ن

نقد کتاب

۹۷عضو
بازارسال شده از کتابخاتون
#کتابخوندم#من_و_آقای_همسایه

برخلاف دو کتاب قبلی، این کتاب با ادعای بزرگی همراهه . می خواد دست مخاطبش رو بگیره و به معنویت پیوند بده. حال و هوای خوبی داره. فکر می کنم دختر نوجون بتونه درکش کنه. از یه جایی همون اوایل هم لو می ره که برای مذهبی کردن آدم نوشته شده. ولی چون به تحولات روحی شخصیتش هم بها می ده، می شه هنوز خوندش. و این که مثل کتاب هایی که از خانم شکوریان خوندم، نیست که بخواد حجم زیادی از معارف و شبهات رو به مخاطب تحویل بده. در کل شیرین بود برام خوندنش. اواخرش یه کمی از کش اذیت شدم. ولی تجربه ی کراش خوبی داشت توی اون آخرها که می ارزید.

۱۹:۲۴

بازارسال شده از کتابخاتون
#کتابخوندم#مسافر_حکیم_آباد
یه معلم می ره توی یه روستا، آدم یاد نفرین زمین می افته. این کتاب البته کتاب نوجوانانه و خبری از حرفای پیچیده ی اون کتاب نیست. ماجراجویی طوری هستش، گنج و از این حرفا. ولی انصافا قشنگه، ظرافت های پرداخت روستاش خوبه، یعنی یه جاهای زیادی، جمله هایی تو دهن بزرگ و کوچیک روستاییش گذاشته، که اگه آدم روستا ندیده ای نبود، فقط می خواست تصویرش از آدم شهری رو، بزک روستایی کنه، نمی تونست این نگاه رو با این دقت بیاره. کتاب خفنی نیست از اینا که بگی مثلا اگه نخوندی عمرت فنا، یا حتما توی کتابخونه ی بچه ها باید باشهولی اگه بچه کتاب دوست (نه الزاما کتابخوار) ۱۰ سال به بالا دارین، بذارین توی لیست پیشنهادیکتاب ایرانی و تمیزم هست کاملا. نگرانی خاصی نداشته باشین. از حکمت و معرفت هم یه چیزایی داره.

۹:۱۳

بازارسال شده از کتابخاتون
#کتابخوندم#بچه_های_خاص_خانه_خانم_پرگرین

در حد پشت جلد بخوام لو بدم، یه پسر امروزی امریکایی، با مرگ پدربزرگش ، وارد ماجراهای تخیلی میشه. به نظرم قلم جذابی داشت، مخصوصا اوایل کتاب که هنوز تخیلی نشده بود، طنز ریزی هم توش بود. ولی کتابی نیست که بگم اخ جون خوندم ، یا بخوام توصیه کنم بخونین حتما. چیز خاصی نداشت. کنار تخیلاتش سعی کرده بود به وقایع جنگ جهانی دوم و یهودی کشی آلمان ها بپردازه. که موفق دراومده بود اینش. سر و ته تخیل هاشم به هم میومد، ولی متاسفانه سن روح من ازش این حرفا گذشته و اصلا لذت نبردم از تصور آدمی که مثلا سه تا زبون دراز داره!
برای مادرایی که بچه شون می خواد بخونه: ژانرش وحشته ، چیز خلاف ملاف مثبت ۱۸ هم نداره چندان. یه عشق قدیمی فقط یه جاهایی صحبتش هست. فکر کنم یه بارم دو تا شخصیت دختر پسر کنار هم نشستن سر روی شونه یکدیگر
به کی میدم؟ کسی رو از خوندنش منع نمی کنم، به کسی هم نمی دم ، علی السویه.فکر کنم حتی برای لذت صرف هم، کتابای باحال تری بشه یافت.

۲۲:۳۹

بازارسال شده از کتابخاتون
#کتابخوندم#شنام
با این که نمی خواستم ماه مبارکی کتاب بخونم، ولی دیگه پیش اومد دستم بگیرم

کتاب خاطرات یه رزمنده است که ۱۶ سالگی ، عضو سپاه می شه. چطوری؟ داداشش یه کاره ای توی سپاه اسد آباد بوده، این که درخواست می ده، با ضمانت داداشش اجازه می دن وارد دوره های آموزشی بشه. از سالها قبل که روستاشون فقط دبستان داشته و این بعدش اومده شهر برای درس خوندن ، داداشش خیلی بهش چیزا یاد داده ، کتاب داده خونده، خلاصه تربیت اعتقادی جالبی داشته روش. داداشه اینجا ۲۲ سالشه، دانشجوی برق



خلاصه، از روزی که می ره جبهه قصه شروع می شه. تا تقریبا ۳ سال بعدکتاب به شدت صاف و راحت و شیرین هستاصلا خبری از شعار و اطلاعات جنگی زیاد نیستخلاصه جنگش درشت نیست. خیلی واقعیه، با همه ضعف ها و قوت های انسانی

