ک

کتاب شیرین

۵۸۰عضو
ک
۵۸۰ عضو

کتاب شیرین

طرح کتابخوانی "زندگی با کتاب روشن میشه"معرفی کتاب های شیرین"ویژه دانش آموزان".همراهی ما در پیامرسان بله و سروش و ایتا و اینستاگرامبا آیدی ketabeshyryn@

۲ دی ۱۳۹۷

thumnail
undefinedچرا کتاب "ادواردو" را بخوانیم؟ ..undefinedکه بفهمیم چرا کسی که بزرگ ترین کارخانه های ماشین سازی ایتالیا، اروپا و شاید هم دنیا را داشت، برای خودش رسانه هایی داشت که اگر می خواست می شد هر روز عکسش را بزنند روی جلد یا نیم صفحه ی اول، توی رستوران هایی غذا می خورد که فوتبالیست ها و هنرپیشه ها، سیاست مدار ها و شخصیت های فرهنگی عشق می کردند یک بار باهاش دست بدهند، همه ی این ها را کنار انداخت؟ ...#کتابخوان #کتاب_شیرین #کتاب #بسیج_دانش_آموزی #مشهد #خراسان_رضوی #نشر_عهد_مانا #ادواردو #بهزاد_دانشگر #ایتالیا #تیزر #معرفی

۱۷:۱۷

۳ دی ۱۳۹۷

thumnail
06معرفی کتابundefinedundefined(رمان)undefinedundefinedدخترانهundefinedundefined..undefinedکتاب "بهم میاد؟"به قلمundefined #رنده عبدالفتاحترجمه #محسن بدره#نشر آرما.روایتی عاشقانه از مقاومت دختر استرالیایی برای حفظ حجاب..undefinedبریده ای از کتاب: “در مدرسه‌ هدایت، حجاب بخشی از یونیفرم‌مان بود. اما من به محض این‌که از در مدرسه پایم را بیرون می‌گذاشتم، آن را برمی‌داشتم؛ چون اصلا جگرش را نداشتم آن‌طوری در وسایل نقلیه‌ عمومی مانند اتوبوس یا تراموا قدم بگذارم…وقتی درس خواندن در هدایت را شروع کردم، از حجاب پوشیدن بدم آمد. سرم می‌خارید و از پوشیدن آن در زنگ ورزش به شدت تنفر داشتم. فکر می‌کردم که روی سرم ترسناک به نظر می‌رسد و در دو هفته اول همیشه گیسوهایم را حالت می‌دادم و می‌گذاشتم‌شان بیرون، طوری که هر کسی من را با آن وضع ببیند، بداند موهای قشنگی دارم. پریشان بودم، اما بعد از مدتی که با بچه‌های دیگر آشنا شدم، این کار به نظرم احمقانه آمد. کم‌کم به آن عادت کردم و دخترهایی را دیدم که آن را فول‌تایم و حتا داوطلبانه بیرون از مدرسه می‌پوشیدند....
#کتابخوان #کتاب_شیرین #کتاب #بسیج_دانش_آموزی #مشهد #خراسان_رضوی #نشر_آرما #بهم_میاد #رنده_عبدالفتاح #استرالیا #فلسطین #معرف

۷:۰۶

thumnail
07معرفی کتابundefinedundefined(رمان)..undefinedکتاب "شهربانو"به قلمundefined #مریم قربان زاده#نشر ستاره ها.undefined داستان عاشقانه یک مادر مشهدی..undefinedبریده ای از کتاب: سوال در نگاه من بیشتر شد،شرم و خجالت در نگاه ابراهیم. نشست روی زمین، من هم نشستم. با سیخ های جارو بازی می کرد. نگاهش به گل های قالی بود. منتظر بودم خودش بگوید این روسری و این صابون خوشرنگ و بو را برای کی خریده.آرام آرام لب از لب برداشت و مثل کسی که نخواهد آدم های خواب را بیدار کند پچ پچ کنان گفت: این...ها...را از....پول....خو....خودم....خریدم. با عصبانیت نصفه نیمه ای پرسیدم: می دانم. پسرم که دزدی نکرده! حالا برای کی خریدی؟. برای اینکه جلوی جواب سربالایش را بگیرم ادامه دادم: برای من که نخریدی؟ نه این روسری به سن و سال من می خورد، نه پوست من قابل این صابون عروس خوش عطر را دارد........
#کتابخوان #کتاب_شیرین #کتاب #بسیج_دانش_آموزی #مشهد #خراسان_رضوی #نشر_ستاره_ها #مریم_قربان_زاده #شهربانو #معرفی_کتاب #مادر #زندگی_با_کتاب_روشن_میشه

