۱۳:۰۴
۱۳:۰۴
تا کردن لباس فرم
آفتاب پاییز از پنجرهٔ کلاس اول میتابید و ذرههای گردوغبار در هوا رقصان بودند. معلم با لبخندی آرام گفت: «بچهها، امروز میخواهیم لباسهای فرممان را با دقت تا بزنیم.» دستهای کوچک، با انگشتهایی که هنوز در دنیای بزرگِ مهارتها جا باز میکردند، شروع به کار کردند.
پیراهنِ سفید، هنوز بوی مدرسهٔ نو را میداد، با چینهای نامرتب روی میز نشست. آستینها به زحمت جمع شدند، مثل بالهای پروانهای که تازه میخواهد پرواز یاد بگیرد. دکمهها صبورانه سکوت کرده بودند، گویی میدانستند که این اولین تمرین استقلالِ این دلهای کوچک است.
معلم با مهربانی راهنمایی میکرد: «اول از وسط، بعد آستینها را به عقب برگردان...» و بچهها با چشمهای پر از تمرکز، هر تا را مثل گنجی ارزشمند میچیدند. شاید در ظاهر فقط یک لباس تا شده بود، اما در دلِ این حرکت ساده، هزار درس نهفته بود: نظم، مسئولیتپذیری و حتی احترام به چیزهایی که مالِ خودشان بود.
وقتی کار تمام شد، لباسهای فرم مرتب روی صندلیها چیده شدند، مثل سربازهای کوچکی که برای فردا آماده میشدند. و آنجا، میان خطهای منظم پارچه، رشدِ آرامِ آدمشدن را میشد دید...
آفتاب پاییز از پنجرهٔ کلاس اول میتابید و ذرههای گردوغبار در هوا رقصان بودند. معلم با لبخندی آرام گفت: «بچهها، امروز میخواهیم لباسهای فرممان را با دقت تا بزنیم.» دستهای کوچک، با انگشتهایی که هنوز در دنیای بزرگِ مهارتها جا باز میکردند، شروع به کار کردند.
پیراهنِ سفید، هنوز بوی مدرسهٔ نو را میداد، با چینهای نامرتب روی میز نشست. آستینها به زحمت جمع شدند، مثل بالهای پروانهای که تازه میخواهد پرواز یاد بگیرد. دکمهها صبورانه سکوت کرده بودند، گویی میدانستند که این اولین تمرین استقلالِ این دلهای کوچک است.
معلم با مهربانی راهنمایی میکرد: «اول از وسط، بعد آستینها را به عقب برگردان...» و بچهها با چشمهای پر از تمرکز، هر تا را مثل گنجی ارزشمند میچیدند. شاید در ظاهر فقط یک لباس تا شده بود، اما در دلِ این حرکت ساده، هزار درس نهفته بود: نظم، مسئولیتپذیری و حتی احترام به چیزهایی که مالِ خودشان بود.
وقتی کار تمام شد، لباسهای فرم مرتب روی صندلیها چیده شدند، مثل سربازهای کوچکی که برای فردا آماده میشدند. و آنجا، میان خطهای منظم پارچه، رشدِ آرامِ آدمشدن را میشد دید...
۱۳:۰۶
لباسهای کوچک، قلبهای بزرگ
کلاس اولیها با چشمانی گرد و کنجکاو به لباسهای فرمشان نگاه میکردند، گویی این پیراهنهای راهراه سفید و آبی، نخستین نشانههای بزرگشدن بودند. معلم با صدایی نرم گفت: «بچهها، بیایید امروز یاد بگیریم چطور لباسهایمان را مثل آدمهای مرتب تا بزنیم.»
دستهای کوچک، که هنوز به زحمت میتوانستند مداد را درست بگیرند، حالا با دقتی کودکانه مشغول تا کردن آستینها شدند. بعضیها با زبانِ بیرون گذاشته از شدت تمرکز، گوشههای پارچه را صاف میکردند و بعضی دیگر، با نگاههای معصومانه از معلم کمک میخواستند. هر تا، یک گام به سوی مستقل شدن بود.
پیراهنهای تا نشده، پر از چینهای نافرمان بود، اما همین ناهماهنگیهای کوچک، زیباترین صحنهی یادگیری را میساخت. وقتی بالاخره کار تمام شد، هر کدام از بچهها با چهرهای لبریز از غرور، لباسهایشان را روی میز گذاشتند. گویی نه یک لباس، که گنجی گرانبها را حفظ کرده بودند.
و اینگونه، میانِ خطهای تا خوردهی پارچه، نخستین درسهای زندگی جا خوش میکرد: نظم، مسئولیت و عشق به چیزهایی که از آنِ خودمان است. فردا صبح، وقتی دوباره این لباسها را میپوشیدند، شاید هنوز جای تاها نامرتب باشد، اما قلبهای کوچکشان یک قدم به آدمبودن نزدیکتر شده بود.