و به شدت متفاوت و جذابه با هر کتاب جنگی که خوندین، چون فقط یه مدت کوتاه از این سه سال در جبهه می گذرهundefinedحجم زیادی هم ندارهاینجوری نیست که رشد شخصیت رو بتونی به وضوح ببینی، ولی می بینی. باهاش بلوغ رو تجربه می کنی. کاش از روش فیلم ساخته بشه.
دلم نمی خواد هیچی شو لو بدم.
مناسب چه سنی هست؟ به نظرم۱۶ به بالا مخصوصا هر کسی که ، توی محیط بی دینانه ای قرار گرفته و سخت شده روزگار براش

آیا نکات ممنوعه دارد؟ اگر عشق ممنوع است، بلیundefined

اینم برای کسایی که کتاب رو خوندن:حه لا واقعا په ز داری؟ undefinedundefinedundefined

۱۳:۳۴

بازارسال شده از کتابخاتون
#کتابخوندم#خاتون_و_قوماندان
قشنگ، لازم، خوندنیقلم نویسنده بی نظیره، یعنی شما اصلا حسش نمی کنین، ولی شیرینیش میاد زیر زبونتون. تنها چیزی که باعث میشد یهو از قصه بپرم بیرون، اون نامه هایی بود که آخر هر فصل گذاشته بودن از قلم خود خاتون. باعث می شد یهو بگم اهااا ، این نویسنده است، اون اصلیه است. چقدر فرق دارن. خلاصه با این که کار قشنگی به نظر می رسید این نوشته ها، ولی به کیفیت لذت کتابی بنده لطمه زد.
روایت بی نظیره. شما دو تا قدیس نمی بینین که نویسنده اصرار داشته باشه دورشون بچرخین. دو تا انسان خوب می بینین که واقعین. جاهایی می تونین شهید رو از وسط نصف کنین حتی.
سوژه هم بی نظیر. یه کمی ذهن آدم رو از مدل خاص زندگی ایرانی 1400 ، از مدل مذهبی بودن به سبک تهرونی، از رابطه ی زن و شوهر به سبک صدا و سیمایی ، فاصله می ده. چقدر این فاصله گرفتن و دنیا دیده شدن، ولو اندازه یه کتاب، از زندگی زنی در مشهد، با تبار افغانستانی باشه.
چرا من یه خشم پنهانی نسبت به حکومت ایران توش می دیدم؟ از تیکه انداختن ها.
کی بخونه؟ هر کی خاطرات شهدایی دوس داره. اشک من رو در آورد. خیلی راضیم از خوندنش و تلنگرهایی که بهم زد. بعداز خوندن چند تا کتابی که سنگین و کدرم کرده بود خیلی لازم داشتم همچین چیزی.
چرا خوندم؟ دانشگاه دوستم اینا بهشون هدیه داده بود، مستقیم از دانشگاه اومد خونه ما، کتابش رو یادش رفت ببره. با تشکر از مسئول فرهنگی شون

۱۲:۳۶

بازارسال شده از کتابخاتون
#کتابخوندم#نیروی_برتر_لاکی
از اون کتاب های نشر پیدایش که به مشکلات کودک و نوجوان ها با نگاه رشد و تعالی می پردازه. مثل همه شون اولش چاله، تلاش، رهایی. این اولی بود که اصلا دوسش نداشتم. البته یه دلیلش به خاطر ناشر بود، یبست صفحه ای رو توی صحافی کم کرده بود که واقعا اعصاب خرد کن بود برای کتابی به این کوچیکی. دوم به خاطر این که از فضای کتاب خیلی دور هستیم و افتادن مختصات داستان روی مخ م، طول کشید. زندگی در شهری در کالیفرنیا که 43 نفر توش آدم داره فقط، و همه ش با آدم های عجیب حرف زدن حوصله م رو سر برد. باورم نمی شد ولی دوسش نداشتم. سوم به خاطر توحید! 12 گام معتادان گمنام برای من جزو شیرین ترین کارهای درمانی توی رشته مونه. توش هم مشخصا نیروی برتر خداست. انقدر مشخصا که در مقابل این NA ها ، به خاطر کسایی که مادی گرا هستن، مجبور شدن انجمن های غیرتوحید محور بسازن. انقدر تابلو خداست. ولی تو این کتاب، این نیروی برتر ، یه چیز مبهم روانی و شخصی تلقی شده بود. حداقل تو ترجمه من که این حس رو می داد. وسطش هم هی می خواست به داروین گریز بزنه، یا مثلا مادرش به طور مسیحی دفن نشد، کلا یه حس الکی مادی گرایی چسبونی خاصی به قصه کودک بهم می داد. که رو هم نبود، یه جور گریزطور که خوشم نیاد.
از چه جهت می تونست خوب باشه؟ کلا رمان های رشد محور نوجوانی خوبن برای ما آدم بزرگا، شاید هوس رشد به سرمون افکند. حجمش هم کم بود دیگه. ولی خب من نتونستم به اندازه بقیه باهاش بگم واوووو ، بعدشم یهویی و خیلی آبکی تموم شد مشکلات. فقط یه سری دیالوگ هاش رو دوست داشتم که در این مکان مقدس با شما به اشتراک می ذارم.
اها راستی بگم مشکل سانسوری نداشت. ولی خب بابایی که بچه رو کلا ول کرده، یا اون دیالوگ های الکلی ها و معتادها که البته شفا گرفته بودن و حس خوبی می داد رو ، شاید دوست نداشته باشین. در کل ولی چیز بد نداشت.
به کی بدم؟ هر کی همه این پیدایش خوشگلا رو خونده، بیکاره، هیچی نمونده، حالا اینم بخونه.