۷:۰۷

thumnail
undefinedکتاب "شهربانو".undefinedundefinedروایتی شیرین از بیست سال زندگی یک مادر ایرانی با همه سختی ها و خوشی های زندگیشان....undefinedمریم قربان‌زاده درباره کتابش در مقدمه این‌گونه نوشته‌است:برش‌هایی است از ۲۰ سال زندگی یک مادر ۸۰ ساله که از همهٔ سال‌های جوانی‌اش، همین برش‌ها را غنیمت نگه داشته‌است تا برای من و امسال من بگوید... نوشتن برای من اصلاً کار راحتی نبود. برای مادرجان هم گفتن‌اش اصلاً راحت نبود. بارها در حین مرور خاطرات‌اش بی‌حال می‌شد و کارش به سرم قندی- نمکی می‌رسید....
#تیزر #کتابخوان #کتاب_شیرین #کتاب #بسیج_دانش_آموزی #مشهد #خراسان_رضوی #نشر_ستاره_ها #مریم_قربان_زاده #شهربانو #معرفی_کتاب #مادر #زندگی_با_کتاب_روشن_میشه

۷:۳۸

۶ دی ۱۳۹۷

thumnail
08معرفی کتابundefinedundefined(خاطره)..undefinedکتاب "از مشهد تا کاخ صدام"به قلمundefined #سعیده زراعتکار#نشر ستاره ها.undefined روایت نوجوانی خراسانی که با صدام دیدار کرد...undefinedخاطرات شفاهی آزاده ایرانی محمود رعیت نژاد...در مقدمه آمده است:.«آنچه در این کتاب می‌خوانید، خاطراتی واقعی از مردی است که در گوشه‌ای از این سرزمین، مانند دیگر مردم در حال زیستن است. خاطراتی که تاکنون قلم جسارت نگارش آن را نداشته است و اینک من عزمم را جزم کرده‌ام تا پیش از آنکه در سوگ از دست دادن چنین اسطوره‌هایی به غم بنشینیم و در غیاب او خاطراتش را نظاره‌گر باشیم، آنچه که در طول دوران دفاع مقدس و پس از آن بر او گذشته و در سینه‌اش جاری است را با یاری خدا به صفحهٔ کاغذ بیاورم...آنچه که من در این کتاب گرد آوردم، خاطراتی است که حدود سه دهه از عمر آن می‌گذرد. تمام تلاشم این بوده که جز واقعیت‌هایی که از زبان حاج محمود می‌شنوم، چیز دیگری نگویم».این اثر در چهار فصلِ جنگ و جوانی، اسارت و صدام، بهار قرآن و رهایی نوشته شده است...
#کتابخوان #کتاب_شیرین #کتاب #بسیج_دانش_آموزی #مشهد #خراسان_رضوی #از_مشهد_تا_کاخ_صدام #نشر_ستاره_ها #سعیده_زراعتکار

