#رمان💙🦋
اسم رمان : آسدور🫀🫂
#پارت_اول
#one_part
#1
از زبون آسیه :
با زنگ موبایلم از خواب بیدار شدم. 🥱
رفتم ببینم کیه دیدم نوشته ملیسا.
آسیه : بله؟🥱
ملیسا: سلام آسیه خوبی؟🥰
آسیه : ممنونم چیشده این وقت صبح زنگ زدی؟
ملیسا : هیچی نشده فقط میخواستم بگم اگه برای امشب وقتت ازاده دعوتت کنم بیای خونمون.
آسیه : وقتم ازاده اگه اصرار میکنی باشه میام.
ملیسا : ممنونم آسیه کاری نداری؟ 🥰
آسیه : نه گلم بای
ملیسا : بای
از زبون دوروک( داداش ملیسا):
ملیسا! کی بود؟
ملیسا : یکی از دوستام امشب قراره بیاد خونمون.
دوروک : باش فقط من امشب خونه ام زیاد سر و صدا نکنیدا
ملیسا : باشه داداش جونم🥰
از زبون آسیه :
از روی تختم بلند شدم رفتم سر میز دیدم همه نشستن و منتظر من هستن
آسیه : مامان! بابا! چرا اینقدر زود بیدار شدین؟🥱
عمر : آسیه جون تو دیر بیدار شدی
آسیه : مگه ساعت چنده؟
عمر : خسته نباشید ساعت 11 صبح
آسیه : وای!!! امروز زیادی خوابیدم باید سریع حاضر شم برم خرید
مادر آسیه : خرید برا چی؟
آسیه : امشب میخوام برم خونه ی ملیسا برای همین گفتم برم خرید کنم که دست خالی نرم خونشون
مادر آسیه : باشه دخترم برو حاضر شو
از زبون آسیه :
آماده شدم و سریع رفتم توی پارکینگ و
سوار ماشینم شدم و آرم آروم حرکت کردم که یکدفعه........
#مالک
╭══════════╮
@kardeslerim_turki1
╰══════════╯
اسم رمان : آسدور🫀🫂
#پارت_اول
#one_part
#1
از زبون آسیه :
با زنگ موبایلم از خواب بیدار شدم. 🥱
رفتم ببینم کیه دیدم نوشته ملیسا.
آسیه : بله؟🥱
ملیسا: سلام آسیه خوبی؟🥰
آسیه : ممنونم چیشده این وقت صبح زنگ زدی؟
ملیسا : هیچی نشده فقط میخواستم بگم اگه برای امشب وقتت ازاده دعوتت کنم بیای خونمون.
آسیه : وقتم ازاده اگه اصرار میکنی باشه میام.
ملیسا : ممنونم آسیه کاری نداری؟ 🥰
آسیه : نه گلم بای
ملیسا : بای
از زبون دوروک( داداش ملیسا):
ملیسا! کی بود؟
ملیسا : یکی از دوستام امشب قراره بیاد خونمون.
دوروک : باش فقط من امشب خونه ام زیاد سر و صدا نکنیدا
ملیسا : باشه داداش جونم🥰
از زبون آسیه :
از روی تختم بلند شدم رفتم سر میز دیدم همه نشستن و منتظر من هستن
آسیه : مامان! بابا! چرا اینقدر زود بیدار شدین؟🥱
عمر : آسیه جون تو دیر بیدار شدی
آسیه : مگه ساعت چنده؟
عمر : خسته نباشید ساعت 11 صبح
آسیه : وای!!! امروز زیادی خوابیدم باید سریع حاضر شم برم خرید
مادر آسیه : خرید برا چی؟
آسیه : امشب میخوام برم خونه ی ملیسا برای همین گفتم برم خرید کنم که دست خالی نرم خونشون
مادر آسیه : باشه دخترم برو حاضر شو
از زبون آسیه :
آماده شدم و سریع رفتم توی پارکینگ و
سوار ماشینم شدم و آرم آروم حرکت کردم که یکدفعه........
#مالک
╭══════════╮
@kardeslerim_turki1
╰══════════╯
۱۱:۲۶
لایکش بالا باشه بریم پارت بعد
۱۲:۵۳
۱۶:۱۴
۱۶:۱۴
۱۶:۱۵
۱۶:۱۵
۱۶:۱۶
۱۹:۱۸
۹:۱۵
۹:۱۵
۹:۱۶
لایکاتون کجاس
۹:۲۱
۹:۳۸
۹:۳۸
۱۴:۳۷
۳:۴۴
۳:۴۵
۳:۴۵
#اسپویل
به احتمال زیاد به زودی شاهد رل زدن سارپ و آسیه خواهیم بود
بی صبرانه منتظر واکنش عمرم خواهر و برادرش با هم اوکی میشن
به احتمال زیاد به زودی شاهد رل زدن سارپ و آسیه خواهیم بود
بی صبرانه منتظر واکنش عمرم خواهر و برادرش با هم اوکی میشن
۹:۴۶
۱۹:۲۱