۱۲:۳۷

بازارسال شده از کتابخاتون
#کتابخوندم#نازنین از این رمان عشقولانه ها :) هیچی دیگه ، تموم شد. چی بگم. مثل خیلی شونم، گره لاینحل نداشت. مثلا یه جایی که مثلث عشقی بود، اونی که باید می مرد، یهویی مرد ، که مثلث تبدیل به خط بشه و بادا بادا مبارک بادا. چقدر حال می ده از اینا خوندن. چیز جالب کتاب برای من، اصطلاحات فارسی تهرونی توش بود. و البته غافلگیری هام با دیدن اسامی دکتر منظمی و مژگان و ... undefined

۱۲:۳۷

بازارسال شده از کتابخاتون
#کتابخوندم#بربادرفتم
رمان کلاسیک، تقریبا مثل تریاک من رو داغون می کنه و از هستی می ندازه. مخمور می افتم یه گوشه. گوشم نمی شنوه، چشمم نمی بینه. شاید مهم ترین رویدادهای زندگی رو از دست بدم طی ش.
ولی زندگی ای چنین بی هیجان، بدون این شراب جذاب، تحملش برام بی نهایت سخت می شه. بگذریم که با هر جرعه ش هم، بدتر می شه حالم . تااا بگذره و چند هفته بعد، سم ش از تنم بیاد بیرون و بتونم به دنیا سلام کنم. الان تقریبا اگه توی صورتم نگاه کنین، چشمام از نور تهی شده است و همسرم هم می دونه این ایام، باید مثل یه سرماخورده ی روانی بهم نگاه کنه.
از خودم شرمم می شه برای این سکر؟ با یه نیشخند یا پوزخند به بقیه نگاه می کنم و می گم حالا مثلا غیرمعتادها چه گلی به سر این دنیا زدن مثلا؟ که من نزدم؟ اینجاست که افتخارات حقیرم میاد جلوی چشمم و جلوی بیرون اومدن از این سکر رو می گیره. شاید برای همینه که می گن غرور ، معنای اصلیش فریبه...
بگذریم. بالاخره باید دو خط هم از کتاب بگم. هر بار که بربادرفته رو می خونم، الزاما اسکارلت رو پشت بندش نمیخونم. این بار اما شدت غرقه روحی م بالا بود و نمی تونستم توی اون مه ،در حالی که رت رو می خواد، رهاش کنم. باید این گشتالت نصفه رو ، ولو با کتابی لوس و آبکی ، کامل می کردم. (و اگر بدانید چه برداشت افتضاح سینمایی ای از این اسکارلت ساختن مثلا در ادامه برباد رفته، دیگه به کتابش انقدر فحش نمی دین، بس که فیلمش فااااجعه است، حتی ارزش نیم دقیقه دیدنم نداره)
راستی یکی از عجایب این مجموعه ، تحقیر شدیدی هست که نسبت به کتاب و کتابخونی سرتاسرش رو فراگرفته!

۱۲:۳۸

بازارسال شده از کتابخاتون
#کتابخوندم#سوژه_ترور
نمی دونم چرا پیدا نمی کنم نقد این کتاب رو که قبلا خوندم. شایدم ننوشتم
کتاب تو سبک گاندویی نوشته شده! شخصیت اصلی یه نیروی امنیتی هستش. ماجرا هم امنیتی بین المللیالبته من تا حالا یه قسمت گاندو هم ندیدم، از روی حرفای نازنین زهرا می گم گاندویی. نازنین یک عدد دخترخاله ی محبوب بنده است که نوجونه، یه بار اینجا گفتم رمان گاندویی می نویسه. خودش اینو بهم داد. خب کتابی بود که بتونم تا تهش بخونم و ول نکنم. ولو خیلی جاها آبکی طوری باشه. تمیز و پاکیزه ، مناسب دخترانی که چیزای امنیتی دوس دارن و خیلی هم کتابخون نیستن که بخوان لب ور بچینن و بگن اووف، چرا شبیه شرلوک هولمز نیست؟