۱۲:۱۵

۱۱ دی ۱۳۹۷

thumnail
09معرفی کتابundefinedundefined(رمان)..undefinedکتاب "شب،جایی که من بودم"به قلمundefined #شهرام شفیعی#نشر ستاره ها.undefined داستان چالش یک کارگردان برای ساخت فیلمش...این کتاب به روایت زندگی شهید محمد مهدی خادم الشریعه از زبان خانواده و همرزمان ایشان می پردازد که در برنده جایزه اول زندگینامه داستانی یازدهمین دوره انتخاب کتاب سال دفاع مقدس نیز می باشد...بخشی از متن کتاب:هنوز محمدمهدی به سن مدرسه نرسیده بود که من توی همان عالم بچگی ملتفت شدم با یک آدم غافلگیر کننده طرفم. منتهای مراتب، این غافلگیر کردن ها و غیرقابل پیش بینی بودن محمدمهدی، توی هر دوره ای از عمرش یک طوری بود و انگار هر چند سال یک بار جنسش تغییر می کرد. مثلا توی دروان پیش از مدرسه اش وقتی می خواست امتحان نماز پس بدهد، اولش یک پشتک خیلی تمیزی زد و بعد نمازش را خواند. بعدش هم گفت این که خواندم، نماز آلمانی بود!....
#کتابخوان #کتاب_شیرین #کتاب #بسیج_دانش_آموزی #مشهد #خراسان_رضوی #شب_جایی_که_من_بودم #نشر_ستاره_ها #شهرام_شفیعی#معرفی_کتاب #زندگی_با_کتاب_روشن_میشه

۱۷:۰۵

۱۴ دی ۱۳۹۷

thumnail
10معرفی کتابundefinedundefined(خاطره).undefinedکتاب "خاک های نرم کوشک"به قلمundefined #سعید عاکف#نشر ملک اعظم.undefined داستان بنایی که فرمانده گردان شد. رهبر معظم انقلاب در تاریخ ۲۶ خرداد ۱۳۸۵ در جمع فیلم‌سازان و کارگردانان سینما و تلویزیون درباره این کتاب فرمودند: «الان چند سالی است که کتاب‌هایی درباره‌ی سرداران و فرماندهان جنگ باب شده و می‌نویسند و بنده هم مشتری این کتاب‌هایم و می‌خوانم. با این‌که بعضی از این‌ها را من خودم از نزدیک می‌شناختم و آنچه را هم که نوشته، روایت‌های صادقانه است- این هم حالا آدم می‌تواند کم و بیش تشخیص دهد که کدام مبالغه‌آمیز است و کدام صادقانه است- بسیار تکان‌دهنده است. آدم می‌بیند این شخصیت‌های برجسته، حتی در لباس یک کارگر به میدان جنگ آمده‌اند؛ این اوستا عبدالحسین بُرُنسی، یک جوان مشهدی بنّا که قبل از انقلاب یک بنا بود و با بنده هم مرتبط بود، شرح حالش را نوشته‌اند و من توصیه می‌کنم و واقعاً دوست می‌دارم شماها بخوانید. من می‌ترسم این کتاب‌ها اصلاً دست شماها نرسد. اسم این کتاب "خاک‌های نرم کوشک" است؛ قشنگ هم نوشته شده.
#کتابخوان #کتاب_شیرین #کتاب #بسیج_دانش_آموزی #مشهد #خراسان_رضوی #خاک_های_نرم_کوشک

۱۷:۱۶

۱۵ دی ۱۳۹۷

thumnail
undefinedکتاب"خاک های نرم کوشک"..توصیف بخشی از خاطرات از زبان همرزم شهید برونسی..#کتابخوان #کتاب_شیرین #کتاب #بسیج_دانش_آموزی #مشهد #خراسان_رضوی #خاک_های_نرم_کوشک#نشر_ملک_اعظم #سعید_عاکف #کلیپ#معرفی_کتاب #زندگی_با_کتاب_روشن_میشه

