من نیست این بهار عاشقی است.
پایان#مجنون_زهرا

۱۲:۲۱

امیدوارم که از این هفتاد قسمت خوشتون اومده باشهundefined

۱۲:۲۱