۱۲:۵۴

بازارسال شده از کتابخاتون
#کتابخوندم#یک_و_بیست
این رو هم حس می کنم قبلا معرفی کردم، ولی پیداش نمی کنم. اینم از همون نویسنده، همون سبک، ولی خب بیشتر به دل من نشست. از زمان خبر شهادت سردار سلیمانی شروع می شه. تمیز و پاکیزه و امنیتی. مناسب مصرف نوجوان کم کتاب خفن خونده ی ایرانی ، مذهبی و خاکستری. ۱۴ ساله مثلا

۱۲:۵۴

بازارسال شده از کتابخاتون
#کتابخوندم#ادموند
همین که دیدم زیرش نوشته اولین رمان عاشقانه مهدوی، دلم می خواست نخونم. یه جوری بود. ولی خب نازنین داده بود و گفته بود بخونم، جرات داره دلم مگه نه بیارم مقابل انگشت شمار کتابخورهای جوون

یه چیزی تو مایه های چایت را من شیریت می کنم بود. جوهر جذابیتش شاید رویافروشی به دختر مذهبی باشه. (دختر مذهبی با پسر خوشتیپ بلوند اروپایی پولدار) که نقطه اتصالشون، دین هست.خرده نمی گیرم. مثل خیلی از رمانا و فیلمای غربی و شرقی. الان یاد پسران برتر از گل افتادم مثلاundefined



کتاب خیلی سخنرانی نداره به سبک مثلا دختران آفتاب، ولی سرشار از حس های شورانگیز مذهبی ش کرده.
در کل، کتاب خفنی نیست، ولی حالا کسی خوند راه دوری نمی ره، یه عصر و شبه دیگه.
تمیز به معنایی که هیچ خبری از ارتباطات جنسی نباشه نیست، مثلا یه جایی یکی به یکی اتهام می زنه که یه بچه ای مال تو بوده و پول دادی سقطش کنن و ... ولی خب توصیف عشقولانه ی تو حلق هم ، یا مثلا وصف جنسی از بدن یار، مثل برخی کتابا نداره.

۱۲:۵۴

بازارسال شده از کتابخاتون
#کتابخوندمالبته گوش کردمکتاب صوتی "بچه های راه آهن" تقریبا از ۶ ماه پیشا شروعش کردم، امشب تیکه آخرش مونده بود تموم شد‌.

خب ، اول اینکه این یه کتاب یواش و آرومهدوم اینکه، خیلی اخلاقیهسوم اینکه، خیلی دوسش داشتم

شاید بشه گفت تو سبک زنان کوچک، یه سری بچه ، با یه مامان عاقل و کاردان، بابایی که نیست ، اینا وارد محل جدید شدن، و چالش هاشونولی خب اون شورانگیز تره و این آروم تریه طنز نهفته ، یه روان شناسی عمیق از انسان، یه نگاه تربیتی خوبی داره
بدون محدودیت می شه به هر بچه کتابخونی داد. شاید حتی بشه برای غیرکتابخون ها هم، صوتی ش رو شروع کرد. برای ۹ تا ۱۴ سال شاید بشه. من که سنم بهش کاملا خورد و لذت بردم. نقش تربیتی داشت برام مامانه ، خیلیییی

۲۳:۳۸

بازارسال شده از کتابخاتون
#کتابخوندم#زن_آقا
کتابی هست که یه غروب تا نصفه شب، وقتی شوهرت قراره دیر بیاد و بچه ها خوابشون زود برده، بشینی سرش و بخونی و حال کنی. با این واژه، از بچگی آشنا بودم. مامانم زن-آقا بود. ما هم یحتمل بچه آقا؟کتاب سفرنامه ی تمیزیه. از سفر تبلیغی یه زوج به روستایی در جنوب. یک ماه رمضان. اطناب هم داره ولی کنار حال و هوای یواش روستا، می شه باهاش کنار اومد. انگاری داری وبلاگ می خونی، یا یه دوست پرحرف ، داره از خاطره هاش می گه. اگه راه داشت تخیلی ش کنه و یه چیزایی اضافه کنه، یا حداقل خودش فعال تر بود توی روستا تا داستان هاش علت یابانه تر و عمیق تر بشن، بیشتر پسندش می کردم. خوب بود ولی، شیرین و قشنگ، اینا رو می گم که اگه منظورتون از کتاب، یه رمان مفصل و پر پیچیدگیه، راهتونو بکشین و برین. با نخوندنش، درصد خاصی از عمرتون هدر نمی شه. با خوندنش ولی یه درصدهایی شاید زیاد شدین. کتاب یه تم "ما خوبیمی" داره، ولی تو چشم نمی زد. آدمش واقعیه.
به کی می دم؟ هر کسی که خوشش میاد ببینه کار روحانیا چیه؟
برای جذابیت بیشتر باید بگم، شما در این کتاب با جمله های" شما که از حوزه اون همه پول گرفتین چرا اومدین اینجا ما رم تلکه کنین" یا "یعنی این ماده سیاه که توی نون می ریزن، شیره تریاکه؟" و کلی ماجرای دیگه رو به رو می شین. کلی هم چیز یاد می گیرین از نویسنده. حتی اگه قرار نیست هیچ وقت برین تبلیغ
راستی قلم نویسنده هم شیرین و دارای نوآوری و خلاقیت هست، مشخصه یه کتابخاتونی بالقوه است ، بیارینش اینجا(می ترسم الان یهو پیام بده بگه سلام، من اینجام)