۱۶:۳۷

۱۹ دی ۱۳۹۷

thumnail
11معرفی کتابundefinedundefined(خاطره)..undefinedکتاب "ملا صالح"به قلمundefined #رضیه غبیشی#نشر شهید کاظمی.undefinedخاطرات مردی که هم در ایران و هم در عراق به زندان رفت..برشی از کتاب:فؤاد سلسبیل به مرکز حزب خلق عرب رفته بود و به دوستانش اطلاع داده بود که چه نشسته‌اید که ملاصالح در دست ما اسیر شده. برویم او را تحویل بگیریم و تخلیه اطلاعات و بعد هم اعدام کنیم تا درس عبرتی برای عرب‌هایی شود که با فارس‌ها همکاری می‌کنند. آن روز در مرکز حزب خلق عرب، برای به دام افتادنم جشن گرفتند..مأموران مستقر در اردوگاه باخبر بودند شخصی با اسیران آمده که در استخبارات مترجم و دوست تیمسار عزاوی، مشاور عالی سیدالرئیس صدام حسین است و حتی تا دیدار با صدام هم پیش رفته. همه دلشان می‌خواست من را ببینند....صدای بازجو در گوشم می‌پیچید:-آقای قاری! شما متهم به همکاری با رژیم بعثی صدام بر ضد اسرا که باعث شکنجه و تنبیه آنها شده،‌ و همچنین جاسوسی به نفع دشمن هستید... ....
#کتابخوان #کتاب_شیرین #کتاب #بسیج_دانش_آموزی #مشهد #خراسان_رضوی #ملا_صالح#نشر_شهید_کاظمی #رضیه_غیبشی#اسیر #مترجم #معرفی_کتاب #زندگی_با_کتاب_روشن_میشه

۱۵:۴۴

۲۰ دی ۱۳۹۷

thumnail
12معرفی کتابundefinedundefined(رمان)..undefinedکتاب "رویای نیمه شب"به قلمundefined #مظفر سالاری#نشر کتابستان.undefinedروایت داستان عشق پسری اهل سنت که دختری شیعه را میخواهد.....بریده ای از کتاب:.«پدر بزرگ از پشت قفسه ها بیرون آمد و به گوشواره ای زیبا و گران بها که من طراحی کرده بودم و ساخته بودم اشاره کرد. خوشحال شدم که آن را برای ریحانه انتخاب کرده بود؛ هر چند بعید می دیدم که مادرش زیربار قیمت آن برود. گوشواره را بیرون آوردم و به پدربزرگ دادم._ طراحی و ساخت این گوشواره، کار هاشم است. حرف ندارد!مادر ریحانه گوشواره ها را گرفت و ورانداز کرد.+ قشنگند، ولی ما چیزی ارزان قیمت می خواهیم.مادر ریحانه گوشواره ها را روی مخمل گذاشت. با نگاهش گوشواره های قبلی را جستجو کرد. پدربزرگ گوشواره های گران بها را توی جعبه کوچکی گذاشت. جعبه را به طرف مادر ریحانه سُراند._از قضا قیمت این گوشواره ها دو دینار است.در دلم به پدربزرگ آفرین گفتم. از خدا می خواستم که ریحانه صاحب آن گوشواره ها شود. قیمت واقعی اش ده دینار بود. یک هفته روی آن زحمت کشیده بودم.»...
#کتابخوان #کتاب_شیرین #کتاب #بسیج_دانش_آموزی #مشهد #خراسان_رضوی #معرفی_کتاب#رویای_نیمه_شب

۱۲:۴۳

thumnail
12معرفی کتابundefinedundefined(رمان)..undefinedکتاب "رویای نیمه شب"به قلمundefined #مظفر سالاری#نشر کتابستان.undefinedروایت داستان عشق پسری اهل سنت که دختری شیعه را میخواهد.....بریده ای از کتاب:.«پدر بزرگ از پشت قفسه ها بیرون آمد و به گوشواره ای زیبا و گران بها که من طراحی کرده بودم و ساخته بودم اشاره کرد. خوشحال شدم که آن را برای ریحانه انتخاب کرده بود؛ هر چند بعید می دیدم که مادرش زیربار قیمت آن برود. گوشواره را بیرون آوردم و به پدربزرگ دادم._ طراحی و ساخت این گوشواره، کار هاشم است. حرف ندارد!مادر ریحانه گوشواره ها را گرفت و ورانداز کرد.+ قشنگند، ولی ما چیزی ارزان قیمت می خواهیم.مادر ریحانه گوشواره ها را روی مخمل گذاشت. با نگاهش گوشواره های قبلی را جستجو کرد. پدربزرگ گوشواره های گران بها را توی جعبه کوچکی گذاشت. جعبه را به طرف مادر ریحانه سُراند._از قضا قیمت این گوشواره ها دو دینار است.در دلم به پدربزرگ آفرین گفتم. از خدا می خواستم که ریحانه صاحب آن گوشواره ها شود. قیمت واقعی اش ده دینار بود. یک هفته روی آن زحمت کشیده بودم.»...
#کتابخوان #کتاب_شیرین #کتاب #بسیج_دانش_آموزی #مشهد #خراسان_رضوی #معرفی_کتاب#رویای_نیمه_شب