کلاس اولیها با چشمانی گرد و کنجکاو به لباسهای فرمشان نگاه میکردند، گویی این پیراهنهای راهراه سفید و آبی، نخستین نشانههای بزرگشدن بودند. معلم با صدایی نرم گفت: «بچهها، بیایید امروز یاد بگیریم چطور لباسهایمان را مثل آدمهای مرتب تا بزنیم.»
دستهای کوچک، که هنوز به زحمت میتوانستند مداد را درست بگیرند، حالا با دقتی کودکانه مشغول تا کردن آستینها شدند. بعضیها با زبانِ بیرون گذاشته از شدت تمرکز، گوشههای پارچه را صاف میکردند و بعضی دیگر، با نگاههای معصومانه از معلم کمک میخواستند. هر تا، یک گام به سوی مستقل شدن بود.
پیراهنهای تا نشده، پر از چینهای نافرمان بود، اما همین ناهماهنگیهای کوچک، زیباترین صحنهی یادگیری را میساخت. وقتی بالاخره کار تمام شد، هر کدام از بچهها با چهرهای لبریز از غرور، لباسهایشان را روی میز گذاشتند. گویی نه یک لباس، که گنجی گرانبها را حفظ کرده بودند.
و اینگونه، میانِ خطهای تا خوردهی پارچه، نخستین درسهای زندگی جا خوش میکرد: نظم، مسئولیت و عشق به چیزهایی که از آنِ خودمان است. فردا صبح، وقتی دوباره این لباسها را میپوشیدند، شاید هنوز جای تاها نامرتب باشد، اما قلبهای کوچکشان یک قدم به آدمبودن نزدیکتر شده بود.
۱۳:۰۷
luminous
۱۳:۰۸
میخواهیم با هم یک کار جادویی یاد بگیریم: تا کردن لباس فرم مدرسهات**!
این لباس، یادگار روزهای قشنگ تو در کلاس اول است... روزهایی پر از **اولین لبخندها، اولین دوستیها و اولین درسهای زندگی**.
بیا با دقت نگاه کن:
- آستینها را مثل **بالهای پروانه جمع میکنیم...
- و حالا آن را آرام تا میزنیم، مثل **پتوی گرمی که شبها تو را بغل میگیرد**.
**این لباس، فقط یک پارچه نیست...روی آن بوی نقاشیهای تو، بازیهای زنگ تفریح و صدای قهقهههایت نشسته است. پس بیا آن را با عشق تا بزنیم، چون **مراقبت از چیزهای کوچک، تمرین مسئولیتپذیری است**.
من به تو ایمان دارم، **قهرمان کوچک من**! 🤍 هر بار که لباست را تا میزنی، بدانی که **من همیشه به تو افتخار میکنم**... حتی وقتی کنارم نیستی.دوستتون دارم مهربان عیدی سال تحصیلی ۱۴۰۴ـ۱۴۰۳
۱۳:۴۶
بازارسال شده از دبستان غیردولتی محراب2
نامه ای به مادر ایجاد انگیزه برای نشانه اِ ـِ ـه هپایه اول
#محراب_۲
۳:۴۸
بازارسال شده از دبستان غیردولتی محراب2
اُ مثل اُملتایجاد انگیزه برای تدریس نشانه اُ ـُـ
#محراب_۲
۳:۴۸
بازارسال شده از دبستان غیردولتی محراب2
#محراب_۲
۳:۴۹
بازارسال شده از دبستان غیردولتی محراب2
نامه ای به مادر ایجاد انگیزه برای نشانه اِ ـِ ـه هپایه اول
#محراب_۲
۳:۴۹
بازارسال شده از دبستان غیردولتی محراب2
#محراب_۲
۳:۵۰
بازارسال شده از دبستان غیردولتی محراب2
یادگیری مبحث تقارن
#محراب_۲
۳:۵۹
بازارسال شده از دبستان غیردولتی محراب2
نان تازه هستم گندم بودم در آغاز گندم ناز و طناز
#محراب_۲
۴:۰۲
بازارسال شده از دبستان غیردولتی محراب2
#محراب _۲
۴:۰۹
بازارسال شده از دبستان غیردولتی محراب2
ت مثل ماست تلفیق فارسی وعلومپایه اول #محراب_۲
۴:۱۰
بازارسال شده از زهتاب
سلام خانم عیدی جان خدا قوت عذر میخوام مزاحمتون شدم...سرود قرآنی هست که باید دخترانمون گوش کنن؟؟
۱۳:۳۶
کلیپ های تدریس فارسی پایه اول
1
آ اول و ا غیراول
۱۱:۵۹
۱۲:۲۳
بازارسال شده از نازنین زهرا بیگلری .
تدریس کلمات آداب ، اَدَب ، آباد
۱۲:۲۷
بازارسال شده از نازنین زهرا بیگلری .
تدریس کلمه بَدمرور کلمات تدریس شده
۱۲:۲۷