۱۲:۴۴

#منم_یه_مادرم
محشر است، دیگر تکرار نشود
کتاب منم یه مادرم، قصه زندگی چند شهید شاخص، از زبان مادرهاست. از ازدواج مادرها شروع می شود تا شهادت و حتی پس از آن.
بچه های مهندسی، با مفهوم مشتق بیشتر آشنان. اگه فرض کنیم شناخت اسلام از طریق عقل و نقل، راه درست باشه، مشتق اولش ، می شه سبک زندگی ائمه و خلصا و شهدا و ... . سبک زندگی مادر یه شهید، یحتمل مشتق دوم باشه. پس، منطقی نیست برای پیدا کردن راه، بری سراغش. این برای من یه اصل حساب می شه. مخصوصا وقتی توی کتاب، حس میکردم لحن مادرشهید اینه : من این کار رو کردم، موفق شدم.برای منی که به خطی ندیدن مسیر رشد انسانی هم معتقدم، این مدل ورود به سبک زندگی، حسااابی مردوده.
پس می تونین حدس بزنین در همون عنوان و جلد کتاب هم، چه حجمی از حس های منفی، با من جلد رو کنار زدن و وارد صفحه ها شدن. البته یه حس مثبت هم حین شروع داشتم. این کتاب مال نشر راهیاره، قبلا تو همین مضمون از نشر شهید ابراهیم هادی ،کتاب "آن مادر، این پسر" رو خونده بودم و به خاطر سبک نگارش، دق کرده بودم. ولی می دونستم راهیار به زبان مورد علاقه م نزدیک تره.
تو صفحه ها چه خبر بود؟ هسته ی اصلی تکراریه، مثل اغلب زندگی نامه های شهدا، تلنگری برای غرق نشدن در روزمره هاست. و البته هر سه شهید توی کتاب، از همین بچه ها هستند که از بچگی با همه ی بچه های اون مادر فرق دارن و خیلی خوبن و احتمال داره این قضیه حرص مخاطب رو در بیاره.


خب... تا اینجا دلیلی برای معرفی این کتاب بهتون نداشت. پس چرا این همه طومار نوشتم؟
برای از اینجا به بعدشسوژه ها مخصوصا اولی و دومی، از دل مردم در اومدن. خبری از قشر خاص یا محیط ایزوله نیست. مثل شهدای جنگ تحمیلی، مسیر رشد کودکی و نوجوانی شون، مال سال های 40 و 50 شمسی نیست که نتونی خودت رو توش پیدا کنی.خانواده های قصه، از آسیب های دهه هفتاد و هشتاد و نود مصون نبودند. سپر گرفتند. این سپر به خوبی توی کتاب نمایش داده شده.
سوژه ی اول رو اغلب می شناسید، شاید چند تایی هم ازش زندگی نامه و مصاحبه خونده باشید. به نظرم می شه ازش عبور کرد و بعدها برگشت. ولی سوژه ی دوم، نکته های مهمی از تاریخ شفاهی داره.

ما ، آدمهای عجیب غریب این روزگار، که از سر سرخوشی، آخر هفته هامون رو می ریم بهشت زهرا بعد با کر کر خنده برمی گردیم و انرژی یه هفته دویدن رو می گیریم، باید بودنمون رو یه جایی ثبت کنیم ! ولو در حد فسیل یک نرم تن. مثل همه ی آثار تاریخی که باید برای پیدا کردن راه آیندگان (ولو به عنوان تجربه که راه های اشتباه ما رو نرن) باید ریز به ریز ، با مداد رنگی های هنر ، ثبت بشیم. که بگیم می شد این طور هم بود، بیایین نگاهش کنین، شاید چیز جالبی برای شما هم داشت.
از راهیار به خاطر این ثبت ممنونم. لطفا حقیقی تر، شامل تر ، کامل تر
پ.ن. نوشته بودم محشر است دیگر تکرار نشود. اصلا شوخی نبود. به نظرم ادامه دادن این مسیر (نوشتن از سبک زندگی مادران شهدا با این لحن که : ما خوبیم، اینجوری بودیم ، بچه مون خوب شد) به شدت کار خطرناک و نادرستیه. حالا این سوژه ها و نگارش شما ، خوبه، ولی دیگه نکنین انصافا، باب جالبی نیست. چه بسیار رفتارهای ضد دین که می تونه با این مشتق دوم، به عنوان جاده هدایت معرفی بشه!