۱۲:۴۴

thumnail
.undefinedتیزر معرفی undefinedکتاب"ملاصالح"..کتابی که ادم هنگام خوندنش انگار که تمام اون رنجها رو می بینه وخودش رو میبینه که اگه اون رنجها درحق خودش روا داشته میشد چقدر می تونست صبر داشته باشه ،خیانت، شکنجه ،و...در عین حال فداکار بودن وصبور بودن ،خواندن این کتاب به ما جرات داد تا با چنین وقایعی اشنا بشیم وترس رو کنار بزنیم....#کتابخوان #کتاب_شیرین #کتاب #بسیج_دانش_آموزی #مشهد #خراسان_رضوی #ملا_صالح#نشر_شهید_کاظمی #رضیه_غیبشی#اسیر #مترجم#معرفی_کتاب #تیزر #زندگی_با_کتاب_روشن_میشه

۱۲:۴۴

thumnail
12معرفی کتابundefinedundefined(رمان)..undefinedکتاب "رویای نیمه شب"به قلمundefined #مظفر سالاری#نشر کتابستان.undefinedروایت داستان عشق پسری اهل سنت که دختری شیعه را میخواهد.....بریده ای از کتاب:.«پدر بزرگ از پشت قفسه ها بیرون آمد و به گوشواره ای زیبا و گران بها که من طراحی کرده بودم و ساخته بودم اشاره کرد. خوشحال شدم که آن را برای ریحانه انتخاب کرده بود؛ هر چند بعید می دیدم که مادرش زیربار قیمت آن برود. گوشواره را بیرون آوردم و به پدربزرگ دادم._ طراحی و ساخت این گوشواره، کار هاشم است. حرف ندارد!مادر ریحانه گوشواره ها را گرفت و ورانداز کرد.+ قشنگند، ولی ما چیزی ارزان قیمت می خواهیم.مادر ریحانه گوشواره ها را روی مخمل گذاشت. با نگاهش گوشواره های قبلی را جستجو کرد. پدربزرگ گوشواره های گران بها را توی جعبه کوچکی گذاشت. جعبه را به طرف مادر ریحانه سُراند._از قضا قیمت این گوشواره ها دو دینار است.در دلم به پدربزرگ آفرین گفتم. از خدا می خواستم که ریحانه صاحب آن گوشواره ها شود. قیمت واقعی اش ده دینار بود. یک هفته روی آن زحمت کشیده بودم.»...
#کتابخوان #کتاب_شیرین #کتاب #بسیج_دانش_آموزی #مشهد #خراسان_رضوی #معرفی_کتاب#رویای_نیمه_شب

۱۲:۴۴

۲۵ بهمن ۱۳۹۷

thumnail
13معرفی کتابundefinedundefined(داستان)undefinedundefined#دخترانهundefinedundefined..undefinedکتاب "مروارید شکسته"به قلمundefined #نسرین_پرک#نشر_ستاره ها.undefinedروایت یک #دختر_مشهدی که ترسی در دل نداشت...سرگذشت مادری که خداوند شیرینی زندگی را به آنها می چشاند و هفت فرزند در طول زندگی به این #مادر عنایت میکند و این مادر فداکار فرزندان خود را برای سر بلندی #کشور تربیت می کند و سرانجام ایشان در دی ماه 1357 در حادثه ای زیر شنی تانک به #شهادت می رسد....#کتاب_شیرین#کتابخوان #کتاب #بسیج_دانش_آموزی #مشهد #خراسان_رضوی #معرفی_کتاب#مروارید_شکسته #نسرین_پرک#نشر_ستاره_ها #زندگی_با_کتاب_روشن_میشه

