•|﷽|• مهوا. [ م َهَْ ]: ماه شکفتهشده، ماه کامل مهوا، قصهی ماهِ شهید است و ما روایتگران این قصهایم. «مجموعهی فرهنگی دانشجوییِ مهوا»•| کانون شهدای دانشگاه تهران|• صفحات مهوا: https://zil.ink/kanoon_mahva ادمین کانال: @Maahvaadmin
روایت #اول از دیدار با خانواده #شهیدان_تیموری: خواهر شهید: اول قرار بود اسمش رو محمدرضا بذاریم، ولی هم پدرم و هم خواهرم خواب دیدن که تو خواب بهشون میگن خدا بهتون بچهای میده که به یاد #جواد_الائمه اسمش رو جواد بذارید، و اصلا مامانم نمیدونست که بچهای در راه هست و تا ۴ ماهگی هم آزمایشها هیچی نشون نداد، اصلا مخفی بود و خدا این رو مخفی کرد. خواهر شهید: جواد که اومد ،خونه ما غمکده بود، مامانم که بعد از شهادت داداش رضا، مریض شده بود و کلا پدر و مادرم افسرده شده بودند و خونمون یک فضای خیلی غمانگیزی داشت، بعد از سه سال که جواد اومد با خودش یک انرژی آورد، یک نوزاد توپولوی سفید که همش میخندید. جواد از بچگی یک #رزق_خاصی داشت، هر چی می خواست زود به دست میآورد و انگار یک امدادایی کنارش بود، من و خواهرم همیشه بهش میگفتیم: جواد اینا رو به کسی نگیها، چشم میخوری. خواهر شهید: تو #فضای_مجازی که خیلی فعال بود. ما هرچی یاد گرفتیم از جواد یاد گرفتیم. مثلا میرفت اینستا پستهای مذهبی رو لایک میکرد، میگفت آجی، من میرم تمام این پستهای مذهبی رو لایک میکنم. یه لایک هم که بکنی لازمه. مادر شهید: زیارت و دعا رو خیلی دوست داشت بیشتر #زیارت_عاشورا رو میخوند. خواهر شهید: تا حالا دو بار تو #خواب من اومده میگه هرچی میخواید از من بیاید بخواید از من بخواید بهتون میدم هرچی میخواید بیاید. #روایت_دیدار۱https://ble.im/mehmani_shohadaa