۲۳:۱۴

بازارسال شده از کتابخاتون
مادرشوهر دختر خاله م یه تیکه کلام داشت، می گفت: هر چی نمیری، یه چیزی می بینی


این هفته نمردم، برای بار چندم معیارهام شاخکش در اومد.‌قصه از اینجا شروع می شه که از بچگی ، فقط دو سری کتاب رو یادمه بابام گفت نخون تو این سن. جفتشم تو سن دانش آموزی بود.یکی کالیگولای آلبرکامو بود، یکی هم آثار هدایت. کالیگولا رو که دیر گفت، اول خوندم بعد دید تو کتابخونه م هست، هدایت رو ولی نخونده بودم، خودش بالبداهه گفت. شاید حالا مال دورانی بود که آثار ایرانی رو بیشتر دوست داشتم و صبح و شب صمدبهرنگی می خوندم، ترسید بعدش برسم به هدایت.
منم مثل یه بچه خوب، نخوندم. می دونستم دنبال تربیت از طریق محدود کردن و ندیدن نیست، وگرنه خیلی چیزای دیگه رو باید می گفت نخون، بحثش افسردگی طور بود.


بگذریمهر چی نمردم، یه چیزی دیدم.
چند شب پیشا تو نامه دوم از کتاب نامه های بلوغ ، نوشته آقای صفایی حائری ، دیدم داره به پسرش می گه (نقل به مضمون) : تو چقدر نسبت به وقتی همسن تو بودم، سرگرم بازی ای هنوز! من ۱۳ ساله م بود همه آثار هدایت رو خونده بودم، فهمیده بودم نسخه های اینا برای دنیا تهش هیچی نداره و هدفمند شده بودم. تو هنوز سرگرم فیلم و بازی ای.


من🫣سیزده سالگیundefinedتوصیه های پدرانه استاد اخلاق🥸لارج تر از بابای خود را با رسم شکل نشان دهید!🫡



حالا این تیکه شو ول کنین ولی، خیلی کتاب نابیه. خیلییییی . نامه اول سخته ، ولی هشدار بیدار کردن عقل و فطرته. عمیقا مشخصه دنبال کتاب نوشتن نبوده و داره با شدت دلسوزی برای بچه هاش می گه. هر نامه برای دوران بلوغ یکی از بچه هاشه و توی برخی قسمت ها، اصول اسلام و رهروی راه رو، توضیح می ده. اگه شروع کردین و از سختی کتاب نالونید، بدونین که با بچه های بعدیش راحت تر حرف زده(تقریبا) برین نامه های بعدی.

یه جاهایی سعی کرده اثبات های لازم رو بگه، انگار کپسولی اسلام رو فشار داده باشه تو نامه. مناسب سن نوجون کتاب نخون نیست، بیشتر به درد خودتون می خوره. یا مثلا کتابخورهای پیگیر و پرسوال.
و کلا دوست دارم از آثارشون بیشتر حرف بزنیم. بابای من خیلی از آقای صفایی حائری تو کتابخونه اش نداشت، همین حدود ۱۵ سال پیش یه کتابی ازش آورد و یه کمی خوند و دو تا حرف مثبت زد، ولی فکر کنم چون مکلا بود، خیلی پیگیرش نشد. (قبلاها فکر می کردم این حساسیت بابام روی معمم بودن اساتید طریق اسلام یه جور حسادت صنفیه. امسال تو دوستی با لبنانی های مسیر کربلا، نظرم عوض شد، چرا؟ این اصرار بر نخ تسبیح حوزه، خیلی میخ محکمی هست که شل شدنش، اولش درد نداره، بعدش داغون می کنه.)
#نامه_های_بلوغ#عین_صاد

۲۱:۰۶

بازارسال شده از کتابخاتون
#کتابخوندم
#به_قشنگی_طاووس#مامان_بزرگ_منظمی

دوباره مسیرم خورد خونه ی زهرا منظمی یا به قول بچه هام، رفتیم خونه ی منشورالسلطان! و از اون صندوقچه ش، یه جلد از رمان های مامان بزرگش داد. منم یه تخته کوبیدم و خوندم.

سبک قصه، مثل اغلب رمان های دهه شصت و هفتاد ، عاشقانه و مثلثیه. قصه در سالهای قبل از انقلاب اتفاق می افته، جایی که به قول نویسنده کوچه های شمرون هنوز کوچه باغ بود. ماجرایی بین ۳ تا همسایه . از اینا که یه دختری هست که خیلیییی خوشگله و همه محل خاطر خواهشن. این دختر قصه ما بسیار هم لوس و زبون درازه و نازدونه باباش. (باباش آدم رو یاد داش آکل صادق هدایت می ندازه و عشقش به مرجان)
توی مسیر قصه ، رسوم و سبک فکر آدم های تهرون قدیم رو می بینی. پختگی شخصیت رو می بینی.‌ واگویه های درونی بسیار شیرینی تو خلوت شخصیت ها داره. خلاصه قلم، قلم گویا و روان و پرررررررر از ضرب المثل و تیکه کنایه های قدیمیه. از هر خطش یه استعاره و ضرب المثل تهرونی می ریزه، شیرین و زیبا. روان شناسی شخصیت ها هم خوبه و می تونی باهاشون ارتباط بگیری.