۱۸:۲۳

۲ اسفند ۱۳۹۷

thumnail
14معرفی کتابundefinedundefined(رمان)..undefinedکتاب "زخم داوود"به قلمundefined #سوزان_ابوالهوی#نشر_آرما.undefinedپشت پرده ی راز شصت ساله.......بریده ای از کتاب:.امل می خواهد از نزدیک به چشم های #سرباز نگاه کند، اما لوله #تفنگ روی پیشانی اش اجازه نمی دهد. با این حال، آن قدری نزدیک هست که بتواند لنز را در #چشم های سرباز ببیند. سرباز را تصور می کند که هر صبح، پیش از اینکه برای کشتن آماده شود، روبه روی آینه لنزهایش را در #چشم می گذارد._عجیبه...چرا دم #مرگ به این چیزا فکر میکنم؟انتظار ندارد در اداره ای که کار می کند، کسی از مرگش تاسف بخورد، از کشته شدن"تصادفی" یک "شهروند آمریکایی"......#کتاب_شیرین#کتابخوان #کتاب #بسیج_دانش_آموزی #مشهد #خراسان_رضوی #معرفی_کتاب#زخم_داوود #سوزان_ابوالهوی#نشر_آرما #زندگی_با_کتاب_روشن_میشه

۱۲:۵۰

thumnail
15معرفی کتابundefinedundefined(خاطره)..undefinedکتاب "خاطرات سفیر"به قلمundefined #نیلوفر_شادمهری#نشر_سوره_مهر.undefinedخاطرات یک دختردایرانی پر شر و شور در پاریس و رفیق آمریکایی اش..متن منتخب کتاب:.
و من شدم «ایران»! من باید ایران می‌بودم. انگار من مسئول همه‌ی شرایط و وقایع بودم. چاره‌ای نبود و البته از این ناچاری ناراضی هم نبودم. من ناخواسته و اسطه‌ی انتقال بخشی از اطلاعات شده بودم و این فرصتی بود تا آن‌طور که باید و شاید وظیفه‌ام را انجام دهم. تصمیم گرفته شده بود! من سفیر ایران بودم و حافظ منافع کشورم و مردمش....@sooremehr.#کتاب_شیرین#کتابخوان #کتاب #بسیج_دانش_آموزی #مشهد #خراسان_رضوی #معرفی_کتاب#خاطرات_سفیر #نیلوفر_شادمهری#نشر_سوره_مهر #زندگی_با_کتاب_روشن_میشه

۱۲:۵۳

thumnail
16معرفی کتابundefinedundefined(رمان)..undefinedکتاب "دعبل و زلفا"به قلمundefined #مظفر_سالاری#نشر_به_نشر.undefinedعاشقانه ای از زندگی یکی از اصحاب #امام _رضا(ع)...#رمان شورانگیز و جذاب «دعبل و زلفا» اثر تحسین ‎برانگیز دیگری از حجت الاسلام و المسلمین «مظفر سالاری»، نویسنده رمان #شیرین و پرفروش «رؤیای نیمه شب» است که مورد تقدیر #مقام_معظم_رهبری قرار گرفته و به چاپ شصت و هفتم رسیده است و انتظار می رود «دعبل و زلفا» نیز این موفقیت را تکرار کند. .این اثر روایتی #عاشقانه از آشنایی و زندگی پر فراز و نشیب دعبل خزاعی، #شاعر اهل بیت(ع) و همسر سازش ناپذیرش زلفاست؛ در این کتاب، مقاطعی از زندگی دعبل در زمان #امام_موسی_کاظم (ع) و #امام_رضا (ع) به صورت داستانی کنکاش شده است؛ #عشق میان او و زلفا بستری جذاب برای ماجراهای فراوان این رمان است که تلاش دارد بر اساس داده های تاریخی به بازسازی و بازآفرینی ماجراها و حوادث بپردازد...@behtarinhaye_nashr.#کتاب_شیرین#کتابخوان #کتاب #بسیج_دانش_آموزی #مشهد #خراسان_رضوی #معرفی_کتاب#دعبل_و_زلفا #مظفر_سالاری#نشر_به_نشر #زندگی_با_کتاب_روشن_میشه

۱۹:۴۶

۴ اسفند ۱۳۹۷

thumnail
17معرفی کتابundefinedundefined(روایت)..undefinedکتاب "فتح خون"به قلمundefined #شهید_سید_مرتضی_آوینی#نشر_واحه.undefinedروایتی متفاوت از سفر قافله #عشق.....عالم همه در طواف #عشق است و دایره دار این طواف، حسین است. این جا در #کربلا ، در سرچشمه ی جاذبه ای عالم را بر محور عشق نظام داده است، شیطان اکنون در گیرودار آخرین نبرد خویش با سپاه عشق است و امروز در کربلاست که شمشیر شیطان از خون شکست می خورد؛ از #خون عاشق، خون #شهید...undefinedتوصیه می شود حداقل یکبار این کتاب را بخوانید..#کتاب_شیرین#کتابخوان #کتاب #بسیج_دانش_آموزی #مشهد #خراسان_رضوی #معرفی_کتاب#فتح_خون#شهید_سید_مرتضی_آوینی #نشر_واحه#زندگی_با_کتاب_روشن_میشه

۲۱:۱۳

۱۵ فروردین ۱۳۹۸

thumnail
18معرفی کتابundefinedundefined(خاطره)..undefinedکتاب "کوچه نقاش ها"به قلمundefined #راحله_صبوری#نشر_سوره_مهر.undefinedداستان کفتر بازی با کفشهای کتانی......فرصت را خوب دیدم و نیرو را برپا دادم. فضا عوض شد. وقتی عشق آمد وسط، اگر کسی هم خوف داشت، رو نمی کرد. دل ها قرص شد با ذکر خدا. بعد گروهان فدک و بقیع را فرستادم سمت چپ نعل اسبی و گروهان نینوا را سمت راست.رفته بودیم تکلیفمان را با عراق یکسره کنیم. از سه طرف خوردیم با پاتک. دریای آتش و خون شد. خودم هم خل بازی ام گل کرده بود. بلندگو را گرفتم و راه افتادم وسط بچه ها تا رجز بخوانمو روحیه بدهم..

#کتاب_شیرین#کتابخوان #کتاب #بسیج_دانش_آموزی #مشهد #خراسان_رضوی #معرفی_کتاب#کوچه_نقاش_ها #راحله_صبوری#نشر_سوره_مهر #زندگی_با_کتاب_روشن_میشه

۶:۴۱

thumnail
19معرفی کتابundefinedundefined(رمان)..undefinedکتاب "علویه نرگس"به قلمundefined #خدیجه_بازون#نشر_ستاره_ها.undefinedزندگی یک دختر نوجوان جنوبی را در بحبوحه جنگ ورق بزنید.....سختی ها و مشقتهای فراوان نوجوانی که در بحبوحه ی اشغال خرمشهر، دست از مقاومت بر نداشته و با رزمندگان در محاصره خرمشهر، چند روزی را سپری می کند. و سختی های فراوانی را به جان خریده است..... .#کتاب_شیرین#کتابخوان #کتاب #بسیج_دانش_آموزی #مشهد #خراسان_رضوی #معرفی_کتاب#علویه_نرگس #خدیجه_بازون#نشر_ستاره_ها #زندگی_با_کتاب_روشن_میشه

۶:۴۳