ولی مثل اغلب کتاب های این سبک، که بین ما به رمان های ۹۸ ایا معروفه و بین کتاب خون خفنا به زرد: قصه و پایان بندی و سیر حوادث و ریتم چندان جذاب نیست.
مثل اغلب رمان های هپی اند و مهربون این سبک ، لازمه یه تعداد خوبی از شخصیت ها بمیرن! مثلث ها تبدیل به خط شن تا رنج و تلخی حقیقت کاسته بشه.

به کی پیشنهادش می دم؟ هر کی سلیقه حساسی تداره، از زبون قدیمی خوشش میاد، رمان ۹۸ ایایی دوست داره، عشق دوست داره، دلش یه چیزی می خواد برای فکر نکردن. رمان تمیزه و فضای کلی پر از حیای خانواده های سنتی قبل از انقلابه. مثلا ته خلاف دختره می شه این که چادرشو یه کمی بده عقب، شونه های نقره ای که زده روی موهاش معلوم شه.
برای وقتی خوبه که مثلا کنترل تلویزیون رو دستت می گیری و یه فیلم تلویزیونی می بینی و آروم بشینی، حالا تلویزیون نمی بینی، کتاب می خونی جاش.

۲۱:۰۲

بازارسال شده از کتابخاتون
#کتابخوندم#ملاصالح

اینم باز از اون کتاباست که مامانم گفت بخووون، بخوووون، خیلی خوبه

و راضیم از این که خوندمش.


خطر لو رفتنundefined






صالح یه پسر روستایی خوزستانیه که هم تو رژیم شاه، صدام و هم جمهوری اسلامی زندان های طولانی می ره #خدای_اقبال!همون مترجم #آن_۲۳_نفرکتاب از یه جایی به بعد به نظرم به احوالات خود صالح کم پرداخته و بیشتر حوادث زندگیش رو روایت می کرد. ولی بازم حس می کردی این آدم چقدر روحش فرسوده شده در مسیر. به عنوان کسی که مسئول بخش عراقی رادیوی خوزستان در جنگ نرم بوده، توقع داشتم از حال و هوای فکری خوزستانیای اون زمانم بگه، بی رتوش، که هیییچ خبری نیست.


یه چیزی که خیلی برام جالب بود، کنگره شعر قبایل عربی هست که اول اول جنگ تو شیراز برگزارش می کنه. اولش وقتی ایده شو گفت به یکی، خنده م گرفت، آخه کنگره شعر؟ الان؟ بعد تو کتاب متوجه می شین چقدر کاربرددی بود‌. واقعا کسی که توی محیط و میدانی هست چقدر ایده هاش متفاوته با ما بیرونیا.


و خب دلم برای زنش پاره پاره شد، ترمیمم نشد.

و خب ، به نظرم محدودیت سنی نداره، از ۱۲ پرخوان شاید خوب باشه. آخرشم از دست جمهوری اسلامی حرص می خوری!
به درد کی می خوره؟ کسی که دنبال اثر دفاع مقدسی متفاوت از زندگی شهداست

۲۱:۵۴

بازارسال شده از کتابخاتون
#کتابخوندم#اسب_جنگی
قبلا فیلمشو نصفه نیمه دیده بودم. کتابش رو اتفاقی لای بقیه کتابایی که از منظمی برداشتم، برداشته بودم. کوتاه، ساده و قشنگ و تمیزه. وقتی بخونی نمی گی حیف وقت. خاطره خوشش باهات می مونه. ولی نمی گی هم که واای ، خفن ترین کتاب دنیا بود و از این صحبتا.
فرصت خوبی رو ایجاد می کنه برای بجه هاتون، که به تاریخ جنگ جهانی بپردازن ، بدون خشونت عریان. و به امید فکر کنن...

۲۲:۳۴

بازارسال شده از کتابخاتون
#کتابخوندم#قربانی_شهریور#زهرا_کاردانی
دیدار و افطاری حضوری مداد مادرانه بود (اون بخش تشکیلات مادرانه که نویسنده های آینده توش تمرین می کنن) کتاب رو با سه مولفه از صاحبش که داشت از یکی دیگه پس می گرفت رو هوا زدم: ۱. دیدن اسم زهرا کاردانی (همون نویسنده زن آقا) که قلمش شیرینه۲. نشر جام جم، سری طوسی نارنجی هاش که ویولن زن و دوجان توش بود۳. موضوعش:اجاره نشینی!
کتاب روایت هایی از اجاره نشینی عه، برخی از زبون صاحب خونه ها، برخی از زبون مستاجرها، حتی از زبون املاکی و پادو املاکی
احساس می کردی تونسته به افکار مختلف و اقشار مختلف سر بزنه، تونسته زبون کسایی باشه که خودش نیستن، تونسته حتی توی روایت های مختلف، متضاد هم ، ولی دارای جون بنویسه. وقتی از زبون کسی می نوشت که عاشق تنها زندگی کردن بود، همون قدر می فهمیدیش، که وقتی از زبون دارای حسرت خونه شلوغ ویلایی می نوشت.
حالا یه جاهایی شدت زیبایی ادبی کار، با زبون مرد ۶۵ ساله نمی خوند، شباهت قلم ها یه کمی لو می داد وجود نویسنده رو ، بگین اینم اصلاح کنه ، عاقبت بخیر شه ایشالله
چرا بخونیمش؟ برای افزایش درک، فهم ، شعور! برای فهمیدن رنج های طرف مقابل ، برای افزایش تجربه ، گول نخوردن حتی
کی بخونه؟ به نظرم چون روایته ، می تونین حتی به مادرشوهرتون که کتاب دوس داره ولی دیپلم هم نداره بدینش. خیلی از مردا هم شاید بتونن بخونن، زن ها راحت می تونن، بچه تر ها به نظرم براشون حذابیت خاصی نداشته باشه، ولی مثلا برای زوج های جوون خوبه، مورد سانسوری در حد یه بابایی که اشاره می کنه هی، زنباره ست و ... داره . حس خوبی در نهایت به اجاره نشینی ها بهتون نمی ده، یعنی تصمیم می گیرین وام مسکن و ... بگیرین برین پرند خونه بگیرین.‌به نظرم به اصلی ترین مساله اجاره نشینی ، که به هیچ تبدیل شدن پول پیش شما پس از چندی و نابودیتون هست، به اندازه کافی اشاره نشده، ولی همینشم باحال بود، بیشتر سعی کرده بود دنبال روایت های غیرمعمول و خاص بگرده، دیگه سلیقه س.

۱۶:۳۰

بازارسال شده از کتابخاتون
#کتابخوندم#دلاوران_عالی_قاپو
بهزاد دانشگر همینه دیگه، روون می نویسه، فهمیده همه عقاید اسلامی رو تو یه کتاب زورچپون نکنه ، توصیفای قشنگ داره، ساده است، گره های متوسط خوبی می ذاره، خلاصه چیز قابل قبول قابل معرفی غیر خفن و غیر محشری تحویلت می ده.

دلاوران عالی قاپو، داستان یه پسری هست تو کاشان، در دوره شاه عباس دوم. یه اتفاق هایی باعث می شه وارد دربار بشه و یه نقشایی رو داشته باشه. داستان پر از تصادف های غیر معموله. که اساس روند قصه رو می سازن. این از نظر من یه ضعف وحشتناکه. نمی دونم این داستان نویس ها بهش چی می گن. ولی خیلی سست کرده بنای داستان رو .با وجود این، میشه خوندنش و لذت هم برد. چون کنش های غیر تصادفی شخصیت ، یه جورای خوبین و قابل اعتنا هستن.

مساله فکری که می خواد حل کنه توی کتاب رو خیلی دوست دارم. به نظرم یک قدم فاصله گرفتن از اسلام اخباری متحجرانه (که از قضا خیلی هم معموله بینمون) به سمت اسلام دارای فهم میدانیه. ماجرا اینه: با ظلم یه پادشاه باید چیکار کرد؟
و پاسخ کتاب ساده نیست. وابسته است به این که کجای تاریخ وایسادی، این پادشاه چه مزیت هایی داره، با نبودش الان واقعا الترناتیوهایی داری؟ این خوب بود.


چرا ریپلای زدمش به پیام مثلث عشقی. چون دقیقا کتاب با پاسخ به مثلث سمت چپ تموم می شه. موقعیتی حقیقی و دردناک ، با پاسخی مناسب اون موقعیتالبته من دوست داشتم کمی ما رو با شرایط فرهنگی زمان خودش بیشتر آشنا می کرد، که تصمیم شخصیت ها رو درک کنیم. با عقل امروزی ما، وقتی فاطمه از طلاق و شیرین از بازگشت دوری می کنند، منطقی نمیاد. چون به اندازه کافی توجیه نشدیم زن توی اون سرزمین چیه و با این دو اتفاق چه بلایی سر خودش و دودمانش میاد. چرا این تصمیم این دو زن انقدر درسته... دانشگر توی این دو چالش (حاکم ظالم و مثلث عشقی) به من ثابت کرد علیرغم ساده نویسی هاش و تصادف بازی هاش، جرات نزدیک شدن به غیربدیهیات داره و سعی می کنه نوشته هاش از "ماست سفید است ذغال سیاه است" فاصله بگیره. امیدوارم خیلی عمیق تر بشه این جرات ورزی و ادامه پیدا کنه.


به کی پیشنهادش می دم؟به نظرم به عنوان یه رمان ایرانی تمیز غیرشاهکار با محتوای تاریخی عشقی، می تونه بعد از ظهر تابستونی جوون و نوجون های بالای ۱۳ ساله ای که خیلی به کیفیت قصه حساسیت ندارن رو ، خوش رنگ کنه. حتی می تونه به عنوان شروعی برای طرح شناخت دو اسلام ، به کار بره.

۷